با تو هستم ای هموطن — ادعانامه یک ایرانی بهایی

, , 1 Comment

فرزان فرامرزیکیهان لندن

در هياهوی روز خبرنگار و خبرها و و مقالاتی که دوستان روزنامه نگار و خبرنگار برای همکاران در بندشان می نويسند، اين خبر گم شده است: “مجموع ۱۴۰ سال حبس برای برای هفت مدير جامعه‌ی بهايی” (۱) حتی اين خبر هم ناپيداست: “هفت مدير پيشين جامعه‌ی بهائی به زندان رجايی شهر کرج (گوهردشت) منتقل شدند” (۲). اين خبرها گم شد يا خواستند که گم بشود نمی دانم. آقايی، به بهانه روز خبرنگار، می نويسد از “روزی که از شب سياهتر” (۳) است. می خوانم مقاله اش را و می فهمم عمق احساسش را. آيا اين روز تنها برای خبرنگاران چون شب تار است؟ اين خبر گم شده است، کسی حرفی نمی زند. سياست مداران اصلاح طلب، با آن رنگ “سبز” آرامش بخش نيز سخنی نمی گويند تا لحظه ای آرامش بر وجود خانواده های اين هفت نفر و ديگر آزادانديشان بی تعصب، بنشيند. جای همدلی و همزبانی ها خالی است و همدلی از هم زبانی خوشتر.
بياد می آورم بيانيه آقای موسوی درباره اعدام پنج شهروند که صبح روز يکشنبه ۱۹ ارديبهشت در زندان اوين اعدام شدند (۴): ” اعلام اعدام ناگهانی پنج نفر ازشهروندان کشور بدون آن‌که توضيحات روشن‌کننده‌ای از اتهامات و روند دادرسی و محاکمات به مردم داده شود شبيه روند ناعادلانه‌ای است که در طول ماه‌های اخير منجر به صدور احکام شگفت‌آور برای عده زيادی از زنان و مردان خدمت‌گزار و شهروندان عزيز کشور ما شده است.” (۵)

آقای موسوی، کانديدای اصلاح طلب، ای کسی که بدنبال عدل علوی هستی و پس از اين اعدام ها با صدای بلند پرسيدی: “آيا اين است آن عدل علوی که بدنبالش بوديم” (۶)؛ از شما می پرسم تفاوت اين هفت نفر با آن پنج نفر در چيست؟ شما ريسک آن اعلام حمايت را به جان خريدی تا جايی که کميسيون امنيت ملی مجلس شما را به دفاع از ۵ تروريست متهم کرد (۷)، اما دريغ و درد از يک بيانيه. مگر نه اينکه اين هفت نفر هم ناعادلانه و بدون دليل و مدرک محاکمه و زندانی شده اند؟ آيا شما اين “سبز”ی را تنها برای هواداران خودتان می خواهيد؟ پس تفاوت شما با رژيم حاکم و انحصار طلب کنونی چيست؟
گم می شود اين خبر در هياهوی اعتصاب غذای زندانيان سياسی، گم می شود. همه جا صحبت از اعتصاب غذاست. در داخل و خارج همه حمايت می کنند. سخت است، اعتصاب غذا سخت است، زير بار ظلم و ستم بودن سخت است، شکنجه شدن سخت است، مادر باشی و از فرزندت بی خبر باشی سخت است، پدر باشی و پسرت زير شکنجه باشد سخت است؛ بهائی بودن به تنهائی سخت است، سخت است که صدايت را کسی نشنود، سخت است که ببينی هموطنانت، حتی روشنفکران کشورت، صدايت را نمی شنوند. بعد اگر گزارشی و مصاحبه هم از شبکه ای خارجی در موردت پخش شود، تو را متهم کنند و بگويند مظلوم نمائی می کنی، سخت است که پدرت به گناه نکرده ۲۰ سال برود زندان، آن هم بعد از ۳ سال بازداشت، بله سخت است.
عبدالقادر بلوچ چند خطی نوشت، چند عکس هم گذاشت تا نشان بدهد که در کنار هموطن بهائی حضور دارد؛ او چه زيبا می نويسد: “اميدوارم شما هر کس که هستيد و در هر کجا که هستيد بی تفاوتی نشان ندهيد و در حد و توان خود عکس‏العمل نشان دهيد. سکوت ما را تاريخ محکوم خواهد کرد.” (۸) نامه معروف “ما شرمگينيم” (۹) را يادتان هست؟ آيا بايد تاريخ سراسر اشتباه سکوت در برابر ظلم را مجددا تکرار کنيم؟
در ميان هياهوی افشای “انتشار سند تازه ای از نقش يک گروه نظامی-اطلاعاتی در انتخابات” (۱۰) همه ی نگاه ها برگشت به يک سال قبل. دوباره روز از نو روزی از نو. وهيچ کس با ما نگفت که اين شايد تنها يک بازی باشد، يک حلقه ی تکرار شونده که می خواهند بوسيله آن ما را و شما را سرگرم کنند که رو به آينده نرويم. “هر روز را رازی است و هر سر را آوازی. درد امروز را درمانی و فردا را درمان ديگر. امروز را نگران باشيد و سخن از امروز رانيد.” (۱۱)
بگذر از يک سال و چند ماه پيش، صحبت از امروز کن. جوانان وطن در زندان ظلم وکفر در اعتصاب غذايند، خبرنگاران در بندند و عده ای بيگناه تنها به جرم داشتن عقيده ای خلاف عقيده حکومت در بند هستند. اما دريغ که حتی اين دردها ما را به هم نزديک تر نکرده است. “گرگ” ها همين را می خواهند، می خواهند ما “بدرند” می خواهند ما را “تک تک” شکار کنند.
شما! بله با شما هستم خانم روزنامه نگار محترم، شمايی که برايت بسيار احترام قائلم و نوشته هايت را می خوانم. شمائی که تا بحال با تعداد زيادی از مادران داغدار مصاحبه کرده ای؛ دست شما درد نکند. اما آيا تا بحال به خانواده های بهائيان هم فکر کرده ای؟ چرا يک بار و تنها يک بار، به سراغ آنها نمی روی؟ می ترسی به تو هم انگ بهائی بودن بزنند؟ بگويند فلانی هم “بهائی” شده است؟ آيا در اين مدت از هموطنان بهائيت، بدی ديده ای؟ بی احترامی ديده ای؟ خيانت به وطن ديده ای؟ پس چه باک که اگر “قوم ظالمين” تو را “بهائی” خطاب کنند، اين بهای مبارزه ای است که بايد بپردازيم. احترام به يکديگر و نترسيدن از برچسب ها.
من شما را می ستايم که به درد دل “مادران عزادار” گوش می دهی و صدای آنان را منعکس می کنی، صدايی که ديگر تنها صدا نيست و بغض فروخورده است. از شما و کسانی که چون شما هستند سوال می کنم آيا اين متن را ديده ای و يا خوانده ای:
“…سلامت و امان شما عزيزان از ديرزمان مشغلۀ ذهنی اين مستمندان بوده و اکنون نگرانی امنیّت ميليون‌ها نفر زنان و مردان شريف ديگر ايران نيز بر آن اضافه گرديده است، خاصّه آنکه اغلب آنان در عنفوان جوانی بوده مشتاق شکوفايی استعدادهای وسيع و نهفتۀ خود می‌باشند…” (۱۲) پس نگويد و ننويسيد که بهائيان درون گرا هستند، از ما چه انتظاری داريد؟ همه ما اکنون به يک درد مبتلا هستيم، اما تفاوتی است ميان درد من و درد شما:
“…ملاحظه فرماييد که با چه سرعتی پرده‌ها برافتاد! مظالمی که طیّ ساليان دراز از طرق سازمان‌يافته و پنهان، بر بهائيان و ديگر شهروندان آن کشور وارد آمده در هفته‌های اخير در خيابان‌های ايران در مقابل انظار جهانيان نمايان گشته است…” (۱۳)
شما يک سال است که حقتان را نداده اند و چنين برآشفته ايد، خودتان کلاهتان را قاضی کنيد، اگر مسلمانيد، اگر دين داريد، اگر خودتان را پيرو راستين علی (ع) می دانيد و می خواهيد برای احقاق حق مبارزه کنيد، خودتان در خلوتتان به اين نکته فکر کنيد که:
اگر شما، يک سال است که “پرده ها” از مقابل ديدگانتان برافتاده و اکنون ظلم و ستم را با گوشت و پوست خود احساس می کنيد، بهائيان ايرانی در خوشبينانه ترين حالت سی و يک سال است که گرفتار اين ظلم و ستم هستند. زمانی که همه شما اعم از سياستمدار و روزنامه نگار و … در دانشگاه های دولتی و با سهميه های دولتی درس می خوانديد، ما محروم از تحصيل بوديم و شما دم نزديد. آيا آن زمان ما شما را متهم کرديم که چرا درس می خوانيد؟ خوشحال می شديم که می ديديم شما در المپيادهای جهانی مقام کسب می کنيد، مقام هايی که شايد اگر به ما هم اجازه تحصيل می دادند، سهم ما می شد.
آن زمان که خبرنگار پارلمانی شديد، آن زمان که شهردار شديد، رئيس اين فدراسيون و آن فدراسيون شديد، با خودتان لحظه ای به هموطن بهائيتان فکر کرديد؟ فکر کرديد که چرا بايد جودوکار قهرمان استان، تنها به دليل بهائی بودن از تيم ملی خط بخورد؟ آيا به احقاق حق او فکر کرديد؟ ورزش را که می توان از آن برای شروع دوستی ها و يکرنگی ها استفاده کرد، عامل کينه و نفاق کرديد.
هنگامی که مرده های خودتان را در کمال عزت و احترام دفن می کرديد، آيا خبردار شديد که قبرستان های بهائيان را با لودر زيرورو می کنند؟ فکر کرديد که چرا مرده های بهائيان هم آسايش ندارند؟

در تمام اين مدت گفتيد “به ما چه! خودشان حقشان را بگيرند!”. حالا از ما انتظار داريد در کنار شما برای “احقاق حقوق مدنی” مبارزه کنيم. در تمام پيام های بيت العدل توجه به مردم ايران را می توانيد ببينيد، اما شما حتی در بيانيه هايتان هم ما را از ياد برديد.
اگر کسی هم بخواهد طلب کار باشد، اين ما هستيم که چون شما ايرانی هستيم، در ايران به دنيا آمده و بزرگ شده ايم، مانند شما ماليات داده ايم، اما از تمام حقوق شهروندی محروم و هميشه شهروند درجه دو بوده ايم، اين مائيم که حقوق سی و يک سال عقب افتاده مان را طلب داريم، اما هيچ وقت مانند يک طلبکار، حق به جانب، با شما صحبت نکرديم. هميشه شما را بعنوان يک هموطن دوست داشته ايم، و هيچ وقت باور نکرديم که بين “ما” و “شما” مرزی وجود داشته باشد، باور نکرديم ای هموطن، پس تو هم باور نکن.

————————————
۱ـ http://www.chrr.biz/spip.php?article10591
۲ـ http://www.chrr.biz/spip.php?article10596
۳ـ http://sigarchi.net/blog/?p=5736
۴ـ http://www.irangreenvoice.com/article/2010/may/10/3202
۵ـ همان
۶ـ همان
۷ـ http://alef.ir/1388/content/view/72108/
۸ـ http://balouch.blogspot.com/2010/08/blog-post_8135.html
۹ـ http://www.we-are-ashamed.com/pages/languages/fars6cc.php
۱۰ـ http://www.rahesabz.net/story/21023/?url=http://www.rahesabz.net/story/21023//
۱۱ـ حضرت بهاءالله- دريای دانش، ص۳-۴
۱۲ـ پيام بيت العدل اعظم خطاب به بهائيان ايران-۲ تيرماه ۱۳۸۸
۱۳ـ همان

http://www.kayhanpublishing.uk.com/Pages/archive/khandaniha/article/Sale89_10/Faramarzi_1_89.htm منبع

 

One Response

  1. Roha

    2018/02/20 17:01

    تشكر به خاطر تلنگري كه به هموطنان عزيزمان زده ايد . قبلا كه هنوز هموطنان عزيز ما مشكلي را در حق خود حس نكرده بودند ، موقعي كه برايشان از معضلات وگرفتاريهاي جامعه خود چيزي بيان مي كرديم ، با محبت ولي خونسردي همراه با تعجب مي گفتند إإإ چرا ؟؟؟؟

    پاسخ

Leave a Reply