منبع: www.standard.co.uk
کمیته جایزه نوبل، در ۶ اکتبر (۱۴ مهر) امسال، جایزه صلح نوبل را به نرگس محمدی، فعال حقوق بشر زندانی در ایران، اعطا کرد . با توجه به وقایعی که از آن روز تاکنون شاهدش بودهایم، انگار مدتهاست که از این رویداد میگذرد. این دومین بار در بیست سال اخیر است که یک زن ایرانی چنین جایزه افتخار آفرینی را دریافت میکند. اولین نفر شیرین عبادی بود که اکنون در تبعید است و دومین نفر، نرگس، در زندان به سر میبرد.
دهها سال است که زنان ایران برای حقوق خود در جمهوری اسلامی مبارزه میکنند. آزادی بیان برای این زنان وجود ندارد و بسیاری از آنها به دلیل ابراز عقاید خود، با عواقب ناگواری روبرو بودهاند. برای بسیاری از ما، جایزه صلح نوبل فرصتی بوده است تا نوری بر مشکلات زنان ایرانی بتابانیم و جهانیان را متوجه برخی از آنها کنیم.
نرگس یکی از زنان الهامبخش متعددی بود که در زندان اوین ملاقات کردم. وقتی در اواخر سال ۲۰۱۶ (۱۳۹۵) به بند سیاسی زنان اوین منتقل شدم، یک تخت دوطبقه کنار فردی به نام فریبا کمال آبادی به من داده شد. ۹ سال از زندانی شدن فریبا میگذشت. به من گفته شد مراقب وضعیت او، که تقریبا یک دهه را در زندان گذرانده بود، باشم. زندان هنوز برایم جایی ناآشنا بود.
در آن زمان تصور این که کسی بتواند مدتی طولانی از بیعدالتی جان سالم به در ببرد، غیر قابل تصور بود. وقتی از نردبان فلزی پر سر و صدای تخت دوطبقه پایین میآمدم بسیار محتاط بودم و از هر گونه سروصدایی که ممکن بود آرامش او را بر هم زند اجتناب میکردم. فریبا علیرغم مدتها حبس، یکی از آرامترین زنان بند بود. مهوش شهریاری یکی دیگر از زندانیان بود که همزمان با فریبا بازداشت شده و هماندازه او در حبس بسر برده بود.
مهوش و فریبا هر دو بهائی بودند، بزرگترین اقلیت مذهبی غیرمسلمان ایران که توسط جمهوری اسلامی به رسمیت شناخته نشده است. آنها اعضای زن گروه مدیریت موسوم به «یاران ایران» بودند که در غیاب دسترسی بهائیان کشور به خدمات اجتماعی، امور بهائیان از جمله ثبت احوال، یعنی ثبت تولد، ازدواج و تدفین را سازماندهی میکردند.
در سال ۲۰۰۸ (۱۳۸۷)، همه اعضای یاران ایران دستگیر و برای مدتهای طولانی در سلول انفرادی نگهداری شدند، برخی از آنها بیش از دو سال و نیم را در انفرادی بسر بردند. آنها به جاسوسی و تبلیغ علیه رژیم ایران متهم و متعاقباً به ۲۰ سال زندان محکوم شدند. آنها بارها متحمل لغو یا محدودیت آزادی بیان خود شدهاند.
با این حال مهوش و فریبا ارکان عشق و استقامت در بند بودند. در حضور آنها همه به بهترین نحو رفتار میکردند و هر موقع احتیاج به میانجیگری و حل اختلاف بود، میتوانستید روی آنها حساب کنید. آنها گوش میکردند، یاد میگرفتند. آنها چیزهای زیادی را تحمل کرده و پشت سر گذاشته بودند، با این حال، بسیار متین و با وقار بودند، و این الهامبخش بود.
فریبا مرا با دنیای فلسفه آشنا کرد. در عوض، من برای او کتابهایی به زبان انگلیسی میخواندم. اما مهوش تماماً عشق و ادبیات و شعر بود. عروض و قافیه فارسی را مثل کف دست میدانست. او مانند یک مادر مهربان برای بند بود. در مناسبتهای خاص مانند سال نو، برای همه ما آشپزی میکرد. همه دور یک سفره بزرگ مینشستیم و با هم غذا میخوردیم. پاسخ آنها به بیعدالتی و بیتوجهی فریاد خشمگین نبود، بلکه بخشندگی و کمک به رشد دیگران بود.
آنها از این طریق همبستگی را به بند آوردند. درست قبل از ورود من به زندان، پیشرفتی در پرونده آنها حاصل شده بود. حکم ۲۰ ساله آنها به ۱۰ سال کاهش یافته و تنها یک سال دیگر تا آزادیشان باقی مانده بود. من شاهد یکی از تاریخیترین لحظات در اوین بودم: روز باشکوه آزادی مهوش و فریبا. آنها پس از ۱۰ سال حبس، با سربلندی، غرور و عزت از زندان اوین خارج شدند.
سالها بعد، روز آزادی خودم فرا رسید. چند ماه بعد، از یکی از همبندیهای سابقم پیامی دریافت کردم که «مهوش و فریبا دستگیر شدند». احساس کردم یک اشتباه وحشتناک رخ داده است.
هفتهها هیچ کس از محل آنها خبر نداشت. مدتی بعد با خانوادههایشان تماس گرفتند. آنها به بند زنان بازگشته بودند، جایی که پیش از این ۱۰ سال را در آن سپری کرده بودند. اندکی بعد دوباره به ۱۰ سال حبس محکوم شدند.
اوضاع در ایران همچنان بسیار سخت است. پس از کشته شدن مهسا امینی توسط گشت ارشاد در سپتامبر (شهریور ماه) سال گذشته، دستگیریها افزایش یافت و فشارها بر بهائیان زیاد شد. بهائیان ایران چندین نسل است که در معرض دستگیری و زندان بودهاند. آنهایی که زندانی نشدهاند با مصادره اموالشان و محرومیت از حقوق اولیه اجتماعی از جمله حق دسترسی به آموزش و اشتغال مواجه هستند.
سالهاست که متقاضیان بهائی برای ثبت نام در دانشگاه با نقص پرونده روبرو میشوند. در هفتههای اخیر، دانشجویان بهائی که مایل به حضور در دانشگاه هستند، برای گرفتن پذیرش، ملزم به پر کردن فرمی مبنی بر انکار اعتقادات خود شدهاند. همبندیهای بهائی من در برخورد با خشونت رویکرد قابلتوجهی داشتند. زندان اغلب میتواند مکان خشنی باشد. اما آنها در آن شرایط به دنبال انسانیت بودند و سعی میکردند با آرامش و صلح، تعادل ایجاد کنند.
البته بیعدالتیای که در حق آنها روا میشد لحظات تاریک خود را نیز به همراه داشت اما نحوه کمک آنها به خودشان و به افرادی مثل من برای قدر دانستن و لذت بردن از آنچه از زندگی برایمان باقی مانده بود بسیار الهامبخش بود. گاهی به جای مبارزه با بیعدالتی، آن را تحمل میکنیم. تحمل ماست که تاریکی این سایه را بیاثر میکند.
اخیراً بهائیان از دفن عزیزان خود منع شدهاند. این یکی از روشهای جدیدِ تهدید و اعمال فشارِ جمهوری اسلامی است که قصد دارد با ممانعت از تحویل اجساد متوفیان به خانوادههایشان و امتناع از دفن آنها، کنترل قبرستان بهائیان تهران را در دست بگیرد. در ماه مه (اردیبهشت ماه) نیروهای امنیتی چهار تن از مسئولین قبرستان بهائیان را دستگیر کردند. یکی از آنها، ولیالله قدمیان، پدر یکی از همبندیهای من است.
آقای قدمیان تلاش میکرد تا به جامعه بهائی تهران جهت انجام کارهای مربوط به تدفین متوفیان کمک کند. من و دخترش نگین روزهای طولانی را با هم در اوین گذراندیم. پدر او اکنون به دو سال زندان محکوم شده است. نگین بار دیگر پدرش را تنها در اتاق ملاقات اوین میبیند، هرچند این بار جای آنها عوض شده است.
با وجود اینکه جمهوری اسلامی بهطور سیستماتیک بهائیان را از عرصه عمومی حذف میکند، افرادی مانند دوستان من در اوین روحیهای مثبت دارند و استوار ایستادهاند. مهوش و فریبا با وجود اینکه از تحصیلات عالی در ایران محروم شده بودند، هر دو به طرز چشمگیری باسواد بودند. پشتکار و درایت آنها در نبرد زندگی چشمگیر بود. وقتی ماه گذشته جایزه صلح نوبل به نرگس اهدا شد، یکی از اولین کسانی که به ذهنم آمد مهوش بود. مهوش روزی در اوین به من گفت: «امیدوارم روزی زحمات و مبارزات نرگس برای حقوق بشر به رسمیت شناخته شود». تصور این موضوع آن روز مانند یک رویا بود. این حس اشتیاق عمیق برای به رسمیت شناخته شدن کسی بود که دردهای زیادی را متحمل شده بود و همچنان در مقابل دردهای بسیاری استقامت میکرد.
اما این اتفاق افتاد. گاهی اوقات نقش جامعه حقوق بشر صرفاً شاهد درد و رنج بودن و تشخیص آن و گوش دادن به انسانیت کسانی است که صحبت میکنند. این به رسمیت شناختن به شکلی جادویی بیعدالتی را پایان نمیدهد، بلکه به ما اجازه میدهد تا فراتر از آن را ببینیم. این قدرت جهان برای شنیدن و مشاهده است.
و گاهی اوقات باید سراغ نمونههای الهامبخش رفت. دوستان بهائی من در زندان اوین با ارزشی که برای زندگی، همان گونه که بود، با وجود همه بیعدالتیها قائل بودند، احترام غریبهها را به خود جلب میکردند. حقوق اولیه آنها برای مدت زیادی زیرپاگذاشته شده بود، اما آنها با بیعدالتی مقابله به مثل نمینکردند. بلکه راه دیگری را در پیش گرفته بودند؛ آنها با آرامش و صلح از زندگی استقبال میکردند و راهی برای تداوم خوبیها پیدا کرده بودند. نتیجه، خشم کمتر و نور بیشتر برای خودشان و دیگران بود. آنها همیشه به انسانیت خود متعهد بودند و اینگونه انسان بودن را به بقیه ما نیز یادآوری میکردند.
من در بحبوحه انقلاب به دنیا آمدم و در جریان جنگ ایران و عراق بزرگ شدم. من زندان را در بزرگسالی و به عنوان یک مادر تجربه کردم. آموختم که گاهی تنها کاری که میتوان انجام داد تحمل بیعدالتی و درد و یک روز دیگر را زندگی کردن است. آنچه بر مردم و کودکان در اسرائیل و فلسطین میگذرد، غیر قابل درک است. آنچه که والدین برای محافظت از فرزندان خود متحمل میشوند غیرقابل تصور است. ما فقط میتوانیم برای صلح دعا کنیم و امیدوار باشیم که جهان نور را ببیند.
همانطور که مهوش و فریبا و همچنین نرگس بارها به من نشان دادند، در دنیایی پر از رنج، تشویق نور و بازتاب آن در هر کجا که بتوانیم، در ایران و هر جای دیگر، از هر چیزی مهمتر است. این مطلبی است که ارزش یک جایزه صلح را دارد.
Leave a Reply