مونا محمودی
منبع: iranwire.com
این یادداشت به قلم مونا محمودی، استاد دانشگاه، ریاضیدان و متخصص امنیت سایبری ساکن آمریکا است. او فرزند هوشنگ و ژینوس محمودی است. هوشنگ محمودی در ۳۰ مرداد ۱۳۵۹ توسط ماموران حکومت ربوده و ناپدید شد. ژینوس محمودی که اولین زن هواشناس ایران است و این یادداشت به یاد او تحریر شده، در ۶ دی ۱۳۶۰ در تهران تیرباران شد.
****
امروز ۲۳ مارس برابر با چهارم فروردین، روز جهانی هواشناسی است. هر سال این روز برایم بسیار سنگین است و غم انگیز زیرا یادآور غوغای جهالت و کوته فکری در سرزمینم، کشور ایران است.
یادآور بیدادی جانسوز که چگونه زنی بی گناه و بینظیری را که از اولین بنیانگذاران سازمان هواشناسی و علوم جوّی در ایران بود، به خاطر باورهای قلبیاش بیرحمانه به جوخه اعدام سپردند. او، ژینوس محمودی مادر من بود. ژینوس عاشق ابرها بود و همیشه با شوق و شگفتی به آنها خیره میشد. مثل اینکه ابرها دوستان نزدیکش بودند و همیشه حرفی برای گفتن داشتند؛ آنها را خوب میشناخت و به من و خواهرم وقتی دو کودک خردسال بودیم، نام ابرها و برخی از ویژگیهای آنها را یاد میداد.
ژینوس عاشق طبیعت بود. با کوهها حرف میزد و انگار درد و دل میکرد. او از کودکی بسیار کنجکاو، باهوش و حساس بود. همیشه میخواست تا رازهای نهفته در جلوههای زیبای طبیعت را فاش کند برای همین تصمیم گرفت فیزیک بخواند. ژینوس اولین دختری بود که از دانشگاه تهران در رشته فیزیک با رتبه اول فارغ التحصيل شد.
به خاطر دارم شبها وقتی که هوا کاملا تاریک، آسمان صاف و پر از ستاره میشد و میتوانستی کهکشان راه شیری را بر فراز آسمان تهران ببینی، او من و خواهرم را در بغل میگرفت و سرش را به سوی آسمان بلند میکرد و میگفت: «بچهها، این نوار سفید را توی آسمون نگاه کنید. ببینید که چقدر زیبا است… حدس میزنید که چند تا ستاره در اون هست؟ میدونید چه قدر از ما دورند؟ میدونید احتمال رسیدن به آنها خیلی خیلی کمه؟ ولی دخترای خوشگلم، یادتون باشه که هیچ چیزی در دنیا غیر ممکن نیست؛ ممکنه زمانی برسه که بشر از لحاظ علم اینقدر پیشرفت کنه که بتونه به این کهکشانها دست پیدا کنه».
ژینوس فوق لیسانس خود را در رشته علوم جوّی و هواشناسی به پایان رساند و بعد در اداره هواشناسی به عنوان پیشبین ارشد شروع به کارکرد. آن زمان اداره هواشناسی بسیار کوچک بود و فقط چند تا اتاق داشت. اداره در فرودگاه مهرآباد بود؛ همان جایی که مامان، من و خواهرم را ( برادرم هنوز خیلی کوچک بود) چند بار سوار هواپیمای دو موتوره کرد و وقتی بالای ابرها میرسیدیم، در کوچک کف هواپیما باز میشد و ما از آنجا ابرها را میدیدیم و در ابرها پرواز میکردیم. بعدها فهمیدم که این پروازها برای آزمایش و تحقیق بودند.
در سن ۳۸ سالگی مادرم، ژینوس، ریاست تحقیقات علمی و آموزشی هواشناسی و علوم جوّی در ایران را بر عهده گرفت و مدرسه عالی هواشناسی را بنیانگذاری کرد. همچنین او رئیس هیئت تحریریه نشریات هواشناسی و مسئول و سرپرست تهیه اطلس اقلیمی ایران شد اگرچه بعد از انقلاب با خبر شدیم که حتی نام او را از اطلس اقلیمی حذف کردهاند. ژینوس در کنار همه این کارها، استاد تئوری هواشناسی در دورههای تخصصی فوق دیپلم وفوق لیسانس هم بود.
آخرین باری که مامان را دیدم تابستان سال۱۳۵۵ در تهران بود، وقتی که من برای دو هفته از آمریکا برای دیدن او و پدرم هوشنگ محمودی به ایران رفته بودم. در آن زمان، من در آمریکا دانشجوی مقطع دکترای ریاضیات بودم. در این سفر مامان من را خیلی تشویق کرد که بعد از پایان درس به ایران برگردم و به کشور خدمت کنم. او میگفت که من به عنوان یک زن میتوانم نقش مهمی برای تشویق دخترها به تحصیل داشته باشم.
یادم میآید که یک بار در این سفر وقتی با مامان به اداره هواشناسی رفتیم، دم در ورودی اداره که رسیدیم، او به ساختمان سازمان هواشناسی اشاره کرد و گفت «اون اداره کوچیک هواشناسی در فرودگاه مهرآباد را یادت میآید؟ با چه زحمتی اون اداره رو به این سازمان مجهز تبدیل کردم و هواشناسی را در ایران پیش بردم. کار سختی بود و هنوز هم هست زیرا همیشه بر ضد جریان قدرتمند جهالت بعضی (چه در داخل و چه در خارج این سازمان) در حرکتم تا بتونم کارها رو پیش ببرم البته خیلی از کارها پیش رفتند ولی آیا افکار آدمها هم در این مملکت همان قدر پیشرفت کردهاند؟ آیا روزی این مملکت و مردمش ارزش این تلاش ها و دستاوردها را خواهند دانست؟ دلم می خواهد تو برای خدمت به ایران برگردی تا بتوانیم با همدیگر یواش یواش تاثیرگذار باشیم و شاهد تغییرات خوب باشیم».
در سال ۱۳۵۷، قبل از انقلاب اسلامی، ژینوس رئیس سازمان هواشناسی ایران شد و این آخرین سمت او بود. برای ژینوس روز جهانی هواشناسی خیلی اهمیت داشت و هر سال در این روز سعی میکرد قدم جدید دیگری بردارد و کار جدیدی را برای پیشرفت هواشناسی در ایران آغاز کند. برای مثال، درسال ۱۹۶۷(۱۳۴۶) به مناسبت روز جهانی هواشناسی مجله «روز هواشناسی» را منتشر و تحریر کرد. او در این نشریه مقالات زیادی نوشت از جمله در مورد آلودگی هوا و یا استفاده از اشعه آفتاب برای مصارف خانگی. مادرم دبیر هیات تحریریه تمامی نشریات هواشناسی ایران بود.
ژینوس به عنوان نماینده ایران در اکثر کنفرانسهای بینالمللی شرکت میکرد و برای تحقیق و توسعه علم هواشناسی و علوم جوّی در ایران از دهها مراکز علمی و دانشگاهی در اروپا و آمریکا به هزینه سازمان جهانی هواشناسی دیدن کرده بود.
خدمات اجتماعی و تلاشهای مستمر ژینوس در زمینه آموزش و توانمند سازی زنان و دختران جوان ایرانی در راستای تحقق آرمان برابری بسیار گسترده و ارزنده است که امیدوارم بتوانم در مطلبی دیگر به آن بپردازم.
اما ژینوس تنها یک زن موفق از لحاظ درجات عالی علمی و حرفهایی نبود. او مادر سه فرزند بود. همسرش، هوشنگ محمودی مانند او، فردی پرمشغله و با مسئولیتهای فراوان بود ولی همیشه در کنار ژینوس بود و از فعالیتهای او حمایت میکرد.
ژینوس زنی زیبا، شیک پوش و خوش صحبت بود. همه او را فردی بسیار مصمم، با اراده و پر کار میشناختند. لبخند زیبائی که به ندرت از صورتش محو می شد، زبانزد خاص و عام بود. او همیشه آرام بود حتی اگر در بیرون جنگ و جدال و هیاهو برپا بود. صدایش آرام بخش و رفتاری متین و با وقار داشت.
به خاطر میآورم که هر روز صبح یوگا انجام میداد و کتابی نیز راجع به ورزش یوگا از انگلیسی به فارسی ترجمه و چاپ کرده بود. او عاشق هنر مخصوصا باله و موسیقی بود به همین خاطر من و خواهرم را از سن ۹ سالگی در کلاس باله ثبت نام کرد و برادرم را از خردسالی به کنسرواتوار موسیقی برای آموختن پیانو فرستاد.
با وجود اینکه شاید او یکی از قدرتمندترین و بانفوذترین زنان ایران بود، اما هرگز از قدرتش برای کارهایش به شکل سنتی (خشونت) استفاده نکرد. او با لطافت زنانگی و در نهایت محبت و مهر ولی محکم و مصمم وظایفش را انجام میداد. با همه با احترام برخورد میکرد و همه هم برای او احترام خاصی قائل بودند.
در اوان انقلاب اسلامی ایران در سال ۱۳۵۷، بسیج زنان، ژینوس محمودی را تحت عنوان مبارزه با حجاب به کمیته انقلاب بردند. این بازجویی منجر به تقاضای بازنشستگی او شد. طولی نکشید که ژینوس برای اینکه حاضر نشده بود در ستون مذهب به جای دین «بهایی» مسلمان بنویسد، از کار برکنار شد.
مادرم، ژینوس محمودی در روز ۲۲ آذر ۱۳۶۱ برابر با ۱۳ دسامبر ۱۹۸۱ در جلسه محفل ملی بهاییان ایران همراه با همکارانش دستگیر شد و دو هفته بعد، یعنی ۶ دی همان سال (۲۷ دسامبر) به خاطر پایداری بر باورش به آئین بهایی در سن ۵۲ سالگی در زندان اوین تیرباران شد.
Leave a Reply