سمندر مشکی باف
پنداری اين روزها مد شده که هر کسی، کمال درايت خود را در ريشهيابی قضايا به کار ببرد و چون عضوی از سردمداران قوم است، اعم از آن که عضو مجلس باشد يا سخنگوی وزارت خارجه، در کنار ساير عوامل و علل ناآرامیهای فعلی، برای خالی نبودن عريضه و عقب نماندن از قافلهء تهمت زنندگان، ذکری هم از بهائيان به ميان آورند و به نوعی، يا برای زدن تهمت آشوبگری به اينان، يا تخريب وجههء مخالفان، يا برای کسب وجهه برای خود، يا برای آن که به هر حال حرفی برای گفتن داشته باشند، يا برای آن که در آيندهء ايّام گفته باشند که من هم به اينان که پشت و پناهی نداشتند، به قول رفسنجانیها، سقلمهای زدم، پای جامعهء بهائی را به ميان میکشند و البتّه، هر جا که کسی به خودشان حرفی بزند بلافاصله تقاضای مدرک و سند میکنند، امّا در اينجا نه تنها کسی از آنها طلب سند و مدرک نمیکند، بلکه تأييدشان هم میکند.
در خبرها آمده بود که بالاخره جناب قشقاوی هم در کمال ملاحت لبخندی بر لب آوردند و فيلسوفانه پرده از وقايع پشت پرده برداشتند و، زيرکانه، به نحوی که فقط بعضیها بفهمند، فرمودند که اين شبکهها را فرقههای ضالّه میگردانند و برای آن که موضوع کاملاً واضح شود فرمودند که خانوادههای آنها هم در حيفا زندگی میکنند! جناب کوثری هم که، در مقام نمايندگی مجلس بايد سخنی میگفتند، فرمودند که برای اين آقای موسوی چقدر زشت است که بهائيان از او حمايت کنند. گروهی تصوّر میکنند که اين سخنان از روی بیاطّلاعی گفته میشود و گروهی بر اين تصوّرند که اينها عوامفريبی میکنند. امّا بنده بر اين باورم که اينها نه از روی بیاطّلاعی است و نه برای عوامفريبی است. چه که، آدم بیاطّلاع وقتی در مقابل اطّلاعات قرار میگيرد، پی به واقعيت میبرد و دم فرو میبندد و آدم عوامفريب هم معتقد است که عوام کالاَنعام هستند و آنقدر قلمبه سلمبه میگويد تا همه فکر کنند خيلی معلومات دارد. امّا، اين افراد نه اينند و نه آن. دليلش را عرض میکنم خدمتتان:
اوّل آن که: آقای قشقاوی اينقدر معلومات دارند که بدانند در ايران فقط دو گروهند که میتوان بين آنها و حيفا ارتباطی برقرار کرد؛ يهوديان و بهائيان. جرأت ندارند به يهوديان برچسب “فرقه ضالّه” بزنند، زيرا خلاف قرآن خواهد بود. پس به کلامی اصرح از تلويح به بهائيان اشاره دارند.
دوم آن که: ايشان در مقام سخنگوی وزارت خارجه میدانند که مخاطب ايشان عوام نيستند، بلکه خبرنگارند و البتّه سخنانشان در وسائل ارتباط جمعی خارج از کشور نيز درج يا از آنها پخش میشود. بنابراين، هم بايد با اطّلاعات کامل سخن بگويند و هم قصد عوامفريبی نداشته باشند. والاّ خبرنگاران، ضمن درج عرايض آنها، ببخشيد بيانات آنها، زيرکانه نکاتی را میگنجانند که خواننده پی به حقايق امور ببرد.
سوم آن که: مخاطب جناب کوثری، در مقام نايب رئيس کميسيون امنيت ملّی و سياست خارجی، اعضاء مجلسند و نمايندگان دولت و فرهيختگان ملّت. بنابراين، مخاطبشان عوام نيستند که ندانند ايشان چه میگويند. پس لابد نه قصد عوامفريبی دارند و نه از موضع بیاطّلاعی سخن میگويند.
به نظر بنده، امثال اين دو نفس نفيس، و نيز آن دو شخص شخيص (جناب متّکی و عادل)، بايد ناظر به دلايل ديگر باشند که شايد بتوان برخی از آنها را حدس زد:
اوّل: در تاريخ سی سالهء گذشته کاملاً مشهود بوده که هنگامی که مسئولين در امری از امور مستأصل میمانند و نمیدانند چگونه به حل و فصل امور بپردازند، سعی میکنند افکار عمومی را از مسألهء اصلی منحرف سازند. گاهی اوقات مشهود ميشد، فرضاً در خيابانها گشت ارشاد زياد میشد و تمام انظار متوجّه اين قضيه میگشت که دوباره دولت بر بیحجابان سخت گرفته است. امّا، بعد از مدّتی که ديگربار اوضاع عادّی میشد، معلوم میگشت که اتّفاقاتی افتاده که چون منشأ سياسی دارد، متعرّض آن نمیشوم. الآن هم چون اوضاع قدری به هم ريخته و پايتخت از ابتدای انقلاب تا کنون چنين رويدادی را نديده بوده، به حبل انحراف افکار و تحريف انظار روی آوردهاند و پای بهائيان را به ميان کشيدهاند.
دوم: در تحريف انظار و انحراف افکار بايد به ريسمانی چنگ زد که احتمال خطرش از همه کمتر باشد. در اين مرز و بوم، بهائيان بیپناهتر از همه هستند؛ تهمتها، افتراها، اکاذيب، محبوسيت، اذيت و آزار، مصادره اموال، غارت منازل و غيره صورت میگيرد و آب از آب تکان نمیخورد. حال، اگر پای آنها به ميان کشيده شود، کسی را يارای حمايت از آنها نيست والاّ مشمول همان بيان درربار جناب کوثری میشود که در مورد اقای موسوی فرمودند.
سوم: ممالک غربی ابداً حمايتی از بهائيان نمیکنند مگر در حدّ قطعنامه و لفظ. تازه، همان هم با عکسالعمل سخنگوی وزارت خارجه مواجه میشود که چرا از جاسوسان حمايت کرديد، يا اگر اينها جاسوس شما نيستند چرا پشتيبانی از آنها به عمل آورديد و غيرذلک که همگان واقف بر آنند. مانند آن است که پدری فرزندش را کتک بزند و وقتی همسايه از کودک حمايت کند، آقای پدر آن همسايه را متّهم نمايد که کودک را وادار به جاسوسی عليه پدر نموده است والاّ دليلی ندارد که از او حمايت کند!
چهارم: با متّهم کردن بهائيان به حمايت از آقای موسوی، يا به راه انداختن شبکه و غيره، با يک تير دو نشان میزنند؛ از طرفی آقای موسوی را تخريب میکنند که بهائيان از آنها حمايت کردهاند، پس لابد آقای موسوی دست نشاندهء بهائيان است، يا حامی آنها است، يا چشمداشتی دارد و غيره، و از طرفی هم بهائيان را متّهم به دخالت در امور سياسی کردهاند و به نحوی از کنار گود به داخل گود کشانده و درگير مشکلات خود ساختهاند.
پنجم: در طول تاريخ سی سالهء انقلاب، و حتّی قبل از آن، ابداً صحبتی از ادّعای بهائيان در ميان نيست که چه میگويند؛ بلکه همواره با برچسبها سعی داشتهاند افکار ملّت را از اصل قضيه منحرف سازند مبادا ملّت به فکر تحقيق افتند که وقتی بهائيان میگويند دور اسلام به پايان رسيده و پيامبر جديدی ظهور فرموده که ضمن تأييد حقانيت حضرت محمّد، تعاليم جديدی آورده تا گره از مشکلات روزافزون جهان بگشايد و در جهت اصلاح عالم قدمی بردارد، بايد کلامشان را شنيد و پی به مقصودشان برد و اگر پی به حقّانيتش ببرند، بدان ايمان آورند.
ششم: در مناظرات بين کانديداهای رياست جمهوری مشاهده شد که دو طرف با دست پر میآمدند و نمودار میکشيدند و سند و مدرک رو میکردند، تا طرف مقابل را مغلوب سازند. امّا، اين قبيل تلاشها برای متّهم و محکوم کردن بهائيان ابداً لزومی ندارد؛ چون هيچکس از آنها سند نمیخواهد و آن کس هم که بخواهد ره به جايی نمیبرد. حالا، اگر فرضاً يکی از زعمای امور از جناب قشقاوی يا کوثری برای گفتههايشان مدرک بطلبد، آيا به او نيز برچسب بهائی بودن يا، حدّاقل، حمايت از بهائيان نمیزنند؟ مگر در مورد جناب کرّوبی، کيهان شيپور در دست نگرفت و نگفت آنچه را که گفت؟
هفتم: متّهم کردن بهائيان به دخالت در اين ناآرامیها، يا تهمت زدن به انگليس به حمايت از بهائيان، دستاويزی را برای اينها فراهم میآورد تا بازداشت بدون دليل هفت تن از مديران جامعه و بيش از بيست تن ديگر از بهائيان در گوشه و کنار اين مرز و بوم را توجيه نمايند و به زعم خود دليل و برهان بياورند که بی سبب اقدام به دستگيری آنها نکردهاند.
هشتم: گِل آلود کردن آب در اين ميان برايشان فوايدی دارد و آن اين که اگر در بحبوحهء ناآرامیها دادگاهی هم براي مديران جامعه و ساير بهائيان تشکيل دادند و حکمی هم به ناحق صادر کردند، از قبل مستمسک آن را فراهم کرده باشند.
نهم: مهمترين دليل آن، به عقيدهء بنده، اين است که وقتی نزد رؤسايشان میروند، گردنی افراشته داشته باشند که عليه بهائيان هم بد گفتند. مرا به خاطر میآيد که در زندان، يک مسئول ارشاد داشتيم که خيلی سعی کرد ما را متقاعد سازد دست از عقيدهء خود برداريم و راه به جايی نبرد. يک روز در مسجد سخنرانی میکرد، و ما هم اجباراً از بلندگو صدای ايشان را میشنيديم. ميان سخنان گوهربارشان عليه بهائيان هم کلامی فرمودند. بعد از خاتمه سخن، شتابان به بند ما آمدند، و از اين و آن میپرسيدند که صدای من اينجا میآمد؟ بايد میبوديد و شادمانی کودکانهاش را مشاهده میکرديد که صدايش از بلندگو پخش شده و همه فهميدهاند که عليه بهائيان سخن گفته است!
انشاءالله خدايشان هدايت فرمايد. جانتان خوش باد.
Leave a Reply