سمندر مشکی باف
نسخه پیدیاف
طرفه معجونی است این انسان با سرشتی از آغاز پاک و سپس به مرور زمان آغشته به آلودگیهای دوران و سپس نالان و شکایت کنان که وای وای از آنچه واقع شد و هویدا گشت.
آدمی معمولاً میکوشد نقاط ضعف خویش پنهان سازد و در خفا در رفع آن بکوشد و نقاط قوّت خویش بیش از پیش تقویت نماید و اگر ندارد، میکوشد بیابد و در پهنهء گیتی نمودی بیابد. بیان نقاط ضعف به عنوان نقاط قوّت جز بر چیرگی حریف نیفزاید و غیر از عیان کردن زبونی فرد ضعیف ثمری ندارد. بروز این ضعف و زبونی، و به تبع آن خواهش و التماس شخص زبون، دیگران را از او گریزان سازد و به آنچه که بیشتر مجذوبشان سازد سوق دهد. در این میان، شاید شخص زبون به وسیلهای دیگر نیز متوسّل گردد که گریزپاها را به گونهای نگاه دارد و خویشتن را هنوز جاذب نشان دهد، امّا آنچه که نه به طور طبیعی نگهداری شود، دیر یا زود با شتابی دو چندان دور شود آنچنان که حتّی اگر به بهای نابودیاش تمام شود، دیگر نمیپذیرد که جذب ضعف و زبونی گردد.
این روزها زمزمههایی از گوشه و کنار به گوش میرسد که دو نمونه از آن در جهان نیوز در اینترنت به نشانی http://www.jahannews.com/vdchkwn-.23nkmdftt2.html و تابناک، که گویا از روی دست اوّلی نوشته به نشانی http://www.tabnak.ir/fa/pages/?cid=63031 درج شده است. از طرف دیگر آیتالله دستغیب نیز به نحوی همین مطلب را بیان نموده و گریزپایان را به گونهای مطرح کرده است که مطلب ایشان را نیز میتوانید در http://www.mowjcamp.com/article/id/26635 ملاحظه نمایید. عرفان وفایی در گفتمان ایران به مطلب زیبایی در این باره اشاره دارد که خواندنی است: http://www.goftman-iran1.info/content/view/1297/28/.
لبّ مطلب و جوهر کلام این است که گروه گروه مردمان از دین اسلام به سایر ادیان و مذاهب روی آورند و در واقع میتوان گفت از شیعه و اسلام روی بر میگردانند. در مطالب فوق به گرایش اینان به ادیان کلیمی، بهائی، زرتشتی و مسیحی و فرقهء اسلامی وهّابی اشاره شده است. این فریاد وادینا و وامذهبا به تنهایی به جایی نرسد، باید ریشه را دریافت و به جای اذیت و آزار کسانی که از دیانت مقدّس اسلام گریزانند و حقیقت و ملجأ و پناه خویش را در جای دیگر میجویند، به پژوهشی اساسی دست زد که از چه روی دیگر کسی به حقیقتی که در اسلام وجود دارد عشق نمیورزد و خدایش را از طریق اسلام و شیعه نمییابد. مگر نه آن که انسان در این جهان غریب است و مایل به یافتن نشانی از وطن حقیقی خویش که در عوالم الهی و فراتر از این عالم است؟ مگر نه آن که پیامبران و کتابهایشان واسطهای هستند برای رساندن خلق به حق، یعنی آنچه که هر انسانی از بدو تولّد در جستجوی آن است و مایل به وصولش؟ پس چرا دیگر اثری از معنویت و روحانیت و ربّانیت در این دین نمیبینند و حاضرند به ادیان کهن روی آورند یا به ادیان و مذاهبی بپیوندند که مسئولین کشور ایران سخت سرکوبشان میکنند؟
آیا مصداق بیان حضرت زرتشت در مورد “تازی آئین” نیست که فرمود، “چون هزار سال تازی آئین را گذرد، چنان شود آن آئین از جدائیها که اگر به آئینگر نمایند، نداندش” (نامه شت ساسان پنجم). آئینی که حتّی شارعش نیز دیگر آن را نشناسد چگونه میتواند راهنمای مردمان گردد؟ مردمانی که از دل و جان جویای حق و حقیقتند، وقتی که مقصود خویش را در جایی نیابند، البتّه به جای دیگر روی آورند. این طلب درون به مراتب نیرومندتر از آن است که بتوان با ارعاب و آزار، با تطمیع و تهدید، با اصرار و التماس آدمی را از جستجوی آغازینش باز داشت و در جایی خاصّ، که دیگر خواستهء درونیاش را، آن سائقهء حقیقتجوییاش را ارضاء نمیکند و آن شور و شوقی که خدایش در وجودش به ودیعه گذاشته، جوابی متین نمیدهد، نگه داشت و به جبر و زور به او گفت که حقیقت فقط در اینجا است و بس. تهمت زدن به مبلّغان سایر ادیان و نسبت دادن گرایش آدمیان به ادیان دیگر به تطمیع و تقسیم وجوه نقدی نیز ره به جایی نمیبرد و فقط اهانتی به وجدان انسانی است که دین را به دنیا فروخته و طالب زخارف فانیه و جیفهء دنیویه گشته است و این بغایت از انصاف به دور است.
آنچه را که عطّار با عنوان وادی طلب مطرح میکند، در ذات انسان و وجدان انسان وجود دارد، نمیتوان در آن دخالتی کرد و جبراً به او تحمیل یا حتّی القاء نمود. جالب اینجا است که هرچه فشار بر نفوسی که طالب هستند و در پی طلب خویش برای یافتن حقیقت تقلاّ مینمایند فزونی یابد، نه تنها خود آنها بیشتر پای میفشارند بلکه نظر دیگران را نیز به خود جلب میکنند. حضرت عبدالبهاء در مقالهء شخصی سیّاح اشاره دارند که بعد از وقایع دوران بابیه، “چون علمای ايران مهارت سياسی نداشته، پنداشتند که تشدّد و تعرّض سبب خمودت و خاموشی گردد و بادی قمع و فراموشی، و حال آنکه تعرّض به امور وجدانيّه سبب ثبوت و رسوخ گردد و بادی توجّه انظار و نفوس و اين قضيّه به کرّات و مرّات بتجربه رسيده، لهذا اين سياست سبب شيوع شد و اکثر ناس به جستجو افتادند.”
آنچه که جبری و تحمیلی باشد، بخصوص در زمینهء عقاید درونی و ایمان آدمیان که به وجدان انسانها مربوط میشود، ابداً قابل پذیرش نیست. هرچه این فشار فزونی یابد، گریز مردمان از دیانت مقدّس اسلامی افزایش یابد و چشمگیر گردد و بخصوص اعلام اینگونه خبرها سبب جلب انظار دیگران شود و آنها را نیز به تکاپو وادارد که شاید بتوانند آنچه را که قلب و وجدانشان میطلبد در جایی دیگر بیابند. این بیان حضرت عبدالبهاء در همان مقالهء شخص سیّاح را ملاحظه نمایید که گویای آن است که در کشور وجدان جز انوار حضرت رحمن نتابد و به هیچ وسیلهای نتوان در آن رسوخ نمود مگر آن که کلام خود حضرتش تأثیر نماید و تقلیب قلوب فرماید:
“حال در ايران اعتراض بر عقايد و وجدان ايشان است و اين نيز خارج از قوّهء انسان است که بتواند به تعرّض و اعتراض تبديل ضمائر و وجدان نمايد و يا دخلی در عقايد احدی کند .در کشور وجدان جز پرتو انوار رحمن حکم نتواند و بر سرير قلوب جز قوّه نافذهء مالک الملوک حاکم نشايد. اين است که هر قوّه ای را معطّل و معوّق توان نمود جز فکر و انديشه را که حتّی انسان بنفسه منع انديشه و خاطر خويش نتواند و سدّ هواجس و ضمائر خود ننمايد.”
این اعتراض بر عقاید فقط در مورد بهائیان نیست. بلکه هر نفسی که شهامت داشته باشد که حقیقت را در جایی دیگر بجوید، در معرض هجوم لفظی، جسمی و روانی قرار گیرد و از گام برداشتن در طریقی دیگر منع گردد.
باشد که اصحاب دین، قوّهء دافعه را دفع نمایند و قوّهء جاذبه را جایگزین سازند تا آنان که جویای حقیقتند شمس حقیقت را که از افق ادیان اسلام، مسیحی، کلیمی، زرتشتی، بودایی و بهائی اشراق فرموده بشناسند و در واقع این مناجات حضرت عبدالبهاء مصداق یابد که:
“خداوندا عنایتی فرما که تو را بشناسیم و عاشق جمال تو باشیم؛ جویای شمس حقیقت باشیم از هر افقی طالع شود؛ طالب رائحهء طیّبه باشیم از هر گلی انتشار یابد” (مجموعه مناجاتهای طبع آلمان، ص337)
Leave a Reply