افسانه هاي بي اعتبار: رِدّ نظريه هاي توطئه در خصوص پيدايش و اهداف ديانت بهايی

, , 2 Comments

ماخذ:‌ bahai-library.com

افسانه های بی اعتبار: ردّ نظریه های توطئه در خصوص پیدایش و اهداف دیانت بهایی

ادیب معصومیان

۱٣۸۹

 

فلسفی بهاییت

به یاد دو عزیز گرامی 

دکتر علی‎مراد داودی استاد فلسفه دانشگاه طهران، نویسنده، مترجم، خطیب مشهور و عضو محفل روحانی ملّی بهائیان ایران که در آبان۱۳۵۸ (نوامبر۱۹۷۹) ربوده شدند و پیکر ایشان هرگز یافت نشد.
جناب احمد بشیری عضو سومین محفل روحانی ملی بهائیان ایران پس از انقلاب که در آبان ۱۳۶۳ (نوامبر۱۹۸۴) به شهادت رسیدند.

قدردانی و سپاس

از پدر و مادرم بیژن و فرناز معصومیان، سپاس فراوان دارم  که تشویقم نمودند آنچه را که به صورت مقاله‌ای در Wikipedia درج نموده بودم، بسط دهم تا این اثر پدید آید. پدرم پیش‎نویس این اثر را مطالعه و بررسی کردند. از پدرم برای طرح روی جلد  کتاب نیز نهایت امتنان را دارم. در ضمن، باید تشکر قلبی خود را از آن عزیزانی که ساعتها صرف ترجمه این اثر کردند ولی در حال حاضر باید بی نام بمانند ابراز دارم.

یکی از اتهامات تکراری روحانیون شیعه همواره این بوده که حکومت پهلوی رابطه تنگاتنگی با بهاییان داشته. سوال اینست که اگر چنین امری حقیقت داشت چرا در موارد متفاوت روحانیون و حکومت پهلوی در سر کوب بهائیان با یکدیگر همکاری کردند؟ عکس روی جلد این کتاب نمایی از خراب کردن حظیرةالقدس بهائیان تهران در حضور مقامات حکومت شاه و همکاری شخصی حجت السلام فلسفی در سال ۱۳۳۴ (۱۹۵۵) میباشد.

 

در مورد مولف

ادیب معصومیان دانشجوی سال آخر دبیرستان در شهر آستین تگزاس میباشد. ادیب علاقمند به تحقیق درباره دیانت بهایی و همچنین فرهنگ، ادبیات و موسیقی ایران است.

ادیب معصومیان

 

فهرست

سپاسگزاری ………………………………………………………………………………………………………………………………………… ۴
مقدمه…………………………………………………………………………………………………………………………………………………. ۵
زمینۀ تاریخی………………………………………………………………………………………………………………………………………. ۵
اتهامات و دلایل……………………………………………………………………………………………………………………………………… ۵
خمینی و انقلاب ایران ……………………………………………………………………………………………………………………………… ۱۰
ارتباط با روس و انگلیس…………………………………………………………………………………………………………………………… ٣۱
    ارتباط با روس: خاطرات مجعول شاهزاده دالگورکی
    جایگاه واقعی دالگورکی در تاریخ بهائی
ارتباط با انگلیس: دست نشاندۀ امپریالیسم………………………………………………………………………………………………………… ۹۱
    حضرت باب و جناب باب الباب به عنوان عمال دولت انگلیس
    اعطاء لقب سِر به حضرت عبدالبهاء
    بی کفایتی دولت عثمانی
    قحطی در منطقۀ حیفا-عکا
نظر دیدارکنندگان با حضرت عبدالبهاء در باره ایشان………………………………………………………………………………………….. ۲۴
در ستایش حضرت عبدالبهاء
بهائیان، جاسوس اسرائیل و عوامل صهیونیسم بین المللی………………………………………………………………………………………. ۱٣
بهائیان متهم به دشمنی با اسلام ……………………………………………………………………………………………………………….. … ٣٧
بهائیان، عوامل رژیم شاه…………………………………………………………………………………………………………………………… ٣۹
    بهائیان بر مسند قدرت در رژیم پهلوی
ارتباط بهائیان با فراماسونری………………………………………………………………………………………………………………………. ۴۸
مؤخره……………………………………………………………………………………………………………………………………………….. ۹۴
کتابشناسی……………………………………………………………………………………………………………………………………………. ۵۰

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

مقدمه

مخالفان امر بهائی این دیانت را به داشتن ارتباط با قدرت‌های دیگر متّهم می‌سازند. در طول سالهای اولیه، دیانت بهائی و آیین سَلَف آن، دیانت بابی، در کشور ایران به رشد و توسعه پرداختند. این توسعه توجّه دولتمردان و علمای مذهبی این کشور  را به خود جلب کرد. [i] آنها در جستجوی طرقی بودند تا از رشد و توسعۀ این آیین، که به منزلۀ تهدیدی برای قدرت و استیلای خود تلقّی می کردند ‎ جلوگیری نمایند.[ii]  این مقاومت از تعدادی از تعالیم بهائی نشأت می‌گرفت  که با بعضی اعتقادات سنتی اسلامی، مانند ضرورت وجود طبقۀ علما و ساختار روحانیت شیعه، مغایرت داشت.[iii]

علاوه بر تضییقاتی که با هدایت دولت و روحانیون بر بهائیان وارد میشد، اولیاء حکومت بعد از انقلاب ایران مدّعی ارتباط بهائیان با قدرت‌های خارجی شده و آنان را عُمّال امپریالیسم روسیه، استعمار انگلیس، توسعه طلبی امریکا، صهیونیسم و همچنین مسؤل ‎ سیاست های حکومت شاه سابق ایران قلمداد نموده‌اند[iv]. این اظهارات که دربارۀ بهائیان بیان شده مبتنی بر سوء تفاهمات[v] است و هیچگونه مبنایی در حقایق تاریخی ندارد.[vi] حضرت بهاءالله، مؤسس دیانت بهائی، بهائیان را به وفاداری به حکومت متبوع خود، عدم مداخله در امور سیاسیه و اطاعت از قوانین کشور محلّ سکونت خود امر میفرمایند.[vii]

زمینۀ تاریخی

دیانت بهائی از دیانت بابی، که درسال 1844 [1223 شمسی و 1260 قمری] توسط حضرت باب در ایران پایه‌گذاری شد، نشأت گرفت.[viii]  نزدیک به  %89 ایرانیان به مذهب شیعۀ دوازده امامی معتقد هستند و یکی از اصول اساسی این مذهب انتظار ظهور شخصیت موعودی تحت عنوان قائم یا امام مهدی است.[ix] حضرت باب اظهار داشتند که همان امام مهدی و بدین لحاظ دارای مقامی مشابه حضرت محمّد، پیامبر اسلام، هستند؛ و از این مقام برای نسخ احکام شریعت اسلام استفاده نمودند.[x]

حضرت بهاءالله، از پیروان حضرت باب، که ادّعا نمودند همان شخص موعود حضرت باب هستند، در سال 1863[1242 شمسی و 1279 قمری] اظهار داشتند که مظهر ظهور الهی[1] و همان شخصیت موعودی هستند که کتب مقدّسۀ ادیان بزرگ به ظهورش بشارت داده‌اند و آنچه را که اکنون به نام دیانت بهائی در سراسر عالم شهرت دارد، پایه گذاری فرمودند.[xi]


اتهامات و دلایل آن

اصول مذکور در آثار حضرت بهاءالله دربارۀ مواضیعی که آموزه‎های اسلامی شیعه را زیر سؤال می‎برد شامل خاتمیت حضرت محمد، لزوم وجودی طبقۀ علماء و همچنین کل ساختار روحانیت شیعه می‎شود.[xii]  علمای مسلمان از ابتدا با ادّعاهای حضرت باب و حضرت بهاءالله با خصومت برخورد کردند، زیرا آن را تهدیدی برای مشروعیت مذهبی و حیثیت اجتماعی خود می دانستند.[xiii] در سال 1852 [1231شمسی و 1268 قمری] دو سال بعد از شهادت حضرت باب،حضرت بهاءالله مطّلع شدند که چند جوان اصلاح‌طلب بابی در صدد برآمده‎اند برای گرفتن انتقام شهادت حضرت باب به جان ناصرالدین‌شاه، سلطان ایران، سوء قصد نمایند. اگرچه حضرت بهاءالله این نقشه را شدیداً محکوم کردند و موضع قاجارستیزی بابیان افراطی را مذموم شمردند، امّا در روز 15 اوت 1852[24 مرداد1231شمسی] چند بابی متعصب به جان شاه ایران سوء قصد نمودند لکن ناکام ماندند.[xiv]   با وجودی که مرتکبین این عمل اعتراف کردند که به تنهایی مبادرت به این اقدام نموده‌اند، امّا کلّ جامعۀ بابی مقصّر قلمداد شد و در پی آن در قتل عامی که در این جامعه صورت گرفت، چندین هزار بابی کشته شدند.[xv]

ددمنشی‎ها ادامه یافت و افراد بابی در تابستان سال 1852 با قساوت و بی‎رحمی افزون‎تری به شهادت رسیدند. این وقایع آنقدر نفرت‌انگیز بود که افسری اتریشی، به نام کاپیتان فون گومونز (Captain von Goumoens)، که در استخدام ناصرالدّین‌شاه بود، استعفاء داد و نامۀ حزن انگیزی به تاریخ 29 اوت 1852[7 شهریور 1231 شمسی] به شرح زیر به یکی از دوستانش نگاشت:

دوست عزیز، در آخرین نامه‌ام به تاریخ بیستم همین ماه به سوء قصد به جان شاه اشاره کردم. حال می‌خواهم نتیجۀ بازجویی دو نفر متّهم به این سوء قصد را برایت بیان کنم. علی‎رغم شکنجه‎های بی‌رحمانه اعتراف تمام‎عیاری حاصل نشد؛ حتّی وقتی با استفاده از گازانبر داغ و (کشیدن بدن آنها از هر طرف) سعی کردند محرّک اصلی را بیابند، متّهمان لب نگشودند و سخنی نگفتند. تنها مطلبی که معلوم شد آن بود که آنها از پیروان فرقۀ بابی هستند. این بابی‌ها مرتد هستند… این فرقه توسّط فردی به نام باب … تأسیس گردید که خود او به دستور شاه ایران تیرباران شد. وفادارترین پیروان او به زنجان گریختند، و در آنجا دو سال پیش توسط سربازان سلطنتی محاصره و گرفتار شدند و بنا بر آنچه عموم اظهار می دارند بدون توجه به سن یا جنس کشته شدند. مانند هر واقعۀ دیگری که در اثر نابردباری دینی باشد، این تضییقات و بلایای بی حدّ و حصر، نتیجه‎ای کاملاً برعکس آنچه که در نظر بود به بار آورد. تعالیم باب مستمرّاً نضج و توسعۀ یافت و امروز در سراسر کشور منتشر شده است. از آنجائی که دولت لجوجانه به آزار و اذیت بابیان پرداخت، اعضاء فرقۀ جدید موقعیتی یافتند تا عزم خود را جزم نموده از ثبات قدم بیشتر برخوردار گردند و به پرورش صفاتی در خویش بپردازند که، با تجمل‌گرایی زنانۀ دیانت رسمی کشور تضادّ کامل داشت و بدین لحاظ احترام مردم را برانگیخت. پیامبر دین جدید [یعنی باب] زیرکانه پیروانش را اینگونه تعلیم داد که راه وصول به بهشت از میان آتش آزار و شکنجه عبور می‎کند. اگر او سخن به راستی ادا کرده باشد، پس شاه ایران شایستۀ ستایش است چون نهایت تلاش را می نماید تا تمام عوالم قدیسین را مملو از بابیان نماید! آخرین فرمان او مأموران سلطنتی را بر قلع و قمع این فرقه مأمور می نماید.

اگر اینها فقط فرمان سلطنتی را اطاعت می‎کردند و این مؤمنان متعصّب و ثابت قدم را در حین دستگیری از مرگی سریع و مشروع بهره‏مند می‎ساختند، باید از دیدگاه شرقی این عمل مورد تأیید قرار گیرد؛ اما نحوۀ اجرای این حکم، اوضاع و شرایط مقدّم بر اجرای آن، و شکنجه و عذابی که پیکرهای مقتولین تا لحظۀ خاموش شدن شعلۀ حیاتشان در آخرین پیچ و تاب‎ها، آن قدر دهشتناک است که اکنون که می خواهم، حتّی به اختصار، آنها را برای شما به تصویر بکشم، بیم از آن دارم که از ترس زهره ‎ترک شوم. ضربه‎های بی‌شمار چوب به شدّت بر پشت و کف پای بابیان فرود می‌آید و قسمت‌های مختلف بدنشان را با آهن گداخته داغ می زنند و این موارد شکنجه‌های عادی هستند که قربانی‌ای که تنها این نوازش‌ها را تحمّل می‌نماید باید چنان اندیشید که بخت با او یار بوده است…

(دوست عزیز، آنها که مدّعی احساسات و عواطف رقیقه‎اند بیایند و با من در مشاهدۀ این صحنه‌های دل‌خراش شریک شوند و علانیةً ملاحظه نمایند که چگونه نفوس بی‌گناه که چشم‌هایشان از حدقه بیرون آمده، باید قطعات گوش خود را، که به تیغ ستم جلادان بریده شده، ببلعند و با هیکل آغشته به خون که از شدّت ضربات مجروح و متلاشی گشته در معابر و اسواق حرکت نمایند. اَبدان این مظلومان که به آتش ظلم مشتعل گردیده، کوی و برزن را نورانی نموده است.  من با چشم خود شاهد وضع موحشی بودم که بعضی از بابیان را با سلاسل و اَغلال در حالی که سینه و شانۀ آنها شکافته و در شکافها فتیلۀ سوزان قرار داده بودند با جماعتی از سرباز در کوچه و بازار عبور می‌دادند و فتیله‌ها پس از تماس با گوشت، به‌مثابه شمعی که تازه خاموش شده باشد، در درون زخم آنان دود می‌کرد. این ستمگران شرقی در این قساوت و سنگدلی ابتکاری به کار می‌بردند که عقل در حیرت است. ابتدا پوست از کف پای ملهوفین برداشته سپس در روغن داغ شده می‌گذاشتند و آن را چون سُمّ ستوران نعل زده مجبور به طی طریق می‌کردند. با این وصف از شخص بابی صدای ضجّه و زاری و یا شِکوِه و بی‌قراری به گوش نمی‌رسید؛ بلکه به کمال استقامت، تحمّل هر مشقـّت می‌نمود تا آنجا که دیگر جسم نحیف، طاقت همدمی با روح خفیف و لطیف نداشت. در آن حین، آن اسیر بی تقصیر، از شدّت عذاب بر زمین می‌افتاد. حال شاید تصوّر نمائید که حرص و ولع جلّادان به این مقدار سیراب میشد و آن بدبخت بی پناه، با کشیدن خنجر بر حنجر از این مصیبت عظیم نجات می‌یافت. نه چنین بود؛ بلکه آن مظلومان را به ضرب تازیانه، به حرکت می‌آوردند و تا لحظۀ واپسین، که اندک رمقی از حیات در کالبد آنان موجود بود، به انواع شکنجه و آزار مبتلا می‌ساختند یا جان می‌سپردند و تازه از جسد بی‌جان دست بر نمی‌داشتند؛ بلکه آن اجساد مجروح و مشبّک را واژگون به درخت می‎بستند و هدف سهام مردم سنگدل قرار می‌دادند که تیراندازی خود را آزمایش نمایند و بی‌رحمی و شقاوت خویش را نمایش دهند؛ و من خود اجسادی را مشاهده کردم، که با صدها رصاص، شرحه شرحه شده بود…)

افراد خوش‎اقبال‌تر را به دار می‌آویختند، سنگسار می‌نمودند یا خفه می‌کردند؛ به لولۀ توپ می‌بستند، با شمشیر مُثله می‌نمودند، با ضربات خنجر می‎کشتند یا با ضربات پُتک و میله از پای در می‌آوردند. نه تنها جلّاد و مردم عادی در این قتل عام مشارکت داشتند، بلکه در بعضی موارد قاضی عدّه‌ای از بابیان ناراضی را به علمای اعلام یا مقامات مختلف تسلیم می‌نمود تا از این افتخار بی‎نصیب نمانند که دست خود را به خون قربانیان بی‌دفاع مقیّد به زنجیر آغشته سازند. پیاده نظام، سواره نظام، سربازان توپخانه، غلامان یا محافظان پادشاه، صنف قصّاب‌ها، نانواها و غیره همگی سهم خود را در این اعمال خونبار ادا می‎نمودند. یکی از بابیان را نزد فوجی از سربازان مجرب یک پادگان آوردند، فرماندۀ مسئول اوّلین ضربه را زد و بعد از آن هر یک از مأمورین به ترتیب رتبۀ خویش کار او را ادامه داد. قشون ایران از قصّاب ها تشکیل شده نه سربازان…

(ای کاش من هم در قید حیات نبودم و این حوادث ناگوار را برأی‌العین مشاهده نمی‌نمودم ولی متأسّفانه خدمت و وظیفۀ من ایجاب می‌نمود که غالباً شاهد اینگونه مظالم و فجایع باشم.[2])[3]

از سال 1852[1231] به بعد ناصرالدّین‌شاه همواره نسبت به بابیان و بهائیان بدگمان بود و آنها را آشوبگرانی شبیه هرج و مرج‎طلب‌های اروپایی تصور می نمود.[xvi]

بهائیت
بابیان اولیه به طرق وحشیانه ای کشته شدند، بعضی از دهانه توپ شلیک می شدند.

در حالی که اتّهامات علیه بهائیان در آغاز تاریخ این دیانت مبتنی بر اعتقادات مذهبی بود، به علّت علاقۀ وافر جامعۀ ایران به “باور داشتن و حمایت از نظریه‎های توطئه”[xvii]، در قرن بیستم اتّهامات غیردینی تدریجاً فزونی یافت و غالب گردید. از آنجائی که بهائیان به هیچ گروه قومی معیّنی تعلّق نداشتند، انتساب آنها به هیچ منطقه جغرافیائی میسّر نبود، و به همان زبان سایر ایرانیان سخن می گفتند، “دشمن داخلی”[xviii]  نامیده شدند و در نظریه‌های توطئه مطرح شده توسط ایرانیان نقش برجسته ای یافتند.[xix]

اواخر قرن نوزدهم، نارضایتی فزاینده‎ای از دولت قاجار  وجود داشت، و از این روی، اتّهامات براندازی و توطئه نسبت به بابیان و بهائیان ازدیاد یافت و توجّه عمومی از حکومت منحرف شد و در عوض به سوی شرارت‌های این “فرقۀ ضالّه”[xx] منعطف شد.

بهائیت
این تصویر، مربوط به سال 1909 [1288]، مندرج در کتاب ارمنی زبان “امامت” قتل یک تازه بهائی را نشان می‌دهد
اوایل قرن بیستم، در جامعه‌ای که خواهان اتّحاد بود و این نگرانی را داشت که فرهنگ شیعه‎اش، که تصوّر میشد منحصر به فرد است، در اثر تهدیدهای فراسوی مرزها از دست برود، بهائیان ناهمرنگ با بقیۀ جامعه تلقی می‎شدند.[xxi]  در طول انقلاب مشروطۀ ایران (1911-1905) [1290-1284] در نتیجۀ تأثیرات مثبت تعالیم بهائی، که مشروطه و دموکراسی پارلمانی را حمایت می نمود، بهائیان و سایر عوامل مترقی در ایران خائن و عامل قدرت‌های بیگانه محسوب می‌شدند:

بابی
پیکر این شهید بابی را سوراخ سوراخ نموده و شمعهای فروزان را در این سوراخها قرار داده اند.سلیمان خان ، از شهدای بابی، به این طریق به شهادت رسید. هنرمند روسی خالق این اثر آن را تصویر سلیمان خان می نامد (این مطلب توسط منابع بهائی تأیید نشده است).

اصولاً انتشار و تبليغ اين فكر مزوّرانه كه “هر انديشۀ غير اسلامى ساختۀ بيگانگان است” از مغز كپك‌ زدۀ ملّايان سرچشمه مى‎گرفت كه به اين وسيله ميل داشتند آنچه را اسلامى نبود و مانعى براى قدرت‌گيرى دكّانداران دين شيعى در ايران مى‌شد، ضدّ ايرانى و بيگانه بخوانند. اين بيگانه‌سازى مزوّرانه و پراكندن تخم نفاق و دشمنى تنها دامن اقلّيت هاى دينى و يا احزاب مترّقى ملّى و چپ مستقل را نگرفت، بلكه خود دولت و حكومت مشروطه، در دراز مدّت به زير سئوال رفت و سبب شد كه بالاخره ملّايان در سطح وسيعى انقلاب مردمى مشروطيت ايران را كه عليه قدرت روحانيت و حكومت استبدادى قاجاريه انجام گرفته بود، از ساخته‌هاى روس و انگليس بنامند و به تبليغ اين فكر مشغول گردند كه حكومت مشروطه و قوانين غير شرعى از بنيان با دين مبين اسلام و تاريخ ايران در تضاد است.[xxii]

در طول دهۀ 1940، روحانیون و دولت‎مردان تدریجاً بیان این ادّعا را شروع کردند که دیانت بهائی تماماً ساختۀ دست استعمارگران و توسعه‎طلبان و هدف آن نابود کردن “وحدت مسلمین” است و کسانی که از اعتقادات ملّت مسلمان پیروی نمی‎کنند عُمّال قدرت‌های بیگانه هستند.[xxiii]

تا دهۀ 1960، تحقیر بدبینانه نسبت به پیام اجتماعی دیانت بهائی در میان متفکرین طرفدار دین افزایش یافت و آنها، به نحو فزاینده‌ای اتّهامات جاسوسی و ارتباط با قدرت‌های بیگانه را نیز به اتّهام ارتداد علیه بهائیان افزودند. این اتّهامات به بیان تعریف جدیدی برای “غیر خودی” کمک کرد و دیگربار تهدید شدن شیعه را مورد تأیید قرار می‌داد. این نگرش جدید به بهائیان منحصر به طبقۀ علما باقی نماند و در میان طبقۀ متوسّط ایرانیان، که خارج از سلک علمای مذهبی بودند، نیز شیوع یافت.[xxiv]

در دهۀ 1970، اتهامات دیگر مطرح شد که تعداد بهائیان در رژیم شاه بسیار زیاد است و نیز این برداشت مطرح گردید که بهائیان عموماً از رفاهی به مراتب بیشتر از بقیۀ جامعه برخوردارند.[xxv] آقای شهابی اظهار می‌دارد که اتّهامات و تعصّبات ایرانیان خارج از طبقۀ علمای مذهبی علیه بهائیان از دیدگاه ضدّ جهان‌میهنیِ ملّی‎گرایی ایرانی سرچشمه می‎گیرد؛ در حالی که دیانت بهائی بر وحدت نوع بشر تأکید می‎نماید، ناسیونالیسم ایرانی دارای عناصر قوی بیگانه‎هراسی است.[xxvi]  او می‎گوید اگرچه حاکمیت و استقلال ایران در قرن نوزدهم به رسمیت شناخته شده بود، امّا انگلیس و روسیه، برای تأمین مصالح و منافع خود، به دخالت در امور این کشور ادامه می‌دادند، و بنابراین ملّی‎گرایان ایران به گروه‌هایی، مانند یهودیان و بهائیان، که پیوندهای فراملّی دارند، با بدگمانی می‎نگرند. او همچنین اظهار می‌دارد که اگرچه تعالیم دیانت بهائی لزوم وابستگی بهائیان به کشور ایران را تقلیل می‎دهد، امّا بهائیان ایران را “مهد امرالله” می‌نامند که سبب می‎شود جمیع بهائیان جهان محبّتی خاصّ به این کشور داشته باشند.[xxvii]

خمینی و انقلاب ایران

رشد احساسات ضدّ بهائی در دوران زمامداری پهلوی دوم، علی‌الخصوص بعد از دهۀ 1950 ادامه یافت و پس از “انقلاب سفید” شاه بیش از پیش اوج گرفت و به مراحل جدیدی رسید؛ در این انقلاب سلسله اصلاحاتی فراگیر در سال 1963 [1342شمسی] آغاز گردید که شامل مواردی همچون حق رأی و انتخاب شدن برای زنان ایرانی بود. محافل محافظه‌کار در ایران، علی‌الخصوص تشکیلات مذهبی، این تحولات را تلاش غیر مسلمین برای کاهش تأثیر اسلام در جامعه و فرهنگ ایرانی قلمداد نمودند. بعضی از آنها، از جمله خمینی، رهبر آتی انقلاب اسلامی ایران، تأثیر بهائیان را محور اصلی این تحوّلات می‌دانست. روزنامۀ کیهان، که توسّط حکومت اداره می‎شود، به تاریخ 24 نوامبر 2005 [3آذر 1384] پیامی را نقل می‌نماید که خمینی قبل از انقلاب خطاب به روحانیون یزد صادر نموده و به آنها دربارۀ  نفوذ فزایندۀ بهائیان در کشور هشدار داده است:

آقایان باید توجّه فرمایند که بسیاری از پست‎های حسابی به دست این فرقه است که حقیقتاً عُمّال اسرائیل هستند.  خطر اسرائیل برای اسلام و ایران بسیار نزدیک است.  پیمان با اسرائیل در مقابل دول اسلامی یا بسته شده یا می‎شود.  لازم است علمای اعلام و خطبای محترم سایر طبقات را آگاه فرمایند که در موقعش بتوانیم جلوگیری کنیم.  امروز روزی نیست که به سیرۀ سَلَف صالح بتوان رفتار کرد.  با سکوت و کناره‎گیری همه چیز را از دست خواهیم داد…

همان مقاله اخطار دیگری را توسط خمینی در سال63- 1962[1341-1342] نقل می نماید:

…اینجانب حسب وظیفه شرعیه به ملّت ایران و مسلمین جهان اعلام خطر می‎کنم، قرآن کریم و اسلام در معرض خطر است؛ استقلال مملکت و اقتصاد آن در معرض قبضۀ صهیونیست‎هاست که در ایران به [صورت] حزب بهائی ظاهر شدند و مدّتی نخواهد گذشت که با این سکوت مرگبار مسلمین، تمام اقتصاد این مملکت را با تائید عُمّال خود قبضه می‌کنند… تلویزیون ایران پایگاه جاسوسی یهود است و دولت‎ها ناظر آن هستند…[xxviii]

پس از سقوط شاه بر اثر انقلاب ایران در سال 1979[1357]، رژیم اسلامی به واسطۀ دشمنی شدید با بهائیان، آنان را به نام کفّار آماج حملات خویش قرار داد. حکومت، بهائیان را خائنین به وطن و وابسته به عُمّال خارجی محسوب می داشت. بهائیان همچنین متّهم بودند که اسلام‌ستیز، عوامل صهیونیسم، طرفداران رژیم شاه، و کارگزاران دول امریکا و انگلیس هستند. محفل ملّی بهائیان ایران، به طور عمومی و خصوصی، این اتهامات را نکته به نکته تکذیب نمود ولی هیچ پاسخی دریافت ننمود. در ژانویه 1980[دی ماه 1358]، با انتخاب بنی صدر به ریاست جمهوری و اوج گرفتن احساسات ضدّ بهائی، حکومت رسماً دیانت بهائی را نهضتی سیاسی علیه انقلاب ایران و اسلام توصیف کرد. پیش از انقلاب، بنی صدرپیام جهانی دیانت بهائی را با استعمار غرب مرتبط دانسته بود. در فوریۀ 1980[اسفند1358]،منصور فرهنگ، نمایندۀ ایران درسازمان ملل، افزود که بهائیان عوامل ساواک[4] بودند و اتهامات روحانیون را تکرار نمود. وقتی در سال 1982[1361]، آقای فرهنگ ارتباطش را با رژیم قطع کرد، از اظهارات قبلی خود ابراز ندامت نمود.[xxix]

 

منصور فرهنگ: اولین نمایندۀ ایران در سازمان ملل بعد از انقلاب اسلامی /  ابوالحسن بنی صدر: اولین رئیس جمهور ایران /  آیه الله خمینی: رهبر انقلاب اسلامی

امّا، تا سال 1981، دادگاه‌های انقلاب دیگر اعدام بهائیان را در لفافۀ اتّهامات سیاسی بیان ننمودند و تنها به ذکر دلایل مذهبی بسنده نمودند. همچنین اسنادی در دست بهائیان قرار گرفت حاکی از  آنکه اگر آنها آشکارا اظهار ایمان به اسلام نمایند، به شغل‌های قبلی خود باز می‌گردند، حقوق بازنشستگی دیگربار برقرار می‎گردد و حقوق و اموالشان مسترد می‎شود. این اسناد به سازمان ملل ارائه شد تا مدلّل سازد که حکومت ایران از اتّهامات سیاسی به عنوان سرپوشی بر دلیل واقعی دینی برای اذیت و آزار بهائیان استفاده می‏کند.[xxx]

در سال 1983[1362]، دادستان کلّ ایران بار دیگر اظهار داشت که آزار بهائیان به دلیل اعتقادات مذهبی آنها نیست؛ بلکه به این دلیل است که آنها جاسوس بیگانه‌اند  و سرمایۀ مملکت را از ایران خارج مینمایند. محفل روحانی ملّی بهائیان ایران، طی بیانیه‌ای، بار دیگر  این اتّهامات را نکته به نکته جواب داد و بیانیۀ مزبور را به دوایر مختلف دولتی ارسال نمود. محفل ملّی اذعان داشت که مبالغی، به صورت تبرّعات و کمک‎های مالی بهائیان برای مراقد و اماکن مقدّسه به خارج از کشور فرستاده شده، ولی سایراتّهامات را رد نمود و خواهان ارائۀ دلایل برای اثبات آنها گردید. حکومت به این بیانیه نیز جوابی نداد.

 

روحانیون به ایذا و اذیت بهائیان ادامه دادند و آنها را به مواردی چون “محاربه با خدا” و ارتباط با صهیونیسم متّهم نمودند.[xxxi]  سپس، در گزارشی به تاریخ 1983 به کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل، نظر رسمی جمهوری اسلامی ایران طیّ سندی بیست صفحه‎ای انتشار یافت. در این سند آمده است که امر بهائی توسّط دولت انگلیس در ایران پایه گذاری شده و این که این دیانت نیست، بلکه نهادی سیاسی است که قدرت‎های استعماری در ایران تاسیس کرده‎اند و بین امر بهائی، صهیونیسم و ساواک ارتباط وجود دارد.

کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل این اتهامات را رد نمود. آقای اسزبیورن آید (Asbjorn Aide)، کارشناس نروژی کمیسیون فرعی آنها، بیان کرد که گزارش منتشره توسّط دولت ایران “یادآور مطالبی است که در اروپای دهۀ 1920 و 1930 انتشار یافت و تعصّب شدیدی را سبب گردید که به بهای جان صدها هزار نفر تمام شد و هشدار داد که کمیته باید مراقب رخداد مجدد چنین وقایعی باشد.”[xxxii]  سازمان ملل متّحد گزارش دولت ایران را نپذیرفت  زیرا دولت ایران هیچگونه سندی برای ادعاهای خود ارائه ننموده بود.[xxxiii]  نمایندۀ  آلمان اظهار داشت “اسناد مربوط به بهائیان ثابت کرد که  آزار و اذیت بهائیان تنها به علل مذهبی و نه جرائم کیفری صورت گرفته است”.  نمایندۀ ایران متن قطعنامۀ کمیسیون را رد نمود و ایذا و اذیت بهائیان ادامه یافت.[xxxiv]

در سال 1991[1370] دولت ایران مجدداً بیانیه‌ای به سازمان ملل ارسال نمود مبنی بر این که چون مرکز اداری دیانت بهائی در اسرائیل است، بهائیان مستقیماً تحت کنترل نیروهای صهیونیستی[xxxv]37 هستند، حتّی اگر منشاء تاریخی مرکز جهانی بهائی در منطقه‌ای باشد که زمانی خطّۀ سوریه و جزو امپراطوری عثمانی بوده است.[xxxvi]

در سال‎های اخیر، در دوران ریاست جمهوری محمّد خاتمی (2005-1997 [1384-1376])، این ادّعاها کاهش نیافت، و با انتخاب محمود احمدی نژاد در سال 2005، اتّهامات از لحاظ فراوانی و شدّت رو به افزایش گذاشت.[xxxvii]

سرانجام، در 14 مه 2008 [24 اردیبهشت1387]، شش تن از هفت مدیر جامعۀ بهائی ایران دستگیر شدند. هفتمین نفر، خانم مهوش ثابت، قبلاً در 5 مارس 2008 [14 اسفند1386] دستگیر شده بود. بعداً، دولت ایران اعلان کرد که این 7 نفر به علّت اقدام “علیه مصالح ملّی” دستگیر شده اند.[xxxviii]

یاران ایران
مدیران جامعۀ بهائی که در سال ۲۰۰۸ در ایران دستگیر شدند. ردیف جلو نشسته از چپ به راست: بهروز توکلی و سعید رضائی ایستاده از چپ به راست: فریبا کمال آبادی، وحید تیزفهم، جمال‌الدّین خانجانی، عفیف نعیمی در منتهی الیه سمت راست مهوش ثابت که از ماه مارس ۲۰۰۸ در بازداشت به سر می‎برد

ارتباط با روس و انگلیس دول روس و انگلیس حضور نیرومندی در ایران قرن نوزدهم داشتند و برای نفوذ سیاسی، اقتصادی و منطقه‌ای با یکدیگر رقابت می‎نمودند.[xxxix] حمایت دولت انگلیس در طول انقلاب مشروطه، معاهدۀ روس- انگلیس، که در طیّ آن، روس و انگلیس ایران را به مناطق تحت نفوذ خود تقسیم کردند، اشغال ایران توسط دول انگلیس، روس و امپراطوری عثمانی در طول جنگ جهانی اول، همچنین کودتای سال 1921[1300] که توسط دولت انگلیس حمایت می‌شد، همه به بسط و گسترش فرضیه‌های دسیسۀ قدرت‌های خارجی دامن زدند. مخالفین دیانت بهائی، علی‌الخصوص روحانیون مسلمان، از این جوّبرای بیان این ادّعا استفاده کردند که ادیان بابی و بهائی هم ساخته و پرداختۀ دول روس و انگلیس است که برای تضعیف اسلام و ایجاد تفرقه در ملت ایران تلاش می‎کنند.[xl]

 ارتباط با روس: خاطرات مجعول شاهزاده دالگورکی [xli]

پایه و اساس بسیاری از فرضیه های توطئه که دیانت بهائی را به دولت روس مربوط می‌سازد خاطرات مجعولی است که به شاهزاده دیمیتری ایوانویچ دالگوروکف (Dimitri Ivanovich Dalgorukov) (نزد ایرانیان معروف به دالگوروکی) منتسب می‎باشد. وی از ژانویه 1846 [دی ماه 1224] تا مه 1854 [اردیبهشت 1233] سفیر روسیه در ایران بود.

دالگورکی بهائیت روسیه
روی جلد کتاب خاطرات دالگورکی

در این اثر چنین آمده که ادیان بابی و بهائی توسّط دالگورکی و به منظورتضعیف ایران ومذهب شیعه ایجاد شده‎اند. این اثر از بسیاری جهات معادل پروتکل‌های شیوخ صهیون است که رساله‎‎ای فریبکارانۀ ضد یهودی بود که مدّعی وجود دسیسۀ یهودیان برای سلطۀ جهانی بود.[xlii] علاوه بر آن که نسخۀ اصل روسی این اثر هیچگاه یافت نشد یا وجودش ادّعا نشد، هیچ توضیح قانع کننده‌ای توسط مدّعیان بیان نشده است که چرا شاهزادۀ روسی چنین اعترافاتی نموده، خود را مقصر جلوه داده، و نفوذ یا ارتباطات بالقوۀ روس با ملل مسلمان را به خطر افکنده است!

اما حقیقت اینست که دالگورکی در خانوادۀ روسی سرشناسی که در نسلی پیشین تقریباً به سلطنت دست یافتند،  به دنیا آمد.  او از سال 1829 تا 1854 [1233-1208]  مأمور سیاسی عالیرتبۀ روسی بود.  در دهه‌های 1830 و 1840، یعنی همان زمانی که در  خاطرات مجعول دالگورکی ادّعا می‎شود که وی ظاهراً به همراه حضرت باب در حال توطئه برای تضعیف اسلام بودند، دالگورکی در واقع در مقام مأمور سیاسی به ترتیب در لاهه، ناپل و استانبول خدمت می‌کرد. بر اساس تحقیقات محقق روسی میخائیل س. ایوانف، که گزارش‎های ارسالی دالگورکی از ایران را مطالعه کرده، دالگورکی در واقع تا سال 1847 [1226]، یعنی سه سال بعد از پیدایش نهضت بابیه، هیچگونه اطلاعی از حضرت باب و نهضت ایشان نداشت. به علاوه، گزارش‎های شاهزاده نشان می‌دهد که اطّلاعات او در بارۀ حضرت باب تا سال 1852[1231] یعنی دو سال بعد از شهادت حضرت باب بسیار ناقص بوده است:

بابی‌ها، تا آنجا که من از سخنان امام جمعه فهمیده‌ام، با اصول دین اسلام مخالفند و آنها را رد می‌نمایند.   در عین حال، از نقطه نظر سیاسی، آنها مدّعی مسند پادشاهی هستند.  آنها در نظر دارند دیانت جدیدی تأسیس نمایند و طرفدار مساوات در تقسیم اموال هستند. می‌توان بین اهداف و مقاصد اجتماعی و سیاسی آنها و کمونیست‌های اروپا مقایسه‌ای انجام داد.[xliii]

دکتر بهرام چوبینه بر این باور است که این خاطرات توسط علی جواهرکلام جعل گردیده است.[xliv]  چاپ اول این اثر در سال 1943[1322] در مشهد تحت عنوان “اعترافات سیاسی- یادداشت های کینیاز دالگوروکی” انتشار یافت. این اثر در بخش تاریخی “کتاب سال خراسان” در سال 1943 منتشر شد. هزینۀ طبع و نشر آن توسط آستان قدس رضوی، که سازمانی مذهبی اسلام و مسئول حفظ و نگهداری آستان مقدّس امام رضا (امام هشتم شیعیان) است، تأمین گردید. این سازمان چندین دهه دارای شاخۀ نیرومند طبع و نشر بوده است. همچنین مدیریت و نظارت بر بسیاری از مدارس مذهبی و موقوفات در ایران را بر عهده دارد. نشر خراسان مملو از اشتباهات تاریخی بود. به همین دلیل، نشر دوم آن در سال بعد در طهران با تصحیح بعضی از فاحش‌ترین اشتباهات آن منتشر شد. امّا،  این نسخه هنوز اشتباهاتی را در بر داشت.

از زمان انتشار این چاپ‌های مختلف، چند تن از محققین مشهور ایرانی غیر بهائی اظهار داشته‌اند که این خاطرات کاملاً  جعلی است. برای مثال، عباس اقبال آشتیانی، استاد تاریخ دانشگاه طهران، در سال 1949[1328]، شهادت ذیل را در روزنامۀ “یادگار” ،یک روزنامۀ مشهور تاریخی و ادبی منتشر نمود:

در خصوص یادداشتهای شاهزاده دالگورکی، حقیقت مطلب این است که این تنها یک سند جعلی است و کار بعضی جاعلین است. صرف نظر از این حقیقت که تا کنون کسی از وجود چنین سندی اطلاعی نداشت، آنچنان مشحون از اشتباهات مضحک تاریخی است که بنفسه برای تکذیب آن کفایت می‌کند.[xlv]

مطلب مشابهی در سال 1963[1342] توسط مجتبی مینوی، استاد الهیات و علوم اسلامی دانشگاه طهران، اظهار شده است:

من مطمئن هستم که خاطرات منسوب به دالگورکی جعلی است[xlvi] حتی احمد کسروی مشهور تبریزی، اگرچه دشمن دین بهائی بود و کتابی به نام “بهائی‌گری” در حمله به این دین نگاشت، بیان نمود که این اعترافات سیاسی، جعلی می‌باشد و حتی اظهار می‌دارد که هویت جاعل را میداند.[xlvii]

در سال 1966،مرتضی مدرسی گزارش‎های دالگورکی را در اثری بنام “شیخی‌گری، بابی‌گری” به فارسی ترجمه کرد.[xlviii]  متن یادداشت‌ها هیچ شکّی را در خصوص کذب بودن ادّعاهای مندرج در خاطرات مجعول باقی نمی‎گذارد. امّا، علیرغم شواهد بسیار، خاطرات دالگورکی در طول دهه‎های بعد از انتشارش دوام و بقا یافت و بسیاری از ایرانیان آن را منبع معتبری تلقّی کرده پذیرفتند.  هیچیک از دو رژیم پهلوی و جمهوری اسلامی به بهائیان اجازه ندادند که در مقابل اتهامات دالگورکی علناً از خود دفاع نمایند.

در این ضمن، عناصر ضدّ بهائی در دولت و محافل مذهبی، به جذب قلوب و اذهان توده های مردم، علی‌الخصوص طرفداران نظریه‎های توطئه، ادامه داده‌اند. فقدان مطبوعات آزاد به موفقیت آنان در مأموریتشان برای ادامۀ استفاده از ادعاهای ساختگی این اثر مجعول در آثار جدلی خود بر علیه دیانت بهائی کمک نمود. برای گسترش تنفر ضدبهائی به سایر مناطق خاورمیانه، خاطرات دالگورکی توسط  سید احمد الموسوی الفالی [Siyyid Ahmad al Musawi al-Fali] به زبان عربی نیز ترجمه و در بیروت با عنوان “مذاکرات دالکروکی” انتشار یافت. ترجمۀ عربی نیز مانند مشابه فارسی خود، در سطح گسترده‎ای در محافل اسلامی به عنوان منبعی موثق برای مطالعۀ تاریخ بابی- بهائی و سندی دالّ بر دسیسۀ یهودی-صهیونیستی- فراماسونری برای تضعیف و نهایتاً از بین بردن اسلام پذیرفته شد.[xlix]

امروزه عناصر ضدبهائی در جهان اسلام، با استناد به خاطرات دالگورکی، به جذب حامیان مشتاق نظریه‎های توطئه و خیانت ادامه می‌دهند. نمونۀ بارز آن روزنامۀ دولتی کیهان است که حامی تندروهای فوق‏العاده متعصّب در دولت ایران است. سردبیر این روزنامه توسط رهبر عالی ایران، فعلاً آیت الله خامنه‌ای، انتخاب می‌گردد. در طول چند سال گذشته، کیهان قریب چهل مقاله برای بدنام کردن بهائیان منتشر نموده که هدف آن آشکارا برانگیختن سوء ظنّ، بی‌اعتمادی و نفرت در خوانندگان نسبت به بهائیان ایران بوده است. در این مقالات، در میان سایر موارد، به استفاده ازیادداشت‌های مجعول دالگورکی استمرار بخشیده تا تاریخ را تحریف نمایند و بهائیان رابه دروغ متهم کنند که عُمّال قدرت‌های خارجی و دشمنان اسلام هستند.

با این وجود، این یادداشت‌ها آنقدر مشحون از اشتباهات و تناقضات است که هیچ محقّق منصف تاریخ، این اثر را جدّی تلقّی نمی‌نماید. بعضی از این اشتباهات در جدول ذیل فهرست شده است:

ادعای مطرح شده در خاطرات: دالگورکی در سمت مترجم برای سفارت روس به ایران آمد.[l]

حقیقت ماجرا: دالگورکی از سال 1832 تا 1837منشی نمایندگی روس در لاهۀ هلند بود. او در ژوئن 1845 به سمت وزیر مختار روس در طهران منصوب شد، ولی تا ژانویۀ 1846 به محل مأموریت خود در ایران وارد نشد.[lx]

ادعای مطرح شده در خاطرات: به محض ورود به ایران در دهۀ 1830، دالگورکی مسلمان شد و فارسی و عربی آموخت. وی سپس اسلام را باطل اعلام کرد و با ایجاد فِرَق جدیدی در شیعه از طریق باب به تخریب اسلام پرداخت.[li]

حقیقت ماجرا: دالگورکی در تاریخی که ادّعا شده در ایران نبوده است. به یادداشت بالا مراجعه نمائید.

محقّق روسی، میخائیل اس. ایوانف، در خصوص گزارش‌های دیپلماتیک دالگورکی تحقیقاتی انجام داده و آن را ضمیمۀ کتابی در مورد بابیان قرار داده است. عنوان کتاب قیام بابیان در ایران،1852-1842 است و در سال 1939 در مسکو منتشر شده است. ایوانف کمونیست بود و بنابراین هم ضد تزار (بنابراین ضد دالگورکی) و هم ضدّ مذهب (بنابراین ضدّ بابیان) بود. اگر کوچکترین حقیقتی در ادّعای گرویدن دالگورکی به اسلام یا سازش او با بابیان وجود داشت، ایوانف با خشنودی آن را بزرگتر جلوه می‎داد. با وجود این هیچ ذکری از این اتفاقات در اثر او وجود ندارد.

در بخشی که برای دالگورکی در فرهنگ معتبر روسی مربوط به زندگینامه‌ها (فرهنگ زندگینامه‌های روسی lxi]  Russkii Biograficheski Slovar]) وجود دارد، هیچ اشاره‌ای به ادّعاهای این خاطرات وجود ندارد.

کلّ دورۀ خدمت دیپلماتیک دالگورکی را می‎توان با مطالعۀ مجلّدات سالنامه‌ها و کتاب‌های سال، مانند [Almanach de Gotha  [lxii مورد بررسی قرار داد. هیچیک از منابع فوق نیز ادّعاهای مطرح شده در خاطرات مزبور در خصوص دالگورکی یا ادّعای ارتباط وی با حضرت باب را تایید نمی‎نماید.[lxiii]

ادعای مطرح شده در خاطرات: اوایل دهۀ 1840 (1843-1841)، دالگورکی در کلاس‌های سید کاظم رشتی در کربلا شرکت می‎کرد و در آنجا برای اوّلین بار با باب آشنا شد.[lii]

حقیقت ماجرا: دالگورکی منشی نمایندگی روسیه در نپال (1842-1838) و استانبول (1845-1843) بود.[lxiv]  سید کاظم رشتی سه سال قبل از این که دالگورکی وارد ایران شود در کربلا درگذشته بود. هیچ سند تاریخی مبنی بر سفر دالگورکی به کربلا وجود ندارد.

ادعای مطرح شده در خاطرات: در آغاز دهۀ 1840، باب ساعات زیادی را بر بام خانه‌اش در بوشهر، در زیر آفتاب سوزان، به ترنّم ادعیۀ شیخیه می‌گذراند. وی همچنین به حشیش معتاد بود. شدّت گرما و اعتیاد قوۀ تعقّل او را به تحلیل برد. چون هدف دالگورکی تضعیف اسلام بود، هر دوی این رفتارها را تشویق می‌نمود.[liii]

حقیقت ماجرا: هیچ سند تاریخی دالّ بر این اظهارات، جز خاطرات مجعول، وجود ندارد. همچنین، دالگورکی هرگز باب را ملاقات نکرد؛ بنابراین هیچ پایه و اساسی برای این اتّهامات و ادعاها وجود ندارد.

ادعای مطرح شده در خاطرات: خاطرات گفتگوهایی را به تفصیل بین باب و دالگورکی در اوایل دهۀ 1840 نقل می‌نماید. در یکی از این گفتگوها، دالگورکی باب را که تحت تاثیر حشیش بوده تشویق می‌نماید که ادّعای پیامبری نماید.[liv]

حقیقت ماجرا: دالگورکی هرگز نه باب را می‌شناخت و نه او را ملاقات کرد. او تا سال 1846 وارد ایران نشده بود. او تا سال 1847 (سه سال بعد از تأسیس آن) حتّی از نهضت بابیه آگاه نبود. در سال 1852 (دو سال بعد از شهادت حضرت باب) دالگورکی هنوز اطّلاع درستی دربارۀ تعالیم حضرت باب نداشت و آن را مشابه کمونیست‌های اروپا تصور میکرد![lxv]

بعضی از گزارش‌های دالگورکی حتّی نشانگر دشمنی وی نسبت به حضرت باب و نگرانی‌اش از گسترش نهضت به قفقاز  و ایجاد اختلال در قدرت تازه تأسیس روسیه در آن منطقه است.[lxvi]

ادعای مطرح شده در خاطرات: بعدها دالگورکی به بابیان و بهائیان کمک کرد تا به عشق‌آباد روسیه مهاجرت نمایند و اوّلین مشرق الاذکار خود را در آن شهر بسازند.[lv]

حقیقت ماجرا: هیچ فرد بابی هرگز به عشق‌آباد مهاجرت نکرد. اولین سکونت‌گاه بهائی در عشق‌آباد در سال 1882، پانزده سال بعد از وفات دالگورکی، تأسیس شد. طرح مشرق‌الاذکار عشق‌آباد در سال 1902 آغاز و در سال 1908، حدود 40 سال بعد از وفات دالگورکی، خاتمه یافت.[lxvii]

ادعای مطرح شده در خاطرات: بسیاری از آثار باب توسط دالگورکی نوشته و برای باب فرستاده شد. بقیه را خود باب نوشت ولی دالگورکی اشتباهات او را تصحیح کرد. دالگورکی همین کار را در مورد بهاءالله و آثار او ادامه داد.[lvi]

حقیقت ماجرا: همانگونه که بیان شد، دالگورکی تا سال 1847، یعنی تقریبا همان زمانی که حضرت باب به قلعۀ ماکومنتقل شدند، هیچگونه آشنائی با حضرت باب و ادّعای ایشان نداشت.[lxviii]  جز محاکمه‌ای مختصر در تبریز در ژوئیۀ 1848، حضرت باب بقیۀ این سه سال  تا زمان شهادتشان در 9 ژانویۀ 1850 را در سجن به سر بردند. بنابر این هیچ گفتگو یا ارتباطی بین ایشان و دالگورکی در هیچ زمانی امکان پذیر نبوده است.

ادعای مطرح شده در خاطرات: بهاءالله و برادر ناتنی‌اش میرزا یحیی(ازل) از خدمۀ میرزا آقاخان نوری، صدراعظم آیندۀ ایران بودند.[lvii]

حقیقت ماجرا: حضرت بهاءالله در خانواده‌ای اشرافی به دنیا آمدند. پدرشان وزیر اماموردی میرزا، پسر فتحعلیشاه بود.[lxix] در حالی که خانوادۀ حضرت بهاءالله نسبت دوری با میرزا آقاخان داشتند، هیچ دلیلی برای این که پسران  خانواده‌ای اشرافی در خانۀ یکی ازاقوام خود خادم باشند وجود ندارد.

ادعای مطرح شده در خاطرات: گفته می‌شود که دالگورکی در محافلی در خانۀ حکیم احمد گیلانی، سیاستمدار ایرانی، شرکت می‎کرده و بهاءالله و میرزا یحیی ازل هم در آن محافل حضور داشته‌اند.[lviii]

حقیقت ماجرا: آنچنان که در چاپ خراسان خاطرات مزبور بیان شده، حکیم احمد گیلانی در سال 1835 فوت نمود. در جای دیگر همان منبع ادّعا می‎نماید که دالگورکی در سال 1838، یعنی سه سال بعد از فوت فرضی گیلانی، وارد طهران شد. در واقع، دالگورکی تا ژانویۀ 1848 وارد ایران نشد.

اگر واقعا گیلانی در سال 1835 فوت کرده باشد، حضرت بهاءالله در آن زمان بیش از 17 سال نداشته‌اند و یحیی ازل هم کودکی پنج ساله بوده است؛ بنابراین “سن آنها برای هم‎نشینی در چنین مجالس شبانه‌ای با سیاستمداران عالی‎رتبه ای همچون گیلانی و دالگورگی مناسب نبوده است.”[lxx]

ادعای مطرح شده در خاطرات: در چاپ خراسان خاطرات، بیان شده که دالگورکی پولی برای حضرت بهاءالله جهت ساختن خانه‌ای در عکّا فراهم نموده است. در چاپ‌های بعدی عکا به ادرنه تبدیل شده است.[lix]

حقیقت ماجرا: دالگورکی در سال 1867، یعنی یک سال قبل از این که حضرت بهاءالله به عکا تبعید شوند، فوت کرد. وقتی که فردی متوجه شد که اطلاعات موجود در چاپ خراسان نمی‌تواند از لحاظ تاریخی صحیح باشد، در چاپ‌های بعدی محلّ خانه از عکا به ادرنه تغییر پیدا کرد تا در زمان حیات دالگورکی باشد. به هر حال دالگورکی در سال 1854، یعنی 9 سال قبل از این که حضرت بهاءالله به ادرنه تبعید شوند، از خدمات سیاسی روسیه بازنشسته شد. بنابراین هر گونه کمکی که وی بعد از سال 1854 به حضرت بهاءالله نموده باشد باید از سرمایۀ شخصی او بوده باشد که بسیار بعید به نظر میرسد. صرف نظر از این مطلب، خاطرات دالگورکی هیچ مدرکی به عنوان منبع این ادّعا ذکر نمی‎نماید.[lxxi]

جایگاه واقعی دالگورکی در تاریخ بهائی

در سال 1852[1231]، توطئۀ سوء قصد به جان ناصرالدّین شاه، سلطان ایران، که توسط چند بابی متعصّب صورت گرفت، با شکست مواجه شد. در نتیجه، کلّ جامعۀ بابی مورد سوءظنّ قرار گرفت و بسیاری از بابیان دستگیر شدند. زمانی که حضرت بهاءالله به وسیلۀ شاه مسجون گردیدند، خانوادۀ ایشان نزد مجید آهی، که همسر خواهر حضرت بهاءالله بود و در مقام منشی سفارت روسیه در طهران کار می‌کرد، رفتند. خانوادۀ حضرت بهاءالله از میرزا مجید خواستند که نزد دالگورکی برود و از او بخواهد که به نفع حضرت بهاءالله در این ماجرا مداخله نماید.[lxxii]

میرزا مجید آهی: منشی سفارت روس و شوهر خواهر حضرت بهاءالله
میرزا آقاخان نوری: صدر اعظم ایران و از خویشاوندان دور حضرت بهاءالله

دالگورکی و همچنین میرزاآقاخان نوری، که خویشاوندی دوری با حضرت بهاءالله داشت و صدراعظم ایران در آن زمان بود، هر دو از شاه خواستند که یا علیه حضرت بهاءالله مدارکی ارائه نماید و یا ایشان را آزاد کند. ناصرالدّین شاه، چون هیچ مدرکی علیه حضرت بهاءالله نداشت، پذیرفت که ایشان را آزاد نماید اما مقرّر نمود که ایشان از ایران تبعید گردند. دالگورکی به حضرت بهاءالله و خانوادۀ ایشان پیشنهاد کرد که به روسیه مهاجرت نمایند، ولی حضرت بهاءالله نپذیرفتند. در عوض، ایشان تصمیم گرفتند به عراق، که جمعیت مسلمان شیعۀ قابل توجّهی داشت، تشریف ببرند. این کلّ کمک دالگورکی به حضرت بهاءالله و نقش او در تاریخ بهائی بود.[lxxiii]

حضرت بهاءالله در آوریل 1853 [اسفند1231] وارد بغداد شدند و دورۀ 40 سالۀ تبعیدشان در قسمت‌های مختلف امپراطوری عثمانی آغاز و تا صعود ایشان در فلسطین ادامه یافت. در مه 1854[اردیبهشت 1233] دولت روسیه دالگورکی را با حکم امپراطوری به عضویت سنا منصوب نمود. این پایان مأموریت دیپلماتیک دالگورکی در ایران بود و برای همیشه ارتباط او را با ایران قطع نمود.[lxxiv]

ارتباط با انگلیس: دست نشاندگان امپریالیسم

ادّعاهای دیگری نیز وجود دارد که نهضت بابی را دولت انگلیس پایه گذاری نموده و دیانت بهائی با امپریالیسم مرتبط است. امّا، اتّهام ارتباط با دولت انگلیس حاصل نتیجه‌گیری‌های اشتباه از مدارک جعلی بوده است.

حضرت باب و جناب باب الباب به عنوان عمال دولت انگلیس

اتهام رابطه بهائیت و انگلیس

بعضی از آثار جدلی به ادّعای مطرح شده توسط فریدون آدمیت، مورخ مشهور دورۀ قاجار و انقلاب مشروطیت ایران، استناد نموده اظهار داشته‌اند که نهضت بابی را دولت انگلیس پایه گذاری کرده است. آدمیت، در صفحات 244-243 چاپ اوّل کتاب مشهورش در شرح زندگی امیرکبیر، نخستین صدراعظم ناصرالدّین‎شاه، که در سال 1944 [1323] طبع شد، ادّعا نموده بود که ملّاحسین در حقیقت عامل دولت انگلیس بوده و آرتور کانلی  Arthur Conolly (1842-1807 [1221-1186])، افسر اطّلاعات، محقّق و نویسندۀ انگلیسی، او را استخدام کرده است. آدمیت اشاره نموده که سند این اتهام در کتاب کانلی، به نام سفر زمینی از انگلستان به شمال هندوستان از طریق روسیه، ایران و افغانستان[5]، است که به ملاقات جناب ملّاحسین و کانلی در سال 1830[1209] در طول سفر کانلی به خراسان اشاره دارد. به نظر آدمیت، این ملّاحسین بود که به خاطر منافع انگلیس حضرت باب را وادار نمود که چنین ادعایی بنماید. ملاقاتی که ادّعا شده در واقع هرگز رخ نداد. در سال 1830، جناب ملّاحسین نوجوانی 17 ساله و حضرت باب طفلی 11 ساله بودند. به علاوه کانلی خودش در 35 سالگی، یعنی 2 سال قبل از این که حضرت باب حتی ادّعای خود را علناً بیان نمایند، فوت نمود. زمانی که یکی از اساتید به نام مجتبی مینوی، با در دست داشتن نسخه‌ای از کتاب کانلی آدمیت را ملاقات نمود و از او خواست که اشاره به جناب ملّاحسین با حضرت باب در این کتاب را به او نشان دهد، آدمیت مجبور شد اعتراف کند که ادّعای او جعلی است. او این مطالب ساختگی را در چاپ‌های بعدی کتابش حذف نمود.[lxxv]

اعطاء لقب سر به حضرت عبدالبهاء

اتّهام رابطۀ بهائیان با انگلیس به اعطای لقب سر به حضرت عبدالبهاء توسط نمایندء انگلیس در فلسطین نیز مبتنی شده است[lxxvi]؛ عملی که به ادّعای عوامل بهائی‌ستیز نشانۀ واضح ارتباط سیاسی دیانت بهائی و بریتانیای کبیر است. تصویر ذیل اغلب به عنوان سند تصویری این ارتباط به کار میرود.

بهائیت لقب سر انگلیس عبدالبها
مراسم اعطای لقب سر به حضرت عبدالبهاء در 27 آپریل 1920 در حیفا، فلسطین

در حالی که منابع جدلی ادّعا می‌نمایند اعطای لقب سر به حضرت عبدالبهاء پاداش خدمات ایشان در جهت حفظ منافع دولت انگلیس بوده، واقعیت امر آن است که این لقب بدان علّت به ایشان داده شد که مساعی انسان‎دوستانۀ حضرت عبدالبهاء در طول جنگ جهانی اوّل سبب نجات جان بسیاری از مردم در دوران قحطی در کشور فلسطین گردید.[lxxvii]  در طول سالها، دولت انگلیس لقب سِر را به افرادی با سوابق گوناگون اعطاء نموده است. این افراد دامنه‎ای از سیاست‌مدارانی همچون نلسون ماندلا  Nelson Mandela  گرفته تا پیشگامان امور تجاری مانند بیل گیتس Bill Gates، مدیرعامل مایکروسافت، و شخصیت‎های هنری و سرگرمی مانند استیون اسپیل‎برگ Steven Spielberg،کارگردان هالیوود را در بر می‌گیرد.  خدمت به عالم انسانی در هفده مقولۀ مختلف سبب می‎شود لقب انگلیسی سِر اعطاء گردد.  این مقوله‎ها عبارتند از:

  • هنر و سرگرمی
  • سیاست و حکومت
  • امور دیپلماتیک
  • امور نظامی
  • امور تجاری
  • دیانت
  • امرا، پادشاهان و شاهزادگان
  • علوم
  • پزشکی
  • اقدامات بشردوستانه
  • ورزش
  • تعلیم و تربیت
  • خبرگزاری صوتی تصویری
  • حقوق
  • تنفیذ قانون
  • امور مالی
  • اکتشافات

حضرت عبدالبهاء اوّلین شخصیتی بودند که لقب انگلیسی سِر را در زمینۀ خدمات بشردوستانه، در سال 1920 [1299]، اندکی پیش از عروج از این عالم خاکی دریافت نمودند. لقب سِر در این زمینه به افرادی داده می‌شود که خدماتی در جهت اصلاح و بهبود شرایط انسان‌ها و نه خدمت به دولت انگلیس انجام داده باشند. بعضی از افرادی که این لقب را دریافت نمودند، شخصیت‎های برجسته‎ای همچون دکتر آلبرت شوایتزر  Dr. Albert Schweitzerدر سال 1955 [1334] به علّت خدمات مذهبی پزشکی در افریقا و مادر ترزا  Mother Teresaدر سال 1983[1362] به علّت کمک به فقرا، بیماران، ایتام و ساکنین مُشرف به مرگ هندوستان و سایر کشورها بودند.[lxxviii]

 

دکتر آلبرت شوایتزر (1965-1875) متخصص الهیات، موسیقیدان، فیلسوف و فیزیکدان اهل آلسس فرانسه
مادر ترزا (1997-1910) اگنس گونکسا بوجکسیو Agnes Conxha Bojaxhiu راهبۀ کاتولیک روم و بشر دوست اهل آلبانیا

در طول جنگ جهانی اول، کشور فلسطین به علت بی‌کفایتی دولت عثمانی در ادارۀ امور و همچنین حملات پی در پی نوعی ملخ‌ دچار قحطی شد. این نوع ملخ حشرۀ گیاه‌ خواری دارای شاخک‌های کوتاه است که سریعاً تکثیر می‌گردد و مسافت‎های طولانی را به صورت گروهی طی می‌کنند؛ آنها مزارع را به سرعت عریان می‎سازند و لطمۀ سنگینی به محصولات وارد می‎کنند.[lxxix]

بی کفایتی دولت عثمانی

در طول سالهای 1911 تا 1914[1293-1290]، حکومت عثمانی دچار شکست‌های قاطع و پی در پی در طرابلس و بالکان گردید. با این همه، هنگامی که جنگ جهانی اوّل در تابستان 1914 آغاز گردید، حکّام عثمانی، یعنی حزب جوانان ترک، و علی‌الخصوص گروه سه نفرۀ انور پاشا، طلعت پاشا و جمال پاشا نابخردانه دولت را  وادار کردند با ورود به جنگ و طرفداری از نیروهای محور، یعنی آلمان و اتریش – هنگری، دست به رشته‎ای از عملیات گستردۀ نظامی بزند. این تصمیم منجر به انحطاط  و سرانجام اضمحلال و سقوط نهائی امپراطوری عثمانی گردید.[lxxx]

قحطی در منطه حیفا- عکا

حضرت بهاءالله در اوت 1868 [مرداد1247] به عکا تبعید گردیدند. علاوه بر عائلۀ مبارکه، حدود 70 نفر از پیروانشان نیز ایشان را همراهی می‌نمودند. سال‌های اوّلیه زندگی در عکا  برای حضرت بهاءالله و همراهانشان بسیار سخت بود. سرانجام، بی‎اعتمادی اوّلیه به تبعیدشدگان از میان رفت و شرایط رو به بهبودی گذاشت. در دهه‌های پس از آن، جامعۀ کوچک بهائی شروع به رشد نمود. بعضی از بهائیان مغازه باز کردند و برخی به انواع داد و ستد پرداختند و برخی دیگر هم به زراعت در منطقۀ حیفا- عکّا مشغول به کار شدند.

همچنین، بعد از صعود حضرت بهاءالله در سال 1892[1271]، حضرت عبدالبهاء توانستند ترتیب خرید قطعاتی از اراضی ارزان قیمت در روستاهای مختلف آن منطقه از جمله سامره و عدسیه در نزدیکی نهر اردن را بدهند. ایشان تعدادی از کشاورزان بهائی در آن منطقه را هدایت فرمودند در اراضی ایشان به کشت گندم بپردازند.  عشر گندم‌های کاشته شده را به بیت حضرت عبدالبهاء می‌‎فرستادند، بقیه را در محل‌های مخصوص ذخیره می‌کردند، می‎فروختند یا با سایر بهائیان و همسایه‌ها تقسیم می‌کردند.[lxxxi]

با آغاز جنگ جهانی اول، حضرت عبدالبهاء اراده فرمودند که بهائیان ساکن منطقۀ حیفا- عکا را، که تعدادشان به حدود 140 نفر می‎رسید، از خطرات احتمالی بمباران یا سایر حملات به آن منطقه محافظت فرمایند.  بنابر این، آنها را به طور موقّت در ابوسنان، که دهکده‌ای دروزی واقع در حدود 7 مایلی شرق عکا بود، نقل مکان فرمودند. این جابه‌جایی در سپتامبر 1914 [شهریور1293] رخ داد و تا مه 1915 [اردیبهشت 1294] ادامه یافت.

از 28 مارس تا 15 آوریل 1915[8 فروردین1294 تا 25 اردیبهشت1294]، هیجده حملۀ ملخ مزارع منطقۀ حیفا- عکا را ویران نمود و اکثر کشتزارهای حاصلخیز را به اراضی بایر و بی‎حاصل تبدیل نمود.  یکی از شاهدان عینی بهائی که ناظر حملات اولیۀ ملخ‌ها بوده، اینگونه می نویسد:

ملخ‎ها مانندابری ضخیم جلوی اشعۀ خورشید را گرفته بودند و وقتی فرود آمدند، به صورت چند لایه روی هم قرار گرفتند. در اندک زمانی، حتّی حاصلخیزترین مزارع به اراضی بایر و بی‌حاصل تبدیل شدند. (حبیب مؤیّد، خاطرات حبیب)

حضرت عبدالبهاء، موقعی که در ابوسنان بودند، به بعضی از بهائیان تعلیم داده بودند که سبزی بکارند. سبزی‎های تازه همراه با گندم و ذرّتی که از مزارع بهائیان در نُقَیب، سامره و عدسیه می‌رسید جان بسیاری از ساکنین منطقه از هر قشر و مذهبی خصوصاً فقرا را از مرگ حتمی نجات داد.[lxxxii]

در سال 1918، وقتی که نیروهای انگلستان، قوای عثمانی را شکست دادند و وارد شهر حیفا شدند، برای تأمین موادّ غذایی سربازانشان با مشکل مواجه شدند.  افسر فرماندۀ انگلیسی از حضرت عبدالبهاء تقاضای کمک نمود. حضرت عبدالبهاء  صرفاً به علّت بشردوستی، همان گونه که با سایر مردم منطقۀ حیفا و عکا برخورد نموده بودند، با سربازان انگلیسی رفتار نمودند. ایشان به افسر فرمانده فرمودند که غلّات کافی برای سربازان در انبار موجود است.[lxxxiii]  این حرکت انسان‌دوستانه در طول سالهای جنگ سبب شد که مقامات قیمومیت انگلستان برای فلسطین، لقب سِر را به حضرت عبدالبهاء اعطاء نمایند و ایشان با اکراه و تنها به جهت حفظ ادب و احترام این لقب را پذیرفتند. ایشان هرگز از این لقب سخنی بر زبان نراندند و از آن در هیچ موقعیتی، اعم از خصوصی یا عمومی، استفاده ننمودند.

نظر دیدارکنندگان با حضرت عبدالبهاء در باره ایشان

تضادّ قابل ملاحظه‌ای بین نظرات افراد منصفی که حضرت عبدالبهاء را ملاقات نمودند و اطّلاعات دست اوّلی از ایشان داشتند با آنچه که در مورد حضرت عبدالبهاء در محافل مسلمان ضدّ بهائی توصیف می‌گردد وجود دارد. در حالی که رسانه‌های دولتی ایران همچنان حضرت عبدالبهاء را به صورت عامل استعمار و امپریالیسم به تصویر می‎کشند، افرادی همچون خلیل جبران صاحب‎نام، نویسندۀ کتاب پیامبر، وجود ایشان را آنقدر متعالی و شریف می‌یابد که مهبط الهامات روح القدس باشد.

تصویر حضرت عبدالبهاء توسط خلیل جبران نویسندۀ کتاب پیامبرترسیم شده در سال 1912 [1291]
جبران حضرت عبدالبهاء را در سال 1912[1291] ملاقات نمود و از ایشان تقاضا کرد اجازه دهند تصویر از ایشان را ترسیم نماید. او در مورد حضرت عبدالبهاء چنین می‌نویسد: “برای اولین بار وجودی را به آن اندازه متعالی دیدم که قابلیت آن را داشت که مهبط الهامات روح‌القدس باشد.”[lxxxiv]

ادوارد ج. براون مستشرق بزرگ و استاد دانشگاه کمبریج که در سال 1890[1269] حضرت عبدالبهاء را ملاقات نمود و پس از آن نیز با ایشان مکاتبه داشت در بارۀ ایشان چنین می‌نگارد:

بندرت شخصی را دیده‌ام که زیارتش به این اندازه در من تأثیر نماید. شخصی بلند قامت و خوش بنیه، دارای اندامی موزون و محکم، قامتی چون سرو روان کشیده و خرامان، مولوی سفید رنگی بر سر دارد و لبّاده سپیدی در بر، گیسوان مشگین بر دوش افشانده از پیشانی بلند و نیرومندش آثار کمال عقل و ذکاء و ارادۀ محکم و خلل ناپذیر پدیدار، دارای چشمانی تیزبین و جاذب و در عین حال فتّان و دلربا؛ این است اوّلین اثری که در ذهن نگارنده از ملاقات حضرت عباس افندی یا سرکار آقا، به لقبی که بابیان حضرتش را می‌نامند، باقی ماند… هر جلسه از نو نطقی فصیح نمودن و بلاتأمّل بیانی جدید و برهانی بلیغ ادا کردن و با کمال قدرت و مهارت هر موضوع را وصف و تمثیل نمودن و تا این اندازه در کتب مقدّسۀ عبرانیان و مسیحیان و مسلمین احاطه و علم داشتن بنظر من از نوادر و غرائب امور است  که حتّی در بین خود ایرانیان هم که هم‌نژاد آن حضرتند و بر لطائف و دقائق امور واقف و آگاه، یافت نشود. این اوصاف که با مشی و وقار و عظمت و لطف و مهربانی حضرت عباس افندی آمیخته بود مرا دچار شگفتی و تعجب نمود. مبهوت و متحیر ماندم که تاچه اندازه آن حضرت، نه تنها در دایرۀ پیروان پدر بزرگوارش بلکه در خارج آن محیط و جمع نفوس، نفوذ و احترام دارد.  هرکس که حضرت عباس افندی را زیارت نمود ممکن نیست بتواند نسبت به عظمت و اقتدار آن حضرت شک و تردید نماید.[lxxxv] 87

در طول اسفار حضرت عبدالبهاء به غرب افراد مهمی ایشان را ملاقات نمودند. نمایندگان ایالتی، سفرا، نمایندگان مجلس، خاخامها و کشیش‎های سرشناس، و سایر مردم برجسته که در میان آنها می‌توان به شخصیت‌های ذیل اشاره کرد:

دکتر د.اس. جردن (D.S. Jordan)، رئیس دانشگاه للاند استانفورد (Leland Stanford University)، پرفسور جکسون (Jackson) از دانشگاه کلمبیا Columbia) University)، پرفسور جک از دانشگاه آکسفورد، خاخام استفان وایز (Stephan Wise) از نیویورک، دکتر مارتین ای مایر (Martin A. Meyer)، خاخام ژزف ال لوی Joseph L.) Levy)، خاخام آبرام سیمون (Abram Simon)، الکساندر گراهام بل ((Alexander Graham Bell (مخترع تلفن)، رابیندرانات تاگور ((Rabindranath Tagore، عالیجناب فرانکلین کی لین (Franklin K. Lane)، خانم ویلیام جنینگز برایان (William Jennings Bryan)، اندرو کارنگی (Andrew Carnegie)، عالیجناب فرانکلین مک ویگ (Franklin MacVeagh)، وزیر خزانه‎داری ایالات متّحده، لی مک کلانگ (Lee McClung)، آقای روزولت (رئیس جمهور آتی امریکا)، دریادار وین رایت (Wain Wright)، دریادار پیری (Peary)، سفرای انگلیس، هلند و سویس در واشنگتن، یوسف ضیا پاشا (Yusuf Diya Pasha)، سفیر ترکیه در واشنگتن، توماس سیتون (Thomas Seaton)، عالیجناب ویلیام سولزر (William Sulzer) و شاهزاده محمود علی از مصر، برادر امیر مصر.[lxxxvi] .88

در ستایش حضرت عبدالبهاء

در مراسم تشییع پیکر حضرت عبدالبهاء، خیابان‌های حیفا مملو از هزاران نفر از مسلمانان، مسیحیان، یهودیان، دروزیان و بهائیان از مناطق حیفا و عکا بود که برای شرکت در این مراسم باشکوه گرد آمده بودند. افراد عرب، ایرانی، یونانی، ترک، کرد، امریکایی و اروپایی از اقشار مختلف جامعه در این مراسم شرکت داشتند. حسن موقر بالیوزی در زندگی‎نامۀ حضرت عبدالبهاء از مراسم تشییع و سخنرانی‎های مختلفی که توسط شخصیت‎های برجسته در آن مراسم ایراد گردید، شرح کاملی درج نموده است.

اولین سخنران یک خطیب مشهور مسلمان، یوسف الخطیب احساسات خویش را چنین بیان کرد:

ای معشر عرب و عجم برای که گریه و زاری می‌کنید؟ آیا برای کسی است که در حیات دیروزی خود بزرگ بود و در موت امروزی بزرگ‌تر است؟ اشک برای کسی که به عالم بقا شتافته مَریزید، بلکه برای از کف رفتن تقوی و عقل و احسان ندبه کنید. برای خود زاری کنید چه که فاقد شمائید. فقیدِ شما رهگذری بود که از عرصۀ این جهان فانی به عالم باقی قدم گذاشت. ساعتی برای خاطر کسی زاری کنید که قریب به هشتاد سال به حال شما گریه کرد. نظر به راست کنید نظر به چپ نمائید. نظر به شرق و غرب نمائید؛ ببینید چه عظمت و جلالی غیبت نموده؛ چه پایه بزرگ صلحی منهدم شده؛ چه لب‎های فصیحی خاموش گشته. وااسفا! قلبی نیست که از غم این مصیبت، دردناک نیست و دیده‌ای نیست که پُرسرشک نیست. وای به حال فقرا؛ احسان از آنها مقطوع شد. وای به حال یتیمان که پدر بزرگوارشان از دست رفت. اگر حیات سِر عبدالبهاء به قربانی بسیاری از روحهای قیمتی مصون می‌ماند در این راه بسی از نفوس جان خود را فدا می‌نمودند. ولی یَدِ تقدیر به غیر از این امضاء نموده هر آتیه‌ای قبلاً مقدّر گشته و فرمان الهی خلل پذیر نیست. از اعمال این قائد انسانیت چه بیان کنم؟ زیرا که خارج از حدّ وصف و بیان است. به همین اکتفا می‌کنم که بر هر قلبی اثری دائمی گذاشت و بر هر زبانی ذکر خیری عظیم و کسی که چنین تذکاری بس عزیز و دائمی باقی بگذارد هرگز نمرده است.  ای اهل ابهی به خود تسلیت دهید. حلیم و صبور باشید کسی در شرق و یا غرب نیست که به شما تسلیت دهد زیرا که خود را بیشتر محتاج به تسلیت می داند.[6]

سخنران بعدی ابراهیم نصار[Ibrahim Nassar] نویسندۀ مشهور مسیحی بیانات ذیل را ادا نمود:

بکیت علی الدنیا و قد مات سیدی                                                       و مثلی من یبکی اذا مات سیده

چقدر این مصیبت جانگداز تلخ و ناگوار است این خسارت فقط راجع به مملکت ما نیست بلکه یک فاجعۀ عمومی است. حضرت عبدالبهاء عباس قریب به هشتاد سال زندگی فرمود و آتیه حیاتش همچون حیات مرسلین بود حضرتش ناس را تهذیب فرمود، تعلیم نمود، احسان کرد و ارشاد فرمود تا آن که قومش را به اعلی ذروۀ جلال فائز نمود. لذا از درگاه حضرت ربّ‌الارباب حضرتش را ثواب و جزاء عظیم از پی خواهد بود. ایّها النّاس بدانید عباس مفقود نشده و نور بهاء خاموش نگشت شعاع این نور الی الابد پاینده و درخشنده است. سراج بهاء حضرت عبدالبهاء عمری نمود که از آن معانی حیات ابدی منبعث گشت و از آن تجلیّات حیات روحیه هویدا شد تا این که از این دنیا رخت بربست و به جنت پروردگار انتقال فرمود در حالتی که ملبّس به ردای اعمال طیبه و صفات عزیزه بود. بلی حضّار محترم، صحیح است که جسد مطهّر این شخص عظیم را به مقام اخیرش مشایعت می‌کنید ولی به یقین مبین بدانید که روح عبّاس همیشه در بین شما به اعمال و اقوال و صفات و تمام جواهر حیات باقی و برقرار است به جسد مادّی عباس وداع می‎کنیم و جسما از نظر ما غیبت می‎فرماید ولیکن حقیقت عبّاس روحانی از افکار و عقول ما مفارقت نمی‎نماید و ذکر حضرتش از افواه منقطع نخواهد شد. ای راقد عظیم مقدّس، تو ما را احسان کردی، ارشاد نمودی، تعلیم فرمودی، در بین ما با عظمت به تمام معنی عظیمت زندگی فرمودی مارا مفتخر به اعمال و اقوال خود نمودی؛ مقام و منزلت شرق را به اعلی ذروۀ جلال رساندی؛ به کل رأفت نمودی و ناس را تهذیب کردی تا آن که تاج وهّاج ظفر و فیروزی را حامل گشتی. در عین سعادت در ظلّ رحمت پروردگار بیاسای و هو یجزیک خیرالجزاء.[7]

پس از نویسندﮤ مسیحی، مفتی حیفا، محمد مراد که فردی مسلمان بود چنین بیان نمود:

… دوست ندارم که مبالغه کنم در بیان مقام این مرد بزرگ؛ پس دست‎های نورانی او را در راه خدمت به عالم انسانیت و آثار روشن وی را در عمل بِرّ و احسان احدی انکار نکرده است مگر کسی که خدا مُهر بر دل او نهاده باشد…

تو ای مسافر و کوچ کنندۀ کریم، زندگی کردی با عظمت و بزرگی و مرگ تو نیز با عظمت و بزرگی بود و این مشهد کبیر و موکب مهیب نیست مگر برهانی ساطع بر عظمت تو حیّاً و میّتاً.  امّا بعد از تو، ای فقید، کیست برای فقیران و کیست برای گرسنگان و اندوه‌زدگان؟ بلکه کیست برای بیوه زنان و یتیمان بعد از فقدان یگانه مرد انسانیت و تنها مرد خیّر و معروف؟ خداوند در این حادثۀ جسیمه و مصیبت عظیمه، آل و اقارب تو را به صبر جمیل الهام کند و در رحمت و رضوان خود تو را فرو بَرَد. اوست شنوا و پذیرا.[8]

فرد برجستۀ بعدی عبدالله مخلص بود که فردی مسلمان بود چنین بیان نمود:

… آری آفتاب دانش غروب کرد، بدر تقوی افول نمود، ستارۀ مکارم اخلاق فرو ریخت، تخت فضیلت سرنگون شد، کوه احسان و نیکی از هم پاشید، آثار هدایت دگرگون شد، به سبب رحلت این مسافر کریم که انتقال می‌فرماید از جهان فانی به عالم باقی. به نظر نمی رسد که نیازیبه این باشد که من به بیان فضائل این فقید بزرگ ویا نام بردن مناقب این نور جبین میمنت‎ها مشغول شوم. همۀ شماها گواهان عادلی هستید بر آنچه خداوند نهان کرده بود در وجود او از حسن جمال و خُلق جمیل و وسعت صدر و دریای جود و کرم حاتمی … و من معذرت میخواهم از شماها اگر در این ایستادن خود (برای خطابه) وفائی را که واجب است نیکو به جا نیاورده باشم و قادر نشده باشم که ثنای نیکو و وصف شایان و ستایش پسندیده‌ای که این مسافر کریم استحقاق آن را دارد ادا کرده باشم. پس آنچه بر زبان من جاری است نیست مگر نتیجۀ قریحۀ مقروح زخمدار من و قلب خون‌آلود من پس اینها در حقیقت پاره‌های جگر است نه کلمات، و اشک‌های دیده است نه عبارات…

“ز این مصیبت شد فراموش آن مصیبت‌ها که بود                            لیک خود منسی نگردد تا جهان برپاستی”[9]

پس از وی، شیخ یونس الخطیب، شاعر مشهور مسلمان، شعری را که سروده بود قرائت نمود و پس از او اسقف باسیلیوس[Bassilios]، رئیس روحانی کلیسای کاتولیک حیفا بیانات خود را که به ویژه در مورد اعمال انسان‌دوستانۀ حضرت عبدالبهاء، احسان ایشان به فقرا و  کرامت و جلالت و شیخوخت ایشان بود بیان نمود.

سپس نوبت به جوانان رسید تا ستایش و تجلیل  خویش را بیان نمایند. ودیع بستانی[Wadi Bustani] که جوانی مسیحی بود شعری خواند که ابیاتی از آن چنین است:
در ارواح و اذهان، تو جاودان خواهی زیست. یکی مثل تو که صاحب تمام کمالات، فضائل و افتخارات است ابدی است… ای عبدالبهاء، ای فرزند بهاءالله، ای جان من فدای همچو تو.  تو فرزانه‎ای و خردمند یگانه‎ای؛ جز تو هر که هست، دانشی دارد ظاهری؛ در عصر تو شاعران چه گویند؟ ای عبدالبهاء، ای فرزند بهاءالله، تو آنچنان زیستی که خدایت می‌خواست نه آنچنان که بندگان او خواستند؛ تو در سرزمینی عزم رحیل کردی که عیسی مسیح و مریم مقدس در آن زیستند. مکانی که پذیرای محمّد بود. سرزمینی که خاکش پربرکت است و پربار … این آرامگاه و نفس مقدسی که در او آرمیده حیات بخش ماست. میثاق عشق و اخلاص ما جاودانه برقرار خواهد ماند.[10]

هشتمین خطیب سالومون بوزاگلو Salomon Bouzaglo، از شخصیت‌های مشهور جمعیت یهود در حیفا بود که به زبان فرانسه مطالب ذیل را بیان نمود:

در قرن انتشار فلسفه حسّی و غلبه ماديّات خيلی عجيب و نادر است که فيلسوفی باحاطه عبد‌البهاء عبّاس يافت شود. آن وجودی که بقلب و عواطف تکلّم ميکند و روح را بتعاليم و مبادی حَسَنه اش سيراب مينمايد. چه که مبادئيست که اساس تمام عقايد و اخلاق صافيه است با الواح و بيانات و حرکات مخصوصه و با آن مضامين دلکش. با هر يک ازنابغه‌های عصر که طرف ميشد آنها را هميشه قانع ميفرمود. نفوسِ حيَّه صاحبِ ‌قوّه ديگری هستند. حيات شخصی و اجتماعی او بزرگترين سر‌مشق فداکاری و عفو برای خيرديگران بود.
فلسفه عبّاس بسيط و آسان است و به واسطه همان سادگی عظيم است چه که موافق با طبايع بشري است که امروزه به واسطه اغلاط و تعصّبات و موهومات موجوده لطافتش را گم کرده. عبّاس در حيفا، فلسطين، ارض مقدّس، منبت انبياء، رحلت فرمود؛ سرزمينی که قرنها متروک و بی‌ثمر مانده بود روح جديد يافته مقام و شهرت اوّليّه خود را از سر مي‌گيرد. در مصيبت رحلت اين پيمبر گريه و زاری مي‌کنيم؛ ما فقط نفوسی نيستيم که حضرتش را تجليل مي‌نمایيم. در امريک و اروپ و در تمام ممالکی که مسکنِ مردمانِ وِجدان‎پرست است و مردماني که در اين دنيای دون تشنه عدالت اجتماعی و اخوّت هستند نيز در اين مصيبت عزادارند. عبد‌البهاء رحلت فرمود بعد از آنکه از استبداد و تعصّبات  دينی و هتکِ احترامِ حُريّتِ افکار در اين عالم صدمات و ابتلاآت زياد ديد. حضرتش سَنَوات عديده در ‌عکّا که باستيل عثمانی بود مسجون بود. بغداد پایتخت عبّاسيان نيز حبس او و پدرش را مشاهده کرد و ايران مهد قديم فلسفه پر حلاوت الهی ابناء خود را که اين عقايد را در آن سرزمين ايجاد نموده بودند بيرون کرد. آيا در اين وقايع اراده الهی مشاهده نمي‌شود که هميشه اراضی موعود را اختصاصی داده که چون گذشته در آينده هم منبع افکار ساميه باشد؟ کسي که گذشته‌ای به اين درخشندگی دارد هرگز نمرده است؛ کسي که چنين مبادی عاليه را تعليم فرموده و منتشر نموده است و مقام قوم خود را در نظر قارئين آن مبادی مرتفع نمود، مکلّل به خلود و بقای ابدي است.[11]

شیخ اسعد شوقایر [[Shaykh As’ad Shuqayr، از شهروندان برجستۀ عکا، که فردی تحصیل‌کرده و فصیح‌البیان بود، سخنرانی بعدی را ایراد کرد. پس از وی محمود صفدی، شاعر مشهور مسلمان،مرثیۀ خویش را قرائت نمود. شیخ اسعد در بارۀ حضرت عبدالبهاء چنین گفت:

این آقای عباس بهائی از اهل عکا شمرده می‌شد، چه که زیاده از چهل سال اهالی عکا با وی زندگی کردند. مجالس او مجالس علم بود و تکلّم می‎فرمود در آن مجالس به تفسیر آیات قرآنیه، و اخبار نبویه را جمع می‌کرد و به حکمت خود و دقّت خویش بین آراء مفسّرین و محدّثین و بین آراء علمای این عصر و حکمای قدیم و جدید توافق می‌داد. صدقات پی در پی از او به ارامل و ایتام و مساکین می‌رسید…برای او منزلت بزرگی بود که بُخل نمی‌فرمود بر هر کس که به او روی می آورد. در یک زمستانی ملاقات فرمود با علمای عکا و بزرگان و اشراف در منزل استاد  بزرگ آقا شیخ علی میری نوّرالله مرقده و در فصل تابستان نیز همین اجتماع حاصل شد در قُرب منزل او در میدانی که در محلۀ فاخوره است[12] و در این دو اجتماع هر کس نشسته بود جز کتاب تاریخ و تفسیر و حکمت و مجموعۀ اوراق حوادث که مخصوص باشد به مباحث علمیه و فنیه چیزی دیگر نمی‌دید. پس از آن که در حیفا منزل گرفت، مسافرت فرمود به اروپا و امریکا و موعظه و نصیحت و خطابه‌های بلیغه در آنجا انتشار داد و مرادش از این نشریات این بود که بین ارباب ادیان و مذاهب الفت دهد و جدال عنیف را زایل سازد از دلها و زبانها.  تحریص می‌فرمود همه را بر تمسّک به جواهر و اعراض (یعنی حقائق) و گذشتن از فروع و عوارض (یعنی تقالید و اوهام) و این رویه که با اسلوب‌های علمیه داشت مخصوص بود به مسلک خودش. جمعی از ایرانیان و غیرهم بر او اعتراض کردند و بر مسلک و آراء او انتقاد نمودند و رسائل و کتب مدوّن و مطبوع و منتشر ساختند، ولی او در مسیر خود کوشش داشت و به انتقادات و اعتراضات ایشان کسالت حاصل نمی‌کرد و از عداوت و بغض ایشان متألّم نمی‌گشت و معمولا این طور است که هر صاحب امر تازه و هر ذی مبدئی ناچار است از این که دسته‌ای او را موافق شده مدح نمایند و دستۀ دیگر مخالفت نموده قدح و مذمّت کنند. سنّةُ الله فی خلقه و لن تجد لسنة الله تبدیلا.[13]

و ابیاتی نیز از شعری که محمود صفدی در نعت حضرت عبدالبهاء سروده است نقل می‌گردد:

شامگاه یکشنبه، دروازه‎های بهشت آسمان گشوده گشت. روح عبدالبهاء پروازی پرشکوه به سوی آن آغاز کرد؛ پیامبران به پیشوازش رفتند و پذیرای او شدند…

ای کوه کرمل، تو حال، سرافراخته‎تر از جنّتی. چرا که مبدّل به مقدّس‎ترین کوه گشته‌ای.

من تا ابد برای تو اشک خواهم ریخت، و تو پیاپی اشک‌های مرا با دستان خود پاک کرده و خواهی کرد.[14][lxxxvii]

اندکی پس از صعود حضرت عبدالبهاء در دسامبر1921[آذر 1300شمسی]، هفته‎نامۀ النّفیر حیفا یک شمارۀ کامل خود را به حضرت عبدالبهاء اختصاص داد. النفیر می‌نویسد که حاضرین در مراسم تشییع، حضرت عبدالبهاء را با القاب “رجل الانسانیه”  “سیّدالاکبر”، “الفقیدالکریم” ستودند. این شماره همچنین شامل  مدح و ستایشی ویژه در خصوص حضرت عبدالبهاء توسط جاﻣﻌﮥ مسلمان حیفا بود.

عبدالبها
تابوت حامل عرش مطهر حضرت عبدالبهاء که در دسامبر 1921 از بیت ایشان در حیفا توسط افراد عالی‌مقام و برجسته از پیشینه‌های مختلف حمل گردید.

 

عبدالبهاء
جمعیتی بالغ بر ۱۰۰۰۰نفر در مراسم تشییع جسد مطهر حضرت عبدالبهاء در خیابان‌های حیفا تجمع نموده بودند.

بهائیان، جاسوس اسرائیل و عوامل صهیونیسم بین المللی

از روزهای آغازین انقلاب اسلامی، بهائیان متهم به جاسوسی و خیانت علی‌الخصوص به نفع اسرائیل و صهیونیسم گردیدند. صهیونیسم جنبشی سیاسی و بین‌المللی است که برای حمایت از بازگرداندن امّت یهود به فلسطین تشکیل گردید. به این بهانه عدۀ زیادی از بهائیان از هر سن و طبقه دستگیر، ربوده، شکنجه، ترور یا اعدام گردیدند.

محمد موحد
شیخ محمد موحد از علمای مسلمان که قبل از انقلاب اسلامی به دیانت بهائی ایمان آورد و در مه 1979 ربوده گردید. پیکر ایشان هرگز یافت نشد.

امّا متّهم کردن بهائیان به جاسوسی موضوعاتی چند را برای اتّهام زنندگان در بر دارد. نخست این که آنها باید به تعلیم، هدایت یا دستوری در آثار بهائی استناد نمایند که بهائیان را مأمور به جاسوسی بنماید. ولی چنین موردی در هیچ‎یک از آثار بهائی وجود ندارد. به‌علاوه، انتظار می‎رود جاسوسها هویت واقعی خود را پنهان سازند تا بتوانند به فعالیت‌های جاسوسی خود ادامه دهند. اگر بهائیان واقعا جاسوس بودند، هنگامی که دستگیر می‌شدند، باید اعتقاد مذهبی خود را کتمان می‌نمودند تا بتوانند به مأموریت خود ادامه بدهند.
با این همه، اسناد تاریخی دهه‌های قبل ثابت می‎کند که بهائیان دستگیر شده، به جای آن که به تقیه روی آورند که در فرقۀ شیعه عملی مقبول برای دفع موقعیت‎های خطرناک است، قاطعانه اعتقاد مذهبی خود را بیان کرده‌اند. فردی که عضویت در جامعۀ بهائی را بپذیرد همواره با عواقب وخیمی مواجه است. این عواقب شامل مواردی مانند از دست دادن شغل، حقوق بازنشستگی، از دست رفتن اموال، محرومیت از تحصیلات عالیه، محکومیت به حبس طولانی، شکنجه و حتی مرگ بوده است. با وجود این بهائیان دستگیر شده عموماً این پیامدها را پذیرفته و اعتقاد خویش را کتمان ننموده‎اند. [lxxxix]
دلیلی که عموماً به واسطۀ آن بهائیان به جاسوسی متهم  می‌گردند این است که مراقد مطهّره و اماکن متبرّکۀ بهائیان در اسرائیل امروز قرار دارد و بهائیان ایران به اسرائیل پول می‌فرستند و این پول به منزلۀ سرمایه‎ای جهت حمایت از فعالیت‌های ضدّ اسلامی ایشان قلمداد می‌گردد.[xc] بهائیان اظهار می‌دارند که بسیاری از اماکن متبرّکۀ مسلمین و مسیحیان نیز در اسرائیل واقع است ولی وجود این اماکن دلیل آن نیست که مسلمین و مسیحیان عوامل اسرائیل یا صهیونیسم جهانی هستند.

شهدای بهائی

آنچه که در خصوص قرار داشتن اماکن متبرکۀ بهائیان در اسرائیل ندیده گرفته شده ومورد بی‌توجهی قرار می‎گیرد این حقیقت است که تأسیس مراقد مطهرۀ بهائی در اسرائیل امروز به علّت تبعید حضرت بهاءالله به فرمان دو فرمانروای مسلمان به این محل صورت گرفته است. نخست، در سال 1853[1232]، حضرت بهاءالله توسّط ناصرالدّین‌شاه از ایران به بغداد در خاک عثمانی تبعید شدند. ده سال پس از آن، ناصرالدّین‌شاه که از نفوذ روزافزون حضرت بهاءالله در نزدیکی مرز ایران واهمه داشت، از سلطان عبدالعزیز امپراطور عثمانی درخواست نمود حضرت بهاءالله را به مناطقی که از مرز ایران دورتر باشد تبعید نماید. امپراطور عثمانی نخست حضرت بهاءالله را به استانبول دعوت کرد و سپس به فاصلۀ چهار ماه ایشان را به ادرنه در سال 1863[1242] و پس از آن به عکا در سال 1868[1247] تبعید نمود. در آن زمان، عکّا در واقع قسمتی از منطقۀ فلسطینی سوریه بود. سرانجام حضرت بهاءالله در 29 مه 1892[8خرداد 1271] در عکا صعود فرمودند.
پس از صعود حضرت بهاءالله، فرزندشان حضرت عبدالبهاء هدایت جامعۀ بهائی را تا هنگام صعودشان در سال 1921[1300] به عهده گرفتند. ایشان در حیفا در محلی که در آن زمان فلسطین نامیده می‌شد مدفون گردیدند. شخصیت دیگری که برای بهائیان از اهمیت خاص برخوردار هستند و آرامگاهشان در اسرائیل امروز قرار دارد حضرت باب هستند، که عرش مطهّرشان مخفیانه از ایران به فلسطین انتقال داده شد و در سال 1909[1287] در حیفا مدفون گردید. اسرائیل در سال 1948[1327] یعنی تقریبا 60 سال پس از صعود حضرت بهاءالله، 39 سال بعد از حمل عرش مطهر حضرت باب به آن منطقه و 27 سال پس از صعود حضرت عبدالبهاء تأسیس گردید. بنابراین در وارد کردن این اتّهام که  بهائیان به دلیل محل استقرار مراقد مطهرۀ ایشان با اسرائیل ارتباط دارند، شرایط تاریخی مسبّب قرار گرفتن این اماکن متبرّکه در محلی که در آن زمان منطقۀ فلسطینی سوریه بود، نادیده گرفته می‎شود.

دکتر فرامرز سمندری به همراه همسر امریکائی‎اش آنیتا و فرزندانش. وی پزشک و استاد دانشگاه تبریز بود و در جولای 1980 [تیر 1359] در تبریز به شهادت رسید.
این واقعیت دارد که بهائیان ایران (و در واقع بهائیان کل جهان) تبرّعات خود را به مرکز بین‌المللی در حیفا واقع در اسرائیل می‌فرستند. اما این تبرّعات برای حمایت از فعالیت‌های ضدّ اسلامی فرستاده نمی‌شود، بلکه جهت حفظ و نگهداری مراقد مطهّره و اماکن تاریخی و همچنین رسیدگی به امور اداری جامعۀ جهانی صرف می‌گردد.[xci]  از قضا، در حالیکه مؤسّسات مذهبی مسلمانان، مسیحیان و یهودیان برای حفاظت و نگهداری اماکن متبرّکۀ خویش از کمک‌های مالی مداوم دولت اسرائیل استفاده می‌نمایند، بهائیان مطابق تعالیم شان نمی‎توانند کمک‌های مالی غیر بهائیان را برای برنامه‌ها و فعالیت‎های خویش بپذیرند. این ممنوعیت شامل کمک‌های مالی دولت اسرائیل برای نگهداری اماکن متبرّکه در آن کشور نیز می‌گردد.

عبدالوهاب کاظمی منشادی، پیرمرد 85 سالۀ ساکن یکی از دهات یزد که در 8سپتامبر 1980 [17شهریور1359] به اتّهام جاسوسی به شهادت رسید.

علیرغم این موضوع، حکومت جمهوری اسلامی ایران در سال 1983[1362]، دستور انحلال تمامی مؤسّسات اداری بهائی در آن کشور را صادر کرد. از آنجائی که بهائیان، در هر سرزمینی که سکونت دارند، موظّف به اطاعت از حکومت هستند، محفل ملّی بهائیان ایران از این دستور حکومت اطاعت نمود. اما آنها مکتوب سرگشاده‌ای نیز در خصوص این موقعیت نگاشتند و موضع و موقف بهائیان در مورد این تصمیم دولت و اتّهامات وارده بر جامعۀ بهائی را بیان نمودند. یکی از مواردی که در این مکتوب بیان گردیده بود اتّهام جاسوسی بهائیان برای اسرائیل بود که حکومت ایران مکرّراً بدون ارائۀ هیچ سندی برای اثبات این ادعا بیان نموده بود:

جناب آقای دادستان باز افسانه و داستان بی‌پایه و بی‌مایۀ جاسوسی بهائیان را عنوان نموده‌اند بی آن که لااقل مدرکی ابراز و دلیلی اتیان کنند؛ بی آن که توضیح فرمایند اینهمه جاسوس در یک مملکت به چه کاری مشغولند و چه اخباری را از کجا می‌آورند و به کجا می‌دهند و به چه منظوری چنین می‌کنند؟

پیرمرد هشتاد و پنج سالۀ یزدی که هرگز پا از ده خود بیرون ننهاده چگونه جاسوسی است؟ و این جاسوسان ادّعایی ایشان چرا هرگز خود را پنهان نمی‌سازند؟ چرا عقیدۀ خود را کتمان نمی‌نمایند؟ چرا به لطائف‌الحیل نمی‌کوشند تا در ادارات و مراکز خبری راه یابند؟ چرا تاکنون در هیچ جای جهان یک جاسوس بهائی دستگیر نشده؟ جوانان محصل و بانوان خانه‎دار و دوشیزگان معصوم و مردان و زنان کهن‌سال بهائی که بی گناه به چوبۀ دار سپرده شدند یا هدف تیر تعصب و عدوان گردیدند، کشته شدگان روستائی بهائی قُراء افوس، چیگان، قلعۀ ملک (حومۀ اصفهان) و قریۀ نوک بیرجند چگونه می‌توانستند جاسوس باشند؟ چه مدارک و وسائل جاسوسی از آنها به دست آمد؟ کودکان دبستانی که از مدارس اخراج گردیدند چگونه جاسوسی می کردند؟[xcii]

شکرنساء و محمدحسین معصومی، زوج بهائی اهل روستای نوک در نزدیکی بیرجند در استان خراسان. این زوج در نوامبر 1980[آبان1359] به اتّهام جاسوسی زنده سوزانده شدند.
بهائیان متهم به دشمنی با اسلام

اتهام دیگر علیه بهائیان دشمنی با اسلام است. در کتب و جزواتی که بر ردّ دیانت بهائی نگاشته شده، اغلب تلاش شده است که مؤسّسین دیانت بهائی را به دشمنی با دیانت منشأ خود متّهم سازند و هدف آنان را تضعیف اسلام به وسیلۀ ایجاد تفرقه در آن و در نتیجه کمک به اهداف استعماری و امپریالیستی اربابان  خود بیان نموده‌اند. امّا، آثار دیانت بهائی مملو از تجلیل اسلام، پیامبر اسلام، و ائمّۀ اطهار است. ذیلاً نمونه‌ای از آثار حضرت بهاءالله نقل می‌گردد که در آن، مقام متعالی حضرت محمد و عائلۀ ایشان و نقش اسلام در تاریخ ادیان ستایش گردیده است:

و الصّلاة و السّلام علی من ابتسم بظهوره ثغر البطحاء و تعطَّر بنفحات قميصه کلّ الوری الّذی أتی لحفظ العباد عن کلّ ما يضرُّهم فی ناسوت الانشاء . تعالی تعالی مقامُه عن وصف الممکنات و ذکر الکائنات . به ارتفع خباء النّظم فی العالم و عَلَمُ العرفان بين الأمم . و علی آله و أصحابه الّذين بهم نُصبتْ رايات التّوحيد و اعلام النّصر و التّفريد . و بهم ارتفع دينُ اللّه بين خلقه و ذکرُه بين عباده (لوح مقصود، دریای دانش، ص13)

همچنین رهبران بهائی، بهائیان را به اصلاح دیدگاه نادرستی که نسبت به اسلام خصوصاً در ممالک غرب وجود دارد تشویق نموده‌اند:

عموما، در مغرب زمین، در بارۀ اسلام، سوء تفاهمات بسیاری وجود دارد که  باید سعی کنید آنها را زائل سازید. اما این کاری نسبتاً مشکل و مستلزم دانش و تبحّر کافی است. وظیفۀ اصلی شما این است که احبّاء را با تعالیم اساسی و بی‎پیرایۀ حضرت رسول اکرم، آنگونه که در متن قرآن کریم نازل شده، آشنا نمائید و روشن سازید که چگونه این تعالیم مبارکه، در خلال اعصار متمادیه، جریان ترقی و تکامل بشریه را متأثر بل هدایت و صیانت نموده است. به عبارت دیگر، شما باید منزلت و اهمیت دیانت مقدس اسلام را، در مسیر تاریخ تمدن، مشخص و مبرهن سازید.[xciii]

در طی سالیان متمادی، بسیاری از نویسندگان بهائی این نصایح را به گوش جان شنیدند و آثار فراوانی در بارۀ اسلام، تاریخ، تعالیم،
مکاتب فکری و تأثیرات مثبت آن بر تمدن جهانی نگاشتند. از جملۀ این آثار عبارتند از:

  • تأثیرات مثبت اسلام بر تمدن، نوشتۀ استانوود کاب[15][xciv]
  • حضرت محمد و دور اسلام، نوشتۀ حسن م. بالیوزی (1976)، آکسفورد، انگلستان: انتشارات جرج رونالد[xcv]
  • سیّد الشهدا، نوشتۀ ابوالقاسم فیضی (1977)، آکسفورد، انگلستان: انتشارات جرج رونالد[xcvi]
  • مقدّمه ای بر شیعه در اسلام[16]، نوشتۀ موژان مؤمن (1985)، آکسفورد، انگلستان: انتشارات جرج رونالد[xcvii]

عناوین زیادی نیز توسط نویسندگان بهائی در ایران منتشر گردیده است مانند:

  • تاریخ دیانت اسلام، اثر محمد علی فیضی
  • اسلام و دیانت بهائی، اثر علی اکبر فروتن
  • سلطان رسل، اثر علی اکبر فروتن

با این وجود، اتّهامات همچنان ادامه دارد و بسیاری از بهائیان به اتّهام دشمنی با اسلام به شهادت رسیده‌اند؛ دکتر مسیح فرهنگی از جملۀ این افراد بوده‌اند. افرادی که ایشان را به شهادت رساندند آنقدر در این ادّعا پیش رفتند که حتی این مطلب را بر پیکر ایشان نقش نمودند. دکتر فرهنگی، قبل از شهادتشان، در زندان در مقام پزشک قائم به خدمت بودند.

مسیح فرهنگی
دکتر مسیح فرهنگی، دارای مدرک دکترا در طب، نویسنده، نقاش و عضو هیأت مشاورین قاره‌ای
مسیح فرهنگی
نوشته بر روی پای جناب دکتر فرهنگی: مسیح فرهنگی، ضدّ اسلام

بهائیان عوامل رژیم شاه

اتهام دیگری که اغلب علیه بهائیان مطرح می‌گردد این است که آنها در زمان محمّدرضاشاه پهلوی مورد لطف حکومت بودند و بسیاری از مقام‌های برجسته در دولت از آن آنها بوده است و با پلیس مخفی شاه یعنی ساواک همکاری می‎‌نمودند.[xcviii] حتی پیش از انقلاب ایران، بهائیان به عنوان “بیگانه” در جامعۀ ایرانی مسئول بسیاری از سرکوبگری‌های تجاوزگرانۀ ساواک و نیز بعضی از سیاست‌های نامطلوب شاه محسوب می‌شدند[xcix]  این ادّعا تا حدّی از این واقعیت سرچشمه می‌گیرد که  کمی قبل از انقلاب، بهائیان از پیوستن به نیروهای انقلابی ضدّ حکومت امتناع ورزیدند. در هر حال، این امتناع به دلیل دستور حضرت بهاءالله مبنی بر اطاعت از حکومت سرزمینی است که در آن ساکنند.[c]
جامعۀ جهانی بهائی اعلان نموده است که بهاییان ایران در زمان رژیم شاه نیز مورد آزار واذیت بودند و ساواک یکی از طرق اصلی اِعمال این تضییقات بوده است.[ci]  برای مثال دولت رضا شاه در سال 1934[1313] دستور بسته شدن مدارس بهائی، مانند مدرسۀ تربیت پسران و دختران در طهران، را صادر کرد.[cii]  همچنین در رمضان سال 1955[1334]، زمانی که دولت محمدرضا شاه در صدد منحرف کردن اذهان عمومی از تصمیم حکومت مبنی بر ملحق شدن به قرارداد بغداد بر اثر تحمیل دولت‌های انگلیس و امریکا بود، خواستار حمایت طبقۀ روحانیون گردید. آیت‎الله سیّد حسین بروجردی که مرجع تقلید بود و در مقام آیة الله العظمی قدرت وضع قوانین در چارچوب شرع اسلام را داشت، دولت شاه را مجبور به حمایت از آزار و اذیت جامعۀ بهائی نمود.[ciii] حملات و هجوم‌های سال 1955 حقیقتا مخرّب و گسترده بود و این به واسطۀ اقدام هماهنگ دولت و روحانیون بود که با استفاده از رادیوی محلّی ایران و روزنامه‌های رسمی کشور شروع به گسترش نفرت بر علیه بهائیان نمودند و سرانجام منجر به هجوم اوباش علیه بهائیان گردیدند[civ] :

حجّت‌الاسلام محمّدتقی فلسفی در خاطراتش نوشته است که سخنرانی‎های او علیه بهائیان با رضایت قبلی آیت الله بروجردی و محمّدرضا شاه صورت گرفت. در مصاحبۀ 19 اردیبهشت 1334 (10 مه 1955) با گزارشگر روزنامۀ اتّحاد ملی، فلسفی ملاقات خود با آیت‌الله بروجردی را چنین توضیح داد:

قبل از ماه مبارک رمضان، من به قم رفتم، در آنجا با آیت الله بروجردی ملاقات نمودم و او را شدیداً پریشان یافتم. او اظهار داشت: “اکنون مسئلۀ صنعت نفت حل شده است و فعالیت‌های حزب توده (حزب طرفدار شوروی کمونیستی) نیز خنثی گردیده است، ما باید نقشه‎های علیه بهائیان طرح کنیم و برای این مبارزه قیام نمائیم.”[cv]

فلسفی در کتاب “خاطرات و مبارزات” خود می‌نویسد:

آیت‌الله بروجردی پیغامی برای من فرستادند مبنی بر این که مسئلۀ (بهائیان) را به مسئولین دولت منتقل نمایم…. سرانجام بعد از رمضان سال 1332 (مه 1953)، ایشان نامه‎ای برای بنده ارسال نمودند مبنی بر این که با شاه ملاقات نمایم و نارضایتی آیت‌الله بروجردی در خصوص موقعیت (آزادی نسبی) بهائیان را بیان نمایم… پیش از رمضان سال 1333 (مه 1954)، بنده از آیت الله بروجردی سؤال کردم “آیا شما موافقید که بنده راجع به موقعیت بهائیان در موعظه‌های رادیویی خود که به صورت زنده از مسجد شاه پخش می‌شود صحبت کنم؟” ایشان لحظه‎ای تأمّل کردند و سپس پاسخ دادند “اگر این کار را بکنی، خوب است. در حال حاضر مسئولین نسبت به مسئلۀ (سرکوب و از بین بردن بهائیان) بی توجّه هستند. این کار حدّاقل (بهائیان) را در انظار مردم تحقیر می‌نماید.”

ایشان اضافه نمودند: “لازم است که این مطلب قبلاً به شاه اطّلاع داده شود تا او بعداً بهانه‌ای برای مداخله و خراب نمودن همه چیز و در نتیجه پایان دادن به پخش رادیویی نداشته باشد. چرا که اگر این اتفاق بیفتد، بدترین اتّفاق برای مسلمین خواهد بود و موجب جسور شدن بهائیان خواهد شد.”

من با دفتر شاه تماس گرفتم و تقاضای ملاقات نمودم. وقتی که من شاه را ملاقات نمودم چنین اظهار داشتم: ” آیت الله بروجردی رضایت دارند که مسئلۀ بهائیان که مسئلۀ نگران کننده ای برای مسلمین است، در موعظه‌های ماه رمضان بنده مورد بحث و برخورد قرار بگیرد. آیا اعلیحضرت نیز با این امر موافق هستند؟”

فلسفی نقل مینماید که شاه برای لحظه ای سکوت کرد و سپس گفت “برو همین کار را بکن”.

از سال 1327 (1948)، هر ماه رمضان، فلسفی علیه حزب توده سخنرانی می‌نمود. حذف و نابودی بابیان و بهائیان آرزوی قلبی ملّاها و شرکای آنها در دولت بود. در آن ایّام، شایع شده بود که ضربه به بهائیان و تخریب مراکز اداری و مذهبی آنها از اهداف د ولت می‌باشد. در هر صورت، تا رمضان 1334 (مه1955) انتظار ادامه یافت.

حملات بی‌رحمانۀ رادیویی سال 1955 علیه بهائیان توسّط فلسفی همراه با مصادره  اموال بهائیان در شهرهای بزرگ توسط حکومت بطور همزمان صورت گرفت. در طهران، در مقابل دوربین‌های گزارشگران ایرانی و خارجی، ژنرال (نادر) باتمانقلیچ، رئیس ستاد ارتش ایران، همراه با (ژنرال) تیمور بختیار، فرمانده نظامی طهران، کلنگ به دست گرفته و گنبد حظیرةالقدس بهائیان طهران را، که بارزترین نشانۀ دیانت بهائی در پایتخت بود، تخریب نمودند. این ساختمان سالها در توقیف ارتش باقی ماند و به عنوان مرکز فرماندهی مورد استفاده قرار گرفت.

نيروی ارتش شاه در حال ورود به حظيرةالقدس بھائيان طھران

 

ژنرال باتمانقلیچ از ارتش شاه شخصا در تخریب حظیرةالقدس بهائیان طهران شرکت نمود. ژنرال تیمور بختیار(که بعداً اولین رئیس ساواک گردید) در سمت چپ دیده می‌شود.
فلسفی شخصا در تخریب حظیرةالقدس بهائیان طهران همکاری نمود.
فلسفی در حال مشاهده و همکاری در تخریب حظیرةالقدس بهائیان طهران

ژنرال محمد آیراملو، نایب رئیس ساواک، در یادداشت‎های خود، این وقایع را چنین نقل می‌نماید:

یک روز صبح، ژنرال باتمانقلیچ، فرماندۀ ستاد ارتش، همراه با ژنرال تیمور بختیار، فرماندۀ نظامی، به بالای قبۀ حظیرةالقدس بهائیان (در طهران) رفتند و با کلنگ شروع به تخریب قبّه نمودند. صبح روز بعد، وابستۀ نظامی امریکا به دفتر من آمد و با لحنی خشمگین بیان کرد: “این چه عملی است که فرماندۀ ارتش انجام داده است؟ چرا باید فرماندۀ نظامی کلنگ به دست بگیرد و در مقابل انظار عموم، ساختمانی را تخریب نماید؟ بعلاوه او بنائی را هدف قرار داده که مورد احترام و علاقۀ فراوان بسیاری از همشهری‎های شماست! کشور من برای بازسازی خرابه‎ها به ایران کمک می‎نماید و  اکنون شما یک بنای زیبا را به خرابه مبدل می‌سازید؟” از آنجائی که من نیز به خاطر چنین تخریب غیر منطقی آن هم به وسیلۀ یک افسر عالیرتبۀ ارتش متعجب بودم سکوت اختیار کردم و هیچ نگفتم. چند ساعت بعد، مرحوم باتمانقلیچ مرا به دفتر خود احضار نمود و با دستپاچگی پرسید: “وابستۀ نظامی راجع به وقایع دیروز چه می‎گوید؟”

من صراحتاً نظرات نظامی امریکایی را به او گفتم و اضافه کردم: “چند نفر دیگر از وابسته‌های نظامی نیز بُهت و نومیدی خود را نسبت به این وقایع اعلام کرده‌اند.” و هنگامی که اندوه وی را دیدم، پرسیدم:” ژنرال، واقعا انگیزۀ شما از ارتکاب این عمل چه بود؟” او سرش را بلند کرد و پاسخ داد:” من هیچ انگیزه ای نداشتم. این دستور فرمانده بود.”  و منظورش از فرمانده، محمد رضا شاه فقید بود.

آنطور که من بعداً در پژوهش‌های مختلف خواندم، محمّدرضا شاه این دستور را برای جلب رضایت چند آخوند با نفوذ، مخصوصاً سیّد ابوالقاسم کاشانی صادر نموده بود … جالب توجّه است که بیست و پنج سال بعد، محمّدرضا شاه فقید نتیجۀ فرصت دادن به آخوندها و تسلیم شدن در مقابل آنها را دید. همچنین بیست و پنج سال بعد، وقتی که ژنرال باتمانقلیچ در اوج انقلاب سال 1357(1978) دستگیر و محاکمه گردید، او این اتّفاقات را در دفاعیات تقریبا موفقیت‌آمیزش بیان نمود. “[cvi]

آیت الله بروجردی بعداً تقدیرنامه‎ای برای فلسفی نگاشت و از او به خاطر “خدمات گرانبهایش” سپاسگزاری نمود. او همچنین اظهار امیدواری کرد که حظیرةالقدس بهائیان ایران به زودی کاملاً تخریب گردد، بهائیان از کلیۀ مشاغل دولتی و رسمی معزول شوند و پارلمان ایران طرحی برای بیرون راندن بهائیان از ایران را تصویب نماید.
بروجردی، خمینی و فلسفی تنها روحانیون برجسته با احساسات شدید ضد بهائی نبودند. شاگرد دیگر بروجردی، آیت‌الله العظمی منتظری نیز در ایذاء و اذیت بهائیان در مرکز ایران فعالیت می‌نمود. اگرچه او بعد ها موضع خویش نسبت به بهائیان را تعدیل نمود و قبل از فوت، در فتوایی شجاعانه و بی نظیر، از حقوق اولیۀ شهروندی بهائیان دفاع کرد.[cvii]  قبل از تعدیل دیدگاهش، آیت الله منتظری در خاطرات گذشتۀ خود مینویسد:

مرحوم آیت‌الله بروجردی خیلی ضدّ بهائی بود. مثلاً در طرف‌های یزد یک بهائی را کشته بودند و بنا بود قاتل را اعدام کنند … آقای بروجردی در این قضیه خواب نداشت و می‎خواست به هر قیمتی که هست از اعدام او جلوگیری کند… گویا یک سال، ماه رمضان که آقای فلسفی از رادیو صحبت می‎کرد، آقای بروجردی به او گفته بود که علیه بهائیت صحبت کند؛ آیت‎الله کاشانی هم با این معنا موافق بود.  آقای فلسفی در آن ماه رمضان شروع کرد علیه بهائی‎ها صبحت کردن؛ صحبت آقای فلسفی در آن سال خیلی گُل کرد و مردم همه اطراف رادیوها جمع می‎شدند صحبت‎های آقای فلسفی را گوش کنند.

……..

در همان ایّام من برای نماز و تبلیغ دینی می‎رفتم به نجف‎آباد … من از آیت‌الله بروجردی راجع به معاشرت و خرید و فروش و معامله با بهائی‌ها سؤالی کردم و ایشان در جواب مرقوم فرمودند، “بسمه تعالی لازم است مسلمین با این فرقه معاشرت و مخالطه و معامله را ترک کنند…”  اعلامیه در سطح شهر پخش شد و تبلیغات زیادی در مساجد و جاهای دیگر انجام گرفت … با خوانده شدن این حکم جوّ گسترده‌ای علیه بهائیت در نجف‌آباد ایجاد شد.

آن وقت کاری که من کردم این بود که تمام طبقات و اصناف نجف‎آباد را دعوت کردم و همه علیه بهائیت اعلامیه دادند.  مثلاً نانواها نوشتند، “ما به بهائی‎ها نان نمی‎فروشیم.”  راننده‌ها امضاء کردند که، “ما دیگر سوارشان نمی‌کنیم.”  خلاصه کاری کردیم که از نجف‎آباد تا اصفهان که کرایه ماشین یک تومان بود، یک بهائی التماس می‌کرد پنجاه تومان بدهد و او را نمی‎بردند.  البته همۀ این نبُردَنها هم از روی ایمان نبود.  خیلی‎ها از دیگران و از جوّ عمومی جامعه می‎ترسیدند که آنها را سوار کنند.  بالاخره با این حرکت آنها در نجف‌آباد متلاشی شدند. … بعد از این قضیه متفرّق شدند و در همه جا از چشم مردم خود را مخفی می‎کردند … این قضیه را ما به اصفهان هم کشاندیم و … در آنجا هم سر و صدای گسترده‎ای علیه بهائیت برپا شد.

بالاخره پس از مدّتی مشخّص شد که مؤسّس و محرّک این جریان من هستم.[cviii]

اگرچه منتظری اطمینان داد که بهائیان نجف آباد غارت شدند و از خانه‌هایشان اخراج و متفرق گردیدند، دولت شاه هیچ عکس‌العملی برای حمایت از بهائیان یا جلوگیری از اوباش، که سرانجام حظیرة القدس بهائیان نجف آباد را به آتش کشیده و تخریب نمودند، از خود نشان نداد. در همان خاطرات، منتظری اذعان مینماید که آیت الله بروجردی “کاملا از فعالیتهای من آگاه و بسیار راضی بود.”[cix]


البته، نا گفته نماند که بر خلاف روحانیون دیگر، آیت الله منتظری این شهامت را داشت که قبل از فوت در فتوایی مهم و بیسابقه، حقوق شهروندی بهاییان ایران را برسمیت بشناسد. روی متحده  بیان می‌کند که در رژیم پهلوی، بهائیان در واقع به عنوان “مهره های سیاسی” و نه همکار محسوب می‌شدند و پذیرشی که دولت رضا شاه نسبت به بهائیان در اوایل قرن بیستم نشان داد عمدتاً نشانه‌های حاکمیت غیر مذهبی [سکولار] و کوششی در جهت تضعیف نفوذ روحانیون بود نه آن  که دالّ بر لطف وی در حق بهائیان باشد.[cx]

همچنین شواهدی وجود دارد که ساواک در دهه‌های 1960 و 1970 برای آزار و اذیت بهائیان با گروه‌های اسلامی همکاری می‌نموده است.[cxi]  ساواک با حجّتیه، که  گروهی ضدّ بهائی و افراطی بود، روابطی داشت. رهنما و نعمانی بیان می‌کنند که شاه به حجّتیه در خصوص بهائیان آزادی عمل داده بود.[cxii]  نیکی کدی اظهار می‌دارد که اتّهام ساواکی بودن بهائیان تنها زمینه‎ای دروغین  برای افزایش ایذاء و اذیت آنان بود.[cxiii]

بهائیان در مسند قدرت در رژیم پهلوی

برای پی بردن به حقیقت این اتّهام که بهائیان در حکومت محمد رضاشاه پهلوی صاحبان مسندهای برجسته بودند، هیچ مطالعۀ تحقیقی صورت نگرفته است.[cxiv]  اصولاً، اگر چه بهائیان برای استخدام در مشاغل دولتی آزادند، امّا از مداخله در سیاست حزبی منع گردیده‌اند.

عدّه‌ای از افراد که از خانواده‌ها یا پیشینه‌های بهائی بوده‌اند ولی خودشان بهائی نبودند در دولت ایران پست و مقامی داشتند. گروه دیگری حتی پیشینۀ بهائی هم نداشتند ولی به بهائی بودن شهرت یافته بودند. مشکلی که وجود دارد در تعریف بهائی بودن است. فرد بهائی عضوی از یک جامعۀ اختیاری است که تنها افرادی را می‌پذیرد که صفات و خصوصیات مذهبی خاصی را دارا باشند و فرد می‎تواند آزادانه تصمیم بگیرد که بهائی بشود، بهائی بماند، یا این که دیگر بهائی نباشد. به هر حال مسلمانان چون امکان ترک عقیده را به رسمیت نمی‌شناسند، در درک این موضوع با مشکل مواجه شوند که افراد آزادند که از عقاید قبلی خود، مثلا عقاید بهائی، روی برگردانند. بهائیان اصطلاح بهائی‌زاده را در مورد افرادی که در خانوادۀ بهائی متولد شده‌اند ولی خودشان بهائی یا عضوی از جامعه نیستند به کار می‌برند؛ معادلی برای این اصطلاح در جامعۀ اسلامی وجود ندارد.[cxv]

ذیلا لیست برخی از افراد صاحب منصب در دولت شاه که به بهائی بودن شهرت داشته‎اند درج و حقیقت امر در مورد هر یک بیان می‌گردد:

 

بهائیت و پهلوی

امیر عباس هویدا (1920-1979 [1358-1299] ) سیاستمدار ایرانی که از 27 ژانویه 1965 [7بهمن 1343] تا 7 اوت 1977[16مرداد1356] نخست وزیر ایران بود. پدربزرگ هویدا آقا رضا قناد شیرازی نام داشت و معاصر حضرت بهاءالله و یکی از پیروان ایشان در قرن نوزدهم بود. پدر هویدا به نام میرزا حبیب الله نیز مدتی عضوی از جامعۀ بهائی بود.[cxvi]

در سال 1918 [1297]، میرزا حبیب الله با افسرالملک، زنی مسلمان که پدرش خواهرزادۀ ناصرالدّین شاه بود، ازدواج کرد. این ازدواج و ارتباط روزافزون با خانواده‌های بانفوذ سیاسی سریعاً راه را برای اشتغال میرزا حبیب‌الله در مشاغل سیاسی هموار نمود. در پی آن، میرزا حبیب‌الله شروع به فاصله گرفتن از دیانت بهائی نمود. در همان سال (1918)، او به “عین‎الملک” نیز ملقّب گردید. در سال 1921[1300] ، او منصب سر کنسولی ایران در دمشق را پذیرفت. ده سال بعد، وی همان منصب را در بیروت قبول نمود.[cxvii]  پذیرش این مناصب سیاسی با تعلیم بهائی در مورد عدم مداخله در سیاست حزبی مغایرت داشت. وقتی که میرزاحبیب‌الله از استعفا از منصب‌های سیاسی خویش امتناع ورزید، اسم او از دفتر سجلات امری حذف گردید. این امر دشمنی وی نسبت به دیانت بهائی را افزایش داد. او در سال 1936 [1315] فوت کرد و در عکا مدفون گردید.

حضرت شوقی افندی، در مکتوب مورّخ 14 ژوئن 1932 [24 خرداد1311] خطاب به یکی از بهائیان، به وضوح بیان می‎فرمایند که پدر هویدا در سال 1932 عضوی از جامعۀ بهائی نبود. این مکتوب دربارۀ فرد دیگری است که منصبی سیاسی را می‌خواهد بپذیرد. حضرت شوقی افندی به مخاطب نامه خاطر نشان می‌سازند که فرد مذکور باید از شغل سیاسی خود کناره‌گیری نماید، در غیر این صورت با او نیز مانند پدر هویدا (عین الملک) رفتار می‌شود و اسمش از دفتر سجلات دیانت بهائی حذف خواهد شد:

“وی باید اطاعت کند و استعفا بدهد، در غیر اینصورت همانند عین الملک… او نیز از جامعۀ بهائی طرد خواهد شد.”[cxviii]

هویدا خود هرگز بهائی نبود. بر طبق شهادت برادرش، موضوع مذهب به طور کلی و نام دیانت بهائی هرگز در خانوادۀ آنها مطرح نشده بود:

بنا به اظهار فریدون هویدا (برادر نخست وزیر)، نام امر بهائی هرگز در خانوادۀ آنها عنوان نشده بود. وی میگوید: “من چهارده ساله بودم وقتی که برای اولین بار از دوستی کلمۀ بهائی را شنیدم و معنای آن را فهمیدم.”[cxix]

پدربزرگ هویدا: آقا رضای قناد شیرازی

خود هویدا شخصی مذهبی نبود.[cxx]  وی برای از بین بردن شایعات در مورد بهائی بودنش، در طول نخست وزیری خود دست به اعمالی علیه بهائیان زد تا نشان دهد که به هیچ عنوان هوادار آنان نیست.  برای مثال، اسنادی که از پلیس مخفی شاه (ساواک) بعد از انقلاب سال 1979  [1357] به دست آمد و در معرض آگاهی عموم قرار گرفت نشان داد که در سال 1967 [1346]، هویدا دستور اخراج بهائیان از وزارت نفت را داده است. هویدا در همان سال دستور داد دانشجویان بهائی را، که در رشتۀ پرستاری مشغول تحصیل و وابسته به وزارت نفت بودند، اخراج نمایند. او، برای آن که اعتقاد و تعهّدش به اسلام را نشان دهد، حتی به سفر حج رفت و به زیارت سایر مراقد متبرکۀ مسلمین شتافت.[cxxi]  با وجود همۀ این کارها، شایعات همچنان به قوّت خود باقی ماندند.

فرخ‌رو پارسا [cxxii] (1980-1922 [1359-1301]) اولین بانوی وزیر در دولت ایران بود. او همچنین به عنوان اولین و تنها بانوی وزیر آموزش و پرورش ایران در رژیم شاه خدمت نمود. به‌علاوه، پارسا قبل از انتصاب به مقام وزارت آموزش و پرورش، پزشک، آموزگار، و عضو مجلس شورای ملّی ایران بود.
مادر وی که  فخر آفاق نامیده میشد سردبیری مجلۀ جهان زن را به عهده داشت و از تساوی حقوق زنان و مردان و تمهید امکانات مساوی برای تحصیلات زنان حمایت می‎کرد.  دیدگاه‌های مترقی او در خصوص حقوق زنان در ایران پیش از انقلاب با مخالفت محافل محافظه‌کار  مواجه شد که سرانجام کابینۀ نخست وزیر زمان (احمد قوام) را وادار کردند خانوادۀ وی را به شهر مذهبی قم تبعید نماید. دختر وی فرّخ‎رو در سال 1922 [1301]در قم متولد شد. در سال‌های بعد، فرّخ‌رو به اخذ مدرک دکترا در رشتۀ پزشکی  موفق شد و در سمت دبیر زیست‎شناسی در یکی از دبیرستان‎های طهران مشغول به کار شد. فرح دیبا، که بعدها ملکۀ ایران گردید، در این مدرسه یکی از شاگردان وی بود.

در سال 1963[1342]، پارسا به عضویت مجلس شورای ملّی ایران انتخاب گردید و فعّالیت خود را برای گرفتن حق رأی برای زنان با نوشتن عریضه به محمّدرضاشاه پهلوی آغاز نمود. او همچنین در وادار نمودن مجلس شورای ملّی برای تغییر بعضی قوانین محافظه‌کارانه در خصوص حقوق خانواده و حقوق زنان نقشی اساسی داشت. در سال 1965[1344]، پارسا به معاونت وزارت آموزش و پرورش تعیین گردید و سه سال بعد به عنوان اولین بانوی وزیر آموزش و پرورش در دولت هویدا منصوب شد.

اندکی پس از آنکه انقلابیون اسلامی زمام حکومت را به دست گرفتند، رشته‎ای از تحولات را با عنوان انقلاب فرهنگی اسلامی با هدف احیاء ارزش‌های اسلامی در ایران آغاز نمودند. یکی از گام‌هایی که در این مسیر برداشته شد دستگیری فرّخ‌رو پارسا به اتّهام “مفسد فی‎الارض و محارب خدا” بودن و تیرباران او در 8 مه 1980 [18اردیبهشت 1359] در طهران بود.

پس از اعدام فرخرو پارسا، دو روزنامه اصلی دولتی وقت یعنی کیهان (27 آوریل 19890) و اطلاعات (23 آوریل 1980) ادّعا نمودند که وی عضو جامعۀ بهائی بوده است. این مطلب با دیدگاه عمومی، که طرفداران حقوق زنان در ایران قبل از انقلاب بهائیان بودند، هماهنگی داشت. امّا، خانم پارسا هرگز بهائی نبود و دفاتر و سوابق سجلّات بهائیان ایران، که مصادره گردیده بود، به وضوح مؤیّد این مطلب است. رؤیا پارسا، خواهرزادۀ وی، نیز در وبلاگ شخصی خود این مطلب را اذعان نموده است.[cxxiii]

سپهبد عبدالکریم ایادی (متولد؟- ) پزشک مخصوص شاه بود. او در واقع عضو جامعۀ بهائی بود. اطّلاع زیادی در بارۀ ایادی در دسترس نیست جز این که از طبقه‌ای متوسّط بود و ارتباطش با شاه ظاهراً از دورۀ خدمت او به عنوان افسر فرماندۀ پزشکان در گارد سلطنتی آغاز گردید.

مهناز افخمی (متولد؟- ) وزیر امور زنان در ایران بود. مادر وی بهائی بود ولی نام خودش هرگز در دفتر سجلّات بهائی ثبت نگردید. اگر او بهائی بود به واسطۀ شغل سیاسی‌اش مجبور می‌شد که بین مقام سیاسی و دیانت بهائی یکی را انتخاب نماید. افخمی، مانند پارسا، یکی از طرفداران برجستۀ حقوق زنان در ایران پیش از انقلاب بود. او، قبل از اشتغال به شغل دولتی، از سال 1968-1967[1347-1346] در مقام استادیار در دانشکدۀ زبان انگلیسی دانشگاه ملی ایران خدمت می‌کرد. سپس او ریاست دانشکدۀ زبان انگلیسی را از سال 1968[1347] تا 1970[1349] به عهده گرفت تا این که مقام دبیر کلّ مؤسسۀ امور زنان در ایران را به عهده گرفت. در سال 1967[1346]، به وزارت امور زنان در ایران منصوب گردید و تا سال 1978[1357] عهده‌دار این مسئولیت بود. یک سال بعد، با آغاز انقلاب اسلامی، ایران را به قصد امریکا ترک نمود و اکنون در مریلند در تبعید به سر می‌برد. افخمی از طرفداران برجستۀ حقوق زنان در امریکا است. پایه‌گذاری و ریاست چندین سازمان غیر دولتی بین‌المللی با هدف پیشبرد حقوق زنان از جمله فعالیت‌های وی در این زمینه است.[cxxiv]

نعمت الله نصیری (1979-1911 [1357-1290]) رئیس ساواک، سازمان اطلاعات و امنیت کشور، در زمان محمّدرضاشاه پهلوی بود. او از معاشرین نزدیک شاه بود و به علّت صدور دستور دستگیری محمّد مصدّق، بعد از کودتای موفّق علیه نخست وزیر محبوب در سال 1953[1332]، شهرت دارد. نصیری به عنوان رئیس پلیس مخفی ایران مظهر سرکوب وحشیانه و ظالمانۀ حکومت در ایران پیش از انقلاب گردید. در سال 1978[1357]، وقتی اوضاع در ایران بحرانی‌تر گردید، اردشیر زاهدی، سفیر ایران در امریکا و غلامعلی اویسی فرماندۀ حکومت نظامی، به این امید که این عمل از عصبانیت مردم بکاهد و منجر به آرامش مردم خشمگین گردد، شاه را تشویق به صدور فرمان دستگیری نصیری همراه عدّه‎ای ازمسئولان برجستۀ دولتی مانند نخست وزیر هویدا نمودند. این نقشه با شکست مواجه شد. مدت کوتاهی پس از انقلاب در 13 فوریه 1979[24بهمن1357]، نصیری تیرباران گردید.[cxxv] نصیری هرگز عضو جامۀ بهائی نبود.

پرویز ثابتی ( -1949 [  -1327]) به عنوان مأموری با نفوذ در ساواک شهرت گسترده ای داشت. او رئیس یکی از شعبه های ساواک بود. ثابتی در یک خانوادۀ بهائی در سنگسر متولد گردید ولی طبق اطلاعات زندگی‎نامۀ وی در پرونده‎های ساواک، که پس از انقلاب برای عموم افشا گردید، در دوران دبیرستان دیانت اسلام را به عنوان دین خویش انتخاب نمود و هرگز بهائی نشد.[cxxvi] در اواسط دهۀ 1970 وقتی فعالیت‌های ضدّ دولتی آغاز به گسترش نمود، ثابتی چهرۀ شناخته شده ساواک در تلویزیون ملّی ایران گردید و به عنوان مقام امنیتی شناخته شد.” وی چندین حضور طولانی و مهیّج در تلویزیون داشت و در خصوص موفّقیت‎های ساواک در شناسایی، خنثی کردن و دستگیری سران گروه‎های شورشی ضدّ رژیم سخنرانی نمود.”[cxxvii]

اسدالله صنیعی (متولد؟- ) به عنوان وزیر دفاع ایران توسط شاه منصوب گردید. صنیعی بهائی بود. بنابر این جامعۀ بهائیان ایران به او توصیه نمود که از این مقام استعفا بدهد. کتاب ظهور و سقوط سلسله پهلوی[cxxviii]  (جلد 2 صفحات 469-468) حاوی سندی از طرف جامعۀ بهائیان ایران است حاکی از که صنیعی سعی کرد که از این توصیه اطاعت نماید و بر این اساس که بهائیان نمی‎توانند مشاغل سیاسی داشته باشند از مقام خود استعفا دهد. در هر حال، شاه ظاهراً قانع نگردید و به صنیعی گفت که هیچکس جز شخص شاه حق دخالت در امور سیاسی را ندارد؛ بنابراین تقاضای استعفای او بر اساس اعتقادات مذهبی‌اش غیر معتبر است. شاه به صنیعی گفت که به کار خویش ادامه دهد و از اوامر شاه نافرمانی ننماید. صنیعی موافقت نمود. در نتیجه تشکیلات اداری بهائی نام او را از دفتر سجلات امری حذف نمود.[cxxix]

مختصر این که بسیاری از مسئولان برجستۀ دولت پهلوی به بهائی بودن شهرت یافتند. اما غیر از سپهبد صنیعی که سر انجام به علّت پذیرفتن عضویت هیأت دولت از جامعۀ بهائی مطرود گردید، هیچ بهائی دیگری عضو هیأت دولت شاه نبود. علیرغم این موضوع، بعضی از نفوس تا بدان حد در این ادّعا طریقۀ اغراق در پیش گرفته‌اند که نیمی از هیأت دولت شاه را بهائی قلمداد نموده‎اند؛ ادّعائی که شهابی، با توجه به تضییقات وارده بر بهائیان، آن را مبالغه‎ای خیالپردازانه و غیر مسئولانه نامیده است.[cxxx]

ارتباط بهائیان با فراماسونری   

درفرضیه‌های توطئه و خیانتی که ایرانیان در مورد بهائیان بیان می‌نمایند، دیانت بهائی به داشتن ارتباط با فراماسونری نیز متّهم گردیده است. فراماسونری توسّط ایرانیانی که در هندوستان و اروپا با آن آشنا شدند وارد ایران گردید. علیرغم ادّعاهای ضدّ بهائی، اوّلین شعبه‎های آن مانند فراموشخانۀ ملکم خان (تأسیس در 1858 [1237]) رسماً با شعبه‌های اروپایی مرتبط نبودند.[cxxxi] طبیعت فراماسونری به عنوان یک ساختار سری و منشأ آن در اروپا، آن را هدف نظریه‎پردازان توطئه و خیانت نمود که ادّعا نمودند فراماسونری دیدگاه‌های غربی را وارد ایران نمود و به تضعیف اسلام کمک کرد. نهایتاً، فراماسونری با دیانت بهائی و یهودی در خیانتی عظیم با هدف تضعیف ایران و اسلام مرتبط گردید.[cxxxii]

در کتابی دربارۀ فراماسونری در ایران، تنها سند موثّقی که به دیانت بهائی ارتباط دارد، مجموعه‎ای از مباحثاتی درج است که بین تعدادی از فراماسون‌های برجسته، از جمله رئیس اعظم لژ بزرگ، دکتر احمد علی‎آبادی صورت گرفته است. در این سند، دکتر علی آبادی بیان می‎نماید که “هیچ فرد بهائی به عضویت فراماسونری در نیامده است و این موضوع توسط سایر افراد حاضر بدون هیچ مخالفتی تائید گردیده است.”[cxxxiii]

نظریه پردازان توطئه در ایران همچنین اظهار داشته‎اند که دکتر ذبیح قربان، بهائی و نیز از فراماسون‎های معروف بوده است. طرفداران این ادّعا به کتاب ظهورالحق نوشتۀ جناب فاضل مازندرانی جلد هشتم قسمت اول صفحات 589-585 اشاره می‎نمایند. در صورتی که صفحات مزبور ذکری از نام دکتر قربان یا مطلب دیگری که مربوط به این موضوع باشد نمی‎نماید[cxxxiv]. در واقع، دکتر قربان بهائی و دوست حضرت شوقی افندی در بیروت بود. ولی او بعداً اعتقاد خود را ترک گفت و حتّی در فعّالیت‎های ضدّ بهائی در شیراز شرکت نمود. وی بعد از جدایی از دیانت بهائی به عضویت فراماسونری در آمد.[cxxxv]

تعالیم دیانت بهائی به وضوح عضویت در جوامع سرّی را ممنوع می‌نماید. در تلگراف مورخ 22 دسامبر1954 [اول دی ماه1333] توسط حضرت شوقی افندی خطاب به محفل روحانی ملّی جزایر بریتانیا، وضعیت افرادی که ممکن است به عضویت هم‌زمان در جامعۀ بهائی و فراماسونری تمایل داشته باشند به وضوح بیان گردیده است:

” هر فرد بهائی که تصمیم به ادامۀ عضویت در فراماسونری داشته باشد از حق رأی محروم می‌گردد.”

محرومیت از حق رأی به این معنی است که فرد امکان شرکت در جلسات نظم اداری بهائی مانند انتخابات یا جلسات ضیافت نوزده روزه،  شرکت در امور مشابه مانند تبرّع به صندوق‎های بهائی یا ازدواج با عقد بهائی را از دست می‌دهد. این امر هنگامی رخ می‎دهد که یک عضو جامعه بر انجام عملی مغایر با تعالیم دیانت بهائی اصرار ورزد.

همچنین در نامه‌ ای خطاب به فردی بهائی که به وسیلۀ منشی حضرت ولی امرالله در17 فوریه 1956 [28بهمن1334] نوشته شده، این گونه بیان می‌گردد:

“بنابراین به همۀ بهائیان عالم توصیه شده است که وابستگی‎های قدیم را رها کرده و از عضویت در فراماسونری و سایر جوامع مخفی کناره گیری کنند تا این که کاملاً آزاد بوده و به امر حضرت بهاءالله به عنوان هیکلی واحد خدمت کنند. گروه‎هایی از قبیل فراماسونری، هر اندازه از اعتبار محلّی والائی برخوردار باشند، در سایر کشورها به تدریج تحت تأثیر مسائلی قرار می‌گیرند که ملّتها را متلاشی می‌سازد. حضرت ولی امرالله مایلند که بهائیان از هر آنچه که به نحوی در حال حاضر یا در آینده استقلال بهائیان و کیفیت بین‌المللی دیانتشان را به خطر می‌اندازد اجتناب نمایند.” (ترجمه)[cxxxvi]

مؤخره

دیانت بهائی و سلف آن دیانت بابی از بدو تأسیس در اواسط قرن هجدهم در ایران، به وسیلۀ گروه‌های خاص در جهان اسلام به عنوان جنبشی قلمداد گردید که توسّط دول استعماری و توسعه‎طلب و با هدف آشکار ایجاد تفرقه در اسلام و تضعیف تدریجی آن پایه‌گذاری گردیده است. طیف وسیعی از اتّهامات علیه مؤسّسین این ادیان در طول سالها بیان شد. با وجود این، هیچ مدرک موثقی برای هیچیک از این ادّعاها ارائه نگردید. در عین حال، مؤسّسین این ادیان در معرض تهمت‎های فراوان قرار گرفتند، تبعید شدند، یا به شهادت رسیدند و هزاران نفر از پیروانشان با وحشیانه‌ترین روش‌ها به قتل رسیدند. در سال‌های اخیر، پس از این که در سال 1979[1357] حکومت اسلامی ایران قدرت را به دست گرفت، حداقل 200 بهائی رسماً اعدام گردیدند و هزاران نقر دیگر از مشاغلشان اخراج شدند، حقوق بازنشستگی‌شان قطع گردید، اموالشان به تاراج رفت و جوانانشان از تحصیلات عالیه محروم شدند.

اتّهامات و ادّعاها، اگر چه بی پایه و اساسند، ولی در طول چندین دهه ادامه یافته‎اند. در هر حال، به نظر می‌رسد که این موج در حال تغییر است. اخیراً تعداد فزاینده‌ای از افراد و گروه‌ها در داخل و خارج از ایران به دفاع از حقوق بهائیان قیام نموده‌اند. این افراد و گروه‌ها شامل گروه‌های ساسی از چپ‌گرا تا ملّی‌گرا و از طرفداران قانون اساسی تا فعّالان برجستۀ حقوق بشرند؛ از جمله شش برندۀ جایزۀ صلح نوبل [cxxxvii] و آقای احمد باطبی، فعّال دانشجویی ایرانی که شهرت جهانی دارد و نمایندۀ فعلی مؤسّسۀ فعّالان حقوق بشر ایران در امریکا است.

به‌علاوه، جامعۀ دانشجویان مسلمان ایرانی در داخل کشور اخیراً سمیناری برگزار نمود که در آن از حقوق اقلیت‎های مذهبی ایران مِن‌جمله بهائیان دفاع نمود. یک دانشجوی بهائی که اخیراً از دانشگاه گلدشت در کلاردشت، شهری در استان شمالی مازندران، اخراج شده یکی از سخنرانان این سمینار بود. در اعتراض به رفتار ناعادلانه با این دانشجو، 26 نفر از هم کلاسی‎های وی از شرکت در جلسۀ امتحان خودداری نمودند.[cxxxviii]

بهائیان امیدوارند که این مساعی طلایع حمایت گسترده‌تر عمومی از دیانت بهائی در ایران باشد و بتواند نهایتاً به آزادی این دیانت در مهد ولادتش و به رسمیت شناخته شدن آن به عنوان یک اقلیت رسمی منجر گردد.

جهت کسب آخرین اطلاعات از تحولات موقعیت بهائیان ایران به وبلاگ ایران پرس واچ به آدرس ذیل مراجعه فرمائید:

http://www.iranpresswatch.org

کتابشناسی

[1]  مظهر ظهور الهی اصطلاح بهائی برای پیامبران الهی است که دور دینی خاصّ خود را شروع می‎کنند.  عبارت مزبور با “ظهورالله” مترادف نیست؛ مظاهر ظهور الهی آینۀ تمام نمای صفات الهی هستند، امّا ظهور الهی بر وجه ارض به حساب نمی‎آیند.

[2] E.G. Browne (1918), Materials for the Study of the Babi Religion, Cambridge, UK: The University Press, pp. 268-271

[3]  قسمتهای داخل هلالین از قرن بدیع، طبع جدید، ص158 نقل گردیده است.

[4]  سازمان اطّلاعات و امنیت کشور که از سال 1957 تا 1979 مسئولیت امنیت داخلی و سرویس‎های اطّلاعاتی را به عهده داشت. “ساواک” سرواژهء “سازمان اطّلاعات و امنیت کشور” است.

[5] Journey to the North of India Overland from England through Russia, Persia, and Affghaunistaun

[6]  از صفحه  348 و 347 حیات حضرت عبدالبهاء نقل شده است

[7]  از صفحات 349 و 350 حیات حضرت عبدالبهاء

[8]  از صفحات 313 و 314 کتاب کواکب‌الدّرّیّه،  ج2، تألیف عبدالحسین آواره

[9]  نقل از صفحات 314 تا 316 کواکب الدریه

[10]  شعر عربی است و توسط بیژن و فرناز معصومیان برای متن حاضر ترجمه شده است.

[11]  نقل از صفحه 350 حیات حضرت عبدالبهاء

[12]  ناحیه‌ای که بیت عبّود، مقرّ و مسکن حضرت عبدالبهاء در آن قرار داشت.

[13]  از صفحات 321 و 322 کواکب الدریه

[14]  شعر عربی است و توسط بیژن و فرناز معصومیان ترجمه شده است

[15]  پروفسور استن وود کاب، فارغ‌التّحصیل هاروارد، در سال 1906 بهائی شد.  او یکی از بانیان و بعدها رئیس انجمن تعلیم و تربیت مترقّی امریکا شد.  این کتاب ابتدا در سال 1914 چاپ شده انتشار یافت.

[16]  این اثر دکتر مؤمن در گسترۀ وسیعی یکی از جامع‌ترین و بهترین کتابهایی که دربارۀ فرقۀ شیعه نوشته شده تلقّی می‎شود.

[i] Moojan Momen (1981), The Babi and Baha’i Religions, 1844-1944; Some Contemporary Western Accounts, Oxford, England: George Ronald, p. 70.

[ii] Ibid., pp. 71-82.

[iii] Friedrich W. Affolter (2005), “The Specter of Ideological Genocide: The Baha’is of Iran”. War Crimes, Genocide and Crimes Against Humanity1 (1): pp. 59-89.

[iv] Nazila Ghanea (2003), Human Rights, the UN and the Baha’is in Iran, Marinus Nijhoff, p. 294.

[v] Roger Cooper (1993), Death Plus 10 Years, HarperCollins, p. 200.

[vi] Mohamad Tavakoli-Targhi (2008), “Anti-Baha’ism and Islamism in Iran”, in Brookshaw; Fazel, Seena B., The Baha’is of Iran: Socio-historical studies, New York, NY: Routledge, p. 200.

[vii] Peter Smith (2000), “government, Baha’i attitude towards”, A concise encyclopedia of the Baha’i Faith, Oxford: Oneworld Publications. P. 167.

[viii] “The Baha’i Faith”. Britannica Book of the Year. (1988). Chicago: Encyclopaedia Britannica.

[ix] Abbas Amanat (1989), Resurrection and Renewal: The making of the Babi movement in Iran, 1844-1850, Ithaca, NY: Cornell University Press.

[x] Abbas Amanat (2000), Stephen J. Stein, ed.. ed.. “The Resurgence of Apocalyptic in Modern Islam”. The Encyclopedia of Apocalypticism (New York: Continuum) vol. III: pp. 230-254

[xi] Manfred Hutter (2005). “Baha’is”. Encyclopedia of Religion (2nd Ed.) 2. Ed. Ed. Lindsay Jones. Detroit: Macmillan Reference USA, pp. 737-740.

[xii] Eliz Sanasarian (2008), “The Comparative Dimension of the Baha’i Case and Prospects for Change in the Future”, in Brookshaw; Fazel, Seena B., The Baha’is of Iran: Socio-historical studies, New York, NY: Routledge, p. 163.

[xiii] Abbas Amanat (2008), “The Historical Roots of the Persecution of the Babis and Baha’is in Iran”, in Brookshaw; Fazel, Seena B., The Baha’is of Iran: Socio-historical studies, New York, NY: Routledge, p. 173.

[xiv] Baha’u’llah (1988) [1892]. Epistle to the Son of the Wolf (Paperback ed.). Wilmette, Illinois, USA: Baha’i Publishing Trust, p. 20.

[xv] H.M. Balyuzi (2000), Baha’u’llah, King of Glory, Oxford, UK: George Ronald, p. 72.

[xvi]  Abbas Amanat (2008), “The Historical Roots of the Persecution of the Babis and Baha’is in Iran”, in Brookshaw; Fazel, Seena B., The Baha’is of Iran: Socio-historical studies, New York, NY: Routledge, p. 177-178.

[xvii] Eliz Sanasarian (2008), “The Comparative Dimension of the Baha’i Case and Prospects for Change in the Future”, in Brookshaw; Fazel, Seena B., The Baha’is of Iran: Socio-historical studies, New York, NY: Routledge, p. 159.

[xviii] Ibid., p. 163.

[xix] H.E. Chehabi (2008), “Anatomy of Prejudice”, in Brookshaw; Fazel, Seena B., The Baha’is of Iran: Socio-historical studies, New York, NY: Routledge, pp. 186-188.

[xx] Abbas Amanat (2008), “The Historical Roots of the Persecution of the Babis and Baha’is in Iran”, in Brookshaw; Fazel, Seena B., The Baha’is of Iran: Socio-historical studies, New York, NY: Routledge, p. 177-178.

[xxi] Ibid., pp. 180-181.

[xxii] Bahram Choubine, Sacrificing the Innocent: Suppression of the Baha’is in 1955; (The English version was translated by Ahang Rabbani and posted in: http://www.iranian.com/main/2008/sacrificing-innocent).

[xxiii] Mohamad Tavakoli-Targhi (2008), “Anti-Baha’ism and Islamism in Iran”, in Brookshaw; Fazel, Seena B., The Baha’is of Iran: Socio-historical studies, New York, NY: Routledge, p. 202.

[xxiv] Abbas Amanat (2008), “The Historical Roots of the Persecution of the Babis and Baha’is in Iran”, in Brookshaw; Fazel, Seena B., The Baha’is of Iran: Socio-historical studies, New York, NY: Routledge, p. 171-172.

[xxv] H.E. Chehabi (2008), “Anatomy of Prejudice”, in Brookshaw; Fazel, Seena B., The Baha’is of Iran: Socio-historical studies, New York, NY: Routledge, pp. 186-188.

[xxvi] Ibid.

[xxvii] Ibid.

[xxviii] The Baha’i International Community Website, Summary and Analysis of Recent Media Attacks; http://www.bahai.org/persecution/iran/mediaattacks

[xxix] Eliz Sanasarian (2000), Religious Minorities in Iran, Cambridge: Cambridge University Press, pp. 114-116.

[xxx] Nazila Ghanea (2003), Human Rights, the UN and the Baha’is in Iran, Matinus Nijhoff, p. 103.

[xxxi] Eliz Sanasarian (2000), Religious Minorities in Iran, Cambridge: Cambridge University Press, p. 119

[xxxii] Nazila Ghanea (2003), Human Rights, the UN and the Baha’is in Iran, Matinus Nijhoff, p. 114.

[xxxiii] Ibid., pp. 109-111

[xxxiv] Ibid., pp. 102-113

[xxxv] Ibid., p. 132

[xxxvi] Christopher Buck (2003), “Islam and Minorities: The Case of the Baha’is”. Studies in Contemporary Islam 5 (1), pp.. 83-106.

[xxxvii] Eliz Sanasarian (2008), “The Comparative Dimension of the Baha’i Case and Prospects for Change in the Future”, in Brookshaw; Fazel, Seena B., The Baha’is of Iran: Socio-historical studies, New York, NY: Routledge, p. 157.

[xxxviii] VOA (2008), Baha’i Leaders Arrested in Iran. http://www1.voanews.com/a-41-2008-05-28-voa1-84651852.html

[xxxix] Abbas Amanat (1989), Resurrection and Renewal: The making of the Babi movement in Iran, 1844-1850, Ithaca, NY: Cornell University Press, pp. 23-28.

[xl] Ahmad Ashraf (1997), Conspiracy theories and the Persian Mind; http://www.iranian.com/May96/Opinion/Conspiracy.html

[xli]  برای ملاحظهء تحلیلی عمیق و گسترده از خاطرات دالگورکی نگاه کنید به رسالهء در دست انتشار دکتر مینا یزدانی با عنوان Story Writing and Identity Scriptingاین مطلب در سایت بنیاد مطالعات ایران به نشانی زیر درج است: http://www.fis-iran.org/fa/irannameh/volxxiv/iss4-mixed/yazdani .  مینا یزدانی دانشجوی دورۀ دکتری در بخش تمدن‌هاي خاور نزديك و ميانۀ دانشگاه تورانتو. این نوشته بخشی از کتاب مینا یزدانی دربارۀ تاریخ‌نگاری و بافت روائی تاریخ معاصر ایران است که متن انگلیسی آن نیز در نشریۀ دیگری منتشر خواهد شد.

[xlii] H.E. Chehabi (2008), “Anatomy of Prejudice”, in Brookshaw; Fazel, Seena B., The Baha’is of Iran: Socio-historical studies, New York, NY: Routledge, pp. 186-188.

[xliii] Dolgorukov to Seniavin No. 66, 17 Sept. 1852 OS (29 Sept. NS): Dossier No. 158, Tihran 1852, p. 608.  Chahardihi (1981), Shaykhi-gari, Babi-gari p. 289 (translater from Persakn) Cited in Moojan Momen (1981), The Babi and Baha’i Religions, 1844-1944: Some Contemporary Western Accounts, oxford, England: George Ronald, p. 62, note 14.

[xliv] Bahram Choubine, Sacrificing the Innocent: Suppression of the Baha’is in 1955 (trans. From the original Persian by Ahang Rabbani); http://www.iranian.com/main/2008/sacrificing-innocent

[xlv] Yádgár, 5th year, Farvardin/Urdibihisht 1328/1949, no. 8/9, p. 148. Cited in Moojan Momen (2004), “Conspiracies and Forgeries: the attack upon the Baha’i community in Iran”, Persian Heritage 9 (35), p. 28

[xlvi] Ráhnimá-yi Kitáb, 6th year, Farvardin/Urdibhisht, 1342/1963, no. ½, p. 25/-6

[xlvii]   کلام منسوب به کسروی را می‎توان در کتاب “بهائی‎گری” اثر احمد کسروی، طهران، 1323، صفحات 9-88 یافت.  منبع کلّ کلام مجتبی مینوی در کتاب یادگار، سال پنجم (که فوقاً به آن اشاره شد)، صفحهء 148

[xlviii]  مرتضی مدرّسی، شیخیگری، بابیگری (نشر دوم، طهران: فروغی، 1351) صفحات 81-269).  نقل شده در موژان مؤمن (2004)،

Conspiracies and Forgeries: the attack upon the Baha’i community in Iran”, Persian Heritage 9 (35),، صفحهء 148

[xlix] Moshe Sharon, The “Memoires of Dolgorukov and the Protocols of the Elders of Zion”

[l] Kayhán (Oct. 2005), Casting Light on Bahaism – Part 1: Knowing Bahai History http://info.bahai.org/pdf/kayhan3.pdf

[li] Encyclopaedia Iranica, Dolgorukov memoirs, entry written by Dr. Moojan Momen; http://www.iranica.com/newsite/index.isc?Article=http://www.iranica.com/newsite/articles/unicode/v7f5/v7f525.html

[lii] Kayhán (Oct. 2005), Casting Light on Bahaism – Part 1: Knowing Bahai History http://info.bahai.org/pdf/kayhan3.pdf

[liii] Kayhán (Oct. 2005), Casting Light on Bahaism – Part 1: Knowing Bahai History http://info.bahai.org/pdf/kayhan3.pdf

[liv] Kayhán (Oct. 2005), Casting Light on Bahaism – Part 1: Knowing Bahai History http://info.bahai.org/pdf/kayhan3.pdf

[lv] Kayhán (Oct. 2005), Casting Light on Bahaism – Part 1: Knowing Bahai History http://info.bahai.org/pdf/kayhan3.pdf

[lvi] Kayhán (Oct. 2005), Casting Light on Bahaism – Part 1: Knowing Bahai History http://info.bahai.org/pdf/kayhan3.pdf

 

[lvii] Moojan Momen (2004), “Conspiracies and Forgeries: the attack upon the Baha’i community in Iran”, Persian Heritage 9 (35), p. 28.

[lviii] Moojan Momen (2004), “Conspiracies and Forgeries: the attack upon the Baha’i community in Iran”, Persian Heritage 9 (35), p. 27.

[lix] Moojan Momen (2004), “Conspiracies and Forgeries: the attack upon the Baha’i community in Iran”, Persian Heritage 9 (35), p. 27.

[lx] Moojan Momen (1981), The Babi and Baha’i Religions, 1844-1944: Some Contemporary Western Accounts, oxford, England: George Ronald, p. 499.

[lxi] Vol. 6, St Petersburg, 1905.

[lxii]  The Almanach de Gotha، راهنمای معتبر اشراف و درباریان عالیرتبهء اروپایی است.

[lxiii] All Information in this cell is cited in Moojan Momen (2004), “Conspiracies and Forgeries: the attack upon the Baha’i community in Iran”, Persian Heritage 9 (35), p. 28.

[lxiv] Moojan Momen (1981), The Babi and Baha’i Religions, 1844-1944: Some Contemporary Western Accounts, oxford, England: George Ronald, p. 499.

[lxv] Dolgorukov to Seniavin No. 66, 17 Sept. 1852 OS (29 Sept. NS): Dossier No. 158, Tihran 1852, p. 608.  Chahardihi (1981), Shaykhi-gari, Babi-gari p. 289 (translater from Persakn) Cited in Moojan Momen (1981), The Babi and Baha’i Religions, 1844-1944: Some Contemporary Western Accounts, oxford, England: George Ronald, p. 62, note 14.

[lxvi] Moojan Momen (2004), “Conspiracies and Forgeries: the attack upon the Baha’i community in Iran”, Persian Heritage 9 (35), p. 28.

[lxvii] Encyclopaedia Iranica, Bahaism, Section ix, “Bahai Temples”: http://www.iranica.com/articles/bahaism-ix

[lxviii] Moojan Momen (2004), “Conspiracies and Forgeries: the attack upon the Baha’i community in Iran”, Persian Heritage 9 (35), p. 27.

[lxix] H.M. Balyuzi (1980), Baha’u’llah, King of Glory, Oxford, UK: George Ronald, p. 12

[lxx] Moojan Momen (2004), “Conspiracies and Forgeries: the attack upon the Baha’i community in Iran”, Persian Heritage 9 (35), p. 27.

[lxxi] Moojan Momen (2004), “Conspiracies and Forgeries: the attack upon the Baha’i community in Iran”, Persian Heritage 9 (35), p. 27.

[lxxii] H. M. Balyuze (2000), Baha’u’llah, King of Glory, Oxford, UK: George Ronald, pp. 77-78; 99-100

[lxxiii] Ibid., pp. 99-102

[lxxiv] Moojan Momen (1981), The Babi and Baha’i Religions, 1844-1944: Some Contemporary Western Accounts, oxford, England: George Ronald, p. 499

[lxxv] Moojan Momen (2004), “Conspiracies and Forgeries: the attack upon the Baha’i community in Iran”, Persian Heritage 9 (35), p. 28.

[lxxvi]  مندوب فلسطین، یا نمایندهء انگلیس در فلسطین، در واقع نمایندهء مجمع اتّفاق ملل [سَلَف سازمان ملل متّحد]، مخلوق قوای اصلی متّفقین و نیروهای مرتبط با آنها بعد از جنگ جهانی اوّل، بود.  مقصود از مندوب مزبور ادارهء بخش‎هایی از امپراطوری از هم متلاشی شدهء عثمانی بود، که از سدهء شانزدهم خاورمیانه را تحت سُلطهء خود داشت تا وقتی که این مناطق توانستند روی پای خود بایستند و به طور مستقلّ عمل کنند.

[lxxvii] List of Honorary British Knights: http://en.wikipedia.org/wiki/List_of_honorary_British_Knights#Humanitarian

[lxxviii] Ibid.

[lxxix] H.M. Balyuzi (1972), `Abdu’l-Baha: The Centre of the Covenant of Baha’u’llah, Oxford, UK: George Ronald, p. 418

[lxxx] Ahang Rabbani, `Abdu’l-Baha in Abu-S9nan: September 1914-May 1915, published in Baha’i Studies Review, 13 (2005) pp. 75-103.

[lxxxi] Ibid.

[lxxxii] Ahang Rabbani, `Abdu’l-Baha in Abu-S9nan: September 1914-May 1915, published in Baha’i Studies Review, 13 (2005) pp. 75-103.

[lxxxiii] Lady Blomfield (1975), The Chosen Highway, Wilmette, Illinois: Baha’i Publishing Trust, p. 210.

[lxxxiv] Suheil Bushrui and Joe Jenkins, Khalil Gibran: Man and Poet. Oxford: Oneworld, 1998, p. 9.

[lxxxv]  این قسمت از کتاب حضرت عبدالبهاء نوشتهء جناب فیضی ص 218 نقل شده است.  مأخذ نویسنده کتابی است به زبان انگلیسی نوشتهء جناب حسن موقّر بالیوزی با ایشان مشخّصات:

H.M. Balyuzi (1972), `Abdu’l-Baha: The Centre of the Covenant of Baha’u’llah, Oxford, UK: George Ronald, p. 4-5

[lxxxvi] Shoghi Effendi (1974). God Passes By, Wilmette, Illinois: Baha’i Publishing Trust, pp.. 29-290.

[lxxxvii] H.M. Balyuzi (1972), `Abdu’l-Baha: The Centre of the Covenant of Baha’u’llah, Oxford, UK: George Ronald, p. 466-473

[lxxxviii]  برای دسترسی رایگان به مجموعه مقالات و سخنرانی‎های دکتر داودی نگاه کنید :

http://vaselan.org/ad-speech.html

دوستداران ایشان در فیس‎بوک به نشانی زیر حضور دارند:

http://www.facebook.com/pages/Dr-ali-Murad-Davoodi/31766782446

[lxxxix]  اتّهام جاسوس بودن بهائی، اثر نادر سعیدی: http://politic.iran-emrooz.net/index.php?/politic/more/17135

[xc] H.E. Chehabi (2008), “Anatomy of Prejudice”, in Brookshaw; Fazel, Seena B., The Baha’is of Iran: Socio-historical Studies, New York, NY: Routledge, pp. 190-194.

[xci] Eliz Sanasarian (2000), Religious Minorities in Iran, Cambridge: Cambridge University Press, p. 119.

[xcii] The Baha’i International Community Website, An Open Letter from the National Spiritual Assembly of the Baha’is of Iran about the Banning of the Baha’i Administration, Sept. 3, 1981; http://info.bahai.org/article-1-8-3-19.html

[xciii] Helen Hornby (1983), Lighs of Guidance, New Delhi, India: Baha’i Publishing Trust, #1664.

[xciv] Stanwood Cobb (1963), Islamic Contributions to Civilization. Murfreesboro, Tennessee: Avalon Press.

[xcv] H.M. Balyuzi (1976), Muhammad and the Course of Islam. Oxford, England: George Ronald.

[xcvi] Abu’l-Qasim Faizi (1977), The Prince of Martyrs. Oxford, England: George Ronald.

[xcvii] Moojan Momen (1985), An Introduction to Shi’I Islam. Oxford, England: George Ronald.

[xcviii] H.E. Chehabi (2008), “Anatomy of Prejudice”, in Brookshaw; Fazel, Seena B., The Baha’is of Iran: Socio-historical Studies, New York, NY: Routledge, pp. 186-188.

[xcix] Mohamad Tavakoli-Targhi (2008), “Anti-Baha’ism and Islamism in Iran”, in Brookshaw; Fazel, Seena B., The Baha’is of Iran: Socio-historical studies, New York, NY: Routledge, p. 224.

[c] Moojan Momen (1981), The Babi and Baha’i Religions, 1844-1944; Some Contemporary Western Accounts, Oxford, England: George Ronald, p. 477-479.

[ci] Nazila Ghanea (2003), Human Rights, the UN and the Baha’is in Iran, Marinus Nijhoff, p. 109-111.

[cii] Roy Mottahedeh (1985), The Mantle of the Prophet: Religion and Politics in Iran, Oxford: OneWorld, p. 231.

[ciii] Eliz Sanasarian (2000), Religious Minorities in Iran, Cambridge: Cambridge University Press, pp. 52-53.

[civ] Nikki Keddie (1995), Iran and the Muslim World: Resistance and Revolution, Basingstoke: Macmillan, p. 151.

[cv] Bahram Choubine, Sacrificing the Innocent: Suppression of the Baha’is in 1955; (The English version was translated by Ahang Rabbani and posted in: http://www.iranian.com/main/2008/sacrificing-innocent)

[cvi] Yadvareh Yek Bacheh Qafqaz, written by General Muhammad Ayramlu, first printing, Germany, pp. 213-214.

[cvii] See http://www.mideastyouth.com/2008/05/22/ayatollah-montazeri-proclaims-bahais-citizens-of-iran/

[cviii] Hossein-Ali Montazeri (2001), Khaterat-e Ayatollah Hossein-Ali Montazeri, Los Angeles, CA: Ketab Corp, pp. 87-88.

[cix]  Ibid.

[cx] Eliz Sanasarian (2000), Religious Minorities in Iran, Cambridge: Cambridge University Press, pp. 52-53.

[cxi] Iran Human Rights Documentation Center (2007), A Faith Denied: The Persecution of the Baha’is of Iran, Iran Human Rights Documentation Center; http://adibflash.googlepages.com/AFaithDenied.pdf

[cxii] Nazila Ghanea (2003), Human Rights, the UN and the Baha’is in Iran, Marinus Nijhoff, p. 109-111.

[cxiii] Nikki R. Keddie (2006), Iran: Roots and Results of Revolution, New Haven: Yale University Press, pp. 431-432.

[cxiv] Mohamad Tavakoli-Targhi (2008), “Anti-Baha’ism and Islamism in Iran”, in Brookshaw; Fazel, Seena B., The Baha’is of Iran: Socio-historical studies, New York, NY: Routledge, p. 224.

[cxv] Ibid.

[cxvi] Velveleh Dar Shahr, p. 102: http://sites.google.com/site/adibmasumian/Ayam_Javabiye_Velvelehdarshahr_3.pdf?attredirects=0&d=1

[cxvii] Ibid.

[cxviii] Ibid., p. 105

[cxix] Abbas Milani (2000), Persian Sphinx: Amir Abbas Hoveyda and the Riddle of the Iranian Revolution, Mage Publishers, Washington DC, p. 47.

[cxx] Mohamad Tavakoli-Targhi (2008), “Anti-Baha’ism and Islamism in Iran”, in Brookshaw; Fazel, Seena B., The Baha’is of Iran: Socio-historical studies, New York, NY: Routledge, p. 224

[cxxi] Velveleh Dar Shahr, p. 103; www.velvelehdarshahr.com

[cxxii] All information regarding Pársá is cited in Ardavan Bahrami (2005), A woman for all seasons: In memory of Farrokhrou Parsa; http://www.iranian.com/ArdavanBahrami/2005/May/Parsa/index.html.

[cxxiii] Roya Parsay (2005), A Bit of Iran’s Legacy; http://inconversationwithroya.blogspot.com/

[cxxiv] Mahnáz Afkhami’s profile at the website for the WLP (Women’s Learning Partnership for Rights, Development, and Peace); http://learningpartnership.org/viewProfiles.php?profileID=389.

[cxxv] Fereydoun Hoveyda (1980), The Fall of the Shah. Trans. Roger Liddell. NY: Wyndham Books. (سقوط شاه اثر فریدون هویدا را می توانید در نشانی زیر به رایگان استفاده نمایید:)

http://freebook.blogsky.com/1388/04/25/post-2665/

[cxxvi] H.E. Chehabi (2008), “Anatomy of Prejudice”, in Brookshaw; Fazel, Seena B., The Baha’is of Iran: Socio-historical Studies, New York, NY: Routledge, pp. 186-191.

[cxxvii] Manouchehr Ganji (2003), Defying the Iranian Revolution, Greenwood Publishing Group, CT, p.9.

[cxxviii]  این کتاب اثر حسین فردوست است که توسّط مؤسّسهء مطالعات و پژوهش‎های سیاسی انتشار یافته است – م

[cxxix] Velveleh Dar Shahr, p. 111: http://sites.google.com/site/adibmasumian/Ayam_Javabiye_Velvelehdarshahr_3.pdf?attredirects=0&d=1

[cxxx] Ibid.

[cxxxi] Nikki R. Keddie (2006), Iran: Roots and Results of Revolution,New Haven: Yale University Press, pp. 5, 431-432

[cxxxii] Moojan Momen (2004), “Conspiracies and Forgeries: the attack upon the Baha’i Community in Iran”, Persian Heritage 9 (35): pp. 28-29.

[cxxxiii] Ibid.

[cxxxiv] Ibid.

[cxxxv] Velveleh Dar Shahr, p. 113: http://sites.google.com/site/adibmasumian/Ayam_Javabiye_Velvelehdarshahr_3.pdf?attredirects=0&d=1

[cxxxvi] Hornby, Helen (1983). Lights of Guidance. New Delhi, India: Baha’i Publishing Trust, pp. 314-315.

[cxxxvii] Baha’i World News Service, Nobel laureates call for release of Iranian Baha’i prisoners. http://news.bahai.org/story/641.

[cxxxviii] Baha’i Faith: An Official Site of the Baha’is of the United States: Muslim students protest Baha’i expelled from Iranian university:  http://iran.bahai.us/2008/12/01/muslim-students-protest-baha%E2%80%99i-expelled-from-iranian-university

 

2 Responses

  1. ناشناس

    2018/12/11 19:25

    بسیاری از این نظریه هایی توطئه در مورد بهائیت آنچنان رایح است که خیلی از افراد آنها را باور میکنند. مقاله بسیار خوبی بود، امیدوارم قشر روشنفکر جامعه با انتشار مقالاتی مثل این، توهمات و بدفهمی های ایرانیان را نسبت به بهائیت از بین ببرند.

    پاسخ
  2. اردلان

    2018/12/13 18:18

    مقاله بسیار خوبی بود، جالبه که یک نوجوان دبیرستانی به این شیوایی پرده از دروغپردازیهای روحانیون شیعه علیه بهائیت برمی‌دارد.

    ما را به رندی افسانه کردند
    پیران جاهل شیخان گمراه

    پاسخ

Leave a Reply