منبع: iranwire.com
کیان ثابتی
مسئولان وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی در چند سال گذشته بارها به کمبود جدی پزشک و پرستار در ایران اشاره کردهاند. این موضوع در روزهای شیوع «کرونا»، با فراخوانها و اطلاعیههای سازمان نظام پزشکی برای داوطلب شدن پزشکان و پرستاران در بخشهای خدمت به بیماران کرونایی در شهرهای مختلف بیشازپیش مشخص شد؛ اما این مساله زمانی تلختر میشود که بدانیم از اول انقلاب تاکنون، تعدادی از پزشکان و پرستاران بهایی فقط به خاطر اعتقادشان اعدام و شمار زیادی نیز از کار بیکار شدهاند. در طی سالهای ۱۳۵۸ تا ۱۳۶۰ خورشیدی، حکومت نوپا در ایران همه بهاییان شاغل در بخش خدمات درمانی را بدون در نظر گرفتن تجربه و تخصص آنها از خدمت در بیمارستانها و مراکز درمانی دولتی اخراج کرد. از سوی دیگر، جوانان بهایی داوطلب به شرکت در آزمونهای پزشکی و پیراپزشکی از حق تحصیل در دانشگاهها محروم شدهاند و ناچار تعداد زیادی تن به مهاجرت دادهاند. ازقضا بسیاری از آنها در کشورهای دیگر موفق شدهاند و حالا عضوی از کادر درمان مبارزه با کرونا هستند اما نه در کشور خودشان بلکه در کشورهایی که درهای دانشگاه به رویشان باز بوده است.
«ایرانوایر» در این سلسله گزارش، به آنچه از اوایل انقلاب بر سر پزشکان و پرستاران بهایی آمده، پرداخته است.
***
در شب ۲۸خرداد۱۳۶۲، ده زن بهایی از دختری هفدهساله تا مادری پنجاهوهشتساله به اتهام اعتقاد به آیین بهایی پس از ماهها بازداشت در زندان عادلآباد، در میدان چوگان شهر شیراز به دار آویخته شدند. اجساد این ده تن هیچگاه به خانوادههایشان تحویل داده نشد و از محل خاکسپاری آنها اطلاعی در دست نیست. بنا بر گزارشهایی که از همبندیهای آنها منتشرشده است طی بازجوییهای طولانی و توهینآمیز چهار بار به این ده نفر مهلت داده شد که دین بهایی را ترک کنند و مسلمان شوند. روز چهارم، وقتیکه هیچیک از آنها ورقههای آماده برای تبری از آیین خود را امضاء نکردند، حکم اعدام همگی از سوی قاضی و حاکم شرع شیراز صادر شد. در بین اعدامشدگان نام دو پرستار بهایی دیده میشود: اختر ثابت سروستانی و طاهره ارجمندی (سیاوشی)
«اختر ثابت»، در سال ۱۳۳۷ در یک خانواده بهایی در شهرستان سروستان استان فارس به دنیا آمد. اختر تا کلاس نهم در آنجا درس خواند و سپس با آنکه محل زندگیاش سروستان بود، برای ادامه تحصیل به شیراز رفت. او پس از اخذ دیپلم به سروستان برگشت ولی پس از قبولی در آزمون مرکز آموزش پرستاری دانشگاه شیراز دوباره راهی شیراز شد. اختر تحصیلاتش را در رشته پرستاری تا فوقدیپلم ادامه داد اما با وقوع انقلاب فرهنگی در سال ۱۳۵۹ از ادامه تحصیل بازماند و به همراه سایر دانشجویان بهایی از دانشگاه اخراج شد. دانشگاه شیراز از دادن مدرک فوقدیپلم به او خودداری کرد.
در روز ۲۷آبان۱۳۵۷ مطابق با عید غدیر خم، گروهی از مردم شهر با تحریک چند تن از علمای شهر به محلهای کسب بهاییان حمله کردند و همه آنها را به آتش کشیدند. خانواده ثابت و بسیاری از بهاییان دیگر، شبانه از سروستان به شیراز رفتند ولی اختر با خانوادهاش نرفت. او بر این باور بود که نباید ترسید و شهر را ترک کرد چون فردا، مردم تحریکشده پی به اشتباهشان در مورد بهاییان خواهند برد و شهر آرام خواهد شد. روز بعد، حملهها شدت گرفت و مردم تحریکشده به منازل بهاییان هم حمله کردند و هر چیزی متعلق به بهاییان بود، تخریب کردند. آن شب، اختر مجبور شد به خانوادهاش در شیراز بپیوندد.
اختر ثابت در سال ۱۳۵۹ در بیمارستان سعدی شیراز در بخش کودکان استخدام شد و تا زمان دستگیریاش در این بیمارستان مشغول به کار بود. یکی از نزدیکان او میگوید: «اختر به کار پرستاری علاقهمند بود و از اینکه در بهبودی و درمان بیماران نقش داشت، خیلی خوشحال بود. به دلیل علاقهاش به پرستاری، بارها بهجای دوستانش سر کار میرفت و یا اگر عروسی یا میهمانی یکی از همکارانش بود او همیشه داوطلبانه سر کار میماند تا بقیه پرستاران به میهمانی بروند. دختر شادی بود ولی خیلی منضبط و مقید به اصول کار و هیچزمان مسایل کاری را در امور خانه دخالت نمیداد مثلا در حین کار، هیچوقت از تلفن بیمارستان استفاده نمیکرد چون معتقد بود تلفن بیمارستان مربوط به کارهای بیماران است نه کارهای شخصی کارمندان. حتی آدرس محل کارش را هم به خانوادهاش نمیداد و میگفت وقتی در بیمارستان مشغول کار است باید همهی تلاش و توجهش به درمان بیماران باشد و هر ارتباط کوچکی با محیط خارج از بیمارستان میتواند توجه او را از بیماران تحت درمانش کم کند.»
اختر ثابت در روز ١آبان۱۳۶۱ در منزل مسکونیاش در شیراز بازداشت شد. در آن روز ۴۵ شهروند بهایی در شیراز دستگیر شدند. بازداشتشدگان همگی به بازداشتگاه سپاه پاسداران منتقل شدند و در همان مکان تحت بازجویی قرار گرفتند. تعدادی از بهاییان شیراز که در آن دوره زندانی بودند در خاطراتشان از اِعمال شکنجههای جسمی و روحی زندانیان برای مسلمان شدن نوشتهاند.
اختر را پس از ٣٨ روز از بازداشتگاه سپاه به زندان عادلآباد شیراز منتقل کردند و تا ۲۸خرداد۱۳۶۲ که اعدام شد در این زندان محبوس بود.
«روحی علیا زادگان» یکی از همبندیهای اختر ثابت در خاطراتش نوشته است:
«روز یکشنبه ۲۸ خرداد، خواهر اختر ثابت برای ملاقات به زندان میرود. بعدازظهر گروه ده نفره زنهای بهایی را با عدهای پاسدار زن و مرد به کابین تلفن میآورند. اختر به خواهرش میگوید: آیتالله قضایی و دادستان انقلاب، (سیدضیا) میرعماد برای آخرین بار با ما اتمامحجت کردهاند که اگر تبری نکنیم همگی ما را اعدام کنند. از شما میخواهم استقامت و تحمل کنید. برای ما دعا کنید تا بتوانیم تا دقایق آخر حیات بر اعتقاد خود راسخ و ثابت بمانیم. از طرف ما با تمام فامیل، دوستان و بستگان خداحافظی کنید.»
اختر ثابت سروستانی، هنگام اعدام ۲۵ ساله بود. پاسداران فقط اجازه رویت جسد را به خانوادهاش دادند ولی از تحویل جسد او خودداری کردند. محل دفن او مشخص نیست.
«طاهره ارجمندی» هم یکی دیگر از پرستارانی است که از اعتقادش دست نکشید و اعدام شد
طاهره در سال ١٣٣٢ در یک خانواده بهایی در شهر تهران به دنیا آمد. طاهره دیپلم خود را با رتبه ممتاز در تهران گرفت و چند ماه پس از اخذ دیپلم در سال ۱۳۵۱ با «جمشید سیاوشی» ازدواج کرد. آنها پس از ازدواج، به روستای چندار در اطراف تهران نقلمکان میکنند.
طاهره در آزمون دانشکده پرستاری دانشگاه تهران پذیرفته میشود، همچنین در امتحان اعزام دانشجو به خارج از کشور هم رتبه قبولی میگیرد و شرایط تحصیل در امریکا برای او فراهم میشود اما او تصمیم میگیرد در ایران بماند و در دانشگاه تهران به ادامه تحصیل بپردازد. او هفتهای یکی دو بار برای شرکت در کلاس به تهران میآید.
او در سال ۵۵ موفق به اخذ لیسانس پرستاری میشود و بعدازآن به همراه شوهرش مقیم شهر یاسوج میشوند. طاهره در بیمارستان محلی شغل پرستاری میگیرد و همسرش یک مغازهی کوچک فروش لوازم برقی باز میکند. طاهره ارجمندی در دوران خدمتش در بیمارستان یاسوج بسیار موردتوجه قرار گرفته بود و بهعنوان پرستار نمونه سال انتخاب شد.
اواخر سال ۱۳۵۷، گروهی به محل کار همسرش، حمله و مغازه را غارت و تخریب میکنند. متعاقبش، طاهره را هم به دلیل اعتقاد به آیین بهایی از کار اخراج میکنند. پس از چند روز، رییس شهربانی شهر که با جمشید، همسر او آشنا بود، تلفنی به آنها خبر میدهد که قرار است شبانه گروهی به تحریک یکی از روحانیون محل به منزل آنها هجوم بیاورند و پس از غارت منزلشان، آنها را مجبور کنند تا مسلمان شوند. شهربانی هم هیچ مداخلهای نخواهد کرد. نیمهشب، خانواده جمشیدی با جا گذاشتن همهی وسایل زندگی با اتومبیل شخصی راهی شیراز میشوند تا زندگی جدیدی را در این شهر آغاز کنند.
طاهره در ابتدا، در بیمارستان «فاتحینژاد» شیراز مشغول به کار میشود اما پس از یک سال که اخراج بهاییان شاغل در مجموعه وزارت بهداری آغاز میشود او هم مانند سایر پرستاران بهایی از کار اخراج میشود. او سپس در یک بیمارستان بخش خصوصی به نام بیمارستان «دکتر میر» استخدام و حدود سه سال در این مرکز درمانی مشغول به خدمت میشود. برادر طاهره که ساکن امریکاست با مشاهده وضعیت زندگی طاهره و همسرش به آنها اصرار میکند تا به امریکا مهاجرت کنند و جانشان را نجات دهند. ولی طاهره نمیپذیرد و به برادرش پیغام میدهد که دوست دارد به هموطنانش در زادگاهش خدمت کند و اگر کاری بهعنوان پرستار از عهدهاش برمیآید برای آنها انجام دهد.
١آبان۱۳۶۱، مأموران امنیتی به منزل طاهره و جمشید سیاوشی هجوم آوردند و جمشید را بازداشت کردند. چهل روز بعد در ۱۰ آذرماه، طاهره هم بازداشت شد. یکی از نزدیکان طاهره ارجمندی میگوید: «در طی چهل روزی که طاهره بازداشت نبود سه دفعه جمشید با پاسداران به منزل آورده میشود و پاسداران همه منزل را بازرسی میکنند. جمشید وضعیت جسمانی خوبی نداشته. او به حالت خمیده راه میرفته و نمیتوانسته تعادل خود را حفظ کند، کف پاهایش ورم داشته و درست راه نمیرفته … ماموران به آنها اجازه صحبت حتی برای احوالپرسی را هم نداده بودند.»
به گفته یکی از نزدیکان این دو، طاهره و جمشید یک زوج عاشق بودند و عشقشان زبانزد همه بود. طاهره در آن روزهایی که جمشید بازداشت بود، میگفت نمیتوانم بدون جمشید زندگی کنم دعا کنید تا مرا هم بازداشت کنند تا پیش جمشید بروم. بعد از دستگیری، وقتی خانوادهاش جویای حال او بودند، میگفت خوشحالم که مرا گرفتهاند چون وقتی در سلول هستم احساس میکنم جمشید پشت یکی از این دیوارهاست و من به او نزدیکم.
گزارشی از شکنجه جسمانی طاهره برای مسلمان شدن در دسترس نیست ولی او در ملاقاتها از شکنجههای روحی به خانوادهاش گفته است. بهطور مثال به طاهره میگفتهاند جمشید مسلمان شده و تو هم بشو یا شوهرت زیر شکنجه کشته شده حتی او را به اتاق بازجویی جمشید بردهاند تا شاهد فشار و شکنجه همسرش باشد.
در ۲۶خرداد۱۳۶۲، جمشید سیاوشی به همراه پنج بهایی دیگر به اعدام شد. علیا روحی زادگان، یکی از همبندیهای طاهره نوشته است: «در همان روزی که جمشید اعدام شد، طاهره را به دادگاه بردند تا حکم حاکم شرع را به او ابلاغ کنند. وقتی طاهره برگشت از او پرسیدم: چه شد؟ طاهره گفت تابهحال فکر میکردم فقط جمشید را میکشند ولی حالا برایم مسلم شد که حاکم مرا هم به اعدام محکوم کرده است.»
دو روز بعد، طاهره ارجمندی (سیاوشی) در سن ۳۰ سالگی به همراه نُه زن بهایی دیگر به اتهام دگراندیشی مذهبی (پیروی از آیین بهایی) در میدان چوگان شیراز به دار آویخته شدند. اجساد اعدامشدگان به خانوادههایشان داده نشد و از محل دفن آنها اطلاعی در دست نیست.
Leave a Reply