منبع: www.bbc.com
ایوان مهاجر
«امسال که نتایج آزمون سراسری را اعلام کردند، پاسخ برای من و خانوادهام قابل انتظار بود، “نقص پرونده”. بسیاری از دوستانم این عبارت را دیده بودند. اما برای من برخورد بسیاری از کاربران فضای مجازی و حتی دوستان و آشنایان غیربهائی ناراحت کننده بود که میگفتند: چرا در فرم تقاضای خود نمینویسید مسلمان تا به دانشگاه بروید؟»
این حرفهای سمیرا است. دختری که برای اولین بار در کنکور سراسری شرکت کرده و مثل بسیاری از داوطلبان بهائی ورود به دانشگاه با تبعیض تحصیلی سیستماتیکی مواجه شده که بر چند نسل بهائیان اعمال شده است. (نام سمیرا مانند بقیه کسانی که در این گزارش با آنها مصاحبه شده، برای امنیتشان تغییر داده شده است.)
آیا بهائیان با کتمان عقیده میتوانند به حقوق اجتماعی خود مانند تحصیل در دانشگاه، کار در ادارات دولتی، شغلهای پر درآمد و دیگر حقوق انسانی که از آن محروم شدهاند، دست یابند؟
آزاده رضوانی، زنی بهائی است که میگوید با گذشت این همه سال از اینکه بر سر اعتقادش مانده، پشیمان نیست:
«خرداد ۱۳۵۹ مدیر مدرسهای که در آن تدریس میکردم من را فراخواند و از من در مورد اعتقادات مذهبیام سوال کرد. در پاسخ به او گفتم که هم شما و هم دیگر مسئولان مدرسه میدانید چه اعتقادی دارم. مدیر مدرسه عنوان کرد که اگر اعلام نکنی که از “فرقه ضاله” خارج شدهای مجبور هستیم تو را اخراج کنیم. چند ماه قبل از آن یکی از اعضای فامیل ما در اوین اعدام شده بود. گفتم اگر این کار را بکنم شرمنده آن فرد خواهم شد. با وجود اینکه سه سال به بازنشستگیام مانده بود اخراج شدم و هنوز پس از چهل سال پیگیری، هیچگاه حقوق بازنشستگی من پرداخت نشده است.»
تعدادی از بهائیان در این دوران تن به تغییر عقیده یا پنهانکردن آن دادند و ظاهرا در به دست آوردن حقوق اجتماعی خود موفق بودند.
قدرت که سال ۱۳۶۷ خروجش از دیانت بهایی را به صورت علنی در یکی از روزنامههای کثیرالانتشار اعلام کرد، در این مورد میگوید: «در آن سالها فشار بر ما بسیار زیاد بود، من چند سال سعی کردم با اعتقاداتم زندگی کنم. اما پس از مدتی دیدم راهی ندارم که برای محافظت از همسر و فرزندانم و برای آینده آنها به مسئولان شرکت اعلام کنم مسلمان هستم. اما پس از مدتی به من گفتند که نمیشود مخفیانه اعلام کنی و باید در یکی از روزنامههای کثیرالانتشار این مساله را اعلام و به اصطلاح «تبری» کنی. این کار را انجام دادم اما بعد از مدتی باز هم افرادی سراغ من آمدند و گفتند باید با ما همکاری کنی. منظورشان این بود که هر یک مدت اطلاعاتی که از بهائیان میدانم به آنها بدهم. با وجود اینکه اعلام کردم دیگر در جلسات بهائیان شرکت نمیکنم اما باز هم در این مورد اصرار کردند. در نهایت دیدم هر روز قرار است از من تقاضای جدیدی داشته باشند و کم کم من باید به فامیل و دوستانم ضربه بزنم. پس ترجیح دادم پس از ۵ سال از آن شرکت خارج شوم. البته بعد از آن چهار فرزندم توانستند در دهه ۷۰ و ۸۰ به دانشگاه بروند و مشکلی برای این مساله نداشتند.»
منظور قدرت از کسانی که از او برای همکاری تقاضا کردند، مسئولین امنیتی بودند که هر از چندی با او تماس میگرفتند. این تجربه نشان میدهد که افراد پیرو این آیین که در دهه ۶۰ از اعتقادات خود برای حفظ شغل یا وضعیت اجتماعیشان رویگردان شدند باز به گونهای جدید با فشار و تبعیض روبرو شدهاند.
احسان که در دهه ۷۰ در پخش مواد غذایی در حومه شیراز مشغول بوده است تجربه دیگری دارد. او پس از انقلاب اسلامی و اخراج دگراندیشان و اقلیتهای مذهبی از شغلهای اداری، قبل از آنکه بیکار شود از شغلش استعفا داد و به پخش موادغذایی پرداخت: «خوشبختانه توانستم کار خوبی داشته باشم، چند خانواده هم در کنار کاری که داشتم نان میخوردند و پس از مدتی هم توانستم رونق نسبی به کارم بدهم. من کمتر از اعتقاداتم با کسانی که با آنها کار میکردم صحبت میکردم. مخصوصا با صاحبان سوپرمارکتها، پس از مدتی صاحبان سوپرمارکتها در یک شهر کوچک مشخص از من خرید نکردند و کم کم این مساله در شهرهای دیگر هم اتفاق افتاد. تا جایی که تقریبا بخش زیادی از کار من متوقف شد. بعد از کمی پیگیری یکی از صاحبان همین سوپرمارکتها از طریق یک واسطه به من پیغام داد که چند نفر ‘حزباللهی ‘ به مغازهاش آمدهاند و به او توصیه کردهاند که بهتر است از یک بهائی مواد غذایی نخری وگرنه عاقبت خوبی نخواهی داشت.»
این اتفاق باعث شد که احسان از پخش مواد غذایی که یکی از شغلهای ممنوعه برای همکیشان اوست دست بکشد و به شغل دیگری مشغول شود. این شیوه برخورد مخفیانه و محدود کردن پیروان این اقلیت دینی از نظر اقتصادی در دهه ۷۰ به اشکال مختلف دیده شده است.
احسان در این مورد میگوید: «نمونههای زیادی از دوستان و آشنایان من هم در شیراز و هم در شهرهای دیگر تجربههایی به این شکل داشتهاند و پس از مدتی فهمیدند بسیاری از کاسبان به دلیل تهدید و ارعاب افراد خاصی، از کار کردن با آنها خودداری کردهاند. بعضی توانستند به کارشان ادامه دهند و بعضی هم نتوانستند.»
دهه هشتاد روی خوش نشان داد؟
اما در ابتدای دهه ۸۰ شرایط برای بهائیان در ایران تغییر میکند. با دگرگونی وضعیت اقتصادی و رشد شرکتهای خصوصی در بسیاری از پرسشنامههای استخدام ستون مذهب حذف یا از دید مسئولان استخدام این شرکتها نادیده گرفته شد. تغییری مشابه در پرسشنامه ثبتنامهای کنکور سراسری در سال ۱۳۸۳ به وجود آمد و «ستون مذهب» به «پاسخگویی به معارف دینی» تغییر کرد و امیدهایی برای دگردیسی در روند برخورد تبعیضآمیز با بهائیان پدیدار شد اما در مقابل سازمان سنجش و آموزش کشور در سالهای بعد برای بسیاری از داوطلبان بهایی در اعلام نتایج اولیه و نتایج تعیین رشته عبارت «نقص پرونده» را استفاده کرد.
اغلب داوطلبان راه یافته به دانشگاه هم در این میان از دانشگاه اخراج شدند. به نظر میرسد سازمان سنجش و آموزش کشور در همراهی با وزارت اطلاعات از آمار و اسامی بهائیانی که در کنکور سراسری ثبتنام کرده بودند، اطلاعات دقیقی داشتهاند.
لوا در این مورد میگوید: «سال ۸۴ پس از آنکه نقص پرونده شدم و نتوانستم به دانشگاه سراسری بروم، به دانشگاه بهائیان رفتم و در آنجا عمران میخواندم. در آن زمان دانشگاه بهائیان در تهران تمرکز داشت و باید برای تحصیل به تهران میرفتم. شش ماه از زندگی دانشجویی من در تهران میگذشت که برای تعطیلات میانترم به اصفهان برگشتم. در آن زمان پدر و مادرم گفتند که از طرف اطلاعات به در منزل ما آمده بودند و از کسب و کار و تعداد افراد خانواده ما سوال کرده بودند. در همان هفته به سراغ بسیاری از بهائیان هم رفته بودند و این سوالات را پرسیده بودند. و در آخر پرسیده بودند که دختر شما مدتی است که با شما زندگی نمیکند و کجا رفته؟ این برای ما به این معنی بود که برای مدت زیادی تحت نظر بودیم.»
خاطره لوا مربوط به بخشنامهای است که از طرف آيت الله خامنهای، رهبر ایران «از سازمانهای ذيربط میخواهد تا به طور «بسيار محرمانه» تمام اطلاعات موجود درباره افراد بهائی را جمع آوری کنند.»
در این بخشنامه که متعلق به آبان سال ۱۳۸۴ است و از سوی «ستاد فرماندهی کل نیروهای مسلح ایران خطاب به وزارت اطلاعات، سپاه پاسداران و نیروی انتظامی نوشته شده است، از آنها درخواست کرده تا بهائيان را شناسايی و اعمال آنها را زير نظر بگيرند.»
با این اوصاف نهادهای امنیتی ایران سعی داشتند که بهائیان را شناسایی و نظارت کنند تا از فعالیتهایی که منجر به رشد آنها و بالا رفتن جایگاه اجتماعی آنها میشود جلوگیری کنند. اما آیا تمام بهائیان زیر نظر وزارت اطلاعات و نهادهای امنیتی بودند؟
عماد که در تهران زندگی میکند از تجربه اعتراضات به نتایج ریاست جمهوری سال ۸۸ میگوید. او که در آن زمان در یک شرکت بازرگانی فعال بوده میگوید: «نمیدانم اواخر خرداد ۸۸ بود یا ابتدای تیر آن سال که از تاکسی در میدان انقلاب پیاده شدم و میخواستم به آن سوی میدان بروم. تعدادی از معترضان در سمت شرقی میدان بودند که با حمله گارد ویژه به سمتی که من بودم آمدند. در این میان چند لباس شخصی من را بازداشت کردند و ما را به ساختمانی در نزدیکی میدان بردند. تعداد زیادی بازداشت شده بودند و به صورت کوتاه از آنها سوال میشد که چرا در میدان بودند. از لباس اداری و کیف سامسونت من مشخص بود که برای رفتن به سر کار آنجا بودم. بعد از چک کردن کد ملی من یکی از لباس شخصیها با لبخندی طعنهآمیز سراغ من آمد و گفت: “بهائی هم که هستی، فعلا مهمان مایی.” البته بعد از دو روز من را آزاد کردند.»
شواهدی از این دست آشکار میکند که پس از صدور کد ملی در ایران نظارت بر اعضای این اقلیت مذهبی در ایران به صورت سیستماتیک انجام شده است.
آیا از دید نهادهای رسمی ایران تنها کسانی که خود را بهائی میدانند و در جلسات بهائیان شرکت میکنند، بهائی هستند؟ دایره نظارت نهادهای امنیتی بر این افراد تا چه اندازه وسعت دارد؟
سولماز مادری بهائی و پدری شیعه دارد. در جلسات بهاییان شرکت نمیکرده است و نامش «در تشکیلات اداری بهائی» ثبت نشده است. اما در سال ۹۲ پس از قبولی در دانشگاه تهران، از ثبت نام او ممانعت به عمل میآید. پس از فراخوان سرپرست وزارت علوم در اولین سال ریاست جمهوری حسن روحانی برای بازگشت محرومین از تحصیل به دانشگاه، سولماز همراه با پدرش به وزارت علوم مراجعه میکند اما مسئولین وزارت علوم با وجود صحبتهای ابتدایی مبنی بر «اشتباهات صورت گرفته» در نهایت از سوی آقای نوربخش مدیر آن زمان هسته گزینش دانشجویی سازمان سنجش اعلام میکنند که سولماز باید «رسما بنویسد که با اعتقادات مادرش هیچگونه ارتباط عاطفی و عقیدتی ندارد.» تا به او اجازه ثبت نام داده شود.
چنین برخوردی آشکار میکند که نهادهای رسمی در ایران کسانی را که پدر یا مادرشان بهایی هستند و به اصطلاح بهاییزاده هستند و تحت پرورش یک فرد بهایی قرار گرفتهاند را نیز بهایی و مشمول محرومیتهای اجتماعی میدانند.
تجربه شیوا هم این مساله را تایید میکند، او در این مورد میگوید: «سال ۹۸ برای گرفتن گذرنامه اقدام کردم، در حالی که در فرم گذرنامه برای اینکه مشکلی پیش نیاید ستون مذهب را خالی گذاشتم و مسئول انجام این امور در هنگام چک کردن فرم برای من اسلام نوشت. من مانند گذشته هیچ اعتراضی به این مساله نکردم چون با وجود بهایی بودن پدر و مادرم خودم را بهایی نمیدانم. در هنگام گرفتن کارت ملی و موارد دیگر همین رفتار را انجام داده بودم و در هیچ اداره رسمی اسم من به عنوان بهایی ثبت نشده بود. اما پس از گرفتن عکس و پرینت اطلاعاتم در اداره پلیس +۱۰ با تعجب دیدم که در سیستم در برابر مذهب من نوشته شده “سایر/بهایی”.»
تجاربی از این دست در حالی رخ میدهند که از سال گذشته در صدور کارت ملی گزینه «سایر ادیان» حذف شده است و تنها افراد مجاز به اعلام یکی از چهار دین رسمی و شناخته شده در قانون اساسی جمهوری اسلامی یعنی اسلام، مسیحیت، یهودیت یا زرتشتی به عنوان اعتقاد مذهبی خود هستند.
یاشار که چند سالی است با اعتقادات بهائیان آشنا شده و با اعضای این جامعه دینی ارتباطات زیادی دارد در این زمینه میگوید: «سال قبل اماکن مغازه پدرم را پلمپ کرد. پدرم برای پیگیری به اداره اماکن رفت و با تعجب فهمید به دلیل بهایی شدن من مغازهاش پلمپ شده. وقتی عنوان کرد که مسلمان شیعه است و اعتقادات من به او ارتباطی ندارد از مسئول مربوطه این پاسخ را شنیده بود: شما دروغ میگویید، شما هم مانند پسرتان بهایی شدهاید اما عنوان نمیکنید.»
با ذکر این تجربه میتوان به این نتیجه رسید که دایره نظارت و پس از آن محرومیت این جامعه مذهبی در ایران از تعاریف گذشته بسیار گستردهتر شده است و تعاریف رسمی جمهوری اسلامی از بزرگترین اقلیت مذهبی غیرمسلمان در ایران در طی چند دهه تغییر کرده است.
اگر در ابتدای جمهوری اسلامی ابراز عقیده ملاک اصلی حاکمیت در تشخیص فرد بهایی بوده است و بالاجبار دو انتخاب پیش روی این شهروندان قرار داده میشده است تا شاید با خارج شدن از اعتقادات گذشته خود متحمل تبعیض کمتری شوند اما در سالیان اخیر دیگر انتخابی در ابراز یا عدم ابراز عقیده برای این افراد در نظر گرفته نمیشود و صرف قرابت سببی برای این مساله کفایت میکند.
Leave a Reply