«پرونده‌های بازِ» بهائیان

, , Leave a comment

منبع: www.aasoo.org

آنچه خواهید خواند، ماحصل چندین ساعت گفتگو با سه نفر ــ مرتضی، پژمان و مریم ــ است. هر سه نفر که بهائی نیستند، دوستان و معاشرین بهائی دارند و به دلیل زمینههای فعالیتشان، تحقیقات گستردهای در مورد پروندهها و وضعیت فعلی و شرایط زندگی بهائیان دارند. با آنها دربارهی وضعیت معلق عدهای که به صاحبان «پرونده‌ی باز» معروفند گفتگو کردیم. نام این سه نفر در این نوشته، به خواست خودشان مستعار شده و اسامی بهائیان، تاریخ و شمارهی پروندهها و هرگونه نشانه‌ی آشنا ــ که در حین مصاحبه با جزئیات از آنها یاد شد ــ به دلیل حفظ امنیت افراد حذف شده است.


آسو: وقتی از «پروندهی باز» و محکومین بهائی صحبت می‌کنیم، از چه حرف می‌زنیم؟

مرتضی: کسانی که محکوم می‌شوند، برای دیوان عالی دادخواستی می‌فرستند تا قابل بررسی و تأملِ دوباره باشد. سپس پرونده به شهرشان برمی‌گردد و به دادگاه تجدیدنظرِ «هم‌عرض» می‌رود؛ دادگاهی که قرار است عادل‌تر باشد.

پس این محکومین بعد از دستگیریِ اولیه و آزادی موقت، در قوهی قضائیه پرونده‌ای دارند که باز است.

مرتضی: بله. اما پرونده لزوماً در یک روند قانونی بررسی نمی‌شود. مثلاً اگر قانوناً باید یک ماه بعد حکمی برایشان صادر شود، ممکن است تا ماه‌ها یا حتی چند سال طول بکشد؛ مثلاً نمونه‌هایی بوده‌اند که پرونده‌شان بعد از چهار یا پنج سال، دو سال پیش فعال شد و بعد دوباره غیرفعال شد، تا همین تازگی‌ که دادگاهِ بدوی‌شان تشکیل شد و حکم بدوی را گرفتند و بعضی‌شان منتظر دادگاه تجدید‌نظرند.

و این یعنی همه بلاتکلیف‌اند؟

مرتضی: بله. وضعیتشان معلق است و آزاردهنده.

پژمان: ابتدا سخت است ولی افرادی که من دیده‌ام به‌ مرور عادت میکنند. و بعد دوباره وقتی پرونده فعال می‌شود، تمام دغدغه‌ها و چالش‌ها برمی‌گردد. فردی که پرونده‌اش باز است، نمی‌تواند آینده‌نگر باشد یا هدف‌هایی در نظر بگیرد که مطمئن باشد به آنها می‌رسد. حتی کسانی که تا حالا دستگیر نشده‌اند، این نگرانی را دارند که گرفتار شوند.

آیا ممنوع‌الخروج هم می‌شوند؟

مرتضی: بله و نه. هیچ قطعیتی وجود ندارد.

پژمان: البته خیلی کم پیش می‌آید که در این شرایط کشور را ترک کنند، مگر برای سفر موقت. چون نمی‌خواهند از ایران بروند و ممنوع‌الخروجی عامل خیلی مهمی برای آنها نیست.

آیا برای دستگیری تماس می‌گیرند؟ یا مستقیم به خانهی بهائیان می‌روند؟ این اتهام‌ها چگونه به افراد اعلام می‌شود؟

مریم: در مواردی که من اطلاع دارم خیلی کم پیش آمده که احضار کنند تا در دادگاه صحبت کنند. اکثراً ریخته‌اند و گرفته‌اند.

با چه توجیهی؟

مرتضی: عده‌ای را به ‌بهانهی فعالیت‌های تبلیغی می‌گیرند؛ عده‌ای را به‌علت فعالیت‌های اجتماعی یا آموزشی؛ یا اینکه چرا در زمان تعطیلیهای روزهای ویژهی بهائی، مغازه و کسب‌وکارشان را تعطیل کرده‌اند؛ یا به‌علت اینکه خیلی از بهائی‌ها در کارهای خیریه در کنار بقیه فعال بودند ــ که البته اکنون خیلی کمتر شده چون اجازه نمی‌دهند.

پرونده‌هایی مربوط به زمان ریاست‌جمهوری خاتمی وجود دارد که عده‌ی زیادی از جوان‌های بهائی به مناطق محروم شهرهای بزرگ می‌رفتند؛ مناطقی که در آن اعتیاد و سرقت و فروش موادمخدر بیداد می‌کند. می‌رفتند زیر سایه‌ای زیلو پهن می‌کردند که از کنارش یک جوی آب کثیف رد می‌شد و با بچه‌های کوچه، از کودک و نوجوان، و جوان‌هایی که می‌آمدند و روی زیلو می‌نشستند، درباره‌ی دانش و پیشرفت و حقوق کودک حرف می‌زدند؛ یا برایشان کارگاه‌های هنری تشکیل می‌دادند که درنهایت در همان محله بچه‌ها آثار هنری‌شان را به نمایش و اشتراک می‌گذاشتند. اینها را به‌اتهام «تبلیغ علیه نظام از طریق فعالیت‌های اجتماعی در مناطق محروم» دستگیر کردند. چند نفرشان زندانی شدند و برای بقیه، شرکت در کلاس‌های تبلیغات اسلامی به‌مدت چند سال اجباری شد. در این مورد حتی والدین کسانی که زندان بودند، استشهادنامه‌ای میان همان مردم محروم محل تنظیم کردند که آیا شما گروهی که می‌آمدند را می‌شناختید. و همه گفتند بله، می‌شناختیم و چقدر خوب بودند؛ از وقتی آمدند، اخلاق بچه‌های ما تغییر کرد و حیف که دیگر نیامدند و… . و پرسیده بودند که آیا شما می‌دانستید اینها بهائی بودند و گفته بودند که نه، به‌هیچ‌وجه. در تمام محله‌هایی که استشهاد جمع شد، همه اذعان کرده بودند که ما به‌هیچ‌عنوان نمی‌دانستیم این گروهها بهائی هستند.

میدانید در آن کلاس اجباری تبلیغات اسلامی که گفتید، چه اتفاقی می‌افتاد؟

مریم: بله. تحت پوشش قرائت قرآن، درواقع مستندات و ردیه‌هایی را درباره‌ی آیین بهائی و تعالیم و کتب آن ارائه می‌دادند و اینها چندین سال مجبور بودند به این کلاس‌ها بروند و از این نوع حرفها بشنوند تا بتوانند سندها و وثیقه‌هایی را که گذاشته بودند، آزاد کنند.

تمرکز روی بهائیان و دستگیری آنها وظیفه‌ی کدام نهاد است؟

مریم: تا جایی که می‌دانم جامعه‌ی بهائی برای سال‌ها باید به وزارت اطلاعات مستقیماً گزارش می‌داد، تا اینکه تشکیلات آنها تعطیل شد و این ارتباط‌ها هم از بین رفت.

اگر اشتباه نکنم، در زمان احمدی‌نژاد بود که مجلس تصویب کرد سپاه هم یک بخش اطلاعاتی داشته باشه و ضابط قضائی شود. اگر دقت کنید، از آن موقع دستگیری تمام فعالان اجتماعی، سیاسی و غیره، توسط سپاه انجام می‌شود ــ که به‌کلی با سیستم وزارت اطلاعات متفاوت است.

ضابط قضائی به چه معناست؟

در مواردی می‌دانیم که حتی لابه‌لای تمام کتاب‌ها و وسایل و اسباب‌بازی‌های کودکان را هم تفتیش می‌کنند و بچه‌ها غیر از دستگیری پدر و مادر، شاهد این رفتارها هم هستند. گاهی بچه‌ها و نوجوان‌ها آن‌قدر آسیب می‌بینند که حتی از ملاقات والدینِ دستگیرشده پرهیز می‌کنند.

مریم: در سیستم امنیتی و قضائی چندین ضابط قضائی وجود دارد: اطلاعات سپاه، نیروی انتظامی، پلیس فتا، اداره‌ی آگاهی و خود وزارت اطلاعات. ضابط قضائی، بر اساس شواهد و مدارکی که در دست دارد، می‌تواند از دادستانی و دیگر مراجع قضائی حکم جلب افراد را دریافت کند. بازجوهای قدیمی وزارت اطلاعات، به قول خودشان، «کارشناس بهائیت» داشتند و درباره‌ی سیستم جامعه‌ی بهائی در شهرهای مختلف اطلاعات پایه‌ای را می‌دانستند. اما اطلاعات سپاه این‌طور نیست. در بازجویی، متهم بهائی را کاملاً سیاسی می‌بینند و او را سردسته‌ی سیاسی می‌دانند.

درباره‌ی والدین و زوج‌های بهائی زندانی هم بارها خبرهایی خوانده‌ایم. وضعیت اینها چگونه است؟ آیا در زمان دستگیری برای بچه‌ها پیش‌بینی خاصی می‌شود؟

مریم: اصلاً.

آیا مأموران فرصت می‌دهند که پدر و مادر با کسانی تماس بگیرند تا بچه‌ها را به آنها بسپارند؟

مریم: به‌محض ورود به خانه، گوشی‌های موبایل را با کلمه‌ی رمز آن می‌گیرند. رفتارهای آنها نه‌تنها بر اساس قانون نیست بلکه به غرض‌های شخصی‌شان هم برمی‌گردد؛ یعنی به این بستگی دارد که آن مأمور چقدر نسبت به بهائیان احساس تنفر و غرض‌ورزی دارد یا ندارد.

در مواردی میدانیم که حتی لابه‌لای تمام کتابها و وسایل و اسباببازیهای کودکان را هم تفتیش می‌کنند و بچه‌ها غیر از دستگیری پدر و مادر، شاهد این رفتارها هم هستند. گاهی بچه‌ها و نوجوان‌ها آنقدر آسیب می‌بینند که حتی از ملاقات والدینِ دستگیرشده پرهیز می‌کنند. گروه‌های حمایتی و خانواده و دوستان در میزان تاب‌آوری بچه‌ها خیلی مؤثرند؛ مخصوصاً در دوران بازجویی که معمولاً به‌هیچ‌وجه به والدین زندانی اجازه‌ی ملاقات نمی‌دهند.

ممکن است کمی با جزئیات از نحوهی دستگیری‌ها بگویید؟

مرتضی: معمولاً کسی از قبل خانه را زیرنظر دارد و بعد به بهانه‌ای یک نفر ــ گاهی یک زن ــ می‌آید و خودی نشان می‌دهد و سؤالی می‌کند تا در را باز کنند و ناگهان به‌صورت گروهی وارد خانه‌ی فرد متهم می‌شوند. مواردی را سراغ دارم که وقتی افراد اعتراض کرده‌اند، کُلت به‌سمتشان گرفته‌اند تا متوجه شوند که باید اطاعت کنند. حکمی هم دارند و نشان می‌دهند تا متهم اسم و عکسش را در آن ببیند.

بعد همه‌جا را تفتیش می‌کنند، همه‌ی وسایلی را که به چشمشان نامناسب یا قابل‌بررسی می‌آید، ضبط می‌کنند و می‌برند، مثل قاب‌های تصاویر مقدسینشان روی دیوار، آیفون تصویری، کتاب‌ها، گوشی‌های موبایل، هارددیسک‌ها، کامپیوتر و… .

البته گاهی وسایلی که اصلاً ربطی به اعتقاداتشان ندارد هم گزارش شده؛ مثل دیوان حافظ، کتاب قرآن، ریسیور، دوربین عکاسی و فیلم‌برداری، مودم یا آلبوم عکس‌های قدیمی خانواده. بعد هم بهشان دستبند و گاهی چشم‌بند می‌زنند و مقابل فرزندان یا اهالی محل، آنها را می‌برند.

به کجا؟

مرتضی: مقصد، بعضی وقت‌ها بازداشتگاه اطلاعات است یا زندان هرشهری که باشند، و یا پلیس اطلاعات و امنیت عمومی ناجا که زیرنظر سپاه است. حتی اخیراً بعضی را که گرفته‌اند، اول برده‌اند پلیس آگاهی.

آیا از آنچه که در زمان دستگیری می‌برند، لیست هم تهیه می‌کنند که بر اساس آن بعداً وسایل را تحویل دهند؟

مرتضی: لیستی می‌نویسند که اصلاً دقیق نیست. تعداد کتاب‌ها و جزوه‌هایی که می‌برند، بسیار زیاد است و هیچ‌کدام را نمی‌نویسند. هیچ‌وقت هم بر اساس همان لیست وسایلشان را برنگردانده‌اند. بارها همسایگان بهخاطر حجم وسایلی که مأموران از منزل خارج می‌کردهاند، فکر کردهاند دزد آمده و می‌خواستهاند با ۱۱۰ تماس بگیرند اما وقتی آنها را دستبندزده و چشمبندزده بیرون آوردهاند و سوار اتومبیل کردهاند، متوجه شده‌اند که از پلیس ۱۱۰ هم کاری برنمیآید.

وقتی که فردی را برای بازجویی می‌برند، چه مراحلی طی میشود؟

بارها همسایگان به‌خاطر حجم وسایلی که مأموران از منزل خارج می‌کرده‌اند، فکر کرده‌اند دزد آمده و می‌خواسته‌اند با ۱۱۰ تماس بگیرند اما وقتی آنها را دستبندزده و چشم‌بند‌زده بیرون آورده‌اند و سوار اتومبیل کرده‌اند، متوجه شده‌اند که از پلیس ۱۱۰ هم کاری برنمی‌آید.

پژمان: بسته به هر شهر میتواند متفاوت باشد. ولی آنچه در همهی موارد تقریباً مشترک است این است که وسایل را می‌گیرند و متهم را به یک اتاق انفرادی می‌برند. سپس دادیار یا بازپرس، متهم را تفهیم اتهام می‌کند. یعنی می‌گوید این اتهام تو است، آیا قبول داری یا نداری؛ که عموماً می‌نویسند قبول نداریم و برگردانده می‌شوند به بند تا فردا یا پس‌فردا یا یک هفته بعد؛ بستگی دارد به بازی‌هایی که تصمیم می‌گیرند با متهم انجام دهند، تا زمانی که بازجویی‌ها شروع می‌شود.

مریم: قاعدتاً این بازجویی می‌تواند در چهار یا پنج روز انجام شود اما برای کسانی به بیش از یک ماه تبدیل شده است. وقتی افرادی را گروهی دستگیر می‌کنند، فشار بیشتر هم می‌شود.

آیا بازجوها هم تصورشان این است که بهائی‌ها همه جاسوس‌اند؟

مریم: تصورشان را نمی‌دانیم اما می‌دانیم که به متهمان معمولاً می‌گویند شما تصمیم دارید همه‌ی مسلمانان را از دین خارج کنید و برای این کار پول دریافت می‌کنید. یا مثلا «بیت‌العدلِ» شما هم یک مرکز سیاسی است که با وهابی‌ها و اسرائیل در ارتباط است تا شیعه‌ها و مسلمان‌ها را از مسیر دین‌داری خارج کند.

آیا از شرایط زندان و انفرادی گزارشی دارید که بتوانیم منتشر کنیم؟

پژمان: بله. چندین مورد را عیناً از یادداشت‌‌های چند نفر ازدوستان بهائی برایتان می‌خوانم:

«انفرادی یک اتاق کوچک بود با سقف بسیار بلند و دو دوربین و یک سرویس بهداشتیِ خیلی ناجور که در همان اتاق بود. تنها امکانات ما دو پتو بود و یک تنگ آب. من چند هفته را آنجا بدون بازجویی و در انتظار گذراندم. خود انفرادی که دیوانه‌کننده است، انتظار هم بدتر.

غذا هم بسیار کم بود. یعنی واقعاً دو یا سه وعده‌ی آن برابر بود با یک وعده‌ی عادی. مثلاً یک ذره برنج می‌دادند که کف آن یک مقدار آب بود به اسم خورشت. ماه رمضان هم قبل از سحری غذا می‌دادند. یک غذای یخ‌زده هم بین روز می‌دادند که هر ساعتی می‌توانستی آن را بخوری اما غذا را باید می‌گذاشتی در فضای اتاق تا یخ آن باز شود.»

«خیلی از انفرادی‌ها دست‌شویی و حمام نداشتند. اتاق کاملاً سفید بود، با کاشی‌های سفید، و یک پنجره‌ی کوچک در قسمت بالایش بود که از طریق صداهایی که از آنجا می‌آمد، می‌توانستیم حدس بزنیم که حدوداً کجاییم. حمام هم فقط در زمان‌های خاصی می‌توانستیم برویم که آب را داغ می‌کردند. اما در حمام هم که بودیم، این نگرانی وجود داشت که ببرندمان برای بازجویی. چند بار وقتی داشتم حمام می‌کردم، زنگ زدند و سریع مجبور شدم لباس بپوشم و بروم.»

«بازجویی‌ها بعد از دو هفته شروع شد. من را با چشم‌بند می‌آوردند. راهرویی بود پیچ‌درپیچ. بازجو می‌رفت جایی می‌نشست و کلی میله در بین آن راهروها بود؛ از این درهای میله‌ای. مرا صدا می‌زد و می‌گفت سریع‌تر بیا و کسی هم نبود که مرا راهنمایی کند و من جایی را نمی‌دیدم و می‌رفتم توی درودیوار و میز و هرچیزی که جلویم بود، تا می‌رسیدم به اتاقی که بازجو در آن نشسته بود و می‌گفت بنشین. می‌نشستم رو به دیوار و میزی هم بغل دستم بود. بازجو می‌نشست پشت‌سرم و شروع می‌کرد به سؤال‌کردن؛ یکی‌دو جلسه درباره‌ی احوال شخصی و سیستم اداره‌ی جامعه‌ی بهائی، و سپس جزئیاتی که مدنظرش بود. روز اول سی صفحه کاغذ آ۴ از من بازجویی گرفت.»

«ما آنجا ساعت نداشتیم و سلول‌ها هم طوری بود که نور واردشان نمی‌شد تا بفهمیم چه ساعتی از شبانه‌روز است. من آخر هر بازجویی دستم می‌لرزید و کمرم از نوشتن‌های زیاد، سؤال‌های تکراری، فشارهای عصبی و… درد می‌گرفت. و بعد بازجو تازه شروع می‌کرد به بحث مذهبی؛ یا باز از من یک سؤال مفصل می‌کرد و خودش می‌رفت استراحت می‌کرد و من شروع می‌کردم به نوشتن. لیستی از چت‌های من با دوستانم را هم پرینت گرفته بودند و درباره‌ی همه‌ی آنها باید توضیح می‌دادم.»

«وقتی وارد سلول شدم، زندانبانِ زن با لباس‌های مخصوص زندان وارد شد و از من خواست لباس‌هایم را دربیاورم. با تعجب گفتم که خوب، شما اینجا هستید! گفت بله، باید در حضور من این کار را بکنی. لباسم را زیر نگاه مستقیم او درآوردم و لباس‌های زندان را پوشیدم و لباس‌های خودم را بردند. حتی نوار بهداشتی‌ام را چک کردند!

خانم‌هایی که آنجا مراقب یا زندانبان بودند، سطح تفکراتشان طوری بود که فکر می‌کردم اینها در پنجاه سال پیش گیر افتاده‌اند. کلاً تجربه‌ی غریبی بود. از نظر آنها ما حق نداریم در ایران باشیم. می‌گفتند اینجا اصلاً مال شما نیست و شما مال اینجا نیستید، ما نسل شما را برمی‌اندازیم.

من تمام دوران بازداشتم را در انفرادی بودم. شاید پانزده ساعت در روز یا بیشتر بازجویی می‌شدم. و یک هفته هم به‌خاطر اینکه همکاری نمی‌کردم، شرایطم را سخت‌تر کردند.»

در واژگان آنها همکاری‌نکردن به چه معناست؟ آیا مثل اوایل انقلاب یا موارد قطع حقوق و ممنوع‌الکاری و دانشگاه و… با اعلام اینکه من بهائی نیستم و مسلمانم، چیزی عوض می‌شود؟

از نظر آنها ما حق نداریم در ایران باشیم. می‌گفتند اینجا اصلاً مال شما نیست و شما مال اینجا نیستید، ما نسل شما را برمی‌اندازیم.

مریم: در چند سال اخیر چند بهائی مسلمان شدند و در جاهای مختلف و در تلویزیون با آنها مصاحبه شد ــ ولی لزوماً آنها کسانی نبودند که بازداشت شده باشند. به بعضی هم گفته‌اند که یک شماره می‌دهیم و اگر تصمیم گرفتید همکاری کنید، با این شماره تماس بگیرید تا در حُکمتان تخفیف دهیم؛ همکاری به‌معنای اطلاع‌رسانی درباره‌ی بهائیان دیگر. تا جایی که ما می‌دانیم، بهائی‌ها مسئله‌ی پنهانی ندارند که نیاز به خبررسانی باشد.

پژمان: اما آن همکاری‌نکردن در حین بازجویی که پرسیدید، به این معناست که آنچه را مأموران می‌خواهند، ننویسند؛ مثل اعتراف به اقدام علیه امنیت ملی یا تبلیغ علیه نظام و عضویت در گروه‌های معاند نظام.

منظورشان از گروه معاند، جامعهی بهائی است؟

مریم: بله. البته این عبارت یک تعریف قانونی دارد و معنایش گروهی است که بر ضد جمهوری اسلامی فعالیت می‌کند. سپس باید این مسئله در کمیسیون امنیت ملی مجلس بررسی شود و اگر آنها تشخیص دهند که این گروه با نظام معاندت دارد، اعلام می‌شود که عضویت در فلان گروه، معاندت با نظام محسوب می‌شود و مجازاتش، یک تا پنج سال حبس است.

ولی درباره‌ی جامعه‌ی بهائی چنین اتفاقی نیفتاده و طبق قانون، گروه معاند نظام محسوب نمی‌شود. وکلا هم به این مسئله استناد کرده‌اند که به‌دلیل تعطیل‌شدن تشکیلات جامعه‌ی بهائی در ایران، حتی نفس عضویت در آن هیچ مصداقی ندارد و این افراد صرفاً بهائی‌زاده و بهائی هستند. دیوان عالی و قضات دادگاه تجدیدنظر هم در چند مورد در سال‌های گذشته پذیرفته‌اند که حکم عضویت در پرونده‌ی بهائیان مصداق قانونی ندارد.

پس متهمان بهائی برای تجدیدنظر میتوانند وکیل بگیرند.

مریم: وقتی بازداشت هستند، نمی‌توانند ولی وقتی که به‌طور موقت آزاد شدند، وکیل می‌گیرند.

خوانده‌ام که برای بیرون‌آمدن از بازداشت و آزادی موقت باید وثیقه بگذارند. اگر کسی نتواند وثیقه پیدا کند، چه اتفاقی می‌افتد؟

مریم: باید در زندان بماند. بسیاری از متهمان، حتی غیر بهائیان ومسلمان‌ها، مجبورند به‌علت نداشتن وثیقه در زندان بمانند. این مسئله یک فشار اقتصادی خاص به جامعه‌ی بهائیان وارد کرده زیرا هرچه زمین و ملک دارند، در گروی اینهاست. خیلی وقت‌ها متهم مجبور بوده پولی جور کند چون صاحب ملک می‌خواسته خانه را بفروشد و به خارج مهاجرت کند، یا اینکه طرف می‌خواسته خانه‌اش را بکوبد و بسازد و اینها مجبور شده‌اند که این پول را فراهم کنند و در گرو بگذارند تا آن سند آزاد شود. همه‌ی اینها چالش‌هایی است که به‌خصوص زمانی اتفاق می‌افتد که پرونده طولانی می‌شود.

اگر بعد از قطعی‌شدن حکم، خودشان را برای اجرای آن معرفی نکنند، چه اتفاقی می‌افتد؟

مرتضی: مشکل «پرونده‌ی باز» همین است که در صورت ابلاغ واقعی اخطاریه و عدم تحویل متهم، به‌دستور دادستان وثیقه ضبط می‌شود. یعنی تا نروید زندان، وثیقه آزاد نمی‌شود و شما به‌خاطر وضعیت مالی یک شخص دیگر اخلاقاً موظف هستید خودتان را معرفی کنید. البته ارزشی که برای وثیقه بر ملک گذاشته می‌شود هم درست نیست. کارشناسانِ آنها ۱/۵ میلیارد را ۸۵۰میلیون ارزش‌گذاری می‌کنند.

آیا در حین بازجویی، متهمان را آزار هم می‌دهند یا آنطور که از رأفت اسلامی می‌گویند، محترمانه و طبق حقوق زندانی با آنها رفتار می‌کنند؟

پژمان: احترام یا رفتار محترمانه شاید برای هر فرد نسبی باشد. ممکن است یک نفر بگوید سؤالاتشان را با او مؤدبانه مطرح کرده‌اند. اما از نظر من، این احترام به شخصیت یک انسان نیست که به او چشم‌بند بزنند، در سه‌کنج بنشانندش تا طرف مقابلش را نبیند و سؤالاتی از او بپرسند تا به او تحمیل کنند که کار اشتباهی انجام داده و لایق مجازات است. یا یک انسان را به‌صرف عقیده‌ای متفاوت، در اتاقی بدون تهویه‌ی مناسب و بدون هواخوری نگه دارند و فقط از طریق دریچه‌ی کوچکی غذایش را به داخل بفرستند، یا در اتاقی نگهش دارند که شنود دارد و حتی ممکن است به‌طور تصویری کنترلش کنند و حمام و دست‌شویی‌رفتنش را هم زیرنظر بگیرند. اینها همه تحقیر است.

از موارد آزار در دوران بازداشت و بازجویی هم نمونه‌هایی دارید؟

پژمان: بله، چندین مورد. فقط شما اطلاعات افراد را حذف کنید.

حتماً.

 بسیاری بعد از بازداشت اول و بیرون‌آمدن، آسیب‌های عاطفی جبران‌ناپذیری می‌بینند. تا مدت‌ها شب‌ها نمی‌توانند بخوابند. تا مدت‌ها صدای زنگ اذیتشان می‌کند، اضطراب می‌گیرند که کیست پشت در!

پژمان: «فشار‌ها روانی بود و شکنجه‌ی سفید. از دو بازجو، یکی‌شان خیلی محترمانه صحبت می‌کرد و بازجوی دیگر خیلی پرخاشگر و بی‌ادب بود و همه‌جور توهینی می‌کرد. به صندلی‌ام لگد می‌زد یا پرتم می‌کرد. مواردی هم بود که به کسانی سیلی زده بودند و یک نفر را که زده بودند، حالش بد شده بود. یا یک عده را که اول برده بودند به آگاهی، در آگاهی اذیتشان کرده بودند.»

«خیلی‌ها را کتک زدند. یکی از بچه‌ها فَتقش پاره شد ونمی‌تواند آن را عمل کند چون ممکن است عقیم شود. آن ضربه‌هایی که در شکمش زده بودند، باعث این اتفاق شده بود. یا مثلاً یکی دیگر که همین پارسال بردندش و به سرش ضربه زدند و در سی‌تی‌اسکن از سرش معلوم شد که آسیب جدی دیده است.»

«با لگد به پایه‌ی صندلی‌ام می‌کوبیدند. یا وقتی پشتم نشسته بودند و برگه را به من می‌دادند، خیلی محکم با خودکار از روی چادرم به شانه‌ام می‌زدند تا متوجهم کنند و دادوبیداد می‌کردند و درباره‌ی مسائل زشت و بی‌اخلاقی صحبت‌هایی می‌کردند.»

«چشم‌درد شدیدی گرفتم چون عینکم را تا اواسط دوره‌ی بازداشت به من نمی‌دادند. گردنم هم درد می‌کرد و خون درست به مغزم نمی‌رسید و وقتی از پشت مرا می‌بستند ــ که خودش یک مسئله‌ی غیرقانونی بود ــ گردن‌دردم خیلی بدتر می‌شد و وقتی آمدم بیرون، فهمیدم که مهره‌هایم دچار آرتروز و فشردگی شدید شده است. زیاد هم باید می‌نوشتم. بارها و بارها، اسم و فامیلم را باید بعد از هر پاراگرافی که نوشته بودم، اضافه می‌کردم و امضا می‌کردم و گاهی مجبور بودم یک مطلب را بارها بنویسم.»

زندگی متهمان بعد از دوران بازجویی و این بردن‌ها و آوردن‌ها چگونه میشود؟

مرتضی: تجربه‌ی زیسته‌ی انسان‌ها با همدیگر تفاوت دارد، چه از لحاظ سن‌وسال و چه از لحاظ شرایط حمایتی و یا اینکه اولین بارشان باشد یا دومین بار. ظاهراً دومین بار بسیار متفاوت است زیرا هم خودش و هم خانواده‌اش آمادگی روانی دارند. البته این را هم بگویم که مأموران همیشه چیزهای جدیدی برای روکردن دارند. بازجویی اصولاً یک تخصص و مهارت است که زندگی متهمان را به یک گسست، قبل از بازداشت و بعد از آن تبدیل می‌کند.

مریم: تصور کنید شما را یک هفته، یک ماه، سه ماه یا بیشتر به انفرادی می‌برند و هر روز بازجویی می‌کنند. نوع بازجویی طوری است که از صبح تا شب دارید سؤال جواب می‌دهید. آنجا همیشه در زمان حال هستید و تمام این مسائل چون در حافظه‌ی کوتاه‌مدتتان تکرار می‌شود، وارد حافظه‌ی بلندمدتتان هم می‌شود. مثلاً حدود بیست تا سی بار یک سؤال را می‌پرسند و باید جواب دهید و بنویسید. این در شما احساس ترس ایجاد می‌کند و اگر سؤالی باشد که جواب‌دادن آن برایتان سخت باشد، احساس شرم و گناه می‌کنید.

مرتضی: خیلی‌ها وقتی می‌آیند بیرون، با دیگران قطع رابطه می‌کنند و هیچ‌کس از آنها خبری ندارد؛ اینکه چه گفته‌اند، چه‌کار کرده‌اند، چه شده و چه بلایی سرشان آمده است. بازجویی مقوله‌ی عجیبی است. حتماً اشخاصی را دیده‌اید که سال ۱۳۶۰ زندان رفته‌اند و هنوز روند بازجویی‌شان را بسیار شفاف به یاد می‌آورند. انگار همین دیروز بوده. کسی را در ارتباط با بازجوییها میشناسم که آنقدر تحقیر و مسخره‌اش کردهاند که با کوچک‌ترین شوخی هم عصبی می‌شود.

مریم: اینها وارد یک پرونده‌ی باز شده‌اند که روز دادگاهشان مشخص نیست، روز دفاع مشخص نیست، روز تجدیدنظر مشخص نیست، امروز تعطیل می‌شود و می‌افتد به هفته‌ی دیگر. یا کافی است که از سایت «ثنا» برایشان اس‌ام‌اس بیاید. بدنشان می‌لرزد. و بعد می‌بینند که نه، این اس‌ام‌اس مثلاً مربوط به موضوع دیگری بوده است.

سایت ثنا؟

مریم: وقتی از زندان آزاد می‌شوند، برای اینکه بتوانند کارهای قضائی و اداری را انجام دهند، از وب‌سایت ثنا که مدام هم قطع و وصل می‌شود و رد قوه‌ی قضائیه را دارد، باید کد ملی بگیرند و شناسه‌ی کاربری و رمز عبور را برایشان اس‌ام‌اس می‌کنند. تمام این مراحل به اولویت‌های اول زندگی متهمان تبدیل می‌شود و بر همه‌ی زندگی‌شان غلبه می‌کند.

با گذشت زمان و بلاتکلیفی، بالاخره تصمیم می‌گیرند به زندگی عادی برگردند اما نگرانی‌شان این است که آیا می‌توانند کار یا درسی را شروع کنند یا نه. آیا می‌توانند سرمایه‌گذاری کنند یا نه؟ بچه‌دار بشوند یا نه؟ یادتان نرود که تعدادی از متهمان امروز، کودکان والدین زندانی یا کشته‌شده‌ی دهه‌ی ۱۳۶۰ هستند. فشار بر این افراد چندین برابر است. و خیلی‌ها این فشار را حتی مطرح نمی‌کنند. یک عده خصوصی و با خجالت چیزهایی را می‌گویند؛ مثلاً اینکه از شدت فشار و آزار در آنجا فکر خودکشی کرده‌اند. خود این خجالت، بار روانی را سنگین‌تر می‌کند. و این مهم است که با کمک مشاور و حمایت‌ها بدانند که این ترس، اضطراب و نگرانی، عادی است.

مرتضی: بسیاری بعد از بازداشت اول و بیرونآمدن، آسیبهای عاطفی جبرانناپذیری می‌بینند. تا مدتها شبها نمی‌توانند بخوابند. تا مدتها صدای زنگ اذیتشان می‌کند، اضطراب می‌گیرند که کیست پشت در! یا در خیابان نگران‌اند که کسی بیاید و بهشان دستبند بزند. اگر مراحل قانونی درست طی می‌شد، حداقل می‌دانستند که مثلاً تا دو ماه دیگر چه اتفاقی برایشان می‌افتد اما وقتی هیچ‌چیز مشخص نیست، حتی نمی‌دانند آیا قرارداد اجاره‌خانه را تمدید کنند یا نه و آیا می‌توانند از پس اجاره بربیایند یا نه. آزادبودنشان با بازداشت‌بودن هیچ فرقی ندارد؛ حتی بدتر و اضطراب‌زاتر است.

مریم: موردهایی میشناسیم که بعد از زندان روابط زناشویی‌شان به هم خورده و چالش‌های جدی‌ای برایشان به وجود آمده است. درباره‌ی زوج‌هایی که هر دو زندانی می‌شوند، چالش‌ها می‌تواند بیشتر هم باشد. یکی از کارهایی که در زندان، به‌خصوص با زن‌ها، انجام می‌دهند، این است که روی مسائل ارتباطی دست می‌گذارند و خیلی اذیتشان می‌کنند. مثلاً اگر طلاق گرفته باشند، تحقیر و مسخره‌شان می‌کنند ــ که مشکل چه بوده. با مرد‌ها طور دیگری برخورد می‌کنند. مثلاً می‌گویند زنت به تو خیانت کرده! یا اگر بدانی با فلان همکار و آشنایت بوده، چه می‌کنی؟

می‌توان گفت که بازجوها کارهایشان از پیش برایشان تعریف شده و روش‌هایی به آنها آموزش داده می‌شود که در جاهای دیگر تجربه شده است. اگر افرادی که از بازجویی و زندان برمی‌گردند، از حمایت و کمک روان‌شناسی استفاده نکنند، نمی‌توانند از فشار حساب‌شده‌ی اینها رها شوند. ولی اگر مشاوره رفته باشند و روی خودشان کار کرده باشند، شدت اثر آنچه «اضطراب پس از سانحه» می‌نامند، کمتر می‌شود.

در بازجویی‌ها متهمان را می‌ترسانند که اگر خانواده‌هایشان اطلاع‌رسانی کنند، آنها را هم می‌گیرند و آزار می‌دهند. بنابراین، خود زندانی تماس می‌گیرد و درخواست می‌کند که در فضای عمومی از آنها نوشته و گفته نشود. درحالی‌که اتفاقاً خیلی مهم است که بهائیان در فضای مجازی بنویسند. 

مرتضی: در بازجویی‌ها متهمان را می‌ترسانند که اگر خانوادههایشان اطلاعرسانی کنند، آنها را هم می‌گیرند و آزار می‌دهند. بنابراین، خود زندانی تماس می‌گیرد و درخواست می‌کند که در فضای عمومی از آنها نوشته و گفته نشود. درحالیکه اتفاقاً خیلی مهم است که بهائیان در فضای مجازی بنویسند. مهم است که بیایند و تجربه‌ی زیسته‌ی خود را از کوچه و خیابان و مدرسه و دانشگاه و اتوبوس و همه‌جا، از کودکی تا امروز، بنویسند و با مردم تعامل داشته باشند.

خیلی از بهائیان به‌دلیل صلح‌طلبی در آیینشان، هم میگویند و هم باور دارند که ما می‌بخشیم. حتی در بازجویی می‌خواهند درباره‌ی عشق به جهانیان صحبت کنند! اما حتی اینها هم ممکن است دچار مسائل جسمی و روانی ‌شوند. بعضی افراد گوشه‌نشین می‌شوند و با کسی صحبت نمی‌کنند، ارتباطاتشان را با همه کم می‌کنند، از همه‌ی فعالیت‌ها خارج می‌شوند و از لحاظ جسمی سیستم ایمنی‌شان ضعیف می‌شود یا درگیر مشکلات قلبی و گوارشی می‌شوند. این همان استرس‌هایی است که باید در مسیر درست واکاوی شود.

بعد از خروج و در دوران تعلیق تنها چیزی که مهم است، حمایت و همدلی است؛ اینکه چقدر جامعه و اطرافیان به شما و رنجتان توجه می‌کنند.

مریم: در بحث تاب‌آوری، در کنار اینکه اعتمادبه‌نفس هر فرد چقدر است، و مهارت تحلیل مسئله بلد است یا نه، هرچقدر شبکه‌های حمایتی قوی‌تر باشد، آن تلخی و تنهایی کمتر می‌شود؛ مخصوصاً همدلی‌هایی که توسط شبکه‌های اجتماعی صورت می‌گیرد.

جای بهائی زندان نیست! و نباید عادیسازی کنیم که سرنوشت بهائیان در ایران حبس و رنج و زندان و محرومیت است و اشکال ندارد و باید پذیرفت! در دنیای مدرن شما باید در جامعه مولد باشید. چرا باید بروید زندان؟ یا برای عقاید مذهبی‌تان ــ هرچه هست ــ در انتظار حکم باشید؟ فرهنگ‌های اشتباه، تعابیر اشتباه، تسلیم و خمودگی و حمایت‌نشدنهای بین‌المللی، همه و همه، فرساینده است.

تصور بیرونی البته اینگونه نیست. بارها شنیده‌ایم که صحبت درباره‌ی بهائیان ایران ضرورت نیست چون آنها حمایت‌های بین‌المللی دارند.

پژمان: اصلاً این‌طور نیست! مثلاً اینها یک مرکز خبری در خارج از ایران لازم دارند که همه‌ی شبکه‌ها به آن وصل باشند و از آن اطلاعات بگیرند. منظورم سایتی موثق برای اطلاع‌رسانی است، نه سایت‌های مذهبی یا اخبار جامعه‌ی خودشان. گاهی اطلاعات غلط و بعضاً مشکل‌ساز در اینترنت منتشر می‌شود. لازم است که فضایی وجود داشته باشد که در آن، هر روز خبر دستگیری‌ها را شفاف‌سازی کنند و اخبار صحیح را در دست رسانه‌ها قرار دهند تا همه بدانند که برای دریافت خبر درباره‌ی آزار و دستگیری بهائی‌ها، از خرد و کلان، باید به آن مراجعه کنند. ادامه‌ی این فشارها به بهائیان، می‌تواند به خسارت‌های روحی جبران‌ناپذیر منجر شود.

آیا مواردی از این اضطراب‌های بعد از بازجویی ثبت کرده‌اید؟

پژمان: بله. می‌خوانم برایتان:

«هر واقعه‌ای می‌تواند یادآور خاطراتی باشد که آنجا تجربه کردیم. مثلاً یک خودکار قرمز من را می‌برد به آنجا. واقعاً انگار دارم فیلم می‌بینم و بازجوها هم نشسته‌اند. آنها در حافظه‌ی من نشسته‌اند و به همین دلیل، من مدت‌هاست از خاطراتم فرار می‌کنم. برادرم در دهه‌ی ۱۳۶۰ زندانی بوده ولی هنوز اگر در خیابان یا در اتوبوس صدایی بشنود که شبیه بازجویش باشد، اطرافش را نگاه می‌کند تا منشأ صدا را پیدا کند.»

«دایی‌ام سال پیش کرونا گرفت. در بخش کرونا که بود، دیدم حالم دارد بد می‌شود. فهمیدم در بخش کرونا مراجعین را همین‌طوری راه نمی‌دهند و باید زنگ می‌زدیم و بعد می‌رفتیم تو. صدای آن زنگ دقیقاً مثل صدای زنگ بازداشتگاه من بود که وقتی آن را می‌زدند، باید می‌رفتم برای بازجویی.»

«وقتی دم غروب به خانه می‌رسم، خیلی می‌ترسم و ناگهان دلهره می‌گیرم و این‌طرف و آن‌طرف خیابان را نگاه می‌کنم و مردد می‌شوم و دوری می‌زنم و برمی‌گردم و می‌آیم تو. اصلاً از ذهنم پاک نمی‌شود که روزی دم غروب که رسیدم دم خانه، بازداشتم کردند. دوستان سیاسی‌ام می‌گفتند که بیش از ده سال از زمان اجرای حکمشان گذشته ولی مثلاً صدای اذان را که می‌شنوند، حالشان بد می‌شود یا خواب بازجو را می‌بینند و حالشان بد می‌شود.»

مریم: دوستانم درباره‌ی زوجی برایم گفتند که هر دو را گرفتند و کودک مریضی داشتند که بیرون بود. کافی است فقط مجسم کنید که مراقبت از بیمار، مخصوصاً کودکی که سرطان دارد، چقدر آدم را فرسوده می‌کند. مراقبت‌ها که نتیجه داد و کودک بهبود موقت پیدا کرد ــ که البته هنوز به چکاپ‌های ماهیانه و مراقبت‌های جسمی و روان‌شاختی مستمر نیاز داشت ــ طبعاً والدین خسته تازه باید برای فرزندشان انرژی می‌گذاشتند که در چنین وضعیتی دستگیرشان کردند! یعنی شما در آشفتگی و خستگی بسیار، دوباره با یک فشار دیگر مواجه می‌شوید.

آیا در این موقعیت، افراد آزادشده و در تعلیق، تعریف تازه‌ای از رابطه با فرزندشان پیدا می‌کنند؟

جای بهائی زندان نیست! و نباید عادی‌سازی کنیم که سرنوشت بهائیان در ایران حبس و رنج و زندان و محرومیت است و اشکال ندارد و باید پذیرفت!

مریم: بسیار سخت می‌شود! پدر یا مادر یا هر دو، هر لحظه منتظر این هستند که آنها را برای اجرای حکم ببرند. کودکان در این فاصله بزرگ‌تر می‌شوند و رابطه‌ی محکم‌تری با والدین می‌سازند و والدین که می‌دانند چه‌چیزی درنهایت در انتظارشان است، مدام می‌خواهند به کودک اطمینان بدهند که من هرجا که هستم، مامان تو هستم، بابای تو هستم، دوستت دارم و همه‌ی تلاشم را قلباً و روحاً برای بهتربودن حال تو انجام می‌دهم. هر اتفاقی، هر تولد یا سفر یا مهمانی‌ای در کنار فرزند، با دلهره‌ی «آخرین بار بودن» همراه است.

این شرایط روش تربیت را هم از روال عادی خودش خارج می‌کند چون جاهایی به خودتان می‌گویید که شاید من یک ماه دیگر نباشم، پس خیلی سخت نگیرم؛ و از آن‌طرف، می‌دانید که فرزندتان در سنی است که باید از لحاظ رفتاری سخت‌گیری‌هایی باشد ولی دلتان نمی‌آید.

پژمان: این را هم بشنوید. از روی یادداشت‌هایم می‌خوانم:

«در انفرادی هر شب نمی‌دانستم چطور باید بخوابم چون همیشه کودکم سرش روی دست من بود و با هم می‌خوابیدیم و من نمی‌دانستم حالا چطور باید آنجا بخوابم و بعدش فکر می‌کردم که کودکم چطور باید بی من بخوابد. حالا هم که برایش لالایی می‌خوانم، بارها و بارها می‌گوید ضبط کن این را داشته باشم و الان روی تبلتش دارد که اگر یک روز من نباشم، گوش کند و بتواند بخوابد. خیلی به این فکر کردم که مثلاً اگر قرار شود بروم، چه‌کارهایی باید انجام بدهم ولی آن‌قدر برایم سخت است که می‌گذارمش کنار و می‌گویم بگذار هرچیزی را در لحظه انجام بدهم… . این حالِ نگران خیلی سخت است.»

حکم در «پرونده‌های باز» قابل‌تغییر است؟

مرتضی: اینها برای دیوان عالی اقدام می‌کنند و منتظر می‌مانند تا جواب بیاید. اما هیچ تضمینی به تغییر نیست. یکی از دوستانم را گرفته بودند و او را با چند بهائی دستگیرشده‌ی دیگر مثل یک باند به هم ارتباط دادند و داستانی برایشان درست کردند. چند نفر از آنها تابه‌حال زندانی شده‌اند و یکی پابند گرفته و آمده است بیرون.

یا عده‌ی دیگری را غیرقانونی فریب دادند. قبل از عید تماس گرفتند و گفتند بیایید دادگاه، بازجوی پرونده می‌خواهد سؤالاتی از شما بکند که پنج دقیقه بیشتر طول نمی‌کشد و بعد می‌توانید بروید منزل و حتماً بیایید تا برای پرونده‌تان مشکلی به وجود نیاید. چند نفر از آنها رفتند و همان جا بهشان دستبند زدند و بردندشان زندان. یعنی بدون اینکه ابلاغ کنند و یا اطلاع قبلی‌ای بدهند، آنها را بردند.

هدف این فشارها چیست؟

مرتضی: اینها همه‌ی نیرویشان را روی حذف بهائیان گذاشته‌اند. در بازجویی‌ها به متهمان می‌گویند که شما چرا از ایران نمی‌روید. تا زمانی که در ایران هستید، تنها حقی که دارید، خوردن و خوابیدن است. اینجا جمهوری اسلامی است که حکومت می‌کند و همین که ما اجازه می‌دهیم شما نفس بکشید، بالاترین حق شماست. اگر می‌خواهید آزاد باشید، باید از اینجا بروید!

این سؤالِ بسیاری است که چرا بهائی‌ها با وجود این‌همه آزار از ایران نمی‌روند.

مریم: نظر شخصی‌ام را می‌گویم. من از این سؤال‌کننده‌ها انتقاد می‌کنم و می‌گویم آیا تنها راهی که برای یک شهروند ایرانی تحت فشار وجود دارد تا از ظلم رها شود، فرار از این ظلم است؟ آیا تنها راهی که شما به نظرتان می‌رسد، این است که بروند یک کشور دیگر و از صفر شروع کنند؟ شاید نمی‌دانید که یک مقدار بی‌انصافی می‌کنید و بی‌آنکه بدانید، چیزی را می‌پذیرید که حکومت اسلامی می‌خواهد اتفاق بیفتد.

آیا جامعه و غیربهائیان از گرفتاریها و آزارهایی که هموطنان بهائیشان تجربه می‌کنند مطلع‌اند؟ آیا این فشارها میان مردم بازتابی هم دارد؟

در بازجویی‌ها به متهمان می‌گویند که شما چرا از ایران نمی‌روید. تا زمانی که در ایران هستید، تنها حقی که دارید، خوردن و خوابیدن است. اینجا جمهوری اسلامی است که حکومت می‌کند و همین که ما اجازه می‌دهیم شما نفس بکشید، بالاترین حق شماست.

مرتضی: حقیقت این است که مردم خیلی بیدارند چون درد مشترک دارند و جامعه‌ی بهائی دیگر تنها گروهی نیست که تحت ستم است. اکنون کل مردم ایران تحت ظلمند. مسلمان شیعه هم به‌دلایل مختلف مورد بازخواست قرار می‌گیرد و دستگیر می‌شود و هیچ‌کس جرئت حرف‌زدن ندارد. نوید افکاری مگر چه کرده بود؟ این روزها معنای دوستی‌ها تغییر کرده و فضای جامعه، علی‌رغم تبلیغات منفی و سیستماتیک، خیلی عوض شده است. شاید خود من هم شانزده سال پیش نگاه امروزم را نداشتم.

پژمان: بگذارید برایتان باز یک روایت مستند از همدلی جامعه بخوانم:

«روزی که همسرم را گرفتند، سوپرمارکت، سبزی‌فروش، مکانیک و همسایه‌ها، همه مطلع شدند و همدردی کردند. حتی مکانیک محله گفت که هرموقع برای ماشینتان مشکلی پیش آمد، هرجا که بودید، به من زنگ بزنید تا ماشینتان را درست کنم. مبادا فکر کنید که تنها هستید! یعنی علاوه بر اینکه تمام اقوام و خویشانم این حرف‌ها را می‌زدند، آن فردی که همسایه و مکانیک بود هم این حرف را می‌زد. اگر می‌رفتم سبزی‌فروشی و می‌خواستم میوه بخرم، میوه‌فروش می‌گفت که الان می‌دانیم همسرتان نیست. درست است که خودتان کار می‌کنید ولی بروید و هروقت همسرتان برگشت، حساب کنید. یا مثلاً دوستانمان و همکاران همسرم. البته من شماره‌ی هیچ‌کس را نداشتم چون تلفن‌هایمان را برده بودند اما آنهایی که از قبل شماره‌ی من را داشتند، تماس می‌گرفتند، و می‌گفتند که هر کاری از دستشان برمی‌آید، انجام می‌دهند، و می‌خواستند از هر راهی که بلد بودند، کمک کنند.»

«مدیرهای شرکتی که در آن کار می‌کردم، همگی نهایت همکاری و همدردی را با من داشته‌اند و دارند و هر اتفاقی که می‌افتد، آنها را در جریان قرار می‌دهم و آنها می‌دانند که چه بر ما می‌گذرد. حکم که آمده بود، اطلاع‌رسانی کردم و چند تا از دوستان غیربهائی در اینستاگرامِ خودشان بازنشر دادند و برای دفاع از حقوق دوستان بهائی‌شان، آن را پست کردند. این یعنی ما داریم اثرات استقامتمان را می‌بینیم و می‌توانیم تغییر ایجاد کنیم.»

و آیا در ادامه گفته‌اند آن تغییری که این ها یا خیلی‌های دیگر از آن میگویند و آن تصویری که از ایران می‌بینند، چگونه است؟

پژمان: بله. برایتان می‌خوانم. شاید بهتر باشد کوتاهش کنید:

«آن ایران، ایرانی خواهد بود که در آن مشارکت وجود دارد و به‌جای اینکه در آن مظلوم‌کشی کنند، با همدیگر همدردی و همدلی می‌کنند. چیزی که در مردم می‌بینم، این است که آنها روزبه‌روز هوشیارتر می‌شوند و دغدغه‌ی این را دارند که ایران را بسازند و مراقب باشند که حتی زباله‌ای در طبیعت نیندازند یا آب را زیاده از حد مصرف نکنند یا درخت بکارند و از این سرزمین مواظبت کنند.

آن ایران، ایرانی خواهد بود که همه‌ی ما، در کنار هم، با هر پیشینه‌ای از عقیده، فکر، قومیت و حتی از هر طبقه‌ی اقتصادی، می‌توانیم به بهترشدنش کمک کنیم. اگر من با کلامم می‌توانم تأثیرگذار باشم، یکی دیگر ممکن است به‌وسیله‌ی تربیت آن بچه‌ی کوچکی که دارد، بتواند به فردای جامعه کمک کند؛ یکی دیگر ممکن است فقط بنشیند در منزل، روی خودش کار کند تا انسان بهتر و تأثیرگذارتری باشد. همهی ما درواقع دستبهدست هم می‌دهیم و ایران را می‌سازیم. برای من که بهائی‌ام، فرهنگ غنی ایرانی و تنوع عقایدش با تعالیمی پیوند میخورد که هدفش ایجاد وحدت است. این، باور و یقینِ من به آیندهی ایران است. گرچه ممکن است خودم نبینمش و برای رسیدن به آن خیلی چیزها را فدا کرده باشم و درد کشیده باشم، اما ایرانی را که تصور می‌کنم، این‌طور است.»

ممنون از همهی شما. این بخش آخر را بدون کوتاه‌کردن عیناً منتقل می‌کنیم.

 

 

Leave a Reply