سیمین صابری؛ روایت عشق و شور جوانی به دار کشیده شده

, , Leave a comment

منبع:‌ iranwire.com

کیان ثابتی

«دختری را با مانتو و روسری مشکی،‌در‌حالی‌که عینک خود را روی چشم داشت به جمع ما آوردند. او سیمین صابری بود. با ورود او همگی بلند شدیم و اطرافش نشستیم،‌ او با لبخند همیشگی از اوضاع بیرون زندان برای‌ ما تعریف کرد. سیمین خیلی خوشحال بود که به جمع ما آمده است. او گفت: امروز یکی از دوستانم امتحان آرایش داشت، از من خواسته بود که برایش مدل شوم، من هم قبول کردم. دوستم موهای مرا فر کرد و نمره خوبی گرفت، من هم با موهای فر شده و کاملا رسمی به زندان آمدم.» 

سیمین صابری، دختر جوان شیرازی در آبان۱۳۶۱ دستگیر و هشت ماه بعد در ۲۸خرداد۱۳۶۲، به‌دلیل اعتقادات دینی خود همراه با ۹ باورمند بهایی دیگر، به دار آویخته شد.

***

سیمین صابری که بود؟

سیمین در بین بهاییان شیراز به دختری پرشروشور، شاد و فعال شناخته می‌شد. دوستانش او را دختری شوخ‌طبع و شجاع معرفی می‌کنند. تقریبا در همه‌ آزار‌و‌اذیت‌های وارده بر بهاییان شیراز، از غارت خانه و اموال گرفته تا اخراج از محل کار و سرانجام هم زندان و اعدام، شریک و سهیم بود. 

او در ۱۱اسفند۱۳۳۷ در روستای دهبید نزدیک آباده متولد شد. سیمین کوچکترین و یازدهمین فرزند خانواده بود. دوران کودکی و نوجوانی او به‌خاطر نقل و انتقال خانواده‌ او در شهرهای مختلف گذشت، تا سرانجام در سال ۱۳۵۵ موفق به اخذ دیپلم از دبیرستان رضاشاه کبیر شیراز شد. 

یک سال بعد با سمت منشی در شرکت زراعی مرودشت فارس مشغول‌به‌کار شد،‌ اما مدت کوتاهی پس از پیروزی انقلاب اسلامی به‌دلیل بهایی بودن، مشمول قانون پاک‌سازی شد و او را از کار اخراج کردند. از‌آنجاکه پدرش پیر و از کار افتاده بود، سیمین برای کمک به گذران زندگی خانواده، در خانه خیاطی می‌کرد و روزها در مغازه‌ یکی از بهاییان شیراز فروشنده بود. 

در کتاب «گلهای شیراز» از مادر سیمین صابری نقل شده:

«سیمین دختر صبور و قانع و پرطاقتی بود. قبل از انقلاب در چند کیلومتری مرودشت در باغی که متعلق به یكی از بهاییان بود، زندگی می‌کردیم. در دوران انقلاب یک شب عده‌ای به خانه ما ریختند. برق قطع شده بود و سنگ مانند باران بر سر ما می‌بارید، تمام شیشه‌های اتاق خرد شده بود و ما از ترس در آن تاریکی به این طرف و آن طرف می‌دویدیم. 

خیلی وحشت کرده بودیم. من دو دختر جوان و یک تازه عروس در خانه داشتم،‌ بالاخره به کمک پسرم خود را به ماشین او رساندیم و از محل خارج شدیم. وقتی کاملا از شهر دور شدیم و هوا روشن شده بود، در محلی توقف کردیم؛ همه با پای برهنه و لباس خواب بودیم و سرمای عجیبی هم بود.

 بعد از آن که توقف کردیم و قدری آرامش یافتیم، متوجه شدیم که پاهای سیمین پر از خرده‌های شیشه است، همان‌جا نشستیم و تا مدتی به بیرون آوردن خرده شیشه‌ها از پای سیمین مشغول بودیم و از تحمل و صبوری او در عجب مانده بودیم. ما بالاخره با همان وضع، خود را به تهران رساندیم و بعد از یک ماه، مجددا به خانه برگشتیم. در بازگشت مجبور شدیم که زندگی را از صفر شروع کنیم، زیرا حتی یک استكان نداشتیم. من به کمک سیمین تا نیمه‌های شب خیاطی و بافتنی برای دیگران می‌کردیم و درآمد بسیار کمی داشتیم.»

ماجرای دستگیری سیمین صابری

«رهبر صابری»، برادر سیمین، در کتاب «هفت دختران» نوشته است:

«پاسداران انقلاب به منزل یکی از بهاییان شیراز رفته و درباره فردی به‌نام سیمین جابری پرس‌و‌جویی کرده بودند و ما حدس می‌زدیم که پاسداران اشتباها صابری را جابری تلفظ کرده‌اند. از‌این‌رو من سریعا با سیمین که آن زمان اصفهان بود، تماس گرفتم و تاکید نمودم در هنگام بازگشت،  به منزل والدین‌مان نرود و یک راست به منزل من بیاید. وی نیز به خواست ما عمل کرد و پس از بازگشت به منزل ما آمد و یک ماه باقی‌مانده آزادیش را در منزل ما گذراند.»

در اول آبان۱۳۶۱، ۳۸ تن از بهاییان شیراز به حکم «ضیاءالدین میرعمادی»، دادستان انقلاب شیراز دستگیر می‌شوند. دو تن از دایی‌های سیمین جزو بازداشت‌شدگان بودند. روز دوم، سیمین و برادرش تصمیم می‌گیرند سری به پدر و مادر بزنند، چون می‌دانستند مادرشان حتما دلتنگ برادرانش است. 

برادر سیمین تعریف می‌کند که وقتی با ماشین به در منزل والدین‌مان رسیدیم، من دیدم در خانه باز است. گفتم پدر و مادر فراموش کردند در را ببندند. وقتی ماشین را پارک کردم و آماده پیاده شدن بودیم، ناگهان چند مامور لباس شخصی مسلح ما را محاصره کردند. یکی از آن‌ها سرش را از پنجره اتومبیل داخل کرد و اسامی همه‌ سرنشینان را پرسید. وقتی سیمین خودش را معرفی کرد، مامور سرش را به نشانه موفقیت تکان داد و با طعنه گفت: «تو که باید در اصفهان باشی؟ بعد هم از ماشین پیاده شدیم با محاصره ماموران به داخل منزل رفتیم.»

او ادامه می‌دهد که ما در محاصره پاسداران به داخل منزل رفتیم. یکی از آن‌ها رو به مادرم که از شدت گریه چشمانش قرمز شده و هق هق می‌کرد، با تندی و پرخاش گفت: «تو که می‌گفتی دخترت در شیراز نیست. مادرم با گریه جوابش داد که او با برادرش زندگی می‌کند، ما فکر کردیم که به اصفهان رفته است.» سیمین که رفتار او را با مادر دید با اعتماد‌به‌نفس و شهامت عجیبی به مامور گفت: «چرا مادرم را اذیت می‌کنید؟ اگر دنبال من هستید، من حالا اینجا هستم… .»

ساعت ۹ شب، پاسداران همه کتاب‌ها را جمع کرده بودند. یکی از پاسداران که رییس گروه بود به سیمین گفت: «تو باید با ما بیایی.» سیمین با همان لبخند ملیح همیشگی شانه‌هایش را بالا انداخت و گفت: «برویم.»

بازجویی در بازداشتگاه سپاه شیراز 

بهاییان بازداشت شده را به بازداشتگاه سپاه پاسداران شیراز انتقال دادند. به‌دلیل کمبود جا، خانم‌های بهایی را به‌جز دو نفر، باهم‌دیگر در یک سلول نگه‌می‌داشتند. بازجویی از بهاییان در سپاه شروع شد. بازجویی‌ها با توهین، تحقیر و در مواردی با تعزیر همراه بود. 

یکی از هم‌بندی‌های سیمین در کتاب «گل‌های شیراز» نقل کرده که او را پس از چند روز بازجویی به سلول برگرداندند: 

«اوایل شب بود که با باز شدن در ورودی، سیمین وارد شد. بلی، او آمده بود ولی با هیکلی بی‌نهایت لاغر و رنگ پریده. ابتدا گمان کردیم تعزیر شده، اما وقتی پاسخ منفی داد، گفتیم حتما مریض بودی! ولی باز پاسخ منفی بود. معلوم شد که در این چند روزه آن‌قدر زجر و ناراحتی داشته که باعث ضعف شدید او گردیده است. شاید باور نکنید اگر بگویم وزن سیمین از نصف هم کمتر شده بود.»

سیمین برای هم‌بندی‌های خود تعریف کرده که مرا به زیرزمین بردند، چشم بسته به گوشه‌ای نشاندند و گفتند اینجا باش تا نوبت تو برسد. من صدای شلاق زدن آن‌ها و ضجه و ناله خانمی را می‌شنیدم و هر بار مثل این بود که شلاق بر پشت خودم فرود می‌آید. بعد از مدتی مرا از زیرزمین بالا آوردند و به اتاق بازجویی بردند، پشت محبوبه (یکی از خانم‌های بهایی) را نشان دادند، قلبم آتش گرفته بود، اما سعی می‌کردم به خودم فشار بیاورم و بی‌تفاوتی نشان دهم؛ زجر زیادی کشیدم اما قبول نکردم. 

انتقال به زندان عادل آباد

در روز ۸ آذر، سیمین و بهاییان بازداشت شده را به زندان عادل آباد منتقل کردند. در آن روز، چهل بهایی دیگر در شیراز دستگیر شده و جایگزین آنان در بازداشتگاه سپاه شدند. 

«طاووس پمپوسیان»، مادر سیمین در مورد دخترش در عادل آباد نوشته است:

«او در زندان هم شاد و خندان بود و هیچ‌گاه اظهار ناراحتی نمی‌کرد. همیشه می‌گفت خوبم حالم خیلی خوب است و هیچ ناراحتی ندارم. آن‌ها سه‌نفر سه‌نفر در یک اتاق ۵ در ۲ متر به‌سر می‌بردند و گاهی می‌توانستند پهلوی یکدیگر هم بروند. همه با هم مثل یک روح در چند جسم بودند. هرگاه یکی از آن‌ها مریض می‌شد،‌دیگران او را پرستاری می‌کردند. 

یک روز که به ملاقاتش رفتم دیدم کمی کسالت دارد، ناراحت شدم. گفت مادر اگر بدانی که چقدر دوستانم مرا مواظب کردند،‌حتی در سرمای زمستان پتوی خودشان را روی من انداختند و هرچه اصرار کردم که خودشان سرما می‌خورند،  آن‌ها قبول نکردند.  سیمین هر روز به خانم‌های ‌غیربهایی خیاطی و بافتنی یاد می‌داده، بهاییان خودشان اجازه کار کردن در زندان نداشتند. آن‌طوری که یکی از خانم‌های زندانی تعریف می‌کرد، سیمین هر سوالی از او می‌شده با کمال شجاعت و متانت پاسخ می‌داده.»

دادگاه چند دقیقه‌ای و اتهامات سیمین 

بازپرسی هر زندانی بهایی که به پایان می‌رسید، او را به دادگاه می‌بردند. جلسات محاکمه به‌طور غیرعلنی و بدون حق داشتن وکیل در طی چند دقیقه برگزار می‌شد. جلسه دادگاه به این شکل برگزار می‌شد که ابتدا حجت الاسلام قضایی، حاکم شرع شیراز، اتهامات زندانی را که همگی مرتبط به فعالیت‌های مذهبی فرد متهم در درون جامعه بهایی بود، ذکر می‌کرد. فرد بهایی هم آن اتهامات را می‌پذیرفت. سپس حاکم شرع از زندانی می‌پرسید: اسلام یا اعدام؟ 

بهاییان معمولا این طور جواب می‌دادند: «اسلام را قبول داریم، ولی بهایی هستیم.» 

قضایی هم زندانی را از اتاق بیرون می‌کرد و حکم اعدام صادر می‌کرد. 

در برگه اتهامات، سیمین صابری با ۱۶ اتهام روبه‌‌رو بوده است، دو اتهام اول عبارت بودند از بهایی بودن و عضو فعال در تشکیلات بهایی، دوازده اتهام بعدی به فعالیت‌های سیمین در تشکیلات جامعه بهایی مانند شرکت در ضیافات نوزده روزه، شرکت در کلاس‌های تزیید معلومات و کمک به صندوق خیریه مربوط است.

اتهام پانزدهم: ازدواج نکرده و مجرد است.

آخرین اتهام: طبق اعتراف، متهم به‌هيچ‌وجه حاضر به توبه نشده و عضو فعال تشكيلات بهايی بوده، حكم اعدام را ترجيح داده تا انكار عقيده‌اش.

اعلام حکم اعدام ۲۲ بهایی در شیراز

روزنامه محلی «خبر جنوب» در ۲۳بهمن۱۳۶۱، اطلاعیه را از سوی دادگاه انقلاب شیراز منتشر کرد که در آن، از صدور حکم اعدام ۲۲ بهایی خبر داده بود. در روز سه‌‌شنبه ۳اسفند۱۳۶۱، حجت الاسلام قضایی، رییس دادگاه‌های انقلاب شیراز، در گفت‌وگویی با روزنامه مذکور، ضمن تایید حکم اعدام بهاییان بازداشتی، به سایر بهاییان هم هشدار داد تا دیر نشده مسلمان شوند. قضایی گفت: 

«من از این فرصت استفاده می‌کنم و به همه بهاییان منصف و اهل فکر تذکر می‌دهم که به دامن اسلام عزیز بیایند و ننگ پیروی از بهاییت از پیشانی خود بشویند و با این عمل شجاعانه،‌تا دیر نشده از بهاییت که عقلا و منطقا محکوم است تبری جویند، و الا روزی نه‌چندان دور خواهد رسید که ملت اسلام با بهاییان به تکلیف شرعی خود عمل خواهد نمود و بهاییان بدانند که از منافقین نیرومندتر نبوده و امت حزب‌الله در ریشه‌کنی آنان عاجز نخواهند بود.»

استتابه – اعدام

در ۲۲خرداد۱۳۶۲، میرعمادی، دادستان انقلاب شیراز به‌زعم خود آخرین فرصت را به بهاییان زندانی داد. او به «تراب‌پور»، رییس زندان دستور داد تا از هر کدام از بهاییان چهار مرتبه استتابه گرفته شود و اگر توبه نکردند، آن‌ها را اعدام کنند. از روز بعد، جلسه استتابه از بهاییان شروع شد. سیمین را روز ۲۴خرداد برای استتابه بردند، ولی او همچنان بر اعتقادش راسخ بود و از آن برنگشت. 

سیمین عاشق خانواده و مادرش بود. او با اینکه کوچکترین فرزند خانواده‌ پرجمعیت صابری بود، ولی همیشه کمک خرج و همدم همه به‌شمار می‌رفت. نامه‌های او از زندان، حس دلتنگی و مسوولیت وی را در قبال خانواده‌ خود نشان می‌دهد. در یکی از نامه‌هایش نوشته:

«به‌یادتان شاد و مسرورم،  وسایلی را که می‌نویسم برایمان بیاورید، البته همانطور که گفتم از وسایلی باشد که در خانه داریم، چون از طرفی نگران وضع مالی شما هستم …»

مادر سیمین، در شرح حال دخترش می‌نویسد:

«چند هفته قبل از اعدام در موقع ملاقات به من گفت مادر انتظار نداشته باش که من از اینجا بیرون بیایم. هفته بعد که به ملاقاتش رفتیم گفت به رضای الهی راضی باش، هیچ نگران نباش. راضی هستی و سه دفعه راضی هستی را تکرار کرد. من به علامت رضایت سرم را تکان دادم. او می‌خواست ما را آماده برای شهادتش بکند.»

در ۲۶خرداد، شش نفر از بهاییان زندانی در بند مردان زندان عادل آباد، اعدام شدند. گزارش‌ها حاکی است که در روزهای گذشته، این شش بهایی را برای استتابه برده‌اند، ولی هیچ کدام توبه نکرده بودند. 

بعدازظهر روز ۲۸ خرداد، خانم‌های زندانی در ملاقات با خانواده‌هایشان از اعدام شش مرد بهایی مطلع شدند. پس از پایان ملاقات، به روال معمول، زنان بهایی در یک صف به طرف سالن زندان حرکت می‌کنند که با رییس زندان و چند پاسدار مواجه می‌شوند. 

او ده نفر از زنان بهایی از جمله سیمین را جدا کرده و با خود می‌برد. این آخرین دیدار این ده زن بهایی با دوستان‌شان بود. پاسداران این ده زن بهایی را به میدان چوگان منتقل می‌کنند و در ساعتی نامعلوم از آن شب، به دار می‌آویزند. 

سیمین صابری در روزی که اعدام شد، فقط ۲۴ سال از عمرش می‌گذشت. از او و ۹ زن بهایی دیگر، هیچ وصیت‌نامه‌ای به یادگار باقی نمانده است. 

اظهارنظر دادستان انقلاب شیراز بعد از اعدام ده زن بهایی

اعدام همزمان ۱۶ شهروند بهایی به اتهام اعتقادات مذهبی، با واکنش گسترده جهانی رو‌به‌رو شد و احتمالا اعتراضات بین‌المللی به این اقدام از اعدام بقیه بهاییان بازداشت شده در شیراز جلوگیری کرد. در اوایل مرداد۱۳۶۲، حجت الاسلام ضیاء میرعمادی، دادستان انقلاب شیراز، در مصاحبه‌ای با «خبر‌ جنوب»، از اقدام دادگاه انقلاب دفاع کرد و اتهاماتی را نظیر همکاری با ساواک، جاسوسی برای اسراییل و ملاقات با ریگان و سران آمریکا در سال ۶۲ [زمانی که معدومین در زندان بودند] بدون ارائه شواهد یا مدارکی علیه بهاییان مطرح کرد. میرعمادی سعی کرد با اظهار اینکه حکم اعدام به تایید شورای عالی قضایی رسیده بوده، این جنایت را به گردن مقامات قضایی دیگر بیندازد. 

رهبر صابری در خصوص صحبت‌های دادستان انقلاب می‌نویسد:

«روزنامه خبرجنوب برای یکایک اعدام‌شدگان اتهامات جداگانه‌ای درج کرده بود، به‌طور مثال در مورد سیمین اتهامات وارده عبارت بودند از:

عضو فعال فرقه ضاله.

ارتباط با ریگان در آمریکا

جاسوسی برای دولت غاصب صهیونیست

ارتباط با ژنرال پینوشه در شیلی 

ارسال پول برای دولت غاصب صهیونیست

توهین به مقدسات اسلام.

جای بسی شگفتی است که این دختر ۲۳ساله که در شیراز زندگی می‌کرد و هرگز هم از ایران خارج نشد و کلیه مسافرت‌هایش در ایران، منحصر به سفری به اصفهان، تهران و کرمانشاه بوده، چگونه و چه زمانی با ژنرال پینوشه در شیلی و یا ربیس‌جمهور آمریکا ارتباط برقرار کرده بود؟

 اگر رونالد ریگان در نطقی از حقوق سلب شده این بهاییان دربند دفاعی نمود، چگونه می‌توانست که دلیل ارتباطش با اعدام شدگان‌بهایی باشد؟ سیمین که در عنفوان جوانی از اولین شغل خود به علت دیانت خود اخراج شد، چگونه و کدام پولی را برای دولت به اسراییل ارسال کرده بود؟ این دختر که روزها و ساعت‌های وقت و زندگانی خود را به‌طور رایگان صرف خدمت به جذامیان و یا رسیدگی به فرزندان ناتوان، دردمند و معلول مسلمان می‌کرد که در بیمارستان مخصوصی در شیراز نگهداری می‌شدند، چگونه به مقدسات اسلام توهین کرده بود؟ این‌ها همه یاوه‌گویی‌هایی است که نویسندگان آن نیز بر بطلان آن آگاه هستند و اسناد و مدارکی است که آیندگان پایه و اساس قضاوت‌های عادلانه خود قرار خواهند داد.»

 

Leave a Reply