حکایت یک دختر بهایی که خرداد ۶۲ در شیراز اعدام شد

, , Leave a comment

منبع:‌ iranwire.com

کیان ثابتی

«من امشب از عادل‌آباد می‌آیم؛ آن‌جا که منزل رندانِ پاک‌باخته و پروانگان پر سوخته آتش محبت است؛ آن‌جا که در میان دیوارهای بلند و سنگین، روح‌های عظیم‌تر از دیوارهایش را به بند کشیده‌اند؛ آن‌جا که از تک تک سنگ‌هایش فریاد حیرت و اعجاب بلند است؛ حیرت از… قهرمانان گم‌نامی که فریاد خاموش‌شان از دیوارهای بلند سجن ظالمان گذر کرده و روزی خواب غافلان از خدا بی‌خبر را خواهد آشفت و جهان را بیدار خواهد کرد…دلم می‌خواست از دیوارها بپرسم که چه دیده‌اید؟…برایم از ترانه‌های ایثار، برایم از تپش آخرین لحظات قلب پاک یک عاشق بگویید هنگامی‌ که به سوی میدان‌گاه رهسپار است. به من بگویید که آن‌جا چه گفته‌اند زمانی که به مشهد فدا شتافتند. با من از زمزمه‌های دلکش مناجاتی بگویید که در سحرگاه از لابه‌لای میله‌ها به گوش می‌رسد و قطره اشکی که آرام آرام بر گونه‌ها می‌چکد.» 

این بخشی از نوشته «زرین مقیمی ابیانه» پس از ملاقات با یک زندانی عقیدتی در زندان عادل‌آباد شیراز است. مدتی بعد او خودش هم دستگیر و پس از هشت ماه، به اتهام پیروی از آیین بهایی اعدام شد. 

زرین مقیمی ابیانه که بود؟

زرین مقیمی اول شهریور ۱۳۳۳ در روستای ابیانه، از توابع شهرستان نطنز کاشان به دنیا آمد. او سومین فرزند و کوچک‌ترین فرزند «حسین مقیمی» و «اُم‌هانی صالحی» بود. خانواده پدری او بهایی بودند ولی مادرش چند سال بعد از ازدواج، به دین بهایی ایمان آورد و در هنگام تولد زرین، بهایی بود. 

مدت کوتاهی پس از تولد زرین، خانواده مقیمی به تهران رفتند. زرین دوره ابتدایی و متوسطه را در تهران گذراند و سپس تحصیلات خود را در رشته زبان و ادبیات انگلیسی در «دانشگاه تهران» ادامه داد و در سن ٢١ سالگی با اخذ مدرک لیسانس فارغ‌التحصیل شد. 

زرین پس از پایان تحصیلات دانشگاهی، برای زندگی و کار به ابیانه رفت. او با آن‌ که مدت کمی در ابیانه زندگی کرده بود ولی همیشه عاشق روستای زادگاهش بود و منتظر فرصتی بود تا روزی دوباره به ابیانه برگردد و به مردم آن‌جا خدمت کند. اما در آن جا به خاطر بهایی‌ بودن کار ندادند و زرین هم پیش پدر و مادرش به شیراز رفت. 

حسین مقیمی، پدر زرین، گچ‌کاری ماهر و مشهور بود. از جمله کارهای او می‌توان به گچ‌بری سر در هتل «هیلتون» و کاخ «مرمر» اشره کرد. مقیمی یکی از پنج گچ‌بر شناخته‌شده‌ ایرانی بود که طرح‌های سنتی انجام می‌داد. او در سال ۱۳۵۱ از طرف جامعه بهایی ایران برای مرمت و تعمیر منزل «باب» به شیراز فرستاده شده بود. 

زندگی در شیراز

زرین در شیراز به عنوان مترجم و صندوق‌دار در کارخانه پتروشیمی شروع به کار کرد. او با پدر و مادرش، سه نفری در خانه‌ای در کوچه شمشیرگران زندگی می‌کرد. برادر و خواهر او برای تحصیل به خارج از کشور رفته بودند. 

اکثر ساکنان کوچه شمشیرگران، افرادی بی‌بضاعت بودند. زرین همیشه مهر و محبت توام با فقر ساکنان محله را می‌ستود و هیچ‌وقت حاضر نبود خودش را جدا از آن‌ها فرض کند. حتی وقتی پدرش به او پیشنهاد داد که برای رفت و آمدهایش ماشینی خریداری کند، زرین نپذیرفت و گفت دوست دارم مثل سایر جوانان محله باشم و دلم نمی‌خواهد که آن‌ها مرا از خودشان جدا بدانند و احساس کنند که چیزی اضافه‌تر از آن‌ها دارم.

زندگی زرین از دوران انقلاب اسلامی تا دستگیری

با روی کار آمدن حکومت اسلامی در ایران، خانواده‌ مقیمی هم مانند اکثر بهاییان ایران دچار آزار و اذیت شدند. زرین را به خاطر بهایی‌ بودن از کارخانه اخراج کردند. اماکن مذهبی بهاییان، از جمله منزل باب در شیراز به تصرف انقلابیون در آمدند. دستگیری و اعدام بهاییان در شیراز هم شروع شده بود. از سال ۱۳۵۹ تا ۱۳۶۰، پنج تن از چهره‌های شاخص جامعه بهایی شیراز اعدام شدند. وضعیت به وجود آمده موجب نگرانی بستگان خارج‌نشین بهاییان شیراز شده بود. «سیمین»، خواهر زرین که در خارج از کشور ساکن بود، در تماسی تلفنی به او پیشنهاد داد که کشور را ترک کند. زرین پاسخ داد: «چرا این حرف را می‌زنی؟ زمان کوتاه است و کار زیاد و نیروی انسانی کم است. اتفاقی که برای سایر بهاییان می‌افتد، برای من هم خواهد افتاد. جان من با ارزش‌تر از آن‌ها نیست. من هرگز این کشور را ترک نخواهم کرد.»

زرین تا پیش از دستگیری، وقت خود را صرف آموزش کودکان و نوجوانان بهایی، دل‌جویی از خانواده‌های زندانیان و اعدام‌شدگان بهایی و کمک به رفع مشکلات آوارگان بهایی می‌کرد. آوارگان بهایی دو گروه بودند؛ اول جنگ‌زدگانی که نزدیک‌ترین محل به آن‌ها شیراز بود و دوم روستاییانی که از سوی متعصبان محلی، خانه‌هایشان ویران و از روستاهای‌ خود رانده شده بودند. 

دستگیری زرین همراه با پدر و مادرش

غروب اول آبان ۱۳۶۱، نیروهای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در یک عملیات طراحی‌ شده و هم‌زمان، به منازل ده‌ها شهروند بهایی شیراز هجوم بردند و ۳۸ تن از آن‌ها را دستگیر کردند. ماموران بدون نشان‌ دادن حکم، به منازل بهاییان وارد شده و پس از تفتیش و ضبط کتاب‌های دعا، نوارها و عکس‌های مذهبی از روی فهرستی مشخص، بهاییان را با توهین و تمسخر دستگیر و به بازداشتگاه سپاه پاسداران شیراز انتقال دادند. 

حسین مقیمی و همسرش، اُم‌هانی صالحی مقیمی، به همراه دخترشان، زرین ۲۸ ساله، از جمله بازداشت‌شدگان آن شب بودند. پاسداران فقط حکم بازداشت حسین و زرین مقیمی را داشتند ولی با اصرار مادر که ما سه نفر با هم هستیم، او را هم بازداشت کردند. 

تمام تلاش بازجویان سپاه، مجبور کردن بهاییان به انکار اعتقادات دینی‌ خود و اسلام آوردن آن‌ها، هم‌چنین گرفتن اطلاعات بیشتری از اعضا و فعالیت‌های جامعه بهایی بود. 

بازجویان از هر روشی برای رسیدن به هدف خود استفاده می‌کردند. توهین، تحقیر، استهزا، دشنام و تعزیر از جمله این روش‌ها بود. در دوره بازجویی، خواندن نماز و دعاهای بهایی هم برای بازداشت شدگان ممنوع بود و آن‌ها مجبور بودند شب‌ها در هنگام خواب، بدون این‌که توجه سایر زندانیان جلب شود، در دل‌شان دعا بخوانند. 

زرین بیانی قوی و اطلاعاتی وسیع در زمینه ادیان بهایی و اسلام داشت، به همین دلیل بازجویی‌های او طولانی بودند. هم‌بندی‌هایش تعریف کرده‌اند که یک بار بازجو که از مجاب کردن زرین ناتوان شده بود، چند نفر را از خارج از زندان برای مباحثه با زرین به جلسه بازجویی آورده بود. 

بازپرسی و دادگاه

غروب روز هشتم آذر ۱۳۶۱، زندانیان بهایی از بازداشت‌گاه سپاه به زندان «عادل‌آباد» منتقل شدند.  یک ساعت بعد از انتقال بازداشت‌شدگان، ۴۰ شهروند بهایی دیگر را در شیراز دستگیر کرده و برای بازجویی سپاه برده بودند. 

زندان عادل‌آباد آغاز مرحله بازپرسی و به دنبال آن، دادگاه زندانیان بهایی بود. بر روی پرونده همه‌ بازداشتی‌ها، اتهام «بهاییت» ثبت شده بود. مرحله بازپرسی هر چند به سختی بازجویی‌ها نبود ولی هم‌چنان بهاییان برای تبری از دین‌ خود و مسلمان شدن تحت فشار قرار داشتند. دادیاران به زندانیان اعلام کرده بودند که در صورت توبه آزاد خواهند شد، در غیر این‌صورت حکم اعدام در انتظارشان خواهد بود. هیچ‌کدام از این وعده‌ها و تهدیدها بر زرین و هم‌بندی‌هایش موثر نبودند. 

پس از بازپرسی، محاکمه بهاییان شروع شد. همه‌ جلسات دادگاه‌ آن‌ها شبیه هم برگزار می‌شدند. این افراد در جلسه‌ای غیرعلنی و بدون داشتن حق وکیل، در عرض چند دقیقه محاکمه شدند. حجت‌الاسلام‌ «قضایی»، حاکم شرع شیراز در آن زمان، در پایان جلسه دادگاه به متهم اعلام می‌کرد دو راه بیشتر ندارد؛ یا اسلام یا اعدام.

پخش خبر حکم اعدام بهاییان شیراز

در اواخر بهمن ۱۳۶۱، رای دادگاه انقلاب شیراز مبنی بر اعدام ۲۲ زندانی بهایی (بدون ذکر نام) که قاعدتاً بايد به ستاد خبری سپاه پاسداران برای پخش در يگان‌های داخلی سپاه ارسال می‌شد، در روزنامه «خبر جنوب» منتشر شد. سوم اسفند، خبرنگار این روزنامه در گفت‌وگویی با حاکم شرع شیراز، از حکم اعدام ۲۲ بهایی پرسید که او به طور تلویحی حکم را تایید کرد و گفت: «ملت ايران بر اساس مكتب قرآن قيام كرد و با اراده الهی اراده كرده است كه حكومت خدا را بر روی زمين استقرار دهد. لذا نمی‌تواند بهاييان …را تحمل نماید.» 

روز چهارم اسفند، دادستان با کلیه زندانیان بهایی، اعم از مرد و زن دیدار و به همه اعلام کرد که این جلسه‌ اتمام حجت است. گفت حکم اعدام همه‌ بهاییان صادر شده و شورای‌عالی قضایی هم تایید کرده ولی او هنوز آن را امضا نکرده است و هر کس مسلمان شود، بلافاصله آزاد و در غیر این‌صورت، اعدام می‌شود. 

دیدار زرین با پدرش در زندان

پس از دستگیری هم‌زمان هر سه عضو خانواده مقیمی، آن‌ها تا زمان آزادی مادر هیچ ملاقات کننده‌ یا فردی در خارج از زندان نداشتند تا وضعیت آن‌ها را پی‌گیری کند. پس از آزادی مادر در اواخر دی، او تنها ملاقات کننده‌ همسر و دخترش بود و هفته‌ای یک مرتبه عزیزانش را در دو زمان مختلف از پشت شیشه ملاقات می‌کرد.

زرین و پدرش در طی دوران زندان فقط یک بار با هم‌دیگر ملاقات کردند. پس از جلسه اتمام حجت، به آن‌ها برای دقایقی اجازه‌ ملاقات داده شد. حسین مقیمی تعریف کرده است: «پس از این‌ که زرین را بغل کردم، او دو تا دستش را روی شانه‌هایم گذاشت و گفت آقاجون محکم باش! محکم باش که می‌خوام بهت افتخار کنم.»

اعدام طوبی زائرپور

یکی از سخت‌ترین روزها برای زرین، اعدام هم‌سلولی او، «طوبی زائرپور» بود. از زمان ورود به عادل‌آباد، او و طوبی در سلول شماره ۱۸ با هم‌دیگر زندگی کرده بودند. طوبی برای زرین مانند مادرش بود. طوبی زائرپور دبیر زبان و ادبیات عربی در شهر شیراز بود. او را روز  شنبه ۲۱ اسفند ۱۳۶۱، پس از ملاقات با خانواده‌‌اش، به انتظامات بردند و همان روز همراه دو نفر از زندانیان بهایی بند آقایان اعدام شد. طوبی زائرپور در هنگام اعدام، ۵۱ ساله بود. 

استتابه و اعدام

به دستور دادستان، باید از هر کدام از بهاییان چهار مرتبه استتابه می‌گرفتند و اگر توبه نمی‌كردند، آن‌ها را اعدام می‌کردند یا به قول خودشان، حكم الهی را جاری می‌ساختند. زرین دومین نفر از بند زنان بود که برای استتابه برده شد. او را روز ۲۳ خرداد، چهار دفعه به فاصله نیم ساعت برای توبه احضار کردند و هر دفعه زرین نوشت: «بهایی هستم.» 

وقتی زرین دفعه چهارم از اتاق بیرون می‌آید، همان‌جا می‌ایستد و از «تراب‌پور»، رییس وقت زندان می‌پرسد: «خب کجا باید برویم برای اعدام؟ تراب‌پور پاسخ می‌دهد به این سادگی‌ها نیست، باید بفرستیم تهران تا تایید کنند. فعلا برو به سلولت!»

پنج روز بعد، روز شنبه ۲۸ خرداد ۱۳۶۲، ساعتی پس از ملاقات هفتگی زندان، زرین مقیمی و ٩ زن بهایی دیگر از زندان به پادگان «عبدالله مسگر» (میدان چوگان) منتقل و در مقابل چشمان هم‏‌دیگر به دار آویخته شدند. دادستانی به هیچ‌کدام از آن‌ها اجازه‌ نوشتن وصیت‌نامه نداد. پاسداران اجساد این ۱۰ زن را بدون حضور خانواده‌ها و انجام مراسم مذهبی دفن کردند. اعدام‌شدگان شامل پیرزن ۵۷ ساله تا نوجوان ۱۷ ساله بودند. زرین مقیمی در هنگام اعدام، ۲۹ سال از عمرش گذشته بود. 

زرین دارایی نداشت، فقط مقدار کمی پول در بانک پس‌انداز کرده بود که بعد از اعدام از سوی دادگاه انقلاب ضبط شد. مدتی بعد منزل مسکونی خانواده مقیمی را هم مصادره و مادرش را از آن بیرون کردند. 

حسین مقیمی، پدر زرین هم پس از ۲۲ ماه حبس، در شهریور ۱۳۶۳ از زندان عادل‌آباد آزاد شد. 

توضیح نویسنده: بخش عمده‌ مطلب فوق، حاصل گفت‌وگوی نگارنده با برادر زرین مقیمی است.

 

Leave a Reply