مهشید نیرومند، دختری با لبخندی بر لب و مشتی گره کرده

, , Leave a comment

منبع: iranwire.com

کیان ثابتی

۲۸ خرداد ۱۳۶۲، ۱۰ زن بهائی با میانگین سنی ۱۷ تا ۵۶ سال به اتهام اعتقادات مذهبی‌ خود در شیراز به دار آویخته شدند. این واقعه که یادآور احکام دادگاه‌های تفتیش عقاید قرون وسطایی بود، با بُهت و اعتراض مجامع بین‌المللی حقوق بشری همراه شد. 

«مهشید نیرومند سروستانی»، یکی از این باورمندان آیین بهایی بود که در سن ۲۷ سالگی دستگیر و پس از شش ماه و نیم حبس و آزار، به همراه ۹ زن بهایی دیگر اعدام شد. 

مهشید نیرومند که بود؟

مهشید نیرومند سروستانی ۱۸ آذر ۱۳۳۴ از پدر و مادری بهایی در شهر شیراز به دنیا آمد. او فرزند سوم و اولین دختر «حفظ‌الله نیرومند» و «ملکه وفایی» (نیرومند) بود. خانواده‌ نیرومند زندگی ساده‌ای داشتند و حفظ‌الله، پدر مهشید کارگر فنی و رادیاتورساز بود. 

مهشید دختری آرام و کم‌رو ولی بسیار باهوش و با استعداد بود. او در سن پنج سالگی، بدون ثبت‌نام به عنوان شاگرد آزاد به مدرسه رفت و در امتحانات پایان سال، با معدل ۲۰ قبول شد ولی چون سنش کمتر از شش سال بود، طبق مقررات آموزش و پرورش او را در کلاس دوم نپذیرفتند و به ناچار دوباره کلاس اول را گذراند. 

مهشید دوران دبستان و دبیرستان را با نمرات ممتاز گذراند. او سه سال آخر تحصیلات متوسطه را در دبیرستانی تحصیل کرد که از نظر علمی در سطح بالاترین دبیرستان‌های کشور قرار داشت و دانش‌آموزان را تنها از طریق کنکور می‌پذیرفتند. هم‌چنین به جز زبان انگلیسی، با زبان‌های فرانسه، آلمانی و عربی هم آشنایی داشت.

ضبط مدرک لیسانس

مهشید پس از گرفتن دیپلم، در امتحان کنکور سراسری شرکت کرد و در رشته فیزیک «دانشگاه پهلوی» شیراز پذیرفته شد. او در سال ۱۳۵۸ تحصیلاتش را در مقطع لیسانس به پایان رساند اما دانشگاه شروع به اشکال‌تراشی کرد و به این بهانه که به دانشگاه بدهی دارد، از دادن مدرک به مهشید خودداری کرد. این اقدام دانشگاه در حالی انجام شد که کلیه هم‌دوره‌ای‌های او مدارک خود را دریافت کرده بودند، بدون این‌ که دچار این مشکل شوند. زیرا پیش از انقلاب، دانشگاه این کمک‌ها را به طور رایگان در اختیار دانشجویان می‌گذاشت و بدهی دانشجو محسوب نمی‌شد. 

مهشید کلیه هزینه‌های درخواستی دانشگاه را پرداخت ولی دانشگاه باز هم از دادن مدرک امتناع کرد. او بارها به وزارت فرهنگ و آموزش عالی و سازمان سنجش رفت ولی هیچ‌کس به او پاسخ قانونی و روشنی نداد، فقط به طور شفاهی گفتند که چون بهایی است، دانشگاه از دادن مدرک لیسانس به فرد بهایی معذور است. 

در دی ماه ۱۳۶۱، یک هیات سه نفره مرکب از نمایندگان قوای سه‌گانه از طرف «ستاد فرمان هشت ماده‌ای امام خمینی» برای رسیدگی به شکایات مردم به شیراز آمد. در زمان حضور این هیات در شیراز، مهشید در زندان بود ولی ملکه خانم، مادرش به آن هیات مراجعه کرد و در فرم شکایت، خواستار بررسی بازداشت و عدم تحویل مدرک لیسانس به دخترش شد. 

یک ماه بعد، روز ۲۵ بهمن ۱۳۶۱، ستاد مرکزی پی‌گیری و اجرای فرمان امام در نامه‌ای به شکایت ملکه وفایی پاسخ داد. در این نامه به صراحت ذکر شده بود که هر دو اقدام طبق موازین شرعی و قانونی بوده‌اند.

دستگیری و بازجویی از مهشید 

پس از فارغ‌التحصیلی، مهشید برای تامین هزینه زندگی، مشغول تدریس خصوصی درس‌هایی مانند فیزیک و شیمی شد. نداشتن مدرک کاغذی لیسانس و اعتقاد به دین بهایی، دو مانع بزرگ برای استخدام او در شرکت یا محل‌های مشابه بودند. 

حوالی نیمه شب هشتم آذر ۱۳۶۱، پاسداران انقلاب اسلامی به منازل ده‌ها شهروند بهایی ساکن شیراز هجوم بردند و ۴۱ نفر از پیروان این آیین را در آن شب دستگیر کردند و به بازداشتگاه سپاه شیراز انتقال دادند. یکی از بازداشت‌شدگان، مهشید نیرومند بود. 

ماجرای دستگیری او چنین بود که ماموران پس از ورود به منزل خانواده نیرومند، به آن‌ها گفته بودند که برای دستگیری مهشید رفته‌اند. بلافاصله مهشید خود را معرفی و سپس با خوشحالی شروع به جمع‌آوری لباس‌هایش کرده بود. ماموران که از خوشحالی او متعجب بودند، تلفن منزل را قطع کرده و بیرون رفته و پس از چند دقیقه دوباره برگشته و رو به مهشید و دو تا خواهرانش پرسیده بودند کدام‌ یک از شما فیزیک خوانده است؟ مهشید پاسخ داده بود که فیزیک خوانده است. پس از این سوال و جواب، آن‌ها مهشید را بازداشت و سوار اتومبیل مقابل در خانه کرده بودند. 

مهشید دختری کم حرف و متواضع بود. همه‌ فکر و ذکرش، مادر و پدرش بود و نمی‌خواست آن‌ها به خاطر او نگران و ناراحت شوند. به همین دلیل هیچ‌وقت در ملاقات‌ با خانواده‌اش حرفی از اتفاقات پیش آمده در بازجویی یا زندان نزد.  هر چه از دوران زندان او به جا مانده، از خلال خاطرات هم‌بندی‌هایش به‌ دست آمده است.  

بازجویی‌های بهاییان در سپاه حول دو محور «انکار اعتقادات دینی و اسلام آوردن» و «معرفی بهاییان دیگر» بود. مهشید نیرومند دختری آرام و کم‌رو بود ولی وقتی سخن از اعتقاداتش پیش می‌آمد، بسیار شجاع، صریح و با معلومات ظاهر می‌شد. او در طی بازجویی‌ها، نه تنها از اعتقاد دینی خود برنگشت بلکه از معرفی بهاییان دیگر هم اجتناب کرد. 

«علیا روحی زادگان»، یکی از هم‌بندی‌هایش در بازداشتگاه سپاه در خاطراتش می‌نویسد: «چند روزی از زندانی‌ شدن ما می‌گذشت که اولین مرحله بازجویی مهشید صورت گرفت. مامور مردی از پشت در زندان صدا زد مهشید نیرومند، مهین اخلاقی، علیا روحی‌زادگان! مامور زن داخل زندان فوری چشم‌های ما را با پارچه سیاهی محکم بست و به او تحویل داد. او هم روزنامه‌ لوله شده‌ای را به دست من داد و سر دیگر را خود گرفت و گفت شما بهایی‌ها کافر و نجس هستید، نباید دست‌تان به دست ما بخورد و به مهشید گفت تا پشت چادر مرا بگیرد و به خانم اخلاقی نیز گفت تا پشت چادر مهشید را بگیرد.»

علیا در خاطراتش نوشته است که مامور آن‌ها را کشان کشان به پایین پله‌هایی برده بود و وقتی به انتهای پله‌ها رسیده بودند، ناگهان صداهای هولناکی که قوای فکری را مختل و به شدت اعصاب را متشنج می‌کرد، شنیده بودند. سه نفر زندانی را از هم جدا و به محل‌های مجزا می‌برند. مدتی طولانی سه زندانی را ایستاده با چشمانی بسته در حالی‌که صداها بلاانقطاع ادامه داشته است، نگه می‌دارند. سپس بازجویی‌ها شروع می‌شوند. بازجو با توهین و تمسخر اعتقادات متهم، هم‌چنین تهدید به این شکل که فرصت داری توبه کنی وگرنه آن‌قدر شکنجه‌ات می‌دهم تا از اعتقادت برگردی، متهم را تحت فشار قرار می‌دهد. بعد از چند ساعت تحت فشار قرار دادن متهم برای توبه و معرفی بهاییان دیگر، در حالی که بازجو فریاد می‌زده است «عاقبت همه‌‌تان را به درک خواهم فرستاد»، سه زندانی زن به سلول‌های‌شان بازگردانده می‌شوند. 

علیا روحی‌زادگان نوشته است که بازجویی‌های مهشید طولانی و گاهی ۱۲ تا ۱۴ ساعت طول می‌کشیده‌اند. مهشید تعریف کرده بود که یک بار او را با چشمان بسته به زیرزمین برده و بر تخت چوبی که چهار طرف آن به زنجیرهایی وصل بوده است، نشانده بودند. 

او گفته بود: «پس از توهین و تحقیر زیاد، چشمانم را باز کردند و دیدم دو نفر بازجویم با نقابی بر چهره‌شان و فرد دیگری که کابل سیمی در دست داشت و عبدالله صدایش می‌کردند، اطرافم ایستاده‌اند. یکی از بازجوها با خشونت و گفتار زشت و نفر دیگر با زبان نرم از من می‌خواستند چون دختر جوانی هستم، دل‌شان نمی‌آید من را شکنجه کنند، پس بهتر است توبه کنم و بهاییان دیگر را معرفی کنم. آن‌ها دست بردار نبودند و عبدالله مرتب کابل را در دستش می‌چرخاند و تهدید به شکنجه و اعدام می‌کرد. بالاخره بازجوها به هم گفتند که زندانی حرف نمی‌زند، بهتر دست و پایش را به تخت ببندیم و تعزیر را شروع کنیم.» 

مهشید هم گفته بود: «من بهایی هستم، گروه سیاسی نیستم که چیز مخفی یا سری داشته باشم و شما بخواهید مرا به حرف بیاورید. کدام طرف بخوابم؟ اول می‌خواهید پشتم را شلاق بزنید یا کف پایم را؟ پاسداران از خونسردی و آرامش من به خنده افتادند و مرا تعزیر نکردند.» 

پس از ۲۶ روز بی‌خبری از سرنوشت مهشید، سرانجام پدر و مادر او به مدت ۱۰ دقیقه به وسیله تلفن از پشت شیشه‌ها با دخترشان دیدار کردند. مهشید و تعدادی دیگر از زندانیان بهایی پس از ۴۵ روز از بازداشتگاه سپاه به زندان «عادل‌آباد» شیراز منتقل شدند. این انتقال به معنای پایان بازجویی‌ها و آغاز بازپرسی و محاکمه بود. 

زندان عادل‌آباد شیراز

در زندان عادل‌آباد، تلاش همه‌ مسوولان، از دادستان، قاضی شرع، بازپرسان تا نگهبانان زندان معطوف به مجبور کردن بهاییان به برگشتن از اعتقادات مذهبی و اسلام آوردن بود. دادستان، حاکم شرع و بازپرسان با تهدید به اعدام می‌خواستند زندانی را وادار به توبه کنند و نگهبانان زندان در پی ثواب اخروی، با صحبت با زندانیان بهایی، سعی در مسلمان کردن آن‌ها داشتند. حتی در طی شبانه‌روز در زندان ساعتی را به زمان سکوت اختصاص داده بودند که زندانی مجبور به مطالعه کتب اسلامی کتابخانه زندان بود. 

اعلام قرار وثیقه برای مهشید 

در اواخر دی ماه، برای تعدادی از زندانیان بهایی قرار آزادی با وثیقه ملکی و ضمانت فردی تا دادگاه صادر شد. تنی چند از بهاییان وثیقه را گذاشتند و آزاد شدند ولی بیشتر بهاییان، از جمله مهشید حاضر به تودیع وثیقه نشدند زیرا آن‌ها معتقد بودند که جرمی مرتکب نشده‌اند تا برای آزادی موقت وثیقه بگذارند. از سوی دیگر، ابتدا برای نفر اول وثیقه ۵۰ هزار تومانی تعیین اما از نفرات بعدی، ارزش قرارهای وثیقه به طور غیرمتعارف چندین برابر شد که این برخورد مسوولین، دلیل دیگری بود تا بهاییان از گذاشتن وثیقه خودداری کنند. 

اعلام صدور حکم اعدام برای ۲۲ زندانی بهایی در شیراز

روز ۲۳ بهمن ۱۳۶۱، روزنامه محلی «خبرجنوب» در شیراز در تیتری کوتاه از صدور حکم اعدام ۲۲ بهایی بدون نام بردن از هویت آن‌ها خبر داد. به دنبال انتشار خبر احكام اعدام، روز سوم اسفند ۱۳۶۱، این روزنامه مصاحبه‌ای اختصاصی با حجت‌الاسلام «قضايی» تحت عنوان «حاكم شرع شيراز: به بهایيان تذكر می‌دهم به دامن اسلام بيايند» منتشر کرد. 

قضایی، حاکم شرع در این مصاحبه صدور حکم اعدام بهاییان شیراز را تایید کرد. پس از انتشار این خبر، خانواده‌ها به دفتر حجت‌الاسلام «ضیاء میرعمادی»، دادستان کل مراجعه کردند تا از صحت خبر منتشر شده جویا شوند. میرعمادی در این دیدار به خانواده‌ها گفت: «اين مجازات تنها برای اين ۲۲ نفر نيست، تمام بهایيانی كه در اين زندان هستند، همين مجازات را دارند؛ يا اسلام يا اعدام. اگر شما می‌خواهيد به خانواده‌های‌ خود كمك كنيد، من به شما اجازه خواهم داد تا با آن‌ها ملاقات و آن‌ها را هدايت کنيد تا از عقايدشان برگردند.»

حکم بهاییان در حالی صادر شده بود که آن‌ها از داشتن حق وکیل محروم بودند و هیچ‌کدام در دادگاهی رسمی و علنی محاکمه نشده بودند. حکم صادره بر اساس جلسات ملاقات چند دقیقه‌ای با حجت‌الاسلام قضایی، حاکم شرع شیراز با هر کدام از متهمان صادر شده بود. در این ملاقات‌ها، قضایی به متهمان اعلام کرد دو راه بیشتر ندارند؛ یا توبه کنند و اسلام را بپذیرند یا حکم اعدام در موردشان اجرا خواهد شد.

اعدام مهشید و ۹ زن بهایی دیگر در شیراز

۲۶ خرداد ۱۳۶۲، شش نفر از بهاییان بند مردان زندان عادل‌آباد اعدام شدند. دو روز بعد، زندانیان بهایی بند زنان در روز ملاقات با خانواده‌هایشان از اعدام شش بهایی مطلع شدند. خانواده‌ مهشید و ۹ زن بهایی دیگر اطلاع نداشتند این آخرین دیدارشان با هم‌دیگر است. «میترا»، خواهر مهشید آخرین دیدار با خواهرش را این گونه تعریف می‌کند: «مهشید مثل همیشه با لبخندی بر چهره به ملاقات آمد. او گفت در هفته گذشته دادستان به زندان آمده و به بهاییان اعلام کرده است که به هر کدام از آن‌ها چهار جلسه فرصت ارشاد و مسلمان شدن داده می‌شود و هر کس مسلمان شود، آزاد خواهد شد و در غیر این‌صورت، حکم اعدام در موردشان اجرا می‌شود. مهشید گفت مرا هم به جلسه ارشادی بردند و پاسخ دادم که بر اساس اعتقادات دینی خود، به تمام انبیا و ائمه ایمان دارم ولی متدین به دیانت بهایی هستم و آن را ادامه دهنده سیر تکاملی ادیان می‌دانم و از عقیده‌‌ام برنمی‌گردم. در پایان جلسه هم این پاسخ را چهار مرتبه تایید و امضا کردم.»

میترا ادامه می‌دهد: «در آن ملاقات، مهشید با روحیه بالا و قوی با ما صحبت می‌کرد. بیش از همه، پدر و مادرم را به داشتن تحمل و بردباری در برابر ناملایمات و شرایط موجود تشویق می‌کرد. مشت‌های گره کرده مهشید که تا آخرین لحظات دیدار حرکت می‌داد و پایداری، شهامت و استقامتش را ابراز می‌کرد، آخرین تصاویر به یاد مانده از او در ذهن ما است.» 

پس از این ملاقات، مهشید و ۹ زن بهایی دیگر در حال رفتن به سلول‌هایشان توسط مدیر زندان، «مجید تراب‌پور»، از زندانیان دیگر جدا و برای اعدام به میدان چوگان برده شدند. پس از اعدام، اجساد این ۱۰ زن بهایی به خانواده‌هایشان تحویل داده نشد و توسط ماموران در قطعه زمینی در گورستان مصادره شده بهاییان شیراز دفن شد. از این ۱۰ زن بهایی چون به طور ناگهانی و بدون اطلاع خانواده‌هایشان اعدام شدند، هیچ دست‌خط یا وصیت‌نامه‌ای موجود نیست.

 

Leave a Reply