منبع: bbc.com/persian
مهرزاد فتوحی، شهاب میرزایی
با پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، روحانیون حاکم فرصت مغتنمی یافتند تا انتقام دیرینه خود را از «بابیها و بهائیان» بگیرند.
تخریب خانه تاریخی علی محمد باب در شیراز در شهریور ۱۳۵۸ آغازگر روندی بود که تاکنون ادامه دارد و از این گزند نه تنها زندگان، که مردگان بابی و بهائی هم در امان نماندند.
بابیها و بهائیها و ازلیها در ایران از دوران قاجار به فجیعترین اشکال ممکن آزار و اذیت شده و به قتل رسیده بودند؛ از شمع آجین کردن و کارد آجین کردن آنها تا اعدام باب در تبریز و خفه کردن و انداختن پیکر طاهره قرهالعین در درون چاه و ریختن سنگ بر روی پیکرش در باغ ایلخانی. او اولین زنی بود که روبندهاش را کنار زد و توسط روحانیون شیعی به فساد فیالارض محکوم شد.
اذیت و آزار بهائیان در دوران پهلوی هم در سطح حکومت و جامعه به انواعی وجود داشت، چنانکه مهرداد امانت، پژوهشگر تاریخ، میگوید: «محمدرضا شاه که در سالیان آغازین حکومتش به دنبال تقویت ارکان سست سلطنتش بود، از همراهی با علمای سنتی شیعه دریغ نداشت. از جمله در سال ۱۳۳۴ شاه به درخواست آیتالله بروجردی برای هجوم به بهائیان به عنوان پاداش همکاری روحانیت در سرکوب جبهه ملی و حزب توده جواب مثبت داد. در ادامه این روند، شیعیان به بسیاری از بهائیان در روستاها و شهرستانها حمله کردند، تعدادی از آنها را به قتل رساندند و به اجسادشان هم اهانت کردند.»
بعد از کودتای ۲۸ مرداد است که حضیره القدس (محل کنونی سازمان تبلیغات اسلامی) توسط ارتش شاهنشاهی اشغال شد و سرلشگر محمد باتمانقلیچ و محمدتقی فلسفی، کلنگ تخریب آن را به اتفاق زدند.
به گفته آقای امانت، این بهائی ستیزی در سرلوحه کار مخالفان حکومت پهلوی هم قرار داشت: « در دوران کوتاه شورش ۱۵ خرداد ۱۳۴۲، عدهای به قبرستان بهایی تهران حمله کردند، تعدادی از قبرها را شکستند و استخوانها را نیز به آتش کشیدند.»
حمید توکلی طرقی، مورخ معاصر میگوید در این سالها بود که«جنبش بهائی ستیزی به بخش جدایی ناپذیر نهضت اسلامگرایی تبدیل شد».
شاید محمد مصدق را باید تنها استثنای رویکردی متفاوت با بهائیان نزد دولتمردان ایرانی دانست. محمدتقی فلسفی در خاطرات خود به رفتاری از مصدق اشاره میکند که آن را عجیب یافته بود. آقای فلسفی میگوید: «به امر حضرت آیت الله العظمی بروجردی به دیدار دکتر مصدق رفتم و پیام آیت الله را به وی رساندم که چون بهائیان در شهرستانها فعال هستند، ایشان لازم دانستند که شما در این باره اقدامی بفرمائید.»
دکتر مصدق در پاسخ « با صدای بلند خندید و گفت آقای فلسفی از نظر من، مسلمان و بهائی فرق ندارند، همه از یک ملت و ایرانی هستند.»
به گفته مینا یزدانی، استاد تاریخ در دانشگاه کنتاکی شرقی اگرچه « دیدگاه فراگیر ملی، درستکاری شخصی و مقاومت دکترمصدق در برابر خواستۀ آیت الله مبنی بر “قانونی” کردن افزایش فشار بر بهائیان، هیچ یک مانع ازآن نشد که با اِعمال نفوذ نیروهای مذهبی، تعدادی از بهائیان به قتل نرسند و قاتلین آنها بدون مجازات آزاد نشوند.»
در اواخر دوران پهلوی، فعالیت بهائیان آزادتر و تبعیض و آزار آنها کمتر شده بود اما با برقراری جمهوری اسلامی، هجومی سیستماتیک و همه جانبه به پیروان این آئین شدت یافت.
اخباری مبنی بر دستگیری و اعدام و ناپدید شدن بهائیان در کنار حمله به منازل و مزارع و گورستانهای آنها از سراسر ایران شنیده میشد.
در اولین یورش به محفل بهائیان ایران در مرداد ۱۳۵۹، عبدالحسین تسلیمی، هوشنگ محمودی، ابراهیم رحمانی، حسین نجی، منوچهر قائم مقامی، عطاالله مقربی، یوسف قدیمی، بهیه نادری، کامبیز صادق زاده، یوسف عباسیان و حشمتالله روحانی، ربوده و ناپدید شدند.
در دومین یورش به محفل بهائیان ایران در ۲۲ آذر ۱۳۶۰ ژینوس محمودی، کامران صمیمی، محمود مجذوب، جلال عزیزی، مهدی امین امین، عزت فروهی، سیروس روشنی، و قدرت روحانی بازداشت و در دیماه همان سال تیرباران شدند.
عبدالکریم موسوی اردبیلی، رییس وقت قوه قضاییه، دلیل این اعدامها را «جاسوسی برای قدرتهایی خارجی» اعلام کرد.
حسن موسوی تبریزی، دادستان کل انقلاب هم در مصاحبهای گفت: «بهائیان جاسوسی میکنند برای دیگران و تحریک و اخلال در بعضی کارها میکنند. من امروز اعلام میکنم که به خاطر این خرابکاریها و خلافکاریها که در تشکیلات بهائی انجام میشود این تشکیلات از نظر دادستانی انقلاب در جمهوری اسلامی محارب و توطئهگر شناخته میشود و فعالیت به نفع آنها به هر طریقی باشد ممنوع است.»
بنا به گفته منابع بهائیان در فاصله ۸ سال اول انقلاب اسلامی، ۲۴۳ بهایی کشته یا اعدام شدند: ۷ نفر در سال ۵۷، ۱۱ نفر در سال ۵۸، ۳۷ نفر در سال ۵۹، ۵۵ نفر در سال ۶۰، ۲۸ نفر در سال ۶۱، ۲۷ نفر در سال ۶۲، ۲۸ نفر در سال ۶۳ ، ۴ نفر در سال ۶۴ و۱۰ بهایی در سال ۶۵.
به نوشته مهرک کمالی پژوهشگر تاریخ «با تداوم و افزایش فشارهای حکومتی بر بهائیان، محفل ملی رسما مقامهای حکومت را به بهایی ستیزی سازمان یافته متهم کرد و همزمان حاکمان اسلامی بیش از پیش بر دشمن بودن آنها تاکید گذاشته و در طرد بهائیان از جامعه تلاش کردند.»
در نامه محفل بهاییان در سال ۶۱ خطاب به مقامهای حکومتی ایران آمده بود: « تفاوت آنکه سابقا فتوای قتل، صریحا به نام مذهب صادر میشد و حاکم اجرا میکرد. امروز که علما خود مصدر حکومت هستند بر این تدبیرند که … با اتهامات سیاسی آنها (بهاییان) را به زندان افکنند که در دادگاه انقلاب محکوم به اعدام شوند و چون حکم از حاکم شرع است اعتراضی ندارد، وکیل و محاکمه و تشریفات نخواهد، مدرک و دلیل نشاید و قانون اساسی و موازین حقوقی به آن راهی ندارد.»
۱۰ چوبه دار برای ده زن بهایی که بین «اسلام و اعدام» طناب دار را بوسیدند
چهل سال پیش در چنین روزهایی، ۱۶ بهائی به اتهام جاسوسی در شیراز اعدام شدند.
در صبح ۲۶ خرداد ۱۳۶۲ شش مرد بهائی که در برابر سؤال «اسلام یا اعدام»، اسلام را انتخاب نکرده بودند و بر دیانت بهایی خود اصرار ورزیده بودند، در میدان چوگان شهر شیراز به دار آویخته شدند.
دو روز بعد ۱۰ زن بهائی به دار آویخته شدند، اینان از جمله ۲۲ بهائی بودند که رونالد ریگان، رئیس جمهوری وقت آمریکا، پس از انتشار خبر صدور حکم اعدام برایشان، درخواست آزادی آنها را مطرح کرده بود.
۲۲ ماه مه ۱۹۸۳، روزنامه نیویورک تایمز به نقل از مقامات کاخ سفید نوشت که رئیس جمهور ریگان در بیانیهای از دولت ایران خواست که اعدام بهائیان را متوقف کند. در بیانیه رئیس جمهوری آمریکا از رهبران جهان خواسته شده بود که به او بپیوندند و از روحالله خمینی، رهبر وقت جمهوری اسلامی، بخواهند که «احکامی را که درباره این افراد بیگناه صادر شده، اجرا نکنند.»
آقای خمینی، در واکنش در دیدار با مقامهای دولت و دادگاه انقلاب «حمایت» ریگان، رئیس جمهور وقت آمریکا، را به عنوان دلیلی بر تایید جاسوس بودن این افراد خواند و گفت: «آقای ریگان میگوید این بهائیان بیپناه، مردمی صلحجو هستند که به انجام فرائض دینی خود مشغولند و دولت ایران آنها را بخاطر دستورات دینیشان که مغایر با عقاید جمهوری اسلامی است دستگیر کرده است. اگر آنها جاسوس نبودند شما (آمریکائیها) شکایت نمیکردید. شما از آنها حمایت میکنید چون کار شما را انجام میدهند.»
بنیانگذار جمهوری اسلامی افزود که اگر «ما هیچ دلیل دیگری هم بر اینکه آنها جاسوس آمریکا هستند نداشته باشیم، همین حمایت ریگان از آنها کافیست. اگر ما دلیل دیگری بر اینکه حزب توده همگی جاسوس هستند نداشته باشیم، حمایت روسیه از آنها کافیست که آنها را دستگیر کنیم.»
در ۲۴ اسفند ۱۳۶۱، ضیا میرعمادی، دادستان عمومی و انقلاب شیراز، بهائیان زندانی را در سالنی جمع کرد و به آنها گفت که حکم همه به جز چند نفر اعدام است. او گفت که این احکام به تایید شورای عالی قضایی هم رسیده و بار دیگر گفت که هر کدام از بهائیان که مسلمان شوند، آزاد خواهند شد.
به دستور آقای میرعمادی، از اوایل خرداد ۱۳۶۲به هر یک از بهائیان زندانی فرصت داده شد که از اعتقاداتشان به آئین بهائی بگذرند و به اصطلاح «توبه» کنند.
صدور حکم اعدام این بهائیان که در هماهنگی با محیالدین حائری شیرازی، امام جمعه وقت شیراز و سپاه پاسداران استان انجام گرفته بود در خبر کوتاهی در روزنامه «خبر جنوب» منتشر شد و در فاصله کمی هم احکام اعدام اجرا شد.
در اوایل مرداد ۱۳۶۲، ضیا میرعمادی، دادستان عمومی و انقلاب شیراز و صادر کننده احکام اعدام در مصاحبهای با «خبر جنوب»، از اقدام دادگاه انقلاب دفاع کرد و باردیگر اتهاماتی را نظیر «همکاری با ساواک، جاسوسی برای اسراییل و ملاقات با ریگان و سران آمریکا» علیه آنها مطرح کرد؛ آن هم در سال ۶۲ یعنی زمانی که این افراد در زندان بودند.
او در ادامه با اشاره به اینکه «در جمهوری اسلامی ایران برای بهائیت و بهائیان کوچکترین جایی نیست» از آنها با عنوان «کفار حربی» یاد کرده بود. (کافر حربی میتواند اهل کتاب یا غیراهل کتاب باشد. جان و مال و امنیت او از سوی حکومت اسلامی مصونیتی ندارد.)
آقای میرعمادی از سال ۶۲ تا ۶۷ داستان عمومی تهران بود. او در سال ۱۳۸۱ به جرم فساد توسط دادگاه روحانیت بازداشت اما پس از مدتی آزاد شد و اکنون عضو کانون وکلا است و در تهران دفتر وکالت دارد.
زرین مقیمی ابیانه؛ « حالا کجا باید بروم اعدام شوم؟»
زرین مقیمی ابیانه، ۲۹ ساله بود که همراه با ۹ زن بهائی دیگر اعدام شد.
او دو سال پیش از آنکه آخرین روزهای زندگی خود را در زندان عادل آباد شیراز بگذراند، پس از ملاقات دوستی در توصیف این زندان نوشت: «در میان دیوارهای بلند سنگین، روحهای عظیمتر از دیوارهایش را به بند کشیدهاند؛ آنجا که از تک تک سنگهایش، فریاد حیرت و اعجاب بلند است.»
زرین، متولد آبیانه در استان اصفهان بود و به همراه مادر و پدرش در تهران زندگی میکرد. او لیسانس زبان انگلیسی را از دانشگاه تهران گرفت.
حسین مقیمی، پدر زرین، گچکار بوده و در سال ۱۳۵۱ از طرف جامعه بهائی ایران برای مرمت خانه باب در شیراز به آن شهر نقل مکان میکنند.
او به همراه پدر و مادر خود در روز ۸ آذر ۱۳۶۱ در منزلشان بازداشت شد. مادرش پس از ۵ ماه آزاد شد، اما پدرش تا دو سال پس از اعدام او در زندان بود.
خواهرش که آن موقع خارج از ایران بود، بارها از زرین میخواهد که آن کشور را ترک کند اما او گفته بود که هرگز ایران را ترک نمیکند.
علیا روحیزادگان، یکی ازهمبندیهای زرین و ۹ زن بهائی دیگر است که به دارآویخته شدند. او در کتاب خاطراتی که به زبان انگلیسی و با عنوان «داستان علیا» منتشر کرده از شجاعت زرین مقیمی میگوید.
گفته شده که وقتی زرین از آخرین جلسه «اتمام حجت» برای ترک آئین بهائی آمد، خطاب به مامور دادگاه گفت: «خیلی خوب حالا کجا باید بروم اعدام شوم؟»
او پنج روز پس از این جلسه همراه ۹ زن دیگر به دار آویخته شد.
مونا محمودنژاد؛ اعدام دختر ۱۷ ساله پس از اعدام پدرش
مونا محمودنژاد، دانشآموز دبیرستان بود که در غروب اولین روز آبان ۱۳۶۱ به اتفاق پدرش یدالله محمودنژاد در شیراز بازداشت شد.
او در عدن، پایتخت یمن جنوبی، چشم به جهان گشود. ۴ ساله بود که والدینش از یمن به ایران بازگشتند. ابتدا در تبریز ساکن شدند و سپس به شیراز رفتند.
مونا و پدرش را ابتدا به بازداشتگاه سپاه بردند ولی بعد او را به همراه پنج زن بهائی دیگر به زندان عادلآباد شیراز منتقل کردند.
مقامهای قضایی وقت، حدود سه ماه پس از بازداشت او از مادرش، فرخنده محمودنژاد برای آزادی دخترش ۵۰۰ هزار تومان وثیقه خواستند.
با این حال و بهرغم اعاده وثیقه، نه تنها مونا را آزاد نکردند که مادرش را هم دستگیر و به زندان عادلآباد منتقل کردند.
مونا در حالی به دار آویخته شد که سه ماه قبل از آن یعنی در ۲۲ اسفند ۱۳۶۱ پدرش به همراه رحمت الله وفائی و طوبا زائرپور اعدام شده بود.
جسد مونا را به خانواده تحویل ندادند و گفته میشود که ماموران حکومت او را در گورستان بهائیان شیراز به خاک سپردند.
نصرت غفرانی و بهرام یلدائی؛ مادر و پسری که به فاصله دو روز اعدام شدند
نصرت غفرانی (یلدایی) در ۴۶ سالگی و دو روز پس از اعدام پسر ۲۸ سالهاش، بهرام یلدایی، به دار آویخته شد. همسرش بعدها گفت «هرگز نفهمید که آیا نصرت از اعدام پسرمان مطلع بوده یا نه.»
خانم غفرانی به همراه همسرش احمد یلدایی و پسرشان بهرام یلدایی از خانوادههای سرشناس بهائی در شیراز بودند.
خانه آنها پناهگاهی بود برای بهائیان آزاردیده در شیراز.
آنها ساعت ۹ شب اول آبان ۱۳۶۱ همزمان با موج بازداشت بهائیان، در خانه خود بازداشت شدند.
مدتی در بازداشتگاه سپاه در زندان انفرادی بود اما بعدا به زندان عادل آباد شیراز منتقل شد.
گفته شده که خانم غفرانی، بارها هدف آزار کلامی و فیزیکی هواداران و اعضای انجمن حجتیه قرار گرفته بود.
انجمن حجتیه مهدویه، گروه تندروی شیعی بود که در ۱۳۳۲ با هدف مبارزه با بهائیت و مقابله با نفوذ آنها در میان مردم در ایران تشکیل شده بود و در سالهای اوایل انقلاب، همچنان فعالیت علنی داشت.
خانم غفرانی، در میان ۱۰ زن بهائی که ۲۸ خرداد ۱۳۶۲ اعدام شدند، تنها کسی بود که به «جلسه توبه»، برده نشد.
مدارکی از جزئیات محاکمه وجود ندارد و خانم غفرانی از حق داشتن وکیل محروم بوده است.
طاهره ارجمندی و جمشید سیاوشی؛ زوج عاشقی که به دار آویخته شدند
طاهره ارجمندی، در ۳۰ سالگی و دو روز پس از اعدام همسرش، جمشید سیاوشی، در ۲۸ خرداد ۱۳۶۲ به دارآویخته شد. او و همسرش از بهائیان شناختهشده بودند.
خانم ارجمندی، فارغ التحصیل رشته پرستاری دانشگاه تهران بود و در تهران، یاسوج و شیراز سابقه کار در چند بیمارستان داشت.
دو سال قبل از انقلاب ۱۳۵۷، با همسرش، جمشید سیاوشی، برای تشکیل «محفل بهائی» به شهر یاسوج مرکز استان کهگیلویه و بویر احمد مهاجرت کرد. پس از انقلاب اسلامی عدهای به خانه آنها حمله کردند و آنها مجبور به ترک یاسوج و نقل مکان به شیراز شدند.
بر اساس مدارک موجود در «خانه اسناد بهائیستیزی در ایران» او در شیراز برای کار کردن در بیمارستان با محدودیت روبهرو بود و بهسختی موفق شد به عنوان پرستار در یک بیمارستان خصوصی استخدام شود.
اوایل آبان ۱۳۶، جمشید سیاوشی در خانه خود در شیراز بازداشت شد و چهل روز بعد، ماموران که برای چندمین بار خانه آنها را تفتیش میکردند، این بار طاهره را هم با خود بردند.
طاهره ارجمندی هم مثل بقیه بهائیان پس از دستگیری به زندان سپاه پاسداران در شیراز منتقل شد. او و همسرش تحت فشار شدید بازجویان بودند تا از اعتقادشان به آئین بهائی برگردند.
از او روایت شده که وقتی بازداشتش کردند به خانواده گفته بود که همین برایش کافی است که وقتی در سلول است، احساس میکند که جمشید هم پشت یکی از این درهاست و به او نزدیک است.
گفته شده بازجوها، بارها او را با شکنجه تا سرحد مرگ همسرش تهدید کردند و حتی یکبار «به دروغ» به او گفتند که همسرش از آئین بهائی «تبری جسته» است.
یکبار در زندان به او اجازه دادند شوهرش را ببیند. به گزارش مرکز اسناد بهائی و به نقل از هم سلولی خانم ارجمندی، جمشید سیاوشی بهشدت شکنجه شده بود و وقتی طاهره ارجمندی از ملاقات با او به سلول بازمیگردد «حالت تشنج داشته و بهشدت میلرزید و اشک میریخت.»
طاهره ارجمندی و همسرش هردو پس از مدتی از بازداشتگاه سپاه به زندان عادل آباد شیراز منتقل شدند و تا زمان اجرای حکم اعدامشان، در آن زندان بودند.
هر دو از داشتن وکیل محروم بودند، و روند دادرسی نامشخص است.
اخترثابت سروستانی؛ اخراج و اعدام
اختر ثابت سروستانی در زمان اعدام ۲۵ سال بیشتر نداشت. او در شهرستان سروستان استان فارس به دنیا آمد.
اختر تا کلاس نهم در آنجا درس خواند و برای ادامه تحصیل به شیراز رفت. او بعد از اخذ دیپلم به سروستان برگشت و با قبولی در آزمون مرکز آموزش پرستاری دانشگاه شیراز بار دیگر به آن شهر بازگشت. اختر تحصیلاتش را در رشته پرستاری تا فوق دیپلم ادامه داد اما بعد از انقلاب فرهنگی سال ۱۳۵۹ به همراه سایر دانشجویان بهائی از دانشگاه اخراج شد.
خانم ثابت همان سال در بیمارستان سعدی شیراز در بخش کودکان استخدام شد و تا زمان دستگیری در آن بیمارستان مشغول به کار بود.
ماموران سپاه در روز ۱ آبان ۱۳۶۱، او را در منزلش بازداشت و بعد از ۳۸ روز به زندان عادلآباد شیراز منتقل کردند.
شهین دالوند؛ در ایران میمانم
شهین دالوند ۲۶ ساله بود که اعدام شد. او را از زمان کودکی، شیرین صدا میزدند.
در دانشگاه شیراز در رشته جامعهشناسی تحصیل میکرد. در ایام انقلاب ۵۷ در سال آخر دانشگاه بود.
در آن موقع بود که خانواده او به بریتانیا مهاجرت کردند ،اما شیرین با مادربزرگش برای اتمام تحصیل در شیراز ماند و هنگامی که پدر او تلفنی از شیرین خواست به بریتانیا برود، او به پدرش گفت که با وجود همه مشکلات و سختیهای پیش روی بهاییان، تصمیم گرفته ایران را ترک نکند.
رساله پایاننامه او با عنوان «پژوهشی پیرامون خصوصیات گروهی از معتادان و علل گرایش آنها به اعتیاد» با استقبال استادان دانشگاه روبرو شد و از شیرین برای شرکت در برنامه تلویزیونی دعوت کردند اما به دلیل آنکه بهائی بود، از شرکت او در آن برنامه جلوگیری کردند.
در روز ۸ آذر ۱۳۶۱ با گروهی دیگر از جوانان بهائی بازداشت شد. آنها را به بازداشتگاه سپاه بردند و بعد از یک ماه به بند ۱ سپاه در زندان عادلآباد منتقل شدند.
او در دوران زندان تنها توانست با مادربزرگش ملاقات داشته باشد.
مهشید نیرومند سروستانی؛ یورش شبانه به منزل
مهشید نیرومند سروستانی در ۲۷ سالگی دستگیر شد. او در شیراز به دنیا آمد و فرزند سوم و اولین دختر حفظالله نیرومند و ملکه وفایی بود. خانواده نیرومند زندگی سادهای داشتند و پدر مهشید کارگر فنی و رادیاتورساز بود.
مهشید در دانشگاه شیراز در رشته فیزیک تحصیل کرد و در سه زبان انگلیسی، آلمانی و فرانسه دیپلم داشت. پس از فارغالتحصیلی، مشغول تدریس خصوصی دروس فیزیک و شیمی شد اما اعتقاد به دین بهائی مانع استخدام او بود.
حوالی نیمه شب هشتم آذر ۱۳۶۱، پاسداران به منزل خانواده نیرومند هجوم بردند و مهشید را به بازداشتگاه سپاه منتقل کردند. مهشید ۴۸ روز آنجا بود و بعد به زندان عادلآباد منتقل شد.
خانم نیرومند که نمیخواست موجب نگرانی مادر و پدرش شود در ایام بازداشت و در ملاقات با خانواده از وقایع زندان چیزی به آنها نمیگفت.
گفته میشود که او در طی بازجوییها نه تنها از اعتقاد دینی خود برنگشت که از معرفی بهائیان دیگر هم خودداری کرد.
سیمین صابری؛«انتظار نداشته باش که من از زندان بیرون بیایم»
وقتی سیمین دخت صابری را اعدام کردند، ۲۴ سال داشت. او و خانوادهاش مثل بسیاری از شهروندان بهائی از اولین روزهای پس از انقلاب در ایران با تجربههای آزار از جمله مصادره اموال خانواده و اخراج از کار روبرو شدند.
حسین صابری، پدرش از اسلام به آئین بهائی گرویده بود و در اطراف شیراز در باغی زندگی میکردند.
شب ۲۵ بهمن ۵۷، سه شب پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، عدهای به خانه آنها و چند خانواده بهائی دیگر در اطراف شیراز حمله کردند. با پرتاب سنگ، شیشهها را شکستند و برق خانه را قطع کردند. خانواده مجبور به فرار به تهران شدند و وقتی پس از یک ماه دوباره به شیراز بازگشتند، متوجه شدند که خانه آنها مصادره شده است.
سیمین صابری در شب دوم آبان ۱۳۶۱ در خانه شان بازداشت شد و به همراه « کتابهایش» او را به بازداشتگاه سپاه در شیراز بردند وچند ماه بعد به زندان عادلآباد شیراز منتقل شد.
در نامههای متعددی که از زندان نوشته، گفته که حالش خوب است و از خانواده مکرر خواسته که «غم و غصه را کنار بگذارند و برای او دعا کنند.»
علیا روحیزادگان، از همبندان زنان بهائی اعدام شده میگوید که سیمین در زندان «سمبل عشق و محبت بود و با شجاعت و استقامت به همه روحیه میداد.»
به نقل از مادرش آمده که در یکی از آخرین ملاقاتهایشان، دخترش گفته که «انتظار نداشته باش که من از اینجا بیرون بیایم».
او و ۹ زن بهائی دیگر را پس از ملاقات با خانوادههایشان از سایر زندانیان جدا کردند و ساعاتی بعد به دار آویختند.
خانواده اشراقی، اعدام مادر و دختر دو روز پس از اعدام پدر
رویا اشراقی و مادرش عزت جانمی در ۲۸ خرداد ۱۳۶۲ و پدرش عنایت الله اشراقی دو روز پیشتر اعدام شدند. رویا وقتی اعدام شد ۲۳ ساله بود.
دوشنبه هشتم آذر ماه ۱۳۶۱ پاسداران به خانه آنها در شیراز رفته و سه عضو این خانواده را دستگیر کردند. در همان شب دستکم ۴۵ بهائی دیگر در این شهر بازداشت شدند.
خانواده اشراقی پیشتر تجربه دستگیری توسط سپاه پاسداران را داشتند، اما کشور را ترک نکردند و حتی از شهر شیراز هم نرفته بودند.
در ۲۷ دیماه و پس از ماهها بازجویی مبلغ یک میلیون تومان وثیقه برای عنایتالله اشراقی تعیین شد اما او حاضر نشد به تنهایی آزاد شود و گفت: «ما را باهم گرفتهاند و باید باهم آزاد شویم. اگر وثیقه تعیین شده ما فقط یک خانه داریم آنهم برای سه نفرمان است، من آزادی بدون آنها را نمیخواهم.»
عنایتالله اشراقی به همراه عبدالحسین آزادی، بهرام افنان، کوروش حقبین، جمشید سیاوشی و بهرام یلدایی بدون اطلاع خانوادهها و در یک روند قضایی نامشخص و بدون داشتن وکیل در روز پنجشنبه ۲۶ خرداد اعدام شدند.
رزیتا اشراقی، خواهر رویا اشراقی با مادر و خواهرش روز شنبه ۲۸ خرداد ملاقات داشت و آنها را از اعدام پدر باخبر کرد. رویا اشراقی و مادرش به همراه ۸ زن بهائی دیگر از سالن ملاقات به بند زندان منتقل نشدند. مشخص نیست که در چه ساعتی در فاصله عصر روز شنبه تا صبح روز یکشنبه آنها به دار آویخته شدند.
خانواده اشراقی وقتی برای تحویل جسد پدر خانواده به سردخانه مراجعه میکنند از اعدام خواهر و مادرشان و سایر زنان مطلع میشوند.
رزیتا اشراقی درباره خاکسپاری پیکر آن ده زن نوشت: «سر ظهر بود که با آمبولانس اجساد را به آرامستان گلستان بردند و با همان لباسها به قبوری که از قبل آماده بود انداخته، با خاک پر ساختند. پس از آن حدود مراقد را برهم زدهاند تا کسی متوجه نشود کجا قبر است و کجا نیست یا کدام قبر متعلق به کیست.»
بی حرمتی به اجساد و تخریب آرامستانها
اما این پایان کینهتوزی تازهبهقدرترسیدگان با بهائیان نبود. پس از پیروزی انقلاب اسلامی بسیاری از گورستانهای بهائیان در سراسر ایران با لودر و بلدوزر تخریب شد و آنها برای خاکسپاری عزیزانشان با مشکلات فراوانی روبرو شدند.
آرامستان بهائیان شیراز که محل دفن ده زن بهائی بود در سال ۱۳۶۳ مصادره شد و پس از سی سال تخریب و بر روی آن مرکزی فرهنگی و ورزشی فجر برای اعضای سپاه پاسداران ساخته شد. پیکر حدود ۱۰۰۰ بهائی در این گورستان دفن شده بود.
پیش از آن هم در سال ۱۳۶۰ گورستان بهائیان تهران، موسوم به گلستان جاوید، که مدفن بیش از پانزده هزار بهائی بود مصادره و ده سال بعد با تخریب این گورستان، مرکز فرهنگی و هنری خاوران در سال ۱۳۷۳ بر روی آن ساخته شد.
این کینهتوزی رهبران روحانی شیعی اما فقط محدود به بهائیان نماند و با تخریب تدریجی مناطقی از بهشت زهرا که متعلق به مخالفان سیاسی حکومت است و هم چنین تخریب گورستان خاوران متعلق به کشتار جمعی ۶۷ ، دزدیدن اجساد و مخفیانه خاکسپاری آنان تا تخریب قبرها و نمادهای معترضان کشته شده در اعتراضات ۹۶ و ۹۸ و ۱۴۰۱ ادامه یافته است.
رویه ای که بارها دراین چهار دهه تکرار شده و حساسیت تازهبهقدرترسیدگان را به پیکر مخالفان خود، چه پیش از خاکسپاری و چه پس از آن نشان داده است.
در تاریخ ایران شیعی رد این تخریبها را میتوان از شاه اسماعیل صفوی پی گرفت که به بهانه انتقام مرگ پدرش، اجداد رقیبان سنی را نبش قبر کرد و اجساد آنها را سوزاند و با قتل و دفن احمد کسروی، تاریخدان و نویسنده توسط فدائیان اسلام، دنبال کرد.
امیرهوشنگ افتخاریراد، پژوهشگر فلسفه درباره نگاه به مرگ، جسد و دنیای پس از آن در جهان بینی شیعی به بیبیسی فارسی میگوید: «متافیزیک مرگ و بدن در ادبیات شیعه کم از آیات قرآن ندارد. یکی از خصوصیات این روایات، تمرکز بر بدن و مجازات آن حتی پس از مرگ است. بدن مرده و هرچه بدان مرتبط است از سنگ قبر و مزار تا شیوه خاکسپاری و مراسم سوگواری برای کسی که از نگاه شرع مرتکب خطا شده باید به کلی متفاوت از میت مسلمان باشد.»
به گفته او پیامد چنین نگاهی است که باعث میشود: «جمهوری اسلامی که یک حکومت مذهبی است پیکر مخالفانش را شبانه و مخفیانه در گورهای دستجمعی دفن کند. سنگ قبرها را بشکند و اجساد و حتی خانواده آنها را مجازات کند.»
Leave a Reply