منبع: ایرانوایر
«کیوان رحیمیان»، مترجم و روانشناس بهایی که در حال گذراندن محکومیت خود زندان اوین است، در سالروز تولد پدرش، نامهای خطاب به او نوشته است. «رحیم رحیمیان»، پدر کیوان پس از شکنجه فراوان در فروردین ۱۳۶۳، بهاتهام پیروی از آیین بهایی همراه با دو بهایی دیگر در تهران اعدام شد. ماموران جسد او را به خانوادهاش ندادند و در محل نامعلومی در گورستان خاوران به خاک سپردند.
کیوان رحیمیان در شهریور ۱۳۹۰ بهاتهام تدریس روانشناسی به جوانان بهایی محروم از تحصیلات دانشگاهی، احضار و بس از یک هفته به تودیع قرار وثیقه آزاد شد. دادگاه انقلاب تهران او را به پنج سال حبس محکوم کرد. حکم آقای رحیمیان در مهر ۱۳۹۱ در زندان اوین آغاز شد. زمانی که کیوان به زندان رفت، چند ماه بیشتر از درگذشت همسرش بر اثر بیماری نگذشته بود و سرپرستی «ژینا»، دختر ۱۲ ساله ایشان بر دوش مادرش قرار گرفت.
وقتی کیوان زندانی شد، برادر وی به نام «کامران» و همسرش، «فاران حسامی»، دو تن دیگر از اساتید روانشناسی موسسه آموزش عالی بهاییان در حال گذراندن محکومیت خود بودند و نگهداری کودک سه ساله آنان هم به نام «آرتین»، بر دوش آفاق رحیمیان، مادر کامران و همسر رحیم رحیمیان قرار گرفت.
کیوان رحیمیان روز سهشنبه ۲۷تیر۱۴۰۲ بار دیگر در منزل شخصی خود در تهران بازداشت شد. دادگاه انقلاب او را به پنج سال حبس تعزیری محکوم کرد. رحیمیان در حال حاضر دومین حکم پنج سال زندان خود را در دوره جمهوری اسلامی میگذراند.
«پرورش محبت آمیز کودکان» و «قلب تغییر اجتماعی» از جمله آثار ترجمه شده توسط کیوان رحیمیان به فارسی است.
به پدرم به مناسبت روز تولدش در ۱۱اردیبهشت۱۳۱۱
بابا چهل سال از رفتنت میگذرد، هروقت به انتخاب دشوارت فکر میکنم که چگونه باور به اعتقاد (آزادی عقیده، صداقت و صلح) را به زندگی این جهانی و خانوادهات ترجیح دادی به تو مباهات میکنم ولی چند ماه پیش در موقعیتهای به مراتب سادهتر از انتخاب تو قرار گرفتم و بیش از پیش به عظمت انتخاب تو پی بردم و بیش از همهی این چهل سال، شفاعتت را برای استقامت و انتخاب طلب کردم و تو هم دریغ نکردی.
دوست دارم در این زمان از سه تجربه مشترکمان برایت بنویسم وقتی در شهریور ۹۰ به قید وثیقه آزاد شدم و کامران و فاران در زندان بودند یکی از دوستانمان که در سال ۶۲ همبندی تو بود به دیدن ما در منزل مامان در نارمک آمد.
زمانی که آرتین میدوید، او گفت: یاد زمانی افتادم که تو را از انفرادی به بند ۳۲۵ آورده بودند و بسیار رنجور و نگران کامران بودی چون به تو گفته بودند کامران تصادف کرده و پیکرش را به سختی جمع کردهاند. هرچه او میگفته او را دیدم سالم است به سختی باور میکردی و او (همبندی سابق) گفت حالا بعد از ۳۰ سال کامران زندان است و نگران آرتین…و من امسال تجربهای مشابه تو و البته به مراتب سادهتر داشتم و در اولین ملاقات، کامران این خاطره را برایم یاداوری کرد.
وقتی در ۱۲مهر سال ۱۳۹۱ دستبند به دست در اتوبوس کنار دوستی عزیز درب برقی زندان گوهردشت باز شد تماما به یاد تو بودم که به مدت شش ماه در دو نوبت در سلولهای انفرادی گوهردشت دوران سخت و توان فرسایی را گذراندی و فکر کردم من هم تجربه مشابه تو را و باز به مراتب سادهتر به مدت پنج سال در همان سلولها ولی به طور عمومی گذراندم.
هنگامی در اواخر مرداد سال قبل به مدت ۹ روز به انفرادی ۲۴۰ رفتم که عرض آن از قد من هم کوتاهتر بود و احتمالا یک متر و شصت بود، مشاهداتم تداعی شنیدههایم از آسایشگاه دهه ۶۰ را میکرد و بعد که به بند عمومی آمدم، مطمئن شدم که ۲۴۰ همان آسایشگاه است که تو دو ماه آخر زندگیات را در آن با ۹ نفر دیگر که همه منتظر اجرای حکم بودید، گذراندید و به علت جای کم، نشسته میخوابیدید. مجددا تجربه مشابه تو و باز به مراتب ساده تر را داشتم.
ظاهرا تاریخ تکرار میشود ولی امیدوارم برای فرزندان ما و نسلهای جدید تکرار نشود و تغییر کند.
بیان این خاطرات برای خودم و دیگران فقط به دلیل یادآوری این نکته است که هنوز در بر همان پاشنه میچرخد و بعد از ۴۰ سال هنوز مکافات باور متفاوت و تلاش برای بهبود جامعه و محیطمان به روش غیر از آنچه حاکمان میخواهند، زندان است و رنج سختی.
مایلم در این زمان تجلیل و بزرگداشت تو و همهی سرافرازان که جانشان را برای رسیدن به اهداف متعالیشان فدا کردند خاضعانه و با احترام سر تعظیم فرود آورم و بگویم داستانهای ما یکی است و امیدوارم زمانی با کمک هم پایانی دیگر به این داستان تکراری بدهیم.
زندان اوین
کیوان رحیمیان
Leave a Reply