منبع: adyan-iran.com

ظهر روز ۲۱اسفند۱۴۰۳ ماموران امنیتی «انیسا فناییان» شهروند بهایی را در خیابان برای اجرای حکم زندان بازداشت کردند.
خانم فناییان شهروند بهایی ساکن سمنان، بهار سال گذشته بازداشت شد. او به اتهام تشکیل گروه با هدف برهم زدن امنیت ملی به ۷ سال و به اتهام تبلیغ علیه نظام به ۱ سال و در مجموع به ۸ سال زندان محکوم شد که هفت سال آن اجرایی است.
او چهار روز پیش در حالی که به همراه فرزند خود به بیمارستان مراجعه کرده بود، توسط نیروهای امنیتی جهت اجرای حکم در خیابان جلب شد.
انیسا فناییان در نامهای که برای دختر و پسر نوجوانش ستاره و شکیب نوشته از رنجهایی خودش، خانواده و تمامی بهاییان نوشته است.
جف کافمن، مستندساز و فعال حقوقبشر آمریکایی که مستند «نسرین» را درباره زندگی نسرین ستوده ساخت و وضعیت زندانیان سیاسی و عقیدتی ایران را دنبال میکند، این نامه را در اختیار ایرانوایر قرار داده است.
انیسا فناییان در این نامه خطاب به فرزندانش گفته که مصداق اتهامات او دیدار با کودکان پناهجویان افغانستانی و کمک به آنها بوده است. او توضیح داده کودکان و خانوادههایی که او به آنها کمک میکرده اصلا از اعتقادات مذهبی او و دیگر دوستان همراهش خبر نداشتهاند. او در این نامه از امید به آینده برای فرزندانش حرف زده است: «ایران کشور بسیار زیبایی است. ایرانیان تواناییهای زیادی دارند، طبیعت شگفتانگیز است و ما تاریخ بزرگی را به اشتراک میگذاریم. مطمئنم اگر بتوانیم به یکدیگر احترام بگذاریم، آینده روشنی خواهیم داشت.» در بخش دیگری از این نامه او از مادرش «صهبا رضوانی»، از زندانیان سابق بهایی نیز که پیشتر با نسرین ستوده همبند بوده هم یاد کرده است: «من از مادربزرگتان یاد گرفتم چگونه شجاع باشم، چگونه صبور باشم، چگونه استوار باشم و چگونه به نیازهای دیگران فکر کنم.
گاهی اشکهایم جاری میشود، اما میدانم که این خوب نیست. نمیخواهم آن ها را به کسی جز پدرتان نشان دهم. میخواهم بخندم و لبخند بزنم و به شما، خانوادهام و دوستانم انرژی بدهم. من به کاری که میکنم اطمینان دارم، اما البته غمگین هستم چون خیلی دلم برای همه شما تنگ خواهد شد.»
متن کامل نامه انیسا فناییان را در زیر بخوانید:
ستاره و شکیب عزیزم،
من بسیار افتخار میکنم که مادر شما هستم و از هر لحظه بودن با شما لذت بردهام. حالا که در آستانه ترک شما و رفتن به زندان هستم، میخواهم هر لحظهای که با هم داریم را جذب کنیم. این روزها ما با یکدیگر خیلی صحبت میکنیم، میخندیم و چیزهای زیادی را به اشتراک میگذاریم. من باید این را حفظ کنم و شما را در ذهن و قلبم نگه دارم وقتی در زندان تنها هستم.
هفت سال زمان بسیار طولانی است. هفت سالی که شما در زندگی من نیستید و من در زندگی شما نیستم. وقتی من سرانجام آزاد شوم، شما بزرگسال خواهید بود. شکیب، تو بیستودو ساله خواهی بود! ستاره، تو بیستوشش ساله خواهی بود! بهزودی، من دیگر نمیتوانم مامان شما باشم.
سخت خواهد بود، اما زندگی سخت است. فکر میکنم این همچنان فرصت مهمی برای شما خواهد بود تا رشد کنید، قوی باشید و یاد بگیرید. به یاد داشته باشید که مهربان باشید و به دیگران کمک کنید. بیعدالتی ممکن است در اطراف ما باشد، اما ما رویای جهانی بدون نفرت، بدون انتقام داریم
شما قبلا دوران سختی را پشت سر گذاشتهاید. پدرتان (سیامک، همسر عزیزم) و من هر دو وقتی شما کوچک بودید در زندان بودیم. شکیب، تو سه ساله بودی و خیلی، خیلی شیرین. ستاره، تو هفت ساله بودی و مثل یک خانم صحبت میکردی. مادربزرگت صهبا شش ماه قبل از زندان آزاد شده بود. زمان پرآشوبی بود، اما با وجود دردهایمان، همه ما هنوز شادی در قلبمان داشتیم.
ممکن است بپرسید چرا ما – و بسیاری دیگر – اینطور مجازات شدهایم؟ این به خاطر آن است که ما بهایی هستیم و معتقدیم که خداوند همه انسانها را صرف نظر از نژاد یا جنسیت یا پیشینهشان برابر آفریده است. به همین دلیل، دولت ایران میخواهد حق موجودیت ما را انکار کند.
اجازه دهید با شما در میان بگذارم که چه چیزی منجر به دستگیری من شد.
برای چند ماه، من و یک دوستم از کودکان افغان، پناهندگان، در روستایی نه چندان دور از خانهمان دیدار میکردیم. آنها در شرایط بسیار بدی زندگی و کار میکنند، تقریبا بردهداری مدرن، همانطور که اعضای خانوادهشان، کودکان و بزرگسالان. آنها مجبورند به این ساختارهای بسیار بسیار گرم که قسمتی از آن زیرزمین ساخته شده است بروند و در آنجا آجر میسازند. این یک وضعیت ناسالم و ناامن است. بیشتر آنها غذا یا لباس یا کفش کافی ندارند. میتواند برای یک کودک خطرناک باشد که مسیر طولانی را در بیابان طی کند، بنابراین من و دوستم آنها را از خانههایشان با ماشینمان برمیداشتیم و به مدرسه میبردیم. ما همچنین برایشان کتاب میآوردیم و به آنها در مطالعهشان کمک میکردیم.
و بعد ناگهان، مأموران اطلاعاتی دولت به خانههای ما آمدند و من و دوستم را دستگیر کردند.
به خاطر اینکه من از این کودکان نیازمند مراقبت میکردم و آشکارا به خاطر اینکه بهایی هستم، من توسط دادگاه انقلاب سمنان به «تشکیل گروههایی برای اقدام علیه امنیت ملی»، «فعالیتهای آموزشی و تبلیغ علیه شریعت اسلام و «تبلیغات علیه نظام» محکوم شدم.
وقتی ما دستگیر شدیم، مقامات دولتی میگفتند: «شما به آنجا نرفتید تا به کودکان کمک کنید، بلکه رفتید تا آنها و خانوادههایشان را تغییر دین دهید و بهائی کنید.” اما ما هرگز درباره دین صحبت نکردیم. آنها حتی نمیدانند ما بهایی هستیم!
بازجوها همچنین میپرسیدند: «چرا دوستان مسلمان دارید؟ چرا آنها به خانه شما میآیند؟ چرا شما به خانه آنها میروید؟» من میگفتم: «من در یک کشور مسلمان زندگی میکنم، پس دوستان مسلمان دارم. چه اشکالی دارد؟»
یکی از دوستان مسلمانم به آنها گفت: «من به محمد ایمان دارم، به اسلام ایمان دارم و افراد خوبی را میشناسم که بهایی هستند. چرا شما به ایمان من اعتماد ندارید؟ چرا نگران هستید؟»
زندانبانان فکر میکنند که زندان باعث میشود من دینم را تغییر دهم. البته که نه. این ایمان مرا قویتر میکند. من چیز بسیار ارزشمندی در قلبم دارم، پس چرا باید آن را از دست بدهم؟ امیدوارم که شما، ستاره و شکیب، صرفنظر از چالشهایی که با آن مواجه میشوید، همین احساس را داشته باشید.
ایران کشور بسیار زیبایی است. ایرانیان تواناییهای زیادی دارند، طبیعت شگفتانگیز است و ما تاریخ بزرگی را به اشتراک میگذاریم. مطمئنم اگر بتوانیم به یکدیگر احترام بگذاریم، آینده روشنی خواهیم داشت.
من از مادربزرگتان یاد گرفتم چگونه شجاع باشم، چگونه صبور باشم، چگونه استوار باشم و چگونه به نیازهای دیگران فکر کنم.
گاهی اشکهایم جاری میشود، اما میدانم که این خوب نیست. نمیخواهم آنها را به کسی جز پدرتان نشان دهم. میخواهم بخندم و لبخند بزنم و به شما، خانوادهام و دوستانم انرژی بدهم. من به کاری که میکنم اطمینان دارم، اما البته غمگین هستم چون خیلی دلم برای همه شما تنگ خواهد شد.
شما همیشه در ذهن و قلب من خواهید بود. باید بدانید که من شما را دوست دارم و به شما افتخار میکنم! هرگز فراموش نکنید! به من قول دهید که وقتی به خانه برمیگردم، شما هنوز دختر و پسر من خواهید بود.
با تمام عشق از مادرتان،
آنیسا
آنیسا فناییان
سمنان، ایران
Leave a Reply