منبع:
[ترجمهای از متن انگلیسی]
[توضیحات مترجم در داخل کروشه قرار گرفته است]
جامعۀ جهانی بهائی – بولتن خبری ایران
شماره ۱۷ سال ۲۰۲۵
۱۶ مه – ۲۲ مه ۲۰۲۵ (۲۶ اردیبهشت تا ۱ خرداد ۱۴۰۴)
[این گزارش فقط مهمترین موارد آزار و اذیت و نقض حقوق بشر در ایران را که جامعه جهانی بهائی در طول دوره گزارش از آنها اطلاع یافته مستند میکند. این گزارش شامل موارد معمول تبعیضی که بهائیان به عنوان فرد یا جامعه، به طور روزانه در معرض آن قرار میگیرند نمیشود. مطالب ارائهشده در هر گزارش بر اساس اطلاعات موجود در زمان نگارش است و ممکن است متعاقباً تغییر کرده باشد.]
۱. تفتیش منازل
۱.۱: یورش به یک گردهمائی بهائی در یزد

احمد نعیمی
استان یزد: جمعه شب، ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۴، در ادامۀ وقایع پیشین، یک گردهمایی بهائیان در یزد مورد یورش قرار گرفت. ۱۵ مأمور امنیتی بدون اطلاع قبلی یا ارائۀ حکم قضایی وارد شده و اقدام به تفتیش محل کردند. آنها از تمامی افراد حاضر، از کودک پنجساله تا سالمند هشتادساله، فیلمبرداری گسترده و بازرسی بدنی بهعمل آوردند. تمامی تلفنهای همراه، وسایل دیجیتال و متعلقات شخصی شرکتکنندگان، از جمله کتابها و زیورآلات مذهبی، توسط نیروهای امنیتی ضبط شد. مأموران همچنین با در دست داشتن اسلحۀ کلت کمری و ضرب و شتم یکی از جوانان حاضر، فضای رعب و وحشت ایجاد کردند.
منزل احمد نعیمی، یکی از حاضران در این گردهمایی، نیز بهطور جداگانه تفتیش شد. در جریان این بازرسیها، تمام وسایل مذهبی، قاب عکسها، کتابها، لپتاپها و تلفنهای همراه او توسط مأموران توقیف شد. گزارشها حاکی از آن است که آقای نعیمی اکنون با یک پروندۀ قضایی در حال رسیدگی مواجه است.
۱.۲: یورش به منزل سونیا تودیعی در بابل

استان مازندران: ظهر شنبه، ۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۴، پنج مأمور امنیتی وارد منزل سونیا تودیعی، ساکن بابل، شده و خانۀ او را مورد تفتیش قرار دادند. ظاهراً مأموران با تحت فشار قرار دادن همسایگان، موفق به ورود به ساختمان شده بودند. تفتیش منزل با حکمی امضاشده توسط آقای مرتضوی انجام شد و مأموران از روند بازرسی فیلمبرداری کردند. در جریان این تفتیش، تلفن همراه، کتابها و سایر وسایل شخصی خانم تودیعی ضبط شد.
٢. حمله به آرامستانها/ممنوعیت دفن
۲.۱: ممانعت از خاکسپاری پیکر یک زن بهائی دارای معلولیت از روستای باغین کرمان، تا زمان پرداخت اجباری هزینههای سنگین کفن و دفن توسط خانوادهاش در آرامستان رفسنجان

استان کرمان: در تاریخ ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۴ به اطلاع رسید، پیکر عهدیه شجاعی، زن ۵۶ سالۀ دارای معلولیت ذهنی که پیشتر ساکن روستای باغین در استان کرمان بود، بهدلیل بسته شدن اجباری آرامستان بهائیان کرمان، ناچار در رفسنجان، شهری در ۱۲۰ کیلومتری کرمان، دفن شد.
خاکسپاری خانم شجاعی تنها پس از آن انجام شد که خانوادهاش مجبور به پرداخت مبلغی سنگین و ناعادلانه شدند که توسط مقامات محلی در رفسنجان مطالبه شده بود.
بهائیان کرمان با مشکلات مداوم برای دفن اموات خود مواجهاند، چرا که آرامستان آنان که به مدت ۸۰ سال مورد استفاده قرار گرفته بود، از سال ۱۳۹۷ به دستور معاون دادستان و توسط مقامات محلی بسته شد. این اقدام خانوادهها را ناچار کرده تا عزیزان درگذشتۀ خود را برای دفن به رفسنجان، در ۱۲۰ کیلومتری کرمان، منتقل کنند. آرامستان اصلی کرمان یک غسالخانه داشت که توسط بهائیان ساخته شده بود. بخشی از زمین این آرامستان از سوی مقامات مصادره و به فروش رسیده و اخیراً نیز توسط مالک جدید صاف شده است.
همزمان آرامستان بهائیان رفسنجان نیز مورد حملات رسمی مقامات محلی قرار گرفته است. آنها یک خندق دو متری در اطراف قبور موجود در آرامستان حفر کردهاند که استفاده و توسعۀ آیندۀ آن را محدود میکند. مقامات ادعا میکنند که فاصلۀ بین قبورِ موجود بیش از حد بزرگ است و اکنون بهائیان را مجبور به دفن پیکر عزیزان خود در فضاهای محدود بین قبور میکنند. در حال حاضر در میان خندق تنها یک مسیر ورودی کوچک، به اندازۀ عبور یک کامیون کوچک، وجود دارد که ورود تجهیزات حفاری برای کندن قبرهای جدید در زمین سخت را غیرممکن ساخته است.
علاوه بر حفر خندق در اطراف آرامستان، مقامات محلی شروع به دریافت هزینههای سنگین و تبعیضآمیز برای دفن کردهاند. این در حالی است که تمامی هزینههای آمادهسازی قبرها پیشتر توسط بهائیان پرداخت شده است.
آرامستان بهائیان رفسنجان که در سال ۱۳۸۰ به آنها اختصاص داده شد، در بیابانی در امتداد جادۀ رفسنجان-یزد قرار دارد. با این حال، این آرامستان فاقد هرگونه زیرساخت ضروری مانند غسالخانه یا سالن اجتماعات است، زیرا مقامات اجازۀ ساخت این تسهیلات ضروری را ندادهاند.
بهائیان کرمان و نیز رفسنجان، به تلاش برای احقاق حق دفن با کرامت، طریق مراجعه به مسئولان و مراجع قضایی، ادامه دادهاند.
ورودی آرامستان رفسنجان

محدود شدن ورودی آرامستان رفسنجان با حفر خندق

خندقهای حفر شده در اطراف قبرهای موجود در آرامستان

۳. متفرقه
۳.۱: روایت زیر برگرفته از پستی در شبکههای اجتماعی است که توسط فاطمه (زهره) دادرس، زن مسلمان و همبندی نازیلا خانیپور، زن بهائی اهل رشت، منتشر شده است.
نازیلا خانیپور و پسرش وصال هروی، هر دو در هشتم خردادماه ۱۴۰۳ توسط مأموران اطلاعات سپاه در شهر رشت بازداشت شدند. نازیلا پس از تفتیش خانه و ضبط وسایل شخصیاش، بدون ارائۀ حکم در منزلش دستگیر شد. وصال هروی نیز همان روز در محل کار خود بازداشت شد. این نخستینبار نبود که نازیلا و وصال با آزار و اذیت روبرو میشدند؛ نازیلا پیشتر به دلیل باور به آیین بهائی از رشت تبعید و وصال نیز با دستور نهادهای امنیتی جمهوری اسلامی از ادامه تحصیل در دانشگاه محروم شده بود.
نازیلا بهطرز ناعادلانهای توسط دادگاه انقلاب رشت به دو سال و یک روز حبس، پرداخت ۸۰ میلیون تومان جریمۀ نقدی و پنج سال محرومیت از حقوق اجتماعی به اتهام «فعالیت آموزشی و تبلیغی انحرافی مغایر و مخل شرع اسلام» محکوم شده بود. حکم او بعداً بدون برگزاری جلسۀ دادگاه توسط دادگاه تجدیدنظر استان گیلان تأیید شد. انتشار تصاویری از معابد بهائی در حساب خصوصی اینستاگرام و تألیف کتابی دربارۀ تاریخ آیین بهائی در گیلان که او پیشتر در دهۀ ۷۰ نوشته بود، بهعنوان ادلۀ اثبات جرم عنوان شد.
روایت زیر، نوشتۀ فاطمه (زهره) دادرس، زن مسلمانی است که همبندی نازیلا خانیپور بوده است. او تجربۀ خود از همنشینی با نازیلا در آن دوران دشوار را بازگو میکند.
فاطمه (زهره) دادرس اینگونه روایت میکند:
پنجشنبه دوم اسفندماه ۱۴۰۳، درحالیکه مطمئن شده بودیم از شرکت در آزمون دکترا خبری نیست، نازیلا خانیپور وارد بند شد. او و پسرش وصال هروى هیچ فعاليتى عليه حكومت نداشتند و تنها به دليل بهائی بودن و صداقتشان در اعلام آن محكوم به حبس در زندان شده بودند.
نازيلا از باورهايش و سختىهايى كه به همين دليل در زندگی تجربه كرده بود چندان نمىگفت و سعى مىكرد در شرايط حال زندگی كند. همدرد بودن در محروميت از حقوق شهروندى در زندان اما باعث شده بود كه بيش از پیش دركى مشترک از مسئله برايمان ايجاد شود.
در شرايط پرتنش زندان گاهی كوچكترين مسائل، دعواهاى بسيار سختى را ايجاد مىكرد. براى آنكه زيست سالم و مسالمتآميز با ديگران داشته باشيم و به تنهايى و انزوا دچار نشويم، تلاش مىكرديم روى مشتركات موجود تاكيد كنيم و چندان سراغ اختلافات نرويم. اخلاق خوب، روحيهٔ بالا، مشاركتپذیری در امور اتاق، علاقه به بافندگی و… همان مشتركاتى بود كه باعث شد همزيستى با نازيلا بسيار خوشايند باشد و او خيلى زود به يكى از خوبان اتاق ما تبديل شود.
دهم اسفندماه بود و نازيلا كه با آدمهاى اتاق بيشتر آشنا شده بود به من گفت كه امسال ماه صيام بهائیان با ماه رمضان همزمان شده است و او از يازدهم اسفند به مدت ١٩ روز روزه مىگیرد. من هم كه به روال هميشه به پيشواز ماه رمضان مىرفتم از اين همزمانى آغاز روزههايمان خوشحال شدم. او گفت كه نمىتواند براى سحر راحت از خواب بيدار شود و در زندان هم كه از زنگ گذاشتن و… خبرى نيست. به او گفتم كه من مىتوانم او را از خواب بيدار كنم. سحر يازدهم اسفند نازيلا را صدا كردم و برخلاف چیزی كه مىگفت خيلى سريع از خواب بيدار شد و در كمال آرامش و سكوت، تخممرغهایی كه از شب قبل نگه داشته بوديم را بهعنوان وعدهٔ سحر با هم خورديم و تا روشنايي صبح بيدار مانديم.
در آن روز و روزهاى روزهدارى بعد از آن، بارها به اين فكر مىكردم كه اگر مارا به حال خودمان گذاشته بودند، من و نازيلا پيش از اين زندان، نه تنها دوستان خوبى براى هم مىشديم حتى تجربههاى معنوى و دينىمان هم مىتوانست مانند اين روزها، در كنار هم شكل بگیرد و دلنشين و خواستنى باشد. ما به سوژگی و هويت هم احترام مىگذاشتیم و هيچ توقعى از هم براى يكسان شدن در باورها و عقايد نداشتيم؛ اما همچنان علايق و دلايل بسيارى بود كه مىتوانست ما را در كنار هم نگه دارد. ما با هم همصحبت بوديم. با هم بافتيم، كتاب خوانديم، بازى كرديم و خنديديم و براى مشكلاتمان در زندان همفكرى كرديم؛ و حاصل آنها، دلتنگی امروز همراه با اميد به فردايى روشن است.
Leave a Reply