سمندر مشکی باف
یادش به خیر آن روزها که سال تحصیلی به پایان میرسید، اگر تجدیدی نداشتیم، میدانستیم ایّام تابستان را به خوبی و خوشی میگذرانیم و از تعطیلات لذّت میبریم و نزدیکیهای سال تحصیلی جدید که میرسید، شادمان به مدرسه مراجعه میکردیم، ثبت نام میشدیم و با خوشی و خوشحالی دفتر و کتاب و قلم و مداد تهیّه میکردیم و اوّل مهرماه هم راهی مدرسه میشدیم و معلّمها لبخند بر لب، چنته را باز میکردند و معلومات خودشان را که جز در زمینهء علم و دانش نبود، بی دریغ در اختیارمان میگذاشتند. اگرچه گاهی از زیر بار درس خواندن در میرفتیم، امّا به محیط مدرسه و دیدن همکلاسیها و معلّم و ناظم و مدیر عشق میورزیدیم.
امّا، این روزها که سال تحصیلی به پایان رسیده، اوّلین دغدغهء خاطر پدر و مادرها این است که برای ثبت نام فرزندان مراجعه کنند و با آن که وزارت مربوطه مؤکّداً اعلام میکند هیچگونه شهریهای دریافت نشود و اگر بشود متخلّفین را به سزای اعمالشان خواهد رساند، امّا هم مدیران مدارس میدانند این سخن محلّی از اعراب ندارد، هم والدین واقفند که حرفشان به جایی نخواهد رسید و بالاخره باید وجه مطالبه شده را بپردازند. تهیّه کتاب و ملزومات خودش قصّهء دیگری دارد.
امّا، این دغدغه در مقابل آنچه که والدین بهائی باید تحمّل کنند چندان اهمّیتی ندارد. وقتی برای ثبت نام فرزندان، در هر سنّ و سالی و در هر مقطع تحصیلی که باشند، به مدرسه مراجعه میکنند، گویی مدیر تغییر منصب میدهد و سمَت بازجو پیدا میکند؛ از اصل و نسب میپرسد و از دین و آئین و اعتقاد مذهبی و سپس اعتقاد را زیر سؤال میبرد و مدّتی در این زمینه بحث و جدل میکند و آخر کار معذور بودن خود از ثبت نام را مطرح میکند و پدر یا مادر را به اداره آموزش و پرورش منطقه حواله میدهد. در آموزش و پرورش منطقه دو نوع برخورد وجود دارد: یکی آن که میگویند ما به مدیران بخشنامه کردهایم که فقط از دین محصّل بپرسند امّا به بقیه امور کاری نداشته باشند و ثبت نام انجام شود؛ حالا که ثبت نام نمیکند، شما را به مدرسهء دیگری معرفی میکنیم. برخورد دیگر همان است که مدیر مدرسه داشت. حالا، این پدر یا مادر چقدر باید بالا و پایین برود و از این اطاق به آن اطاق فرستاده شود، بماند.
تصوّر نفرمایید که وقتی ثبت نام انجام شد، دیگر کارها تمام است. ابداً. از پدر و مادر تعهّد میگیرند که مبادا فرزندت در مدرسه تبلیغ کند یا از “بهائی” نامی به میان آورد. جواب سؤال را هم ندهد و اصلاً کاری به این کارها نداشته باشد.
سال قبل از آن هم اگرچه همین روال وجود داشت، امّا به هر ترتیب بود محصّل با همکلاسان و معلّمان کنار آمده بود و مشکل حلّ شده بود. امّا، مدرسه که شروع میشود، دوباره این دغدغه وجود دارد که معلّم تربیتی سر کلاس دربارهء شاگردان بهائی چه خواهد گفت؛ بقیه شاگردان را چگونه از معاشرت با آنها بر حذر خواهد داشت؛ آیا این یکی با تحقیر و توهین شروع خواهد کرد و غیره.
مرا به خاطر آمد که وقتی اینشتین در آلمان درس میخواند، معلّم مسیحی سر کلاس اشارتی به او کرد و به بقیه بچهها گفت: همین یهودیها بودند که مسیح ما را به صلیب کشیدند! بچهها سر برگرداندند و با نفرت به اینشتین نگاه کردند و تا مدّتی با او همکلام نمیشدند؛ نگاهها سنگین بود و کنایهها بیشمار.
حال، هم کودک بهائی همین رفتار را باید تحمّل کند و به کلام شاعر شک کند که: چنین گفت پیامبر راستگوی زگهواره تا گور دانش بجوی. کدام یک از شما میتوانید با دغدغهء خاطر درس بخوانید، یا مطالعه کنید، یا مطلبی بیندوزید و به تحقیق و تتبّع بپردازید؟ کدامین از شما تحمّل آن را دارید برای فراگیری درسی که پیامبر خدای توصیه فرموده، اینهمه ناملایمات را تحمّل کنید؟ مگر کودک دبستانی، یا حتّی آن که دوران سه سالهء راهنمایی را طیّ میکند، چقدر طاقت و تحمّل دارد که اینگونه سخنان را بر خود هموار سازد؟ هنگامی که به منزل میرود، دریچه قلبش را که مملو از درد و رنج شده از برای مادر میگشاید و به سنگ صبورش میگوید که چه شده و چگونه با او برخورد شده است.
اینها به جای خود؛ وقتی معلّم حرف نامربوطی میزند و کودک در مقام دفاع برمیآید، جای او دیگر در کلاس نیست. یادم میآید وقتی ما را به دفتر مدرسه احضار میکردند، پشتمان میلرزید که چه خبر شده که ناظم یا مدیر ما را خواستهاند. حال، مجسّم فرمایید محصّلی را که به علّت بیان حقیقت روانهء دفتر مدرسه شده و باید به عتاب و خطاب مدیر یا ناظم گوش دهد و جالب آن که گاهی این واکنش در حضور کلّیه معلّمین که زنگ تفریح در دفتر مدرسه جمع شدهاند، واقع میشود.
اینها همه مربوط به مدارس عادّی است. دورههایی ایجاد شده که خاصّ افراد استثنایی و باهوش است. بسیاری از فرزندان بهائیان هم در امتحان ورودی شرکت میکنند، امّا فقط به علّت بهائی بودن از ثبت نام در اینگونه مدارس محروم میگردند. فراموش نمیکنم که دخترم در امتحان ورودی شرکت کرد، امّا مدیر مدرسه عمداً نزدیک محل نشستن او ایستاد و به یکی از معلّمان گفت برگهء فلانی را که تصحیح نمیکنیم؛ بهائی است. دخترم که آن زمان سال اوّل یا دوم راهنمایی بود، چنان وا رفت که دیگر نفهمید چه جوابی به سؤالات میدهد. شاید عبارت را باید برای بهائیان تغییر داد و گفت: ز گهواره تا گور، حتّی بعد از رفتن در گور، بلا و درد رنج بجوی.
شاید این کلام حق گویای مطلب باشد که به صدر حکومت عثمانی فرمود: جمعی … اطفال صغیر … چه تقصیر نمودهاند که محلّ سیاط قهر و غضب شدهاند. در هیچ مذهب و ملّتی اطفال مقصّر نبودهاند. قلم حکم الهی از ایشان مرتفع شده.
2009/07/06 05:58
thank you for this informative and well-written piece. i went to school in iran during the time of the shah. we were always under pressure by bigoted teachers, even then. now, everything jast gotten worst. it is heartbreaking to think of little kids being persecuted at school. so inhumane.
2009/10/16 00:03
ما که 16 سال درس خواندیم. در همه 12 سال دبستان تا دبیرستان کسی نپرسید دین تو چیه. مذهبت چیه. فقط در کنکور آن هم به خاطر اینکه سوالات درس بینش مطابق دین داوطلب باشد در برگه ثبت نام پرسیده شده بود. فکر میکنم این مطلب دروغ و بزرگنمایی بود.