نامه همسر بهزاد ذبیحی ماهفروزکی ، شهروند بهایی به همسرش

, , Leave a comment


یک‌شنبه، ۰۴ اردی‌بهشت ۱۳۹۰

جمعیت مبارزه با تبعیض تحصیلی– همسر بهزاد ذبیحی ماهفروزکی، شهروند بهایی ساکن ساری که از روز بیست و یک فروردین ماه جاری، در بازداشتگاه نشتارود تنکابن به سر می برد، در نامه ای که متن آن در اختیار جمعیت مبارزه با تبعیض تحصیلی قرارگرفته است، ملاقات خود با همسرش که در شرایطی نامناسب و دشوار در بازداشت است را تشریح کرده است

گفتنی است، بهزاد ذبیحی ماهفروزکی، در آخرین ملاقات خود با همسرش، با آثار ناشی از زخم و خون ناشی از رد پابند به این ملاقات برده شده بود و بر اساس گزارش های دریافتی در شرایط دشواری، دوران بازداشت خود را سپری می کند. متن کامل این نامه در پی می آید

بهزاد ذبیحی ما

همسر عزیزم!

روز ملاقات با تو فرشته نازنینم در زندان نشتارود بیاد ماندنی ترین روز زندگیم بود

با قلبی مالامال از شوق دیدار، منتظر دیدن روی مهروی تو بودم. و این انتظار را مأموری شاهد و ناظر بود. لحظه ورودت را به اتاق انتظار هیچگاه فراموش نمی کنم. دیدار پس از ۱۰ روز دوری! من که طاقت دوری یکروزه ی تو را نداشتم پگونه ۱۰ روز فراق را تحمل کردم. قلبم به شدت می تپید، می خواستم با تمام وجود در آغوشت بگیرم اما با نگاهت فهمیدم که مایل نیستی. البته این شرم و حیای تو برایم آشنا بود اما فکر نمی کردم پس از ۱۰ روز دوری باز هم در حضور دیگری، حق در آغوش کشیدنت را ندارم. اما تسلیم خواسته ات شدم و به سویت نیامدم تا تو روی صندلی کنارم، آرام نشستی. وقتی گفتی ۱۰ روز است اجازه استحمام نداشتی تازه علت امتناعت از معانقه را دریافتم. پس حتی سعی نکردم دستهای مهربانت را در دستانم بگیرم چون به حقیقت درک کردم که چقدر از اینکه نظافت نکرده ای معذبی. اما در آن لحظات تاریخی، من تنها عطر روح پاکت را استشمام می کردم که فضای اتاق ملاقات را پر کرده بود

چشمم به صورت زیبایت افتاد. انگار با آن محاسنی که در راه عشق محبوب روییده بودند زیباتر شده بود. پس خواستم بوسه بر آن محاسن گرانقدر بزنم اما در حضور شاهد و ناظر ملاقات، حیا مانع شد

گفتی پاهایت گرفتار زنجیر بلا بود و آثارش هویداست. پس در دل خدا را شکر نمودم که آنچه محبوب برای خودش خواسته بود برای تو بنده ی عزیزش خواسته است. خوشا به حالت که طالب صادق بودی و به درد عشق مبتلا گشتی. عزیزم اینبار نیز آرزوی بوسه زدن بر پاهای نازنینت به دلم ماند

گفتی که در قرنطینه، در تاریکی و دور از بهداشت بسر می بری، فوراً به یاد سجن طهران افتادم و در دل شکر حق گفتم

به چشمهای نگرانت چشم دوختم. از اینکه مرا نیز تهدید به دستگیری نموده بودند به شدت نگران بودی، چون قلب مهربانت برای دو طفل ۳ ساله و ۵ ساله ات، ریان و نفحه می تپید. اما در دل گفتم: ” انه لهوالرحمن الرحیم” آنچه کند او کند ما چه توانیم کرد

دوچشم نگرانت را می بوسم و از حق اطمینان برایت طلب می کنم

قلب مهربانت را می بوسم که همه را شیفته پاکی خود نمود

صورت گرم و پر از محاسنت را می بوسم که نشان عشق به محبوب در آن مشهود است

پاهای نازنینت را می بوسم که آثار زنجیر عشق بر آن هویداست

سراپای جسم نحیفت را می بوسم که تحمل بلایای راه محبوب نمود

دستهای پر از مهر و محبتت را در دستانم می فشارم و لحظه آزادیت را مشتاقانه انتظار می کشم.

تاج عزت کبری مبارکت

فدای تو همسرت سحر ۱/۲/۹۰

Screen shot 2011-01-09 at 11.48.47 AMhttp://edu-right.net/از-همه-جا/حقوق-بشر/838-نامه-همسر-بهزاد-ذبیحی-ماهفروزکی-،-شهروند-بهایی-به-همسرش.html: منبع

 

Leave a Reply