اشکی برای تمام رنجهای نوع بشر

, , Leave a comment

bahaeii

 از همان روزی که دست حضرت قابیل

گشت آلوده به خون حضرت هابیل

از همان روزی که فرزندان آدم

صدر پیغام آوران حضرت باری تعالی

زهر تلخ دشمنی در خونشان جوشید

آدمیت مرد

گر چه آدم زنده بود

این جملات برای اکثر علاقمندان فرهنگ و ادب آشناست. چندین دهه پیش، زنده یاد فریدون مشیری تحت تأثیر فجایع زمان خود –ویتنام، کنگو و…- “اشکی در گذرگاه تاریخ” فشاند. شعری که با این عبارات آغاز می شد و ادامه می یافت تا به جایی که: «قرن ما روزگار مرگ انسانیت است…».

متحیرم که اگر فریدون مشیری امروز حضور داشت و شاهد اتفاقاتی بود که در تمام دنیا و در وطن محبوبش، ایران، رخ می دهد، چه می گفت؟ فجایع طبیعی و انسانی دست به دست هم داده و در همه جا نوع بشر را گرفتار ساخته: ژاپن، بحرین، لیبی، هائیتی، امریکا، افغانستان… برای کدام یک باید گریست؟ برای کدام یک از رنجهای بی شمار نوع بشر؟

اما تمام این رنجها، جایی همین نزدیکی در ایران، در ابعادی کوچکتر و به شکلی شدیدتر نمود یافته، و آن زندان قرچک ورامین است، جایی که صدها زن زندانی در سوله هایی که قبلا به عنوان مرغداری استفاده می شده، بدون امکانات بهداشتی کافی، و تحت شدیدترین فشارها و خشونتها، نگهداری می شوند. جایی که کف آن از کثافات انسانی پوشیده شده و زندانیان دائما در حال مرافعه اند و زندانبانان به هر بهانه ای همه را زیر ضربات چماق می گیرند. فقط یک لحظه خود را در چنین مکانی تصور کنید…

چندی پیش جمعی از فعالان سیاسی و اجتماعی و دو نفر بانوی بهائی عضو سابق هیأت یاران ایران را نیز به این زندان منتقل کردند. این دو نفر به خاطر اعتقاداتشان به زندان افتاده اند و مرتکب هیچیک از جرائم معمولی نشده اند. بیسواد یا عامی نیستند. بانوانی هستند تحصیلکرده و فعال. اگر تصویر آنها را دیده باشید، از ظاهرشان می توانید حدس بزنید که زندگی نسبتا خوب و آسوده ای داشته اند. آنها در زندگی خود خدمات بسیاری انجام داده اند. کسانی که این دو را از نزدیک می شناسند، از وقار و محبت و درستکاری آنان خاطرات بسیاری دارند.

شاید اگر این افراد به قرچک نمی رفتند، وجدان ایران و جهان هرگز از فجایعی که در این مکان رخ می دهد، آگاه نمی شد. خوشبختانه (!) آنها را از قرچک به زندان اوین منتقل کرده اند (خوشبختانه؟ برای کسی که بی گناه است، حتی یک روز زندان هم زیاد است، هر جا که می خواهد باشد). با این حال، فرقی نمی کند. زندان قرچک هنوز هم وجود دارد و حتی اگر همه محبوسین این زندان خطرناکترین قاتلان و فاسدترین زنان جامعه ایران بودند، باز هم سزاوار چنین رفتاری نبودند. هیچ انسانی در هیچ موقعیتی سزاوار چنین ظلمی نیست.

البته این اولین بار در تاریخ نیست. نه، اولین بار نیست. زندانهای مخوف در تاریخ بشر سابقه ای طولانی دارند و امروز همه جای دنیا –حتی خارج از زندانها- وضعیتی مشابه حکمفرماست. همه جا مردمی از عادی ترین حقوق انسانی خود محروم می شوند. فرق نمی کند در بحرین، ایران، فلسطین، امریکا… همه جا این شرافت انسانی است که پایمال می شود و همه جا تمام ما انسانها هم مسوول هستیم و هم قربانی. چون کسانی که مورد این چنین ظلمی قرار می گیرند، انسانهایی مثل ما هستند، و کسانی که مرتکب این رفتارهای وحشیانه می شوند نیز انسانهایی همانند ما.

این اولین بار در تاریخ نیست، ولی آیا نمی تواند آخرین بار باشد؟ آیا باید بنشینیم و مرگ انسانیت را باور کنیم و بگذاریم تمام دنیا به یک قرچک بزرگ تبدیل شود؟

سالها پیش در ایران، مرد جوانی به زندان مخوف دیگری، بسیار شبیه به قرچک و بسیار بدتر فرستاده شد. سیاهچالی کثیف، نمور، پر از جمعیت، و پر از حشرات موذی که نور خورشید به آن راه نداشت. جایی که مخوفترین قاتلان و راهزنان را به آن می فرستادند، در زمان و مکانی که هیچ سخنی از حقوق انسانی در میان نبود. جایی که حیثیت و شرافت انسانی در هم می شکست و به ندرت کسی زنده از آن خارج می شد.

آن جوان از طبقه نجبای ایران بود و سالها در ثروت و راحت زیسته بود. او در آن زندان شاهد زنجها و اعدام دوستانش بود. آنها راهزن و یا قاتل نبودند. آنها بابی بودند؛ مصادق بارز زندانیان وجدان. آنها را به این زندان مخوف انداخته بودند تا بمیرند یا در هم بشکنند، اما او زنده ماند. وقتی بیرون آمد، با خود پیامی داشت: پیام صلح و وحدت و پیام آزادی و شرافت نوع انسان. امروز مردمی در همه جای دنیا او را با نام حضرت بهاءالله ستایش می کنند و در پیام او نور امیدی می یابند:

ای اهل عالم! سراپرده یگانگی بلند شد. به چشم بیگانگان یکدیگر را مبینید. همه بار یک دارید و برگ یک شاخسار.

امروز انسان کسی است که به خدمت جمیع من علی الارض قیام نماید.

مقام انسان بزرگ است اگر به حق و راستی تمسک نماید.

همین کلمات و پیام است که باعث شده است بهائیان ایران علی رغم تمام سختیهایی که در این کشور با آن مواجه می شوند، و همه خبرهای ناگواری که هر روز می شنوند، یا انتظارش را می کشند، همچنان اعتقاد خود را به شرافت انسانی و امید خود را به آینده ایران و جهان حفظ کنند.

آیا شایسته نیست در این روزهای سخت که دست بشر از هر ریسمان امیدی کوتاه است، به این کلمات توجه کنیم و سعی کنیم تا جایی که می توانیم از آن برای کاستن رنجهای انسانی کمک بگیریم؟ مهم نیست چه اعتقادی داریم. اگر این پیام به راستی منشأ امید باشند و بتوانند به ما کمک کنند بر نفرت و حقارت بشری غالب شویم، نمی توان آن را نادیده گرفت. شاید این راه نجاتی باشد… شاید تنها راه نجات باشد.

ن. آوا

 منبع:  http://new.agahee.org/node/3542

 

Leave a Reply