ایرانپرسواچ: با استقرار جمهوری اسلامی در ایران و آغاز انقلاب فرهنگی، ایرانیان بهائی حق تحصیل در موسسات آموزش عالی را از دست دادند و علیرغم گذشت نزدیک به سی سال از شروع اولین موجهای “پاکسازی” در ایران، که با دادخواهیهای متعدد بهائیان و گروههای طرفدار حقوق بشر همراه بوده، هنوز موفق به کسب این حق از دست رفته نشدهاند. در نتیجه این محرومسازی و برای جبران نسبی عوارض ناشی از آن جامعه بهائی ایران با وجود فشارهای فراوانی که بر آن وارد میشد، مجبور به گشایش دانشگاهی گشت که با نام “موسسه آموزش عالی بهائی” شناخته میشود. ولی امروز با بغرنجتر شدن هرچه بیشتر اوضاع سیاسی و بروز نشانههای متعدد از بازگشت دوران خونین دهه شصت نگرانی از بازگشت آن دوران تاریک جامعه بهائی ایران را نگران ساخته است. در فاصله نه چندان دور در دهه شصت بسیاری از کودکان و نوجوانان بهائی در اقدامی سازمان یافته که در اکثر شهرهای کشور به اجرا گذاشته شد حق حضور در مدارس عمومی را از دست دادند و در بهترین شرایط برای ادامه تحصیلات خود در مقاطع تحصیلی دبستان، راهنمایی و دبیرستان تنها مجاز به شرکت در دورههای متفرقه بوده، تحت هیچ شرایطی نمیتوانستند از آموزش حضوری دبیران خود در مدارس استفاده نمایند. این درحالی بود که چنین محرومیتی فرصت بر قراری هر نوع ارتباط و تعامل اجتماعی با هموطنان همسن و سالشان را از آنها دریغ مینمود—امری که احتمالا از دلایل اصلی اعمال چنین محرومیتی بود. حال با در شرایطی که مدیریت جامعه بهائی با بازداشت غیرموجه گروه هفت نفره “یاران” تحت فشاری مضاعف قرار گرفته است، باری دیگر بسیاری از والدین بهائی برای ثبت نام فرزندان خود در مدارس ابتدایی و متوسطه با مشکلات جدیدی مواجه شدهاند. آنچه در ادامه میآید رنجنامهای است از سمندر مشکیباف که با توجه به این نگرانی جدید به نگارش درآمده است.
سمندر مشکیباف
یکی از دوستان تعریف میکرد زمانی که فرزند اوّلش را به مدرسه سپرد، فرزند دومش که فاصله سنّی اندکی با برادرش داشت، و سخت مشتاق مدرسه رفتن بود، نگاهی شماتتبار به مادرش انداخت و گله کرد که چرا وقتی برای برادرش شناسنامه میخرید برای او نخرید که او هم بتواند با برادرش به مدرسه برود. حال سالها از آن روز میگذرد امّا همان اشتیاق در کودکان ما وجود دارد که قدم به مدرسه نهند و با محبّتهای معلّم الفبا را بیاموزند و اعداد را. ماه شهریور که فرا میرسد تکاپوی بچهها و پدر و مادرها شروع میشود و خرید کتاب و دفتر و قلم و مداد با شور و هیجان صورت میگیرد.
امّا، ای کسانی که در کمال آزادی، هر زمان که بخواهید، نام کودکتان را در مدرسه ثبت میکنید و به مدرسهاش میفرستید تا بیاموزد آنچه را که باید و شاید و سپس با خیال راحت مینشینید و خبرهای دنیا را میشنوید که از نفت میگویند و نوسان قیمتش، یا فرو افتادن سهام این شرکت و آن کارخانه، یا فلان آزمایش موشکی و فلان کشور که هستهای شده و آن دیگری که انتخاباتش آغاز خواهد شد یا که پایان خواهد یافت، آیا اندکی به یاد من هم هستید که در شهریورماه تازه آغاز نگرانی من است که آیا نامم را در جایی خواهند نوشت؛ آیا در جایی اجازه درس خواندن به من خواهند داد؟
چه تفاوتی بین فرزند شما که در آن سوی دنیا قدم به جهان نهاده و منی که در ایران متولّد شدهام وجود دارد؟ مگر همه انسان نیستیم و مگر ما کودکان امید آیندهء این دنیا نیستیم؟ پس چرا مرا از ابتداییترین حقوقم محروم میکنند و شما در آن سوی جهان با خیال آسوده نشستهاید و هیچ نمیگویید؟ مگر فاجعه چیست؟ اگر با انداختن بمبی یا شلّیک گلولهای جسم انسانی را از قید این زندگی رها میکنند، روح من هر روز بل هر ساعت در این گوشهء دنیا کشته میشود و کسی اعتنایی نمیکند.
دست در دست مادرم به مدرسه میروم؛ نگاهی به برگهای که مادرم پر کرده میاندازند و سپس جوابی منفی میدهند؛ چون صحبت از قانون و غیره پیش میآید که از آن هیچ نمیفهمم، مادرم را نزد مدیر میفرستند. نگاهی امیدوارانه به مادر میکنم و او تمامی محبّتش را در نگاهی به سویم میفرستد؛ امّا مدیر که قبلاً در جریان قرار گرفته اصلاً سرش را بالا نمیگیرد و بعد از توضیحات مادرم، با جوابی منفی، در خروجی را به ما نشان میدهد. میفهمم که این مدرسه نیز چون مدرسهء قبلی جایی برای من ندارد.
از میان خبرهای تلویزیون و گاهی سخنان پدر و مادرم و دیگران شنیده بودم که در آن سوی دنیا کشورهایی هست که به بچهها خیلی اهمّیت میدهند و دولتها از بچهها پشتیبانی میکنند و برایشان وسیله درست میکنند که درس بخوانند چون برای آیندهء کشورشان مهمّند؛ نمیدانم چرا در کشور من اینطور نیست و مرا از این مدرسه به آن مدرسه میفرستند و آخرش هم معلوم نیست اگر اسمم را بنویسند چه برخوردی با من خواهند داشت. میگویند چون پدر و مادرم بهائی هستند، مرا قبول نمیکنند.
کلمهای را از پدر و مادرم و دیگران شنیده بودم که پنداری صفتی است که بعضیها دارند امّا همه ندارند. یعنی انصاف. حالا مدیران مدرسهها در اینجا انصاف ندارند؛ شاید هم از آن بالا بالاها به آنها دستور دادهاند؛ امّا شماها که انصاف دارید چرا یک کلمه از من پشتیبانی نمیکنید؟ چرا نمیگویید که درس خواندن حق هر کسی است و در این دنیا هیچکس نباید بی سواد بماند؟ چرا فقط به فکر بمب اتم هستید؟ چرا فقط به خبرهای جنگ و آدم کشی علاقه دارید؟ چرا همه مرا فراموش کردهاند؟ چرا هیچکس از من که هیچ قوّه و توانی ندارم که از خودم دفاع کنم، دفاع نمیکند؟ چرا همه انسان بودن را به کارهای بزرگ بزرگ میدانند؟ اگر برای خودتان و کودکتان پیش بیاید چکار خواهید کرد؟ آیا انتظار ندارید دیگران از شما و کودک شما دفاع کنند؟ پس چرا مرا فراموش کردهاید؟
به راستی آیا کودکان این مرز و بوم جزو فراموش شدگانند؟ آنچه که در بالا آمد سخن جمیع کودکان و نوجوانان و جوانان بهائی در ایران است که هر سال در ماهی که همه شور و شوق دارند، اینان نگرانی به جانشان چنگ میزند که آیا امسال مدرسه با آنها چه رفتاری خواهد داشت؟ آیا هیچ فریادرسی در کانونهای حقوق بشر، در سازمان ملل، در مجالس و کنگرههای جهان، در مجالس انساندوستان وجود دارد؟ آیا کسی فریاد کودک مرا میشنود؟
2009/08/31 00:05
به نظر من برای تحصیل علم هر کاری کنید به یاد مونا محمود نزاد بهایی شیراز