داستان یک دانشگاه

, , Leave a comment

داستان یک دانشگاه

سال‌ها از آن روز می‌گذرد. روزی که میلیون‌ها ایرانی برای تأسیس حکومتی که آرمان‌های والای آسمانی و انسانی‌شان را برآورده خواهد ساخت، جشن گرفتند

در میان آن‌ها، مردم فقیر و گرسنه کم نبودند، و روشن‌فکر و اندیش‌مند هم بسیار بود. همه دست به دست هم داده بودند تا، به هر وسیله‌ی ممکن، حکومت زورگو و متموّل شاهنشاهی را سرنگون سازند، و برای پابرهنه‌ها امکان دادخواهی، برای آزاداندیشان فرصت ابراز عقیده، و برای نسل جوان کشور امکان رشد و ترقّی، را فراهم سازند

امّا در این بین، به جز ثروت‌مندان و وابستگان به دربار، و غیر از مستضعفین و روشن‌فکران، اقلّیّتی هم بودند که از هر گونه دخالتی در امور سیاسی دوری می‌جُستند. ایشان می‌دانستند که استفاده از خشونت و اعتصاب، در مسیر پی‌ریزی اهداف انسانی، هر چه قدر هم که مقدّس و متعالی باشد، راه چاره نیست

آن گروه کوچک با این تأسّف روزگار می‌گذراندند که به راستی این مردم چه می‌خواهند؟ اگر به دنبال انسانیّت هستند، پس چرا در لابه‌لای دود و خون جُست‌وجویش می‌کنند؟ و اگر نیّت خیر دارند، پس چرا آتش می‌افروزند و ویران می‌کنند؟ این پرسش‌ها، پس از گذشت بیش از سی سال از آن روز، هم‌چنان بی‌پاسخ مانده‌اند

هنوز چند ماه از آن جشن و پای‌کوبی نگذشته بود، که همین اقلّیّت کوچک بی‌تقصیر، بدون هیچ دخالتی، و یا حبّی به این گروه و بغضی به آن دسته، هدف سهام کوته‌فکری و سیاست‌طلبی برخی از مردم قرار گرفتند. مردمی که هم‌چنان در رسیدن به خواسته‌های متعالی‌شان، از ابزار خشونت و عداوت استفاده می‌کردند؛ و این داستان تا به امروز نیز ادامه دارد

در همان روزهای نخستینِ جشن و پیروزی، اقلّیّت کوچک داستان ما، که نمی‌خواستند هویّت روحانی و فردی خویش را سرکوب نمایند، ناگهان خود را در مقابل حکومتی مشاهده کردند که آرمانش برآمده از آموزه‌های پاک اسلامی، و کتاب قانونش سرشار از احترام به حقوق انسانی بود، ولی در عمل، تعصّب، تحجّر، و نادانی، از سویی، و حبّ مقام و منصب، عشق به ثروت و مال‌اندوزی، و وسوسه‌ی استثمار امکانات فراوان خدادادی در این سرزمین، از سویی دیگر، باعث کور شدن چشم دل برخی از ایشان نه، بل که بسیاری از ایشان، شده بود.

در میان این مظلومان، بودند استادانی که از دانشگاه‌ها اخراج شدند، دانشجویانی که فرصت ادامه‌ی تحصیل را نیافتند، کارمندانی که بی‌کار گشتند، سال‌مندانی که حقوق بازنشستگی خود را از دست دادند، و همه‌ی این‌ها تنها بخش کوچکی از ظلم و ستمی است که بر ایشان وارد گشت. چرا که در همان سال‌ها، بسیاری، یا حبس و زندان را تجربه کردند، و یا این که عضوی از خانواده‌ی یک زندانی بودند، و به ایشان بیافزایید آن‌هایی را که اعدام شده‌اند، و یا حتّی آن عزیزانی که ربوده شده، و دیگر نشانی از ایشان به دست نیامد.

اقلّیّتِ کوچکِ داستانِ ما همه‌ی این آزارها و دشمنی‌ها را متحمّل شدند، و تا به امروز نیز به استقامت خود ادامه می‌دهند. هم‌چنان درب مشاغل دولتی به روی‌شان بسته است، و هم‌چنان از زندگی آرام بی‌بهره‌اند. هر از چندی، خانه و کاشانه‌ی خود را مورد هجوم و بی‌حرمتی مأموران امنیّتی می‌بینند، مغازه‌هاشان به آتش کشیده می‌شود، به دانش‌آموزان‌شان در مدارس توهین می‌شود، و در هر لحظه آماده‌اند تا اتاق بازجویی، بازداشتگاه، و یا سلّول انفرادی را تجربه کنند

امّا این همه‌ی ماجرا نبود. اعضای جامعه‌یی که اقلّیّت داستان ما را تشکیل می‌دادند، نیک می‌دانستند که استقامت در راه رسیدن به اهدافی متعالی، و وفاداری در عشق به محبوب‌شان، تنها روشی است که می‌تواند خیرخواهی و مظلومیّت‌شان را، هر چند در آینده‌یی دور، در برابر دیدگان هم‌نوعان‌شان آشکار نماید

آن‌ها به خاطر داشتند که در حکومت شاهنشاهی نیز، تعصّب و کوته‌فکری برخی از همین افراد، مانع از هم‌دلی و هم‌یاری ایشان در ایجاد جامعه‌یی سالم‌تر و کشوری بهتر بود. با تحوّل در حاکمیّت نیز، تنها نوع مخالفت‌ها تغییر کرده، و روش‌های آزار و اذّیّت سازمان‌یافته‌تر شده بود

آن‌ها به زودی پاسخ به این پرسش را یافتند که «به راستی راه چاره در چیست؟»، و در همین دوران بود که به تأمین نیازهای روحانی جامعه‌ی خود پرداختند. از آن جایی که الگوهای تربیتی و محیطی جامعه‌ی چند ده میلیونی ایران را متناسب با سلایق عقیدتی خویش نمی‌دیدند، کلاس‌های درس اخلاق را برای کودکان و نوجوانان‌شان احیاء نمودند. مهمانی‌های ماهانه‌ی خانوادگی را برای ایجاد الفت بیش‌تر افراد، و آگاهی از نظرات دیگران، برپا کردند. با بذل همّت و غیرتی شایان وصف، شرایط کفن و دفن اجساد عزیزان‌شان را سر و سامان دادند، و مزار ایشان را به گلستان بدل نمودند. نیازهای روزمرّه‌ی سال‌مندان را برطرف ساختند، و مابین آن عزیزان و جوانانِ شاد و پرانرژی آشتی صمیمانه‌یی برقرار کردند. در مسایل مالی، دست افراد ناتوان و کم‌بضاعت را گرفتند، و برای جوانان جویای کار، دوره‌های آشنایی و آموزشی برگزار نمودند

تازه به همین مقدار بسنده نکرده، و در صدد رفع نیازهای هم‌میهنان خویش نیز برآمدند. شوری در دل‌ها افکندند که ناشی از روحیّه‌ی خدمت دسته‌جمعی و برآمده از ایمان والای‌شان به انسانیّت و خیراندیشی بود. کودکان کار، بیماران سرطانی، زنان و مادران سرپرست خانوار، دانش‌آموزان محتاج به کمک‌های تحصیلی، و بسیاری از دیگر نیازمندان جامعه‌ی پردرد کشورشان را در آغوش پر از مهر خود گرفته، به یاری تک‌تک ایشان برآمدند

همه‌ی این‌ها در حالی بود که، خود، در مقابل آزارهای وارده از سوی بداندیشان، مظلومانه، ایستادگی می‌کردند. گاهی زندان، گاهی یورش به منازل، گاهی مشکلات شغلی، گاهی غصب اموال و املاک، و گاهی تخریب مزار عزیزان‌شان، که همه در جهت از پای درآوردن و ناامید ساختن‌شان بود

اقلّیّت کوچک داستان ما، که اکنون به عنوان جامعه‌یی توان‌مند و بزرگ‌منش شناخته می‌شد، و برای هر مشکلی راه چاره‌یی در خورِ شخصیّت و هویّت خویش می‌جُست، نیاز جوانان برای آینده‌یی بهتر، همراه با امکان تحصیلات بیش‌تر، را محترم شمرد، و با همّتی مضاعف، در صدد رفع آن برآمد

آن‌ها چند سالی بود که کلاس‌های درسی را برگزار می‌کردند، و شاگردان، خود را دانشجو می‌نامیدند. امّا کدام دانشگاه؟ چه دروسی؟ و با کدامین اساتید؟

آری…! اقلّیّت کوچک این داستان، بزرگ‌مردان و بزرگ‌زنان این کشور، اعضای جامعه‌ی بهایی ایران، پاسخ به این پرسش‌ها را نیز در چنته داشتتند، و این گونه بود کهمؤسّسه‌ی تحصیلات عالیّه‌ی بهاییان را، در خانه‌های افراد، و با همّت اساتید اخراج‌شده از دانشگاه‌های مملکتی، و یاری اساتید آزاده در داخل و خارج از ایران، تأسیس نمودند، تا سازندگان فردای میهن، از نعمت دانش‌هایی هم‌چون حساب‌داری، شیمی، کامپیوتر، روان‌شناسی، معماری، راه و ساختمان، دارویی، مدیریّت بازرگانی، و… بی‌بهره نمانند

دروسی که به دور از غرض‌ورزی‌های سیاسی و یا زورگویی‌های مذهبی، تنها در جهت کسب علوم نافعه، که هم برای خود فرد و هم برای اجتماعش مفید باشد، ارایه می‌گشت

روزی از روزها، تعدادی از دانش‌آموختگان بهایی بر آن شدند تا جوانان بهایی محروم از ورود به دانشگاه را دور هم جمع کنند، و دروس لازم را تدریس نمایند. ابتکاری که نمونه‌ی آن در هیچ کجای دنیا، و در هیچ دوره و زمانه‌یی، به این شکل، سابقه نداشته است. افرادی برای این کار داوطلب شدند. جوانان، بر اساس برگزاری امتحان ورودی و با توجّه به علاقه‌ی فردی‌شان، سازمان‌دهی شدند. خانه‌های همین جوانان به عنوان مکان برگزاری کلاس‌ها تعیین گشت. روز به روز بر رشته‌ها افزوده، و تعداد بیش‌تری از دانشجویان جذب شدند

کار به جایی رسید که پذیرش بیش از ۱۰۰ دانشجو در یک ترم، نیاز به مدیریّت و تمرکز بیش‌تری داشت، بنا بر این برخی از کلاس‌ها را در شهرستان‌های محلّ سکونت دانشجو برگزار نموده، و باقی آن‌ها را در طهران. جلسات رفع اشکال نیز، با حضور اساتید برجسته، در طهران برقرار بود. دانشجویان در خانه‌های خود دروس را مطالعه نموده و تکالیف را برای استادان می‌فرستادند. سؤال‌های امتحانی هم به همین صورت برای‌شان ارسال می‌شد، برخی در طهران، و برخی در شهر محلّ سکونت افراد. بدین ترتیب بود که دانشگاهی نیمه حضوری شکل گرفت

در تمام این مدّت، مسؤولان حکومتی که مراقب فعّالیّت‌های دانشگاه بودند، و دورادور در جریان تصمیم‌ها و اقدامات آن قرار داشتند، شادابی و امیدواری این جامعه‌ی مظلوم و خودجوش را برنتافته، ناگهان به خانه‌ها یورش بردند، و دانشگاه بهاییان را غیرقانونی اعلام نمودند. مکان‌هایی که محلّ برگزاری کلاس‌ها بود، مُهر و موم شد، خانه‌ها بازرسی گشت، کتاب‌ها و وسایل درسی هم‌چون لوازم آزمایشگاهی و وایت‌بُردها ضبط گردید، حتّی کامپیوترهای شخصی نیز مصادره شد. افراد مورد بازجویی قرار گرفتند، و برخی نیز بازداشت شدند

با این حال، جامعه‌ی بهایی ایران، که جوانان خود را محقّ تحصیلات عالیّه می‌دانستند، از پای ننشستند. باز هم خانه‌ها را مأمن درس خواندن خود و دوستان‌شان قرار دادند. اساتید به سر کار بازگشتند. دروس، بهتر و کامل‌تر، طرّاحی شدند، وسایل آزمایشگاهی دوباره خریداری شد، و کتاب‌ها و جزوه‌ها را دست به دست گرداندند. این بار، امکانی تازه، به نام اینترنت، نیز به جمع دانشگاهیان پیوست. دیگر لازم نبود تا کلاس‌ها به صورت حضوری برگزار شوند، و حتّی سازمان‌دهی دروس و طرح تکالیف نیز از طریق اینترنت و ای‌میل به جریان افتاد. از این پس، دانشگاه به صورت آن‌لاین و غیر حضوری برگزار می‌شد

تشنگی سیری‌ناپذیر جویندگان دانش، فارغ‌التّحصیلان را وادار می‌نمود تا به فکر گذراندن دوره‌های تکمیلی و ادامه‌ی تحصیل باشند. بنا بر این مکاتباتی با دانشگاه‌های معتبر خارجی انجام گرفت، و تعدادی از دانشجویان، به طور مشروط، پذیرفته شدند. با بررسی سطح درسی و توان علمی دانشجویان تازه‌وارد از سوی دانشگاه‌های خارجی، تعجّب و احترام جهانیان به دانشگاه بهاییان ایران روز به روز افزایش می‌یافت. دوره‌ها تکمیل‌تر شدند، اساتید خارجی بیش‌تری آمادگی خود را برای کمک به بهاییان اعلام نمودند، رشته‌های درسی دیگری اضافه شدند، امکانات بیش‌تری در فضای آزاد اینترنت فراهم شد، و دانشجویان بیش‌تری جذب و فارغ‌التّحصیل می‌شدند

همه‌ی این‌ها در حالی انجام می‌گرفت که فشارهای مسؤولان حکومتی بر جامعه‌ی بهاییان روز به روز قوّت بیش‌تری می‌گرفت. باز هم مشکلات شغلی، باز هم محدودیّت‌های اجتماعی، و باز هم آزارهای روحی. چگونه می‌توان گروهی را تصوّر نمود که در چنین شرایط سخت و طاقت‌فرسایی، که حتّی امید به زندگی و گذران معیشت‌شان مورد هجوم قرار می‌گیرد، تا به این حدّ استوار بمانند، و به این درجه از رشد و بالندگی دست یابند؟ پاسخ به پرسش را نیز باید در ایمان بهاییان و آموزه‌های دینی‌شان جُست. جایی که واژه‌هایی هم‌چون خدمت، وحدت، و محبّت، از لابه‌لای کتاب‌ها سر برمی‌آورند، به مفاهیم عمیقی تبدیل می‌گردند، و سرلوحه‌ی زندگی گروهی از مردم می‌شوند

در مورد همین روحیّه‌ی بهاییان، حکایتی جالب نقل می‌شود که روزی، یکی از اساتید خارجی، به نمایندگی از چند دانشگاه معتبر، و برای بررسی سطح درسی دانشگاه‌های ایران، وارد کشور می‌گردد. وی در پایان سفرش، علی‌رغم میل باطنی خود، و تنها به اصرار یکی از دوستان، تصمیم به بازدید از دانشگاه بهاییان می‌گیرد. همین که به نزدیکی‌های محلّ برگزاری یکی از کلاس‌ها می‌رسند، استاد صاحب‌نامی را می‌بیند که، وایت‌بُرد به دست، به سمت کلاس می‌رود. با هم به کلاس وارد می‌شوند و وی، ناگهان، خود را در مقابل جمعی از جوانان تشنه‌ی دانش و با توان علمی بالا، می‌بیند، تا جایی که نمی‌تواند حیرت و شگفتی خویش را پنهان سازد

همین استاد، در بازگشت، گزارشی را از شرایط علمی دانشگاه‌های ایران تنظیم می‌کند، امّا در آن جا نیز، نظر خود را در مورد آن چه در دانشگاه بهاییان دیده، بیان می‌نماید، و به کاربرد اعتقادات بهاییان در زندگی روزمرّه‌شان اشاره می‌کند، اعتقاداتی برآمده از احترام به ارزش‌های انسانی، شوق یادگیری، روحیّه‌ی خدمت، و اوج مظلومیّت

پاسداری از ارزش‌های نیک انسانی، و استقامت در جهت عمل به آموزه‌های آسمانی دیانت بهایی، در تار و پود زندگی هر یک از پیروان این آیین تنیده شده است. ایشان نمی‌توانند، در فرم‌های ثبت نام کنکور و دانشگاه، هویّت بهایی خود را پنهان سازند. ایشان نمی‌خواهند تا از کاروان پرشتاب علم و دانش عقب بمانند. ایشان باور ندارند که مسیر صحیح در جهت احقاق حقوق پایمال‌شده‌شان، اعتصاب و تظاهرات باشد. ایشان نمی‌پذیرند که در هر گونه فعّالیّت سیاسی شرکت نمایند، و ایشان همواره دوست‌دار سرزمین خود، و پای‌بند اطاعت از دولت حاکم بر کشورشان، بوده‌اند

حال، چند ماهی می‌شود که تعدادی از برجسته‌ترین خدمت‌گذاران مؤسّسه‌ی تحصیلات عالیّه‌ی بهاییان، در زندان به سر می‌برند. برخی از ایشان کودک خردسال دارند، برخی جوان‌اند، و برخی پا به سنّ گذاشته. اتّهام ایشان اقدام بر علیه امنیّت ملّی، و سازمان‌دهی تشکیلات غیرقانونی دانشگاهی در فرقه‌ی ضالّه‌ی بهایی است. قضاوت را بر عهده‌ی خواننده‌ی عزیز می‌نهم، و در پایان، تنها این نکته را یادآوری می‌کنم که تاریخ، همواره، شاهد مظلومیّت و بی‌گناهی این جامعه‌ی کوچک، امّا بزرگ‌اندیش، بوده، و آینده نیز نظاره‌گر هنرنمایی ایشان، در گذار از این بحران، خواهد بود

جان‌تان خوش باد

http://edu-right.net/special-issue/bahais- منبع university/article/706-yek-daneshgah

ش‌ب، طهران، پاییز ۱۳۹۰

 

Leave a Reply