زنده باشی ایقان

, , Leave a comment

زنده باشی ایقان


ایقان هم رفت. ایقان شهیدی رفت اوین. اوینی که این روزها جای بهترین هاست. ایقان هم یکی از بهترین ها بود. ایقان را می شناسم. البته تا بحال ایقان را از نزدیک ندیده ام، تنها یک بار، فقط یک بار، آن هم در خواب ایقان را دیدم. همان شب روی والش نوشتم که چه دیدم و چه احساس کردم.
هیچ اشکالی ندارد که کسی را نبینی اما دوستش داشته باشی. خیلی چیزها را نمی بینیم اما دوستشان داریم. مثل گرمای بخاری در چله ی زمستان. ایقان هم همین گرما بود. ایقان خیلی به گردن خیلی از ما ها حق دارد. خودم را می گویم. حیف که نمی توانم بگویم چرا. روزی همه خواهند فهمید که ایقان چه مرد بزرگی بود؛ اگرچه همین اکنون نیز می دانیم که بزرگ است.

مردان بزرگی که تعداشان کم نیست. سما نورانی هم یکی دیگر است. مردان بزرگی که اهداف بزرگی داشتند و امیدوارند که روزی به هدفشان برسند. دیروز که این استاتوس را در فیس بوک ایقان خواندم دلم گرفت:

“دارم وسایلم رو برای آخرین بار چک می کنم. تا یک ساعت و نیم دیگه به سمت اوین حرکت می کنم. امیدوارم دفعه ی بعدی که پستی رو توی فیس بوک می ذارم، آسایش و فراغت قابل توجهی برای هم وطنانم حاصل شده باشه؛ به همت شما عزیزانم ..”

همان موقع مهمان داشتیم. شاید اگر تنها بودم بغضم می ترکید. همان موقع این استاتوس را در جمع خواندم و چند لحظه فقط سکوت بود و سکوت.
سکوتی که شاید این روزها ایقان هم آن را تجربه می کند.


معمولا عادت ندارم از کسی این گونه آن هم عمومی تعریف کنم. معتقدم اگر کسانی مثل ایقان را دوست داریم، باید راهشان را ادامه دهیم. گذاشتن عکس های آنان بجای عکس های خودمان و آه و ناله برای شرایطشان کمکی نه به ایقان و ایقانیان و نه به خودمان و دیگران می کند.

اما این را نوشتم فقط برای ایقان، برای او که بسیار دوستش دارم… زنده باشی ایقان عزیز؛ چشم انتظار رهائی ات هستیم.
 

Leave a Reply