منبع :
http://mehdikhalaji.com/archives/1103
۸ شهریور ۱۳۹۳
مهدی خلجی
نوشتهی زیر، متن سخنان من است در بیست و چهارمین کنفرانس انجمن دوستداران فرهنگ ایرانی، در بیست و نهم ماه اوت سال ۲۰۱۴ میلادی در شهر شیکاگو.
شاید دیرزمانی بود که اینقدر سخن گفتن از تعصّب مذهبی ضرورت پیدا نکرده بود. سرزمین پهناوری در خاورمیانه در آتش نزاعهای مذهبی میسوزد، مردماناش آواره، داغدیده، بیسر و بیپناه میشوند، لحظههای عادی روزمره به کابوسهای نادر ذهنی بیمار بدل میگردند و هیچ چشمانداز روشنی از فردا پیدا نیست. آنجا هم که خیابان و خانه، رزمگاه زنان و مردان مسلح یا بیسلاح نیست، تبعیض و سرکوب نظاممند سیاسی و اجتماعی، تعصّبات مذهبی را شدت و شتاب میبخشد و قربانی میگیرد. ایران و عربستان سعودی، دو کشور باثبات منطقهاند که قساوتآمیزترین نوع تبعیضها را علیه اقلیتهای مذهبی روا میدارند.
اگر کسی میخواهد ژرفای مصیبتی را که بر این پاره از کرهی زمین میرود بنگرد، خوب است روزگار ما را با سدهی نوزدهم مقایسه کند و ببیند که در سدهی نوزدهم، «خاورمیانه» یا آنچه «جهان اسلام» خوانده میشود، دربردارندهی چه تنوع رنگارنگی از جوامع دینی بود. برای نمونه، مسیحیان عرب، نقشی پررنگ در گذار از جهان قدیم به جهان جدید بازی کردند و حتا در نوسازی زبان عربی سهمی انکارناپذیر داشتند. با اینهمه، امروز، مسیحیان در عراق، طعمهی سنگدلانهترین شکل تاریکاندیشی مذهبیاند؛ از زادبوم خود رانده و حرمت و کرامتشان در انبوه درد و دود و دم و گوگرد، گم شده است. یهودیان در قلمروهایی که سابقهی صدها و بل هزاران سال سکونت دارند، آزرده از آزار دیگران، یادگارهای نیاکان خود را به تلخی وامینهند و راهی دیار نامسلمانان میشوند. بهائیان در سرزمینی که آیین آنان زاده شد و برآمد، از گزند دولت و فضای عمومی جامعه در امان نیستند و از حقوق ابتدایی شهروندی بهرهای ندارند. «جهان اسلام» و «خاورمیانه» با شتابی شگفتآور، پویایی مذهبی خود را از دست میدهد و یکدست میشود. اما مگر آنجا که تعصّب است، مسلمان به جان مسلمان نمیافتد؟
نبرد شیعه و سلفی – یا بهتر بگوییم تنشها و خشونتهایی که خود را در گفتار و ادبیات مذهبی بازمینماید – برای دهههای بسیار پیکر جهان اسلام را شرحه شرحه خواهد کرد. مهاجرت انبوه نامسلمانان از سرزمینهای اسلامی یا مهار و فشار سیستماتیک بر آنان، پایان خشونت نیست. آنجا که مسلمانی نتواند با یهودی و بهائی کنار آید و بنیاد همزیستی بگذارد، با مسلمان دیگر هم نخواهد توانست؛ برادر جان برادر میگیرد و زن برای پارهنانی خوشبختی، ناگزیر، سینهی قبیلهی خود میدرد.
«تعصّب مذهبی» چیست؟
در سدهی هجدهم، در عصر روشنگری، اصحاب خردگرای دائرة المعارف، در تعریف «فناتیسم» یا «تعصّب مذهبی» نوشتند: «تعصّب کورکورانه و شورمندانهای که حاصل باور به خرافه است و به رفتارهایی میانجامد که مسخره، ستمگرانه و سنگدلانهاند، ولی متعصبان، بدون شرم و افسوس آن رفتارها را میکنند و حتا از آن لذت میبرند و بدان خرسندند. در نتیجه، فناتیسم ،تجسّم عملی خرافه است.»
به سخن دیگر، تعصّب، بروز و ظهور خشمگینانه و توفانی و غیورانه و پرغوغای خرافه است.
ولی «خرافه» چیست؟ شاید «خرافه» باورها و جزمیاتی است که هنوز تن به سنجش و اندیشیدن انتقادی ندادهاند؛ عقائدی که مردهریگ گذشتگان یا حاصل نظام و مناسبات موجودِ قدرتاند و در نتیجه، اعمال قدرت عدهای را علیه شماری دیگر توجیه میکنند و مشروعیت میبخشند.
«خرافه» عقیدهای باطل است، اما معصومانه نیست؛ خرافات، یکراست به نظم و پایگان و مکانیسمهای قدرت پیوند دارند. ممکن است به ظاهر، موضوع خرافهای مربوط به عالم بالا یا مفاهیم انتزاعی باشد، ولی در نهایت، همان انگارههای مابعد طبیعی یا مجرد، روابط و مناسبات میان آدمهای گوشت و پوست و استخواندار را شکل میدهند. بنابراین، سنجش عقلانی خرافات و اندیشیدن انتقادی به آنها، تنها تمرینی فکری یا دلمشغولی دانشگاهی نیست، بلکه وظیفهای ضروری برای تحقق عدالت و آزادی و ستیز با شکلهای پیدا و پنهان ستمگری و اقتدارگرایی است.
ولتر، در کتاب «فرهنگ فلسفی» به درستی نوشت تعصّب مذهبی جان آدمها را ناآرام میکند و همواره آنان را در عبوسی و برانگیختگی و پرخاشگری و جوش و خروش نگاه میدارد. از این روست که خشونت و تعصب نامهایی ترسآور برای یک چیزند و متعصّبان همواره آمادهاند پای باورهای خرافی را به میان کشند و پای آدمها را بشکنند و مرزهای بربریت را از نو گسترش دهند.
ولتر نوشت فیلسوفان با این پدیده، سخت آشنایند و پادزهر آن را میدانند. پادزهر تعصّب، تفکّر فلسفی است. هرچقدر تعصب روان بشر را برمیآشوبد، فلسفیدن و اندیشیدن او را آرامش میبخشد؛ فلسفیدن، امکان تأمل در عمل، پیش از ارتکاب آن را پدیدمیآورد.
به اقتضای مجلسی که در آن گردآمدهایم، اجازه دهید به ستمهایی که بر جامعهی بهائیان در ایران میرود، اشاره کنم. بخش مهمی از این ستمها حاصل تعصّب مذهبی است. این تعصّب مذهبی نه تنها در فقه شیعه توجیه شده که مبنای قانونگذاری ناعادلانه نیز قرار گرفته است.
در اصل دوازدهم قانون اساسی جمهوری اسلامی آمده: «دین رسمی ایران، اسلام و مذهب جعفری اثنیعشری است و این اصل الی الابد غیر قابل تغییر است.»
در اصل سیزدهم همین قانون میخوانیم: «ایرانیان زرتشتی، کلیمی و مسیحی تنها اقلیتهای دینی شناخته میشوند که در حدود قانون در انجام مراسم دینی خود آزادند و در احوال شخصیه و تعلیمات دینی بر طبق آیین خود عمل میکنند.»
چرا تنها پیروان سه دین در قانون اساسی در مقام اقلیتهای دینی به رسمیت شناخته میشوند؟
در زمان تدوین قانون اساسی، گروهی از صابئین که بیشتر در جنوب ایران زندگی میکنند از نمایندگان مجلس تدوین قانون اساسی خواستند که به عنوان اقلیت دینی به رسمیت شناخته شوند. آنها به آیهای از قرآن نیز استناد کردند که در آن نام صابئین آمده بود. نمایندگان گفتند چون فقیهان، صابئین را به مثابهی پیروان دینی «حقیقی» به رسمیت نمیشناسند، آنها نیز از به رسمیتشناختن صابئین در قانون اساسی سربازمیزنند. همچنین، کسی نامی از بهائیان میآورد، اما در نسخهی نشرشدهی مشروح مذاکرات مجلس تدوین قانون اساسی، این تقاضا با سکوت و بیاعتنایی روبهرو شده است.
بنابراین، تنها کسانی میتوانند طبق قانون اساسی جمهوری اسلامی، «اقلیت دینی» شناخته شوند که در فقه اسلامی «اهل کتاب» به شمار میآیند. از اینرو، جا دارد از مفهوم و مصداق «اهل کتاب» پرسش کنیم.
در فقه اسلامی، یهودیان و مسیحیان کافرند، اما با دیگر کافران در «اهل کتاب» بودن تفاوت دارند. قلیلی از فقیهان حتا فتوا دادهاند اهل کتاب مانند دیگر کافران، نجس نیستند و از قبیل خون و بول و مدفوع به شمار نمیآیند.
فهم فقیهان و متکلمان و مفسران اسلامی از دو دیانت یهودی و مسیحی، غیرتاریخی است. یعنی آنچه آنان به استناد قرآن و حدیث به یهودیان و مسیحیان نسبت میدهند، با آنچه یهودیان و مسیحیان دربارهی خود باور دارند، تفاوت میکند. همانطور که عبدالمجید شرفی، اسلامشناس پرآوازهی تونسی، در مقالهای با عنوان «مسیحیت در تفسیر طبری» آورده، در قرآن، عبارت «اهل کتاب» گاهی تنها دربارهی یهودیان، گاه دربارهی یهودیان و مسیحیان باهم و گاه به شکل انحصاری دربارهی مسیحیان به کار رفته است. قرآن، تورات را کتابی که از سوی خدا به موسی نازل شده و انجیل را کتابی که از سوی خدا به عیسی نازل شده، میداند. همچنین، در قرآن از یک «انجیل» سخن به میان رفته، نه از «اناجیل» یا دستکم، انجیلهای چهارگانه. طبری، سرآمد و سرسلسلهی مفسران اسلامی، تورات و انجیل را گاهی کتابی واحد میداند که در آن شریعت و احکام و مواعظ بیان شده است: در انجیل نام محمد، به عنوان پیامبر بعدی آمده؛ اما انجیل و نیز تورات «تحریف» شدهاند: یعنی یا در آنها دستکاری شده یا تأویلهای نادرست و تفسیرهای ناروای از آنها شده یا اباطیلی به خدا نسبت دادهاند یا پیامبران را تکذیب کردهاند یا نام محمد را از آن زدودهاند تا پیشگویی دربارهی ظهور اسلام را پنهان کنند.
فهرست بلندی میتوان داد از تفاوتهای بنیادی میان آنچه یهودیان و مسیحیان دربارهی اعتقادات خود میگفتند و میگویند و تصور اسلامی از یهودیت و مسیحیت. اگر یهودیت واقعی و تاریخی نه آن یهودیتی است که فقیهان و مفسران مسلمان میگویند، اگر مسیحیت واقعی و تاریخی نه آن مسیحیتی است که فقیهان و مفسران مسلمان میگویند، چرا فقیهان، همچنان، یهودیان و مسیحیان را «اهل کتاب» میخوانند؟ همچنین، بعید است که کسی از فقیهان بزرگ با دستاوردهای علمی امروزه دربارهی آیین زرتشتی آشنا باشد. در متون اسلامی انبوهی از اطلاعات و نسبتهای غیرتاریخی به زرتشتیان به چشم میخورد.
آیا فقیهان، زرتشتیان و یهودیان و مسیحیان را به رسمیت میشناسند، چون آن ادیان پیش از اسلام زاده شدهاند و مشروعیت اسلام را نقض و نسخ نمیکنند؟ مگر نه این است که آن سه دین، اسلام را «دین حق» نمیدانند؟ مگر نه آن است که در بستر تاریخ، مسیحیان و مسلمانان بر سر زمین و آسمان، خون یکدیگر ریخته و جهاد و جنگ صلیبی کردهاند؟ آیا این ادیان به رسمیت شناخته میشوند چون پیروان آنان به وحدانیت خدا باور دارند؟ مگر بهائیان به وحدانیت خداوند اعتقاد ندارند؟ در الاهیات بهائی، چه عنصر تمایزبخشی نسبت به مسیحیت وجود دارد که باعث میشود «دین کتاب» نباشد یا پیروان آن «اهل کتاب» نباشند؟ «کتاب»هایی که فقیهان، کتاب مقدس یهودیان یا مسیحیان میانگارند، از نظر تاریخی شباهت اندکی به تورات، عهد عتیق، اناحیل چهارگانه و انجیلهای دیگر دارد. کتاب مقدس بهائیان همان اندازه میتواند برای فقیهان اسلامی نامقبول باشد که کتابهای امروزی یهودیان و مسیحیان.
تأمل انتقادی در «اهل کتاب» نشان میدهد که «اهل کتاب»، مفهومی ایدئولوژیک است؛ یعنی تحمّل سنجشگریهای عقلانی را ندارد و با اندکی واکاوی میشود تار از پودش گسست. این مفهوم، تنها به کار مرزکشیدنها و اعمال تبعیضها علیه پیروان ادیان، حتا یهودیت و مسیحیت میآید. «اهل کتاب» دیواری میکشد میان «اُمّت و جماعت» و «دیگرانی» که باید تحت قیمومت و قدرت «اُمّت و جماعت» باشند. «اهل کتاب»، «امت و جماعت» مفاهیمی «دیگر»سازند و به جهانی تعلّق دارند که هنوز «جامعه»، «ملت»، «دولت»، «فرد انسانی» و «شهروند» و «حقوق طبیعی» و «حقوق بشر» زاده نشده بود و الاهیاتی سیاسی شالودهی نظم سیاسی و اجتماعی را میریخت. هنوز درکی فلسفی از «دیگری» وجود نداشت و نمیدانستیم که حذف دیگری، نپذیرفتن دیگری، نفهمیدن و ندیدن دیگری، نشناختن و ندیدن خود است. هنوز نمیدانستیم که مسألهی بنیادین «آزادی» و «عدالت»، «دیگری» است و هیچ آزادی و عدالتی بدون به رسمیت شناختن «دیگری» و حق برابر و آزادی او معنا و واقعیت ندارد. شیعیانی که آیین بهائی را نمیشناسند، درکی درست از هویت شیعی خود در یکصد و پنجاه سال اخیر نخواهند داشت؛ سهل است، به دشواری میتوانند از حقوق خود به مثابهی شهروند آزاد دفاع کنند.
در نتیجه، دفاع از حقوق بهائیان، آرمان تنها بهائیان نیست؛ مسألهی شهروند ایرانی است، چه بهائی چه شیعه چه خداناباور؛ زیرا شهروند ایرانی باید بتواند از آزادی و حقوق برابر خود دفاع کند؛ و مگر میتوان بدون دفاع از حقوق اقلیتها، از جمله بهائیان به چنین آرمانی دست یافت؟
Leave a Reply