عبدالبهاء و محمد عبده

, , Leave a comment

ماخذ: www.aasoo.org
هامون نیشابوری

عبدالبهاء با بسیاری از اندیشمندان معاصر خود در جهان اسلام که به دنبال اصلاح و تغییر جوامع مسلمان بودند ارتباط دوستی و همفکری داشت، از جمله محمد عبده، متفکر اصلاح‌طلب مصر
تبعید بهاءالله (1892-1817)، بنیانگذار آیین بهائی و همراهان او از بغداد به استانبول در سال 1863 سرآغاز تغییراتی بزرگ برای بابیان بود. در این دوران بهاءالله آیین جدید و مستقلِ بهائی را تأسیس کرد و تلاش برای اصلاح جامعه‌ در سطوح ملی و بین‌المللی را جایگزین روحیه‌ی آخرالزمانیِ حاکم بر اندیشه و اقدامات بابیان کرد. از همین روی، تعامل با روشنفکران و فعالان سیاسی-مدنی در امپراطوری عثمانی و جهان اسلام به بخشی مهم از فعالیت‌های بهائیان تبدیل شد. فرزند بهاءالله، عبدالبهاء (1921-1844)، نقشی محوری در این فعالیت‌ها داشت. او، برای مثال، در سال 1875 متنی با عنوان رساله‌ی مدنیه منتشر کرد و در آن درباره‌ی ضرورت اصلاحات مدنی-سیاسی در جامعه‌ی ایران استدلال کرد.

یکی از مهمترین جنبه‌های فعالیت عبدالبهاء، که از دوران استانبول آغاز شد و تا پایان حیات او ادامه داشت، ملاقات و نامه‌نگاری با اندیشمندان و فعالانی بود که به دنبال اصلاح و ایجاد تغییرات در جهان اسلام بودند. برای مثال او با مدحت پاشا، از مشاهیر انقلاب مشروطه‌ی ترکیه و ملقب به پدر قانون اساسی، رابطه‌ی دوستانه‌ای داشت. زمانی که وی والی سوریه بود عبدالبهاء به دعوت او به بیروت رفت. یکی از مهمترین اندیشمندانی که عبدالبهاء با او رابطه‌ای دوستانه داشت محمد عبده (1905-1849) بود. بنا بر روایت رشید رضا، زمانی که عبده در بیروت سکونت داشت خانه‌اش محل رفت‌وآمد شخصیت‌های برجسته بود اما هیچ‌کس را مانند عبدالبهاء تکریم نمی‌کرد (رضا، 2006، ج 1، ص 407).

محمد عبده از شاگردان سید جمال‌الدین اسدآبادی بود و در ابتدای کار رابطه‌ی مرید-مرادی بین آنها شکل گرفته بود. عبده در نوشته‌های عرفانی‌ای که در سنین جوانی خود نوشته‌، اسدآبادی را «انسان کامل» توصیف می‌کند. اما پس از مدتی عبده از فعالیت‌های سیاسی اسدآبادی مأیوس شد و عدم موفقیت نشریه‌ی عروةالوثقی هم بر این نارضایتی افزود، تا جایی که او تصمیم گرفت راه خود را از اسدآبادی جدا کند. به باور عبده، به جای سیاست باید دنبال آموزش رفت؛ در یکی از آخرین گفتگوهای خود با اسدآبادی، عبده بر همین نکته اشاره می‌کند: «ما باید سیاست را رها کنیم و به گوشه‌ای ناشناخته برویم، جایی که کسی ما را نشناسد. سپس باید از میان باهوش‌ترین جوانان آنجا ده نفر یا بیشتر را انتخاب کرده و بنا بر اصول خود آنها را آموزش بدهیم و توجه‌شان را به اهداف خود جلب کنیم. اگر هر یک از آنها هم ده نفر دیگر را آموزش دهد، چند سال بعد صد فرمانده در ارتشِ جهاد برای اصلاح، خواهیم داشت» (همان، 416).

توجه عبده به اصلاح از راه آموزش باعث شد تا او فعالیت سیاسی ضدانگلیسی خود را متوقف کند، به طوری که با حمایت آنها توانست از تبعید به وطن بازگردد. نه تنها انگلیسی‌ها از او دعوت کردند تا در نوشتن قانون اساسی مصر برای دوران استقلال از بریتانیا همکاری کند، بلکه به خدیو مصر فشار آوردند تا عبده را به سمت مفتی اعظم مصر منصوب کند.[1] عبده اینک به دنبال احیای اسلام بود و می‌خواست این کار را با بازخوانی قرآن، سنّت و جامعه‌ی ابتدایی اسلام و بازتعریف مفهوم علما انجام دهد. اما در همان حال، او می‌خواست اسلام را با دنیای مدرن آشتی دهد و با ایجاد نهادهای سیاسی-اجتماعی و تأسیس خیریه‌های متعدد جامعه‌ای اسلامی و مدرن به وجود آورد. هدفی که نه تنها با اسلام سنتیِ علما در تضاد بود بلکه با اسلام سیاسیِ امثال اسدآبادی -که در آن دین ابزاری برای رسیدن به اهداف سیاسی است- نیز همخوانی نداشت. تنشی که در اندیشه‌ی عبده بین بازگشت به اسلام اولیه و تلاش برای مدرن‌سازی اسلام وجود داشت، در شاگردان او نیز نمایان بود. برخی از آنها، مانند رشید رضا، که به تغییرناپذیری اسلام باور داشتند، از عبده یک سَلَفی ساختند و او را با غزالی و ابن تیمیه مقایسه می‌کردند. گروه دیگر از شاگردان او، مانند علی عبدالرازق (1966-1888)، سکولار بودند و بر ضرورت اصلاح اجتماعی، آزادی، و جدایی دین از سیاست باور داشتند.

عبده در این گفتگو با احترام از عبدالبهاء یاد کرده و صفت «بزرگی» را شایسته‌ی او می‌داند و بهائیان را افرادی اهل فضل و دانش می‌خواند. رضا می‌نویسد عبده از ادعای حقیقی عبدالبهاء و بهائیان اطلاع نداشته و پس از این که می‌فهمد آنها ادعای دینی جدید دارند از بهائیان روی‌گردان می‌شود. با این حال در پذیرفتن این ادعای رضا باید محتاط بود، زیرا هدف اصلی او از نوشتن تاریخ زندگی عبده ارائه‌ی تصویری سَلَفی از او است و به همین علت در این کتاب از نوشته‌های عارفانه، عضویت عبده در لژ فراماسونری، و همکاری او با انگلیسی‌ها خبری نیست. به هر روی، در همین اثر هم می‌توان نشانه‌هایی از تأثیر متقابل عبدالبهاء و عبده یافت. یکی از آشکارترین نشانه‌ها، دریافت تقریباً مشابه آن دو از ناممکن بودن تعدد زوجات است (به پانوشت 12 مراجعه کنید)، برداشتی که به نظر می‌رسد رضا با آن موافقت ندارد.

آنچه از پی می‌آید ترجمه‌ی گفتگوی رشید رضا و محمد عبده درباره‌ی دیانت بهائی است. ارزش تاریخی این گفتگو در این است که نشان می‌دهد مراوده و معاشرت عبدالبهاء و سایر بهائیان با اندیشمندان جهان اسلام باعث شده تا آیین بهائی به یکی از دغدغه‌های فکری آنان تبدیل شود. از سوی دیگر، نظرات و دیدگاه‌هایی که در این گفتگو مطرح می‌شوند، و گاهی با یکدیگر در تعارض‌اند، هنوز هم در بین مسلمانان رواج دارند.

ترجمه‌ی متن گفتگوی محمد عبده و رشید رضا[۲]

هنگامی که در طرابلس مشغول علم‌آموزی بودم درباره‌ی حقیقت بابیانِ ‌بهائی و غیربهائی تحقیق کردم. زمانی که در اواسط سال 1315 به مصر مهاجرت کردم با ابی‌الفضل الجوزقانی[3]، مبلّغ بهائیان، ملاقات کرده و چند دفعه با هم بحث کردیم. نامه‌ای از او داشتم که به منظور تمهید شرایط برای دعوت آشکار به دیانت بهائی نوشته شده‌ بود، در حالی که آنها در سرزمین‌های دولت عثمانی (از جمله مصر) اجازه‌ی تبلیغ نداشتند؛ دولت عثمانی اجازه‌ی اقامت آنها در عکا و آزادی سفر و اقامت در سایر سرزمین‌ها را مشروط به عدم‌تبلیغ داده بود.[4]

از این که دریافتم استادم محمد عبده از حقیقت دین آنها بی‌خبر بوده و هرآنچه را از رهبر زیرَکِ‌شان، یعنی عباس افندی –فرزند بهاء‌الله و سازمان‌دهنده‌ی تبلیغ و انتشار دیانت بهائی– شنیده تصدیق می‌کند بسیار شگفت‌زده شده و تلاش کردم تا او را آگاه کنم. عبده در دوران اقامتش در بیروت با عباس افندی ملاقات کرده بود. عباس افندی با او رفت‌وآمد داشت، نماز روزهای پنج‌شنبه و جمعه را با او می‌خواند و در بعضی از کلاس‌های درس و مجالسش حاضر می‌شد.[5] عبده پس از بازگشت به مصر با او مکاتبه داشت و من برخی از آن نامه‌ها را در اختیار دارم.

اولین گفتگویى که میان ما درباره‌ی آنها [یعنی بهائیان] صورت گرفت، در انتهاى بحث درباره‌ی فقها و صوفیه بود. پس از اشاره به شباهت دیدگاه‌های صوفیه و باطنیه درباره‌ی تأویل، نظر او را درباره‌ی بابیه جویا شدم.

عبده: تنها طایفه‌اى از مسلمانان که در تحصیل علوم و فنون تلاش مى‌کنند ایشان‌اند. در بین آنها علما و عقلا یافت مى‌شوند، اما نمى‌دانم حقیقت دین آنها چیست و نمى‌دانم مسائلى مانند حلول و امثال آن که درباره‌ی باورها‌ی آنها گفته مى‌شود صحیح است یا خیر، اما بعید به نظر مى رسد که چنین عقایدى داشته باشند.

رضا: در مورد میرزا فضل‌الله ایرانى[6] از او سؤال کردم.

عبده: اخیراً درباره‌ی او مطالبى شنیده‌ام، وى مورخ و انسان فاضلى است، اما با او ملاقات نداشته‌ام.

رضا: بله او در تاریخ بسیار زبردست است و بسیار سفر کرده و اخلاق و خصایلى نیکو دارد. (و هرآنچه را که درباره‌ی او مى‌دانستم مطرح کردم و گفتم:) به نظرم او یکى از مبلغین آنها [بهائیان] است.

(سپس درباره‌ی عباس افندى از او سؤال کردم.) شنیده‌ام او در علم و سیاست زبردست است، و چنان درایتی دارد که هر کس از هم‌صحبتى با او لذت مى‌برد.

عبده: آرى، عباس افندى برتر از تمام این اوصاف است. او مرد بزرگى است، و به درستی که این عنوانِ «بزرگى» شایسته‌ی اوست.

رضا: من میرزا فضل‌الله را چند مرتبه ملاقات کرده و با او بحث کرده‌ام. او براى اثبات صحت تعالیم دین خود بر دوام و بقاى آن در طول این مدت و انتشار و گسترش آن استدلال مى‌کند و از آیات قرآن حجت مى‌آورد که جز امر حق هیچ چیز دیگرى نمى‌تواند دوام و بقا داشته باشد، مثلاً این آیات را ذکر می‌کند که «إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقًا»[7] و «لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ»[8] و ….

محمد عبده


عبده: من هم مى‌گویم جز حق و خیر هیچ چیز دوام و بقا ندارد. شر و باطل حتى اگر گسترش و انتشار بیابند دوامى نخواهند داشت، زیرا حتى اگر آن را تبلیغ کنند آن‌قدر ادامه پیدا نمى‌کند که بتوانند به این حجت (یعنى حجت مربوط به دوام و بقا) استدلال کنند. (و چون شک مرا نسبت به سخنانش دید، ادامه داد:) نمى‌گویم که هر امرى که دوام و بقا داشت حق و خیر است، حرف من درباره‌ی امورى است که حیات و انتشار روحانى دارند. دوام و بقاى امور روحانى مانند بقاى سنگى که در جایى افتاده و کسى آن را تکان نمى‌دهد یا کوه یا مانند آنها نیست. علت بقاى این‌ها عدم‌محرک است و نه نیرویى حیاتى که آنها را از زوال محفوظ نگاه‌ دارد.

اما آنچه حیاتِ (روحانى) دارد، مانند دعوت به دین و مذهب، دوام و بقایى نخواهد داشت مگر آن که بنفسه حق باشد. حتى اگر در بعضى از اجزاى آن باطل راه پیدا کند از آنجا که این امورِ باطل، عَرَضی‌اند مانع دوام و بقاى آن نخواهند شد. اما دعوتى که در اساس خود باطل باشد زوال خواهد یافت، و به همین علت کسانى که بعد از پیامبر ما (ص) ادعاى نبوت کردند دوام و بقایى نیافتند زیرا او خاتم‌النبیین بود.

و این که او خاتم‌النبیین است حتى اگر در قرآن هم نیامده بود با تأمل در کلام و تعالیم قرآن معلوم مى‌شود که ماهیت هستى بر این امر دلالت دارد. (و براى این سخن خود مثالى آورد:)

همان‌گونه که مربى و پدرِ هر انسانى در هر مرحله از مراحل عمرش او را با توجه به آنچه براى عقل و حاجت سن او مناسب باشد مخاطب قرار مى‌دهد، خداوند نیز با نوع بشر چنین مى‌کند. پیامبر هر قومى ایشان را با توجه به درجه‌ی عقلانى و شرایط اجتماعى آن قوم در آن زمان مخاطب قرار مى‌داد، و همان‌گونه که بشر ترقى مى‌کرد خداوند نیز شرعى مترقى‌تر برایشان مى‌فرستاد تا این که با خاتم‌النبیین جریان تشریع را قطع کرد، زیرا این دین مخصوص سن بلوغ و کمال نوع انسان است. (وى سپس به شرح این مسئله پرداخت که آوردن آن در اینجا ضرورتى ندارد زیرا وى در رساله‌ی توحید خود در مبحث ترقى ادیان و پایان یافتنش به اسلام که در آن خداوند با بشر در سن بلوغ خود سخن مى گوید، به این مسئله مى‌پردازد. هنگامى که این مکالمه صورت مى‌گرفت تألیف آن رساله پایان نیافته و منتشر نشده بود.)

رضا: پیروان باب و بهاء با دیدن قواى عقلیه‌ی خارق‌العاده (و صحیح‌تر آن است که بگویم احوال نفسانى و اقوال غریب و خلاف معمول) ایشان جذب آنها شده و از آنها تبعیت کردند. اما معروف است که بعضى از افراد (مانند سزار در روسیه‌ی سابق) قواى عقلانى خارق‌العاده‌اى داشتند. بعضى اوقات افرادى پیدا مى‌شوند که قواى عقلانى خارق‌العاده‌اى دارند، اگر اینگونه افراد اقدام به دعوت مردم به امرى مانند دین یا طریقت کنند، عده‌ی بسیار زیادى از مردم از آنها پیروى مى‌کنند. این به سبب جذابیت ایشان و شگفتى مردم از افکار و ادراکات و سخنان مؤثر آنها است، حتى اگر آنچه که ایشان مردم را به آن مى‌خوانند بذاته نامعقول باشد و نتوانند براى آن اقامه‌ی برهان کنند.

عبده: به عقیده‌ی من اگر صاحب قواى عقلانىِ خارق‌العاده دعوت به امرى خیر کند و در این راه موفقیت کسب کند، یقین است که روح الهى از او حمایت مى‌کند. زیرا خداوند این قواى عقلانى را بیهوده پدید نیاورده ‌است.

رضا: این باور شما امرى وجدانى است یا براى آن دلیل عقلانى هم دارید؟

عبده: این امر کاملاً عقلانى است و تاریخ از ابتداى خود تا انتها شاهد و دلیلى بر این مدعا است، زیرا پیامبران و مبلغان ادیان راستین همگى این‌گونه بودند.

رضا: سخنان پیشین و کنونى شما درست همانند استدلال بابیان است و تنها تفاوت شما در یک چیز است (که در حقیقت همه‌چیز در همین تفاوت نهفته است) و آن این که شما تصدیق کردید هیچ‌یک از اصول اسلام و شریعت را نمى‌توان تغییر داد زیرا خداوند به همین واسطه با انسانى که به سن بلوغ و مرحله‌ی کمال عقلى رسیده سخن گفته است. پس از این، مرحله‌اى وجود ندارد که احتیاج به تشریع شریعت جدیدى براى تربیت و تکمیل نوع انسان باشد بلکه خداوند هر آنچه پس از این واقع شود را به اجتهاد فرد واگذارده است.

آنچه از سخنان مبلغان ایشان، مانند نامه‌ی میرزا فضل‌الله به برادرانمان در تفسیر مقاله‌اى که در المقتطف به چاپ رسیده، استنباط مى‌شود آن است که بهاءالله یا مجدّد شریعت اسلام است و یا شریعت جدیدى آورده است و آنها براى هر دو مورد به قرآن و احادیث استناد مى‌کنند. و از مباحثی که میرزا فضل‌الله طرح می‌کند، دریافتم که به اعتقاد ایشان بهاءالله شارع دین جدیدى است. احتمالاً این که مى‌گویند وى مجدّد شریعت اسلام است، گام اول براى دعوت مسلمین به این دین جدید است و به محض این که فرد آن را پذیرفت وى را وارد مرحله‌ی دوم مى‌کنند. شیوه‌ی آنها در تبلیغ و تأویل آیات و احادیث بنا بر امیال خود، همانند پیشینیان ایشان در نهضت‌هاى باطنى، مانند اسماعیلیان، است.مى‌گویند غایت دین ایشان و نیز از اصول و اهداف آن وحدت ادیان است، و به بررسی دقیق کتب یهود و نصارى می‌پردازند و آنها را نیز مانند قرآن تأویل مى‌کنند. و آنگونه که از میرزا فضل شنیده‌ام به اعتقاد وى کتاب هر امت شرح تمام امورى است که آن ملت دچار آنها خواهد شد، مثلاً انجیل بیانگر شرایط اروپا است و اروپاییان کلاً نابود خواهند شد- او به فصل دوم از پطرس دوم استناد می‌کند که طبق آن: معلمان کذبه ظاهر خواهند شد، بدعتی مهلک را انتشار خواهند داد، دچار هلاکت سریع خواهند شد، آنها در حالی مردم را به آزادی دعوت می‌کنند که خود اسیر مفاسدند و مسائلی از این دست.

عبده: اگر پطرس می‌دانست که مسیحیت به چه مسائلی دچار خواهد شد و می‌خواست در مورد آن خبر بدهد، حتماً در مورد آن چیزی خبر می‌داد که از ظهور پروتستانتیزم و تمام امور دیگری که بر مسیحیت وارد شد مهم‌تر است، یعنی تغییر و تحول یافتن آن به بت‌پرستی. مسیحیت پس از زمان کنستانتین و سه قرن بعد از مسیح به ثنویت تبدیل شد. کنستانتین پادشاهی بت‌پرست بود که با حیله‌گری تظاهر به مسیحیت کرد تا از این ترفند در برابر دشمنانش سود ببرد و البته موفق هم شد. (همچنین گفت که کلمه‌ی آزادی در رساله‌ی پطرس به همان معنایی نیست که امروزه از این کلمه می‌فهمیم و … .)

رضا: پس از گفتگویی طولانی در مورد تاریخ مسیحیت، نامه‌ای با دست‌خط میرزا فضل به او دادم و آنجا را ترک کردم. ملاقات بعدی پس از گشت‌و‌گذار در قسمت علیا‌ی مصر و بازگشتم در اواخر شعبان صورت گرفت. او را در شب دوم رمضان ملاقات کردم ولی به علت کثرت ملاقات‌کنندگان فرصتی برای گفتگو پیش نیامد. سپس در بعد از ظهر جمعه 16 رمضان او را در اتاق خواب و مطالعه‌اش ملاقات کردم و اولین سؤالی که پرسیدم در مورد نامه‌ی فضل‌الله بود. از آن نامه خوشش آمده بود.

به او گفتم، بله کلام و سبکش نیکو است مخصوصاً ذکر این که مسلمانان به اصلاح نیاز دارند. اما دعوت او به اصلاح، شامل دو مرحله است. اول، اصلاح دین اسلام، که امری عقلانی و مطلوب است و همان چیزی است که ما می‌گوییم و برای آن تلاش می‌کنیم و به خاطر آن قصد دارم گاه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌نامه‌ای منتشر کنم.[9] مرحله‌ی دوم، نیاز به دین جدید است. در این‌جا بیان او مبهم است، مثلاً می‌گوید که فهم این مرحله منوط به فهم معنی  «قیامت و درهم‌پیچیده‌شدن آسمان ادیان» است، که خواننده مراد او را از این مطلب نمی‌فهمد. با او در این مورد بحث کرده‌ایم و متوجه شدیم که آنها اعتقاد دارند که قیامت برپا شده است و تمام صفاتی که در قرآن در این‌ باره آمده، به وقوع پیوسته است. از آن جمله است، در‌هم‌پیچیده‌شدن آسمان در این آیه «وَالسَّمَاوَاتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمِینِهِ»[10]، و آسمان‌ها از نظر آنها [بهائیان]، همان ادیان‌اند. هفت آسمان وجود دارد: برهمایی، بودائی، کونفسیوسی، زرتشتی، یهود، مسیحیت و اسلام. علاوه بر آن در مورد عقایدشان و تأویل‌هایشان از قرآن، که از تأویل‌های اسلافشان در مصر -یعنی اسماعیلیان و فاطمیان- هم غریب‌تر است، مطالبی گفتم.

عبده: چه نیازی است که از مسیر حق و راستی خارج شده و به این سخنان غیر‌معقول متوسل شویم؟ من از حرف‌های عبدالبهاء چنین استنباطی نداشتم؛ او تصریح داشت که هدفشان اصلاح مذهب شیعه و نزدیک‌تر کردن آن به مذهب اهل سنت است. و در حقیقت مذهب شیعه … (عبده در زمان حیاتش اجازه نداد آنچه را در این مورد بیان کرد نقل کنم و حال پس از وفاتش، مطرح کردن آن را حکیمانه نمی‌دانم، فقط این‌قدر بگویم که نظرش در مورد شیعه از نظر شیخ‌الاسلام ابن تیمیه شدیدتر بود). در حقیقت شیعیان از سایر فرَق اسلامی به اصلاح نیاز بیشتری دارند، اما در نهایتِ تأسف، وقتی مصلحی شروع به کار می‌کند در نهایت از حد اعتدال خارج شده و دچار غلو و گزافه‌گویی می‌شود و در نتیجه‌ فعالیتش بی‌ثمر می‌شود. وهابیون برای اصلاح قیام کردند و اگر غلو و افراط در کارشان نبود، آموزه‌هایشان پسندیده بود. چه نیازی بود که بگویند باید قبة‌النبی را ویران کرد، یا تمام مسلمانان را کافر خطاب کنند و در عمل به دنبال آن باشند که با شمشیر آنها را به زانو درآورند یا نابودشان کنند.[11] البته در کلام و خطابه، به منظور ترغیب یا ایجاد نفرت و بیزاری، می‌توان غلو کرد اما هرآنچه به زبان ‌می‌آید لزومی ندارد مکتوب شود و اساس عمل قرار گیرد. در بسیاری از مجالس بحث و خطابه مطالبی به زبان می‌آورم که مایل نیستم مکتوب شده و نقل شوند زیرا تنها فایده‌ی آن [مطالب شفاهی] تأثیر گذاشتن بر روح شنونده است.

(در اینجا به علت ورود ابراهیم بیک بیرم، گفتگوی ما قطع شد و بعد از رفتن او مجدداً بحث را ادامه دادیم)

رضا: (استاد از من پرسید که در نامه‌ی میرزا ابوالفضل چه چیز برای من قابل‌قبول نیست) اولین آنها مسئله‌ی تعدد زوجات و صیغه است و این که مطابق شرع بهاء‌[الله]، فقط ازدواج همزمان با دو زن مجاز است.[12]

عبده: (استاد شروع به شرح زیان‌های چندهمسری و صیغه کرد و گفت که مسلمانان با اقدام به این دو کار از مسیر قوانین شریعت فاصله گرفته‌اند) زیاده‌روی در کامجویی شهوانی و غفلت از اهدافی که دین [برای این کار] تعیین کرده، و همچنین رسم تعدد صیغه‌ها از زمان خلفای عباسی آغاز شد و تا کنون ادامه پیدا کرده ‌است، به طوری که می‌بینی سلطان تُرک و سایر سلاطین صدها صیغه دارند. این مفاسد تأثیر مهمی در تضعیف امت [اسلامی] و سقوطش به جایگاه حضیض کنونی‌ داشته است. و از آن بدتر فروش زنان چَرکَسی[13] و سودانی است بدون این که در غیرشرعی بودن این کار تردیدی به خود راه دهند.

(در مورد این موضوع به تفصیل سخن گفت. این که چند همسری باعث ویرانی بنیان خانواده می‌شود زیرا عداوت میان دو همسر، یا همسرانِ، یک مرد به فرزندان آنها نیز منتقل شده و در نتیجه تربیت آنان غیرممکن می‌شود. همچنین در مورد سلاطین و پادشاهان نیز گفت که با وجود تعداد زیادی از این زنان در قصر هر یک، چگونه می‌توانند زمانی برای تفکر درباره‌ی اصلاح امور و بررسی مسائل امت بیابند؟ استاد در رد چند همسری به تفصیل استدلال کرد زیرا گمان می‌کرد من از طرفداران آن هستم. علت آن این بود که تازه با یکدیگر آشنا شده بودیم [و در نتیجه از عقاید من مطلع نبود]. سپس به موضوع دیانت بهائی بازگشتیم.)

رضا: آنها به صحت تمام ادیان و کتاب‌های آسمانی باور داشته و اهل تمام ادیان را به دین خود می‌خوانند تا همه کنار یکدیگر قرار گرفته و بشریت به وحدت برسد. در دعوت اهالی هر دینی، بر اساس آنچه در کتاب‌های همان دین – به طور خاص تورات، انجیل و قرآن- آمده استدلال می‌کنند.

به نظر من شیوه‌ی فعالیت آنها از فراماسون‌ها هم زیرکانه‌تر است. از نظر فراماسون‌ها معقول نیست که برای عضویت در جمعشان میان ادیان تفاوتی قائل شوند زیرا ادعا می‌کنند که این عضویت تأثیری بر تدیّن افراد ندارد، در حالی که هدف نهایی آنها از بین بردن تمام ادیان است. ولی بهائیان هر دینی را فی‌نفسه صادق می‌دانند و با استفاده از همان دین بر صدق دین [بهائی]، که ناسخ تمام ادیان پیشین است، استدلال می‌کنند.

عبده: نزدیک کردن ادیان به یکدیگر از جمله اموری است که اسلام به آن دعوت می‌کند «قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ تَعَالَوْا إِلَى کَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَیْنَنَا و بَیْنَکُمْ»[14]. ولی این عجیب است که این افراد [یعنی بهائیان] از کتاب‌های آسمانی استفاده می‌کنند تا بر صحت دعوت باب و بهاء استدلال کنند.


[1] Scharbrodt, Oliver (2008) Islam and the Baha’i Faith, London: Routledge.

[2] برگرفته از رشید رضا (2006) تاریخ الاستاذ‌ الامام، شیخ محمد عبده، الجزء‌الاول و القسم‌الثانی، صفحات 930-937.

 بخش‌هایی از این گفتگو را پیشتر خوآن کول به زبان انگلیسی ترجمه کرده است:

Juan R.I. Cole (1981) “Muhammad `Abduh and Rashid Rida: A Dialogue on the Baha’i Faith”, World Order, Vol. 15, No. 3-4, PP. 7-16.

[3]  منظور ابوالفضائل گلپایگانی (1914-1844) است. [م.]

[4]  این نظر رشید رضا با اسناد تاریخیِ موجود همخوانی ندارد. دولت عثمانی بهائیان را در سال 1868به عکا، که در آن زمان محلی برای تبعید زندانیان (Penal Colony) بود، «تبعید» کرده بود و آنها آزادی تحرک نداشتند. همانطور که خوآن کول توضیح می‌دهد (10، 1981)، اگر کلمه‌ی «مشروط» به قراردادی بین بهائیان و دولت عثمانی اشاره دارد، این ادعا کاملاً بی‌اساس است.

[5]  برای خواندن روایت بهائیان از این ملاقات‌ها مراجعه کنید به: شوقی افندی (1992)، قرن بدیع، کانادا: مؤسسه معارف بهائی، صص. 862-861. [م.]

[6]  در اینجا هم منظور ابوالفضائل گلپایگانی است. او در اواسط دهه‌ی 1890وارد مصر شد و در آنجا به تدریس فلسفه، تفسیر قرآن و کلام پرداخت. او نه تنها توانست شاگردانی بیابد بلکه با ناشران و روزنامه‌نگاران نیز معاشرت داشت. ابوالفضائل در دو سال اول اقامت در مصر، بهائی بودن خود را پنهان نگاه داشته بود. پس از کشته شدن ناصرالدین‌شاه، میرزا مهدی خان زعیم‌الدوله، از کارمندان سفارت ایران در مصر و از مخالفان دیانت بهائی، به این شایعه دامن زد که بهائیان شاه را کشته‌اند. در برابر تهمت‌های زعیم‌الدوله، عاقبت ابوالفضائل هویت بهائی خود را آشکار کرد تا بتواند از بهائیان حمایت کند. وی در مقاله‌ای در نشریه‌ی المقتطفبا عنوان «الباب و البابیة» به تشریح تاریخ دیانت بابی و بهائی پرداخت. البته نکته‌ی قابل توجه این که او در این مقاله نامی از دیانت بهائی نمی‌برد و مقاله‌ی خود را این‌چنین آغاز می‌کند: «بر کسی پوشیده نیست که بنیانگذاران بابیه دو مرد نامدار شرقی‌اند، باب و بهاء‌الله». رشید رضا این مقاله را در زمان اقامتش در طرابلس خوانده و به واسطه‌ی فردی در الازهر ناراحتی خود از مضمون مقاله را به اطلاع ابوالفضائل رسانده بود. ابوالفضائل هم در نامه‌ای به او آشکارا توضیح داده بود که آیین بهائی، دین جدیدی است. رشید رضا از این نامه نتیجه‌گیری می‌کند که «بهائیت دین جدیدی است و آنها مردم را پنهانی به این دین دعوت می‌کنند، همانطور که باطنیان پیشتر این کار را می‌کردند» (رضا، تاریخ‌الاستاذ، ج. 1، ص. 933). این نامه احتمالاً همان نامه‌ای است که رشید رضا به عبده می‌دهد تا مطالعه کند و در این گفتگو به آن اشاره دارد. [م.]

[7]سوره‌ی اسراء، آیه‌ی 81، «باطل نابودشدنی است».

[8]سوره‌ی الرعد، آیه‌ی 14، «دعوت به حق فقط از آن او است».

[9]  رضا برای انتشار افکار خود نشریه‌ی المنار را منتشر می‌کرد. [م.]

[10]سوره‌ی الزمر، آیه‌ی 67، «آسمان‌ها درپیچیده به دست اوست.»

[11] این‌ها مطالبی بودند که در مصر و سرزمین‌های عثمانی [در مورد وهابیون] گفته می‌شد ولی بعد با خواندن کتاب‌هایشان معلوم شد که مردم در مورد آنها دروغ‌های گزاف گفته‌اند تا دولت عثمانی را راضی کنند. آنها قبةالنبی را ویران نکردند و علمای آنها قائل به کافر بودن تمام مسلمانان نبودند. (رضا.)

[12]  بهاءالله در کتاب اقدس (ص 57، بند 63)، به بهائیان اجازه نداده بیش از دو زوجه اختیار کنند و بلافاصله افزوده که قناعت به یک  زوجه برای زوج و زوجه آرامش بیشتری به همراه دارد. با این حال، عبدالبهاء، که در آیین بهائی به عنوان مفسر کلامِ بهاءالله شناخته می‌شود، در موارد متعدد تعدد زوجات را مشروط به رعایت عدالت کرده و چون «عدالت مستحیل لهذا باید اکتفا به یکی کرد» (امر و خلق، جلد 4، صص 173-179). عبدالبهاء در چند مورد (مثلاً اینجا) برای توضیح منظور خود به همان آیه‌ای از قرآن استدلال می‌کند که عبده با استفاده از آن تعدد زوجات را جایز نمی‌دانست. برای مطالعه‌ی نظر عبده در این رابطه بنگرید به: تاریخ الاستاذ الامام شیخ محمد عبده، الجزءالثانی، ص113-118.

[13] منطقه‌ای در شمال قفقاز که در زبان انگلیسی Circassia خوانده می‌شود. [م.]

[14]سوره‌ی آل‌عمران، آیه 64، «ای اهل کتاب به سوی سخنی بیایید که بین ما و شما یکسان است.»

 

Leave a Reply