ماخذ: news.gooya.com
بیژن معصومیان
آلبوم عکس های مقاله: برای دیدن حدود ۵۰ عکس در مورد شخصیت ها و وقایع تاریخی این مقاله به آدرس سایت نگارنده مراجعه کنید.
مقدمه
بهاءالله بانیِ آئین بهائی روز ۲۹ ماه می ۱۸۹۲ درشهر عکا واقع در فلسطین (اسرائیل کنونی) چشم از جهان فروبست. حدود یک سال پس از آن، روز ۲۳ سپتامبر۱۸۹۳، کشیش مسیحی هنری جسوپ (Henry Jessup) در پارلمانِ ادیانِ جهان که در شیکاگو بر گذار می شد در یک سخنرانی برای اولین بار در تاریخ نام بهاءالله را در یک گردهمائی مهم عمومی در جهان غرب بر زبان راند و با نقل قولی از بهاءالله در مورد اهمیت برقراری صلح و اصل برادری نوع بشر و نیز جهان- وطنی به سخنرانی خود خاتمه داد. (۱) سیزده سال پس آن، در سال ۱۹۰۶ میلادی، هنگامی که جنبش نوپای مشروطه در ایران پای می گرفت، سفرهای بهائیانِ آمریکائی به ایران آغاز شد. ابتدا در همان سال لورا کلیفورد بارنی (Laura Clifford-Barney) و همسر فرانسوی اش هیپولیت دریفوس بارنی ((Hippolyte Dreyfus-Barney به ایران سفر کردند و دو سال بعد چارلز میسون ریمی (Charles Mason Remey) و سیدنی اسپریگ (Sidney Sprague ) که به زبان فارسی هم مسلط بود وارد ایران شدند. در طی همین سفر، بعضی از پزشکان بهائیِ ایرانی که در آن دوران اولین بیمارستان بهائی بنام «بیمارستان صحت» را در تهران پایه گذاری کرده بودند و برای درمان و مراقبت از زنان و دختران پزشک زن نداشتند از بهائیان آمریکائیِ حاضر در ایران در خواست کردند اگر مقدور باشد پزشک زن به ایران بفرستند. آنها هم در راه باز گشت به آمریکا در توقف کوتاهشان در شهر عکا در فلسطین این مسأله را با عبدالبهاء در میان گذاشتند و دکتر سوزان مودی (Susan Moody) را برای خدمت در ایران پیشنهاد کردند. عبدالبهاء هم با دکتر مودی تماس گرفت و از او خواست مقیم ایران شود و به کمک زنان و دختران ایرانی بشتابد. دکتر مودی که علاقه اش بیشتر به هنر، به ویژه به مجسمه سازی، بود چنین پاسخ داد:
«همان موقع متوجه شدم چرا آنقدر در آن سالها در درونم انگیزه برای مطالعۀ علم بزشکی بود. چون قرار بود نهایتاً برای خدمات پزشکی به ایران بروم.» (۲)
دکتر سوزان مودی (۱۹۳۴–۱۸۵۱ میلادی)
دکتر مودی متولد شهر آمستردام در ایالت نیویورک بود که پس از تحصیلات مقدماتی وارد کالج پزشکیِ زنان شد و پس از در گذشت والدینش به شیکاگو نقل مکان کرد و در آن شهر به تحصیلات پزشکی خود در کالج پزشکیِ شیکاگو ادامه داد. وی در سال ۱۹۰۳ در همان شهر از طریق یکی از خانم های بهائی آن شهر Isabella Brittingham به آئین بهائی گروید. او اولین معلم درس اخلاقِ کودکانِ بهائی در شیکاگو بود و یکی از زنانی بود که در جستجوی زمینِ مناسب برای ساختن معبد بهائیان آمریکا در شیکاگو شرکت کرد .پس از فراغت از تحصیل در ۵۲ سالگی در شیکاگو مشغول طبابت شد. قبل از سفر به ایران، دکتر مودی سه روز در فلسطین ماند. در طول آن اقامتِ کوتاه، عبد البهاء به او گفت: «ابتداء شرایط برای شما بسیار مشکل خواهد بود. چون وسائل رفاه و راحتی مثل آمریکا نیست. بسیاری از مردم فقیر هستند و روی زمین می خوابند. چون رختخواب ندارند.شما نباید به شرایط آنها نگاه کنید. به قلب شان نگاه کنید. شما را بسیار دوست خواهند داشت و من می خواهم که شما آنجا خوشحال باشید. شما باید صبور باشید و بسیار تلاش کنید که با ایمان و وفادار بمانید. اگر خودتان را فراموش کنید و تمرکزتان روی محبت و عشق به خدا باشد موفق می شوید.» (۳) روز آخر، مجددا عبدالبهاء توصیۀ خود را تکرار کرد: «باید تحمل داشته باشید، تحمل، تحملِ زیاد.» با تکرار سه بارۀ کلمه تحمل، عبدالبهاء در حقیقت در پی آماده کردن دکتر مودی برای مأموریتِ بسیار سختش بود. مودی که قبلا قدری فارسی آموخته بود، با خواندن مناجاتی به زبان فارسی از عبدالبهاء خدا حافظی کرد. (۴)
پس از یک مسافرت طاقت فرسا برای دکتر مودیِ ۵۸ ساله، در نوامبر سال ۱۹۰۹ از راه باکوی آذربایجان وارد بندر انزلی در خاک ایران شد. از آنجا برای سفر به تهران کالسکه ای در اختیارش بود که در ۱۹ ایستگاه مختلف برای تعویض اسب توقف کرد. در۱۶ ایستگاه، بهائیانِ محل به پیشواز دکتر مودی رفتند تا به او خوشامد بگویند. در طول این توقف های کوتاه هم دکتر مودی مشغول طبابت بود. برای مثال، در قزوین از ۶ صبح تا ۱۱:۱۵ شب بیمار می پذیرفت. (۵) سرانجام روز ۲۶ نوامبر سال ۱۹۰۹، دکتر مودی وارد تهران شد. او اولین زن بهاییِ آمریکائی بود که مقیم ایران شد. در بدو ورود به تهران، بهائیانِ آن شهر ضیافت بزرگی برایش ترتیب دادند. از همان روزهای نخستِ ورود به تهران، دکتر مودی طبابت خود را آغاز کرد ولی حدود دو ماه طول کشید تا محل مناسبی برای منزلش بیابند که مطابق سفارش عبدالبهاء قرار بود مطبش هم همانجا باشد. سرانجام خانه ای که آدرس آن «خیابان علاءالدوله شمارۀ۱۰» [خیابان فردوسی کنونی] نزدیک میدان توپخانه بود برای ایشان در نظر گرفته شد. از همان ماه های نخست، فارسی دکتر مودی به حدی پیشرفت کرده بود که می توانست بدون مترجم با بیماران خود صحبت کند. در طول سال های اقامت در ایران، دکتر مودی نامه های زیادی به بهائیانِ آمریکا نوشت. در اولین نامه ای که در کمتر از دو ماه پس از ورودش به ایران در ۱۱ ژانویه ۱۹۱۰ نوشته است، به یکی از هم کیشانش در آمریکا خبر باز شدن مطبش در منزل و نصب تابلوئی پشت پنجرۀ اتاقش را داد:
تابلوی مطب من دیروز پائین پنجرۀ مطب نصب شد. حالا مجسم کنید که نام من به انگلیسی و فارسی اینجا آویزان شده است. فکر می کنم خبر اقامت من به سرعت در اطراف شهر پخش شده است و این تابلو باعث می شود هم مردم مطب ام را به راحتی پیدا کنند و هم تفاوت مرا با دیگر پزشکان متوجه شوند…در حال حاضر در تهران احتیاج به لااقل ۲۰ پزشک زن است. کاش می توانستید امروز جمعیتِ درونِ خانۀ من را از نزدیک ببینید- وقتی هم خبر دادند که زنی در محل نسبتا دوری مسموم شده، مجبور شدم پنج بیمار زن و سه بیمار مرد را رها کنم و با عجله با کالسکه به منزل آن زن بروم. (۶) دکتر مودی بیماران بی بضاعت را به رایگان معالجه می کرد. ولی حجابِ زنان را نه فقط به دلایل فرهنگی محدودیت و عاملِ عقب ماندگیِ آنان و فعالیتِ سازنده در امور جامعه می دید، بلکه از نظر پزشکی هم پوشاندن بدن حتی صورت را مخالف علم و دانشِ معاصر می دانست. چون حجاب مانع از رسیدن نورِ خورشید و هوای آزاد به بدن زنان می شد، بویژه آنها که در محدودۀ حرم زندگی می کردند. این عوامل منجر به افسردگی و بروز بیماری های متعدد میان زنان ایران شده بود. قبل از ورود دکتر مودی، آن دسته از زنانی هم که حاضر بودند به دکترِ مرد مراجعه کنند از برداشتنِ حجابِ خود در مطب خودداری می کردند. در نتیجه، پزشکِ مرد قادر به معاینه و مداوای زنان به نحو کافی نبود. بهمین جهت دکتر مودی از آغاز ورودش به ایران بهخصوص زنان بهایی را تشویق به ترکِ حجاب اجباری کرد. برخی از زنان پیشرو بهائی نظیرشاعره، نویسنده و ناطق زبر دست بهائیِ عصر مشروطه عصمت مستوفی آشتیانی (تهرانی) ملقب به طائره حتی قبل از ورود دکتر مودی به تهران هم کشف حجاب کرده بودند. (۷) سر انجام، تشویق های دکتر مودی و امثال طائره که با مودی دوستیِ بسیار نزدیکی برقرار کرده بود، موجب شد بسیاری از زنانِ بهائی، از سال ۱۹۱۰، به تدریج در جمع های خانوادگی یا میان آشنایان بدون حجاب ظاهرشوند. در همان سالِ ۱۹۱۰، دکتر مودی عکسی با طائره و گروهی از زنان بهائی در تهران گرفت و با خوشحالی آنرا همراه با نامه ای برای بهائیان آمریکا فرستاد. آن عکس بهمراه نامۀ دکتر مودی در مجلۀ «نجم باختر» (Star of the West) که نشریۀ ادواریِ بهائیان آمریکا در آن زمان بود و در همان سال آغاز به کار کرده بود به چاپ رسید. در توصیف آن عکس دکتر مودی نوشت:
به نظرم در این عکس حضور زنان بهائی بدون حجاب اتفاق مهمی در زندگی این زنان است. آنها قانون حجاب اجباری را برای یکبار هم که شده رها کرده اند و حاضر شده اند صورت های خود را به دنیا نشان بدهند. نمی توانم توصیف کنم چقدر این زنان محرومند. امروز دوباره به منزلی سر زدم. مادر زنِ خانواده خود را بشدت پوشانده بود. چون برادرِ جوانترِ دامادش در منزل بود… اطاق هائی که زنان در آنها زندگی می کنند در قسمتی از منزل است که کاملا از قسمت مردان جداست. مثل این است که زنان در خانۀ دیگری زندگی کنند. وقتی مردِ مستخدم از کنار زنان گذشت، همۀ خانم ها فریاد کشیدند ونقابشان را دوباره روی صورتشان گذاشتند، یا چادرهای شان را روی صورت و بینیشان کشیدند. شوهر خانه را قبلا در پاریس ملاقات کرده بودیم. او که با سبک زندگی اروپائی آشناست، مشتاق است زنان را از این زندگی وحشتناک نجات بدهد. (۸)
دکتر مودی در مجموع ۲۲ سال به زنان و دختران بهائی و غیر بهائی خدمت کرد ( از ۱۹۰۹ تا ۱۹۲۴ ومجدداً از ۱۹۲۸ تا ۱۹۳۴) و سرانجام هم در سال ۱۹۳۴ در تهران فوت کرد و در همان شهر به خاک سپرده شد. همان طور که در بالا ذکر شد، در طول آن سال ها، دکتر مودی نامه های متعددی به هم کیشان خود در آمریکا نوشت. این نامه ها در آرشیو مرکز بهائیان آمریکا در شیکاگو نگهداری می شود و برخی از آنها در شماره های مختلف مجلۀ «نجم باختر» نیز به چاپ رسیده است. مفاد این نامه ها غالباً شاملِ خدماتِ وی همراه با عکس هایی از ایران و نیز اشاراتی به عدم آزادی های فردی و اجتماعی، مشکل بیسوادی در میان زنان ایران، حجاب اجباری، تأسیس بیمارستان بهائی (بیمارستان صحت)، مدرسۀ دخترانه (مدرسۀ تربیتِ بَنات یا دختران) در تهران و از این قبیل مطالب بود.
بیمارستان صحت: اولین بیمارستان بهائیان در عهد قاجار
بیمارستان نجمیه که توسط ملک تاج خانم نجم السلطنه (۱۳۱۱-۱۲۳۳ خورشیدی) مادر دکتر محمد مصدق نخست وزیر پیشین ایران بنا شد عموما به عنوان اولین بیمارستان مدرن در ایران شناخته میشود. این بیمارستان در سال ۱۳۰۶ خورشیدی (۱۹۲۷ میلادی) در اوائل سلطنت رضا شاه پهلوی در تهران با سبک معماری اواخر دورۀ قاجار افتتاح شد. ولی در واقع، تاریخ بیمارستان های مدرن در ایران حد اقل به بیمارستان های کوچک دولتیِ دورانِ فتح علیشاه قاجار (۱۲۱۳-۱۱۵۱ خورشیدی) باز می گردد. (۹) پس از تأسیس دارالفنون توسط امیر کبیر در سال۱۸۵۱ میلادی -که علمِ پزشکیِ معاصر هم در آن تدریس می شد- یک بیمارستانِ دولتیِ مدرن که به مریض خانۀ دولتی شهرت یافت در همان دهه در تهران افتتاح شد. ولی مدیریت و امکانات این بیمارستان بقدری ضعیف بود که به «قبرستان زنده ها» مشهور شد. (۱۰)
در میان بهائیان که عموماً سطحِ تحصیلات شان نسبت به بسیاری از ایرانیان بالاتر بود، تعدادی پزشکان فارغ التحصیل دارالفنون و دانشگاه های اروپائی به خصوص فرانسوی وجود داشت. از میان این افراد، سه تن به بهمراه دکتر مودی در ۱۹۰۹ اولین بیمارستان بهائی در ایران را که به «بیمارستان صحت» مشهور شد بنا نهادند. این سه تن عبارت بودند از دکتر عطاء الله بخشایش، دکتر ارسطو خان حکیم (۱۹۳۴-۱۸۷۷) و محمد خان منجم (۱۹۲۰-۱۸۵۵). هزینۀ بیمارستان توسط این سه طبیب ایرانی، کمک های مالی دیگر بهائیان، فروشِ سهامِ بیمارستان و محفل روحانی بهائیان تهران تأمین می شد. (۱۱) در سال ۱۹۱۰، دکتر یونس خان افروخته (۱۹۴۸-۱۸۶۹) نیز به اعضای فعال این بیمارستان پیوست و دکتر مودی به عنوان سرپرست (Superintendent) بیمارستان انتخاب شد. (۱۲) ساختمان بیمارستان در خیابان لاله زار بود.دکتر بخشایش که زیر نظر پزشکان آلمانی در دارالفنون تحصیل کرده بود از احترام ویژه ای، حتی در میان برخی غیر بهائیان، برخوردار بود. چون در سال ۱۸۹۳ هنگامی که شیوع بیماری وبا در تهران روزانه صدها قربانی می گرفت، وی از معدود طبیبانی بود که در تهران ماند و همچنان به مداوای بیماران ادامه داد. دولت ایران برای این اقدام انسان دوستانۀ دکتر بخشایش به او نشان افتخار اهدا کرد. (۱۳) در سال ۱۹۱۰، یکی از روزنامه های تهران مطلب زیر را در مورد دکتر مودی منتشر کرد:
دکتر مودی بانوی آمریکائی نه فقط پزشکی می داند بلکه در علم قابلگی و بیماری های زنان نیز تخصص دارد. این بانوی نیکو خصال به همۀ خواهران شرقیِ ایرانیِ خود به طور یکسان عشق می ورزد. هر روز از صبح تا ظهر در مطب اش در خیابان علاءالدوله، [خیابان فردوسی کنونی] شمارۀ ۱۰ به مشاوره، معاینه و معالجۀ بیماران می پردازد؛غیر ازعصرهای جمعه و یکشنبه که به بیمارستان صحت می رود تا به مداوای بیماران مرفه بپردازد. ما نسبت به این بانوی شریف و محترم تشکر و قدردانی ابراز می کنیم و حضور ایشان را در این کشور موهبتی عظیم برای ایران می دانیم. در سایۀ مراقبت های عالیِ این شخصِ ملکوتی، بیماران از هر مِلّیت و مذهبی، مسلمان و غیر مسلمان، سلامتی و تندرستی خود را باز می یابند. از خداوند مسئلت می نمائیم این وجود نازنین و محترم را برای ما حفظ کند. (۱۴)
نظام نامۀ بیمارستان صحت که توسط مدیران آن تنظیم شده بود در حقیقت بر مبنای نامه یا لوحی از عبدالبهاء بود که به فاصلۀ کوتاهی پس از افتتاح بیمارستان به بنیانگذاران آن فرستاده شده بود. اصولِ اصلیِ نظام نامه به این شرح بود:
- ● خدمت به نوع انسان از جمیع نژادها، ادیان و ملل
- ● اهمیتِ فراوانِ شأن و حرمت بیماران
- ● در درجۀ اول کمک به مستمندان و کسانی که به علت فقر از مراقبت های پزشکی محرومند
- ● مساعدت به پزشکان در تهران و نواحی مجاور در حل مشکلات مربوط به تشخیص (بیماری ها)
- استفاده از بهترین امکانات پزشکی موجود و مشورت با پزشکان غربی و کسب هدایت از آن ها (۱۵)
حضور دکتر مودی در کشور باعث نوآوریِ بزرگی در ایرانِ آن زمان شد و آن هم وجود پزشک زن برای بانوان بود. تا آن دوره، بیمارستان های دولتی بخش جداگانه ای برای بانوان نداشتند. بیمارستان صحت نه تنها اولین تسهیلات پزشکی کشور بود که کلینیک تخصصی برای معاینۀ زنان داشت، بلکه در صورت لزوم بانوان می توانستند در آن بخش بستری هم بشوند. در ابتدا این امرِ مهم به عهدۀ دکتر مودی که متخصص زایمان و بیماری های زنان بود گذاشته شد. ولی از سال بعد (۱۹۱۱)، یک پرستارِ دوره دیدۀ آمریکائیِ بهائی بنام الیزابت استوارت (Elizabeth Stewart) هم به تهران آمد تا به دکتر مودی کمک کند. با محبوبیتِ روز افزونِ بیمارستان صحت و کمبود شدید پزشک زن برای زایمان و مداوای بانوان در تهران، دکتر مودی درخواست کرد دکتر سارا کلاک (Dr. Sarah Clock) هم برای کمک به او به ایران مهاجرت کند. دکتر کلاک نیز این مسولیت را پذیرفت و در زمستان سال ۱۹۱۱ وارد تهران شد. دکتر یونس خان افروخته که فارغ التحصیل دانشگاه بیروت بود نیز از سال ۱۹۱۰ به عنوان پزشک و جراح عمومی در بیمارستان صحت مشغول به کار شده بود. در چند سال اول، هر روز لا اقل یکی از بزشکانِ بیمارستان، مطابق برنامۀ قبلی، مطب خصوصی خود را تعطیل می کرد و در بخش بیمارانِ سر پایی خدمت می کرد. ابتداء پزشکانِ غیر بهائی از بیم اَنگِ بهائی خوردن تمایلی به بستری کردنِ بیماران خود در بیمارستان صحت نداشتند. بسیاری نیز از روی تعصبات دینی، بیمارستان صحت را نجس می دانستند. ولی با گذشت زمان، نگرشِ عامۀ مردم نسبت به این بیمارستان تغییر کرد.احتمالا یکی از دلایل این تغییر نقش مهمی بود که بیمارستان صحت در جلوگیری از گسترش آنفلونزا پس از خاتمۀ جنگ جهانی اول داشت . در آن دوران، بسیاری از پزشکان تهران از شهر گریختند، ولی پزشکان بیمارستان صحت در تهران ماندند و به مداوای بیماران ادامه دادند.
تأسیسِ مدارسِ دخترانه در ایران
در جامعۀ مرد سالار ایران در عهد قاجار که بر اساس موازین اسلام سنتی اداره می شد زنان با مشکلات بیشماری روبرو بودند. زندگی بسیاری از زنان شهر نشین که از طبقات متوسط یا مرفه جامعه می آمدند محدود به اندرونی خانه ها بود، ابتدا در خانۀ پدر و بعد در خانۀ شوهر. نقش زن در این خانواده ها بیشتر خانه داری و تولید مثل بود. بنابراین تعلیم و تربیت آنان از اهمیت ویژه ای برخوردار نبود. اولین مدارس پسرانه و دخترانه در ایران توسط مبلغینِ مسیحی در نیمۀ اول قرن نوزدهم پایه گذاری شد. برای نمونه، آنها نخستین مدرسۀ دخترانه در کشور را در سال ۱۸۳۸ میلادی در ارومیه تأسیس نمودند. مدتی بعد، مدارس دخترانه و مختلطِ قومی-مذهبی میان ارمنی ها، یهودیان و زرتشتی ها تأسیس شد. ایجاد مدارس خصوصی برای دختران تنها در اوائل قرن بیستم در تهران آغاز شد. مدارس دخترانۀ بهائی هم در همان دوران با باز شدن مدرسۀ دخترانۀ قزوین در سال ۱۹۰۹ آغاز شد. طرازیه سمندری بانی این مدرسه از مدّتی قبل از آن تاریخ نیز در منزل خود برای گروهی از دخترانِ قزوین کلاسهای تعلیم و تربیت برگذار میکرد. (۱۶)
تنها پس از جنگ جهانی اول بود که مدارس دولتیِ دخترانه در ایران بنیان گذاری شد. قبل از آن دوران، تنها آموزشِ رسمیِ دختران در مکتب خانه های سنتی بود که در آنها اصولِ اولیۀ خواندن و نوشتن و مبانیِ اسلام تدریس می شد. دخترانی که در خانواده های ثروتمند یا اشرافی بزرگ شده بودند عموما آموزش خصوصی در منزل می دیدند. (۱۷) یکی از موانع بزرگ در راه تأسیس مدارس دخترانه در ایران مخالفت روحانیون مرتجع نظیر شیخ فضل الله نوری بود که نه فقط تأسیس مدارس دخترانه را مترادف با ترویجِ فحشاء در میان دخترانِ مسلمان می دید، بلکه اصلِ جنبش مشروطیت را ساختۀ بابی ها و طبیعیون می دانست:
از بدو افتتاح این مجلس [مشروطیت] جماعت لاقید لاابالی لامذهب از کسانی که سابقاً معروف به بابی بودن بودهاند و کسانی که منکر شریعت و معتقد به طبیعت هستند همه در حرکت آمده و به چرخ افتادهاند. سنگهاست که به سینه میزنند و جنگ هاست که با خلق خدا میکنند و دیگر روزنامهها و شب نامهها پیدا شد. اکثر مشتمل بر سب علماء اعلام و طعن در احکام اسلام و اینکه باید در این شریعت تصرفات کرد… از قبیل اباحه مسکرات و اشاعه فاحشه خانهها و افتتاح مدارس تربیت نسوان و دبستان دوشیزگان و صرف وجوه روضهخوانی و وجوه زیارات مشاهد مقدسه در ایجاد کارخانهجات و در تسویه طرق و شوارع و در احداث راههای آهن و در استجلاب صنایع فرنگ. (۱۸)
عقاید اروپائیان در موردبابی ها و بهائیان
کشف حجاب طاهره در بدشت و تعابیر اشتباه از وقایع آن گردهمائی بهانه ای شد تا بابی ها و پس از آنها بهائیان آماج حملات خصمانه ای که غالبا عصمت و عفت جامعۀ آنان را نشان گرفته بود قرار بگیرند. برای مثال، برخی مسلمانان آزادی گسترده تر زنان بابی و بهائی را به فساد اخلاقی تعبیر می کردند. یادداشتی از کنت دوگوبینو که بین سال های ۱۸۵۵ تا ۱۸۵۸ عضو سفارتخانۀ فرانسه در تهران بوده است و از ۱۸۶۲ تا ۱۸۶۳ نیز سِمَتِ کاردارِ آن سفارت را عهده داشته است نشان می دهد چنین اتهامات بی اساسی علیه بابی ها از یک دهه پس از شهادت طاهره قرةالعین در میان مسلمانان رایج شده بود. گوبینو از قول یکی از آشنایان مسلمان خود می نویسد:
مسلمانان بابیان را متهم به داشتن جلسات عاشقانۀ مخفی می کنند که در آنجا چراغ ها خاموش می شود و همه گونه بی عفتی مجاز است. (۱۹)
بابی ستیزان و بهائی ستیزان همین اتهامات را تا به امروز تکرار می کنند. ولی اینگونه تهمت ها علیه بابی ها و بهاییان مانع از پیشرفت دختران و زنان در جوامع آنها نشد. حتی از دهۀ ۱۸۸۰، بهائیان در برخی شهرها و قصبات ایران مدارس سنتیِ کوچک یا مکتب تأسیس کرده بودند که توسط یک معلم خصوصی اداره می شد. یکی از میسیونر های آلمانیِ ساکن ارومیه بنام کریستیان کوزله (Christian Kozle) در این مورد می نویسد: «بابی ها ارزش زیادی برای تعلیم و تربیت اطفال قائلند و در این میان دختر و پسر برای آنها یکسان است.» (۲۰)
تأسیسِ مدارسِ دخترانۀ بهائی در ایران
حدود ۳۰ سال قبل از آغازِ نهضتِ مشروطه، در سال ۱۸۷۳، بهاءالله در «کتاب اقدس» تعلیم و تربیت پسران و دختران را از وظایف اجباری والدین بر شمرده بود و تاکید کرده بود که اگر والدین به هر دلیلی قادر به انجام این وظیفه نباشند، شوراهای انتخابیِ محلیِ بهائی باید این مسولیت خطیر را به عهده بگیرند. (۲۱) درسال ۱۸۷۵، عبدالبهاء هم در یکی از مشهورترین آثار خود «رسالۀ مدنیه» تعلیم وتربیت عمومی و تدریس علوم و صنایع را از جمله ملزومات برای تجدد در ایران دانسته بود.
بهمین جهت، ابتداء بین سالهای ۱۸۹۷-۱۸۹۹ میلادی، بهائیان اولین مدرسۀ مدرن خود به سبک اروپائیان را در تهران به نام «مدرسۀ تربیت بنین (پسران)» تأسیس کردند و ده سال بعد اولین مدرسۀ دخترانه آنها در قزوین افتتاح شد. انگیزۀ دیگر برای تأسیسِ مدارس دخترانه میان بهائیان لوح یا نامۀ جدیدی از عبدالبهاء بود که آن را خطاب به بهائیان غرب در اواخر سال ۱۹۰۶ نوشته و مجدداً ازاهمیت تعلیم و تربیت فرزندان سخن گفته و تأکید نموده بود که تعلیم و تربیت دختران به عنوان مادرانِ آینده حتی از تعلیم و تربیت پسران هم مهم تر است. سه سال پس از آن نامه، در همان سالِ ورود دکتر مودی به ایران (۱۹۰۹)، مدرسۀ دخترانۀ قزوین به نام «مدرسۀ توکل بنات» ایجاد شد. با گذشت زمان، تعداد این مدارس به سرعت رو به افزایش گذاشت، به طرزی که در سال ۱۹۳۳ تعداد مدارس دخترانۀ بهائی در سراسر ایران به بیش از ۲۰ رسیده بود که ۱۴۵۸ دانشجوی دختر بهائی و غیر بهائی در آنها مشغول تحصیل بودند.(۲۲)
با وجود اینکه هدف اولیۀ سفر دکتر مودی به ایران و اقامت او در آن کشور ارائۀ خدمات پزشکی به زنان و دختران بود، وی از بدو ورودش به آن خطه متوجهِ محرومیت های متعدد دختران و زنان شد و از این مساله رنج می برد. او اغلب می گفت «دل من برای این فراموش شدگان پر از درد است.» (۲۳) از این رو، وی با کمک برخی از مردانِ بهائی ایرانی، نظیر دکتر عطاءالله بخشایش که از مؤسسین بیمارستان صحت و نیز مدرسۀ تربیتِ پسران بود، و با دکتر مودی همفکر بودند تصمیم به تأسیس مدرسۀ دخترانه در تهران گرفت. برای تأمین مخارج این مدرسۀ دخترانه، در آوریل سال ۱۹۱۰، بهائیان تهران پنج جلسه جهت جمع آوری اعانه منعقد کردند. در سه جلسۀ اول که حدود ۳۰۰ تن از مردان بهائی در آن شرکت کردند ۵۷۰ تومان جمع آوری شد. در دو جلسۀ دیگر که مختص بانوان بود نیز ۴۲ تومان حاصل شد. مجموعۀ این اعانات حدود ۶۰۰ دلار آنزمان بود که رقم قابل ملاحظه ای برای یک جامعۀ نسبتاً کوچک دینی بود. (۲۴) چند ماه قبل از این جلسات، به همت سیدنی اسپریگ (Sidney Sprague) و احمد سهراب که آنزمان در امریکا زندگی می کرد، در آمریکا هم بهائیان آن کشور یک انجمن خیریه به نام «انجمن آموزشی ایران و آمریکا» تشکیل دادند که هدف آن جمع آوری کمک های مالی از بهائیان آمریکا برای پرداخت شهریۀ دختران دانش آموز بهائی و غیر بهایی که استطاعت مالی برای هزنیۀ تحصیل نداشتند بود. (۲۵) حق عضویت در این انجمن یک دلار و هزنیۀ سالانۀ عضویت در آن ۱۸ دلار بود.(۲۶) جلسۀ اول این انجمن با حضور بیش از ۳۵۰ نفر در ۸ ژانویه ۱۹۱۰ در واشنگتن دی سی بر گذار شد . آقای چارلز راسل (Charles Russell) دیپلمات تازه انتخاب شدۀ آمریکا برای ایران نیز هنوز آمریکا را به قصد ایران ترک نکرد بود. او نیز به همراه نمایندۀ حکومت ایران در آمریکا در این جلسه شرکت کرد. (۲۷)
جلسه با موفقیت تمام برگذار شد و انجمن اولین گرد همائی سالانه اش را در روزهای ۱۶-۱۷ ژوئن سال ۱۹۱۰ در واشنگتن دی سی برگذار کرد. حامیان مالی دانش آموزان نیز قرار شد عکسی از دانشجوی حمایت شده دریافت کنند. بین سال ۱۹۱۰ تا۱۹۱۱، بهائیان ایران ابتداء سه مدرسۀ کوچک به نام های «مدرسۀ سرِ قبرِ آقا» (۱۹۱۰) ، «مدرسۀ دوشیزگان وطن» و«مدرسۀ تربیت بنات» (۱۹۱۱) در نقاط مختلف تهران مختصِ دختران بهائی تأسیس کردند. ولی در همان ایام، دکتر مودی تلاش می کرد مسؤلین مدرسۀ تربیت پسران را متقاعد سازد یکی از این مدارس کوچک را به عنوان شعبه ای از مدرسۀ تربیتِ بنین (پسران) بپذیرند. آنها نیز سر انجام مدرسۀ سرِ قبرِ آقا را به این منظور بر گزیدند و آن مدرسه با ۳۰ دختر بهائی از خانواده های فقیر تهران به کار خود ادامه داد. روز ۸ آوریل سال ۱۹۱۱، مدرسۀ تربیت بنات (دختران) هم به عنوان شعبۀ دیگری از مدرسۀ تربیتِ پسران آغاز به کار کرد. ولی به علت کمبودِ زنان تحصیل کرده، حتی در تهران، بهائیان مجددا از هم کیشانِ آمریکائی خود در خواست کمک کردند. به این منظور، خانمِ جوان و بسیار خَلّاقی به نام دوشیزه لیلیان کپِس (۱۹۲۰-۱۸۷۸) عازم ایران و در سپتامبر سال ۱۹۱۱ وارد کشور شد. اولین ناظم مدرسۀ دخترانۀ تربیت وفائیه مدحت معروف به «خانم بزرگ» بود که حدود ۱۹ سال در این سِمَت باقی بود و پس از وی روح انگیز فتح اعظم که خود از دانش آموزان سابق مدرسه بود به این سِمَت منصوب شد.
در طول حدود ۲۳ سالی که این مدرسه فعالیت می کرد (۱۹۳۴-۱۹۱۱)، سه مدیرآمریکائی در آن خدمت کردند: لیلیان کپِس که به سرعت در میان همگی به میس کپِس (Miss. Kappes) شهرت یافت از سال ۱۹۱۱ تا زمان مرگ نا بهنگام اش در تهران در سال ۱۹۲۰ مدیر مدرسه بود. پس از او دکتر جِنِویو کُی (Genevieve L. Coy) که دکترا در تعلیم و تربیت از دانشگاه کلمبیا داشت و متخصص آموزش به دانش آموزان با استعداد (gifted students) بود در سال ۱۹۲۲ به عنوان جایگزین میس کپِس وارد ایران شد و تا سال ۱۹۲۴ در این سِمَت باقی ماند. پس از او در سال ۱۹۲۹، اَدلِید شارپ به عنوان آخرین مدیر مدرسۀ تربیت دختران تا زمان بسته شدنِ مدارس بهائی در سال ۱۹۳۴ در این پُست خدمت کرد. وقتی دکتر کُی وارد ایران شد و بهائی بودن وی محرز گردید، تمامی کتابهای بهایی که او همراه داشت در بندرِ انزلی توقیف شد و حدود ۳۰۰ نفر از مردم منطقه به این امید که کتابهای وی قرار است در حضور مردم سوزانده شود در محل اجتماع کردند. (۲۸)
دلایل رشد سریع و محبوبیت مدرسۀ تربیت دختران:
با آغازِ مدیریت مّدَبِرانۀ لیلیان کَپِس در مدرسۀ تربیتِ دخترانِ بهائی در تهران، این موسسۀ آموزشی وارد مرحله نوینی از رشد خود وارد شد، بطرزی که ظرف مدت نسبتا کوتاهی مدرسۀ تربیت به عنوان یکی از بهترین مدارس دخترانۀ تهران شناخته شد و این موقعیت ممتاز را تا زمان بسته شدنش در سال ۱۹۳۴ حفظ کرد. کَپِس نه فقط مدیر و آموزگار توانایی بود بلکه در علوم و کارهای زنانه از قبیل خیاطی، خانه داری، بهداشت، و اقتصاد خانواده هم مهارت داشت. (۲۹) از این رو، در مدت کوتاهی، آموزش این مهارت ها را جزو مواد درسی مدرسۀ تربیت قرار داد. در کمتر از ۱۰ سال، تحت مدیریتِ ماهرانۀ او، تعداد دانش آموزان مدرسه از ۳۰ نفر به ۳۰۰ نفر رسید. با وجود این رشد شگفت انگیز، هدفِ نهائی کَپِس نه فقط آموزش دختران ایران بلکه آموزش زنان ایرانی برای تدریس در مدارس کشورشان بود تا ایرانیان بتوانند بدون کمک دیگران مدارس خود را اداره کنند و امر آموزش دانش آموزان را در سراسر کشور مستقلاً به عهده بگیرند. (۳۰)
این هدف دردوران مدیریت کَپِس تحقق یافت و تعداد روزافزونی از آموزگارانِ مدرسه از میان فارغالتحصیلان تربیت استخدام شدند. پس از درگذشت وفائیه مدحت ناظم مدرسۀ تریبت، روح انگیز فتح اعظم یکی از دانش آموزان پیشین مدرسه به بالاترین مقام یعنی ناظمی مدرسه منصوب شد. «این نوآوری آموزشی ایرانی-آمریکایی که کَپِس در آن نقش داشت به سود بهائیان و غیربهائیان بود زیرا در صد چشمگیری از دانشآموزانِ تربیت مسلمان بودند.» (۳۱)
به علاوه، دکتر مودی معتقد بود بهداشت و سلامتی دختران و زنان ایران پیوندی ناگسستنی با تعلیم و تربیت آنها دارد و از اینکه در بسیاری از منازلِ ایران حتی ساده ترین معیار های بهداشتی رعایت نمی شد گله مند بود. (۳۲) بهمین دلیل او با کمک دکتر کلاک و الیزابت استوارت دست به ابتکارات جالبی در مدارس بهائی زد که در دوران مشروطه و اواخر عصر قاجار بی سابقه بود. اولین نو آوری، تدریس مبانی بهداشت به دانش آموزان بود. برای این امرِ مهم، دکتر کلاک که در درجۀ اول برای خدمت در بیمارستان صحت به ایران آمده بود قرار شد هفته ای یکبار نیز در مدرسۀ تربیت دختران تهران به تدریس علم تشریح یا کالبدشناسی (Anatomy)وهمچنین اندام شناسی (physiology) بپردازد. الیزابت استوارت هم که فارغ التحصیل رشتۀ پرستاری بود به تدریس کمک های اولیه (First Aid) و پرستاری (Nursing) پرداخت. دکتر کلاک تصدیق می کند که در آنزمان «این مدرسه تنها مدرسهای در سراسر کشور بود که چنین موادی را به این ترتیب آموزش می داد.»(۳۳) یکی دیگر از نو آوری های زنانِ بهائیِ امریکایی تلقیح یا واکسینه کردن تمامی دانش آموزان مدارس تربیت بود. در این مورد دکتر کلاک می نویسد: «در سال ۱۹۲۰ با دیدن چند تن از مبتلایان به آبله در مطب مودی، و بیم شیوع این بیماری حدود ۲۰۰ دختر را با واکسن آبله تلقیح کردیم. رفتار دخترها در نهایت آرامش بود و فقط دو یا سه نفر از آنها سر و صدا کردند. جالب این که خانوادۀ همین دخترها دیگر بچه های خود را هم برای واکسن زدن نزد ما آوردند.» (۳۴)
محیط بازترِ مدرسه تربیت نیز یکی از عواملِ جذبِ بعضی خانواده های غیر سُنَّتی شد. زیرا آنها با مدارس مسلمان و سنتی تر شهر نزدیکیِ فکری و سلیقگی نداشتند. سَتّاره فرمانفرمایان، از نوادگان قاجار که از او به عنوان «مادر مددکاریِ اجتماعی در ایران » یاد می شود یکی از دانشآموزانِ سابقِ مدرسۀ تربیت بود. او آزادیِ رقصیدن، آوازخواندن، و بلند دعاکردن بدون ترس از سرزنش و توبیخ، و برنامۀ درسی مبتنی بر مُدارا و محبت به همگان را به بهائی بودن این مدرسه نسبت داده است.» (۳۵) یکی دیگر از نو آوری های کپِس استفاده از عکس های کوچکِ آگهی های پشت مجلاتِ آمریکائی مثل مجلۀ «زنانِ خانه»(The Ladies’ Home Journal) و استفاده از نقشه های کره زمین برای آموزش جغرافی و آشنا ساختن دانش آموزان با قارههای جهان بود. وی برای تشویق دانش آموزان، این عکس ها را قیچی می کرد و آنها را در دفتر املای شاگردان می چسباند. دانش آموزان با نگاه و دقت به این تصاویر نه فقط تشویق می شدند و مطالب جدیدی نیز می آموختند بلکه متوجه می شدند در جهانِ اطراف شان چه می گذرد. کپِس حتی از هم کیشان خود در آمریکا خواسته بود سوزن های خیاطی و گلدوزی برای او به ایران بفرستند تا وی از آنها برای تدریس در مدرسۀ تربیت استفاده کند. (۳۶)
نو آوریِ بزرگِ دیگرِ کپِس تدریس اخلاقیات و منش و شخصیت به دختران بود. دکتر سارا کلاک در مورد منش و شخصیت مردم ایران موضع انعقاد آمیزی داشت: «یک نفر را نمی توان یافت که بتوان به حرفش اعتماد نمود، حتی یک نفر.» (۳۷) به همین دلیل، دکتر کلاک و کپِس معتقد بودند آموزش اخلاقیات بویژه راستگوئی باید از مواد درسی مدرسه تربیت باشد. کپِس تا جایی پیش رفت که اگر دخترانِ مدرسه به دروغ گویی متوسل می شدند دهان آنها را با صابون می شست. همین روش ها به تدریج چنان تأثیری در منش و شخصیت دانش آموزان تربیت به وجود آورد که تفاوت میان آنها و شاگردان دیگر مدارس آشکار شد، به نحوی که، در یک مورد، بازرس دولت به دکتر کلاک اظهار داشت: « موقعی که دانش آموزان برای امتحانات جمع می شوند من همیشه می توانم تشخیص بدهم کدامیک از آنها شاگردان مدرسۀ تربیت هستند.» (۳۸) تمرکز مداوم کپِس روی رفتار، منش و شخصیت دخترانِ تربیت پس از درگذشت او هم ادامه یافت. در سال ۱۹۲۶ دکتر کُی گزارش داد «آموزگارانِ مدرسۀ تربیت آرام ولی بطور مداوم تلاش می کنند عادت به راست گویی، امانت داری، مهربانی و مدارا با دیگران را دردانش آموزان خود پرورش دهند.» (۳۹) پس از موفقیت مدرسۀ تربیت درآموزش اخلاقیات به دختران ، طولی نکشید که این دروس به مواد درسی مدارس دخترانۀ مُبَلّغینِ دینیِ آمریکایی در تهران هم اضافه شد. (۴۰)
یکی دیگر از دلایلِ محبوبیتِ مدرسۀ تربیت بنات معیار های عالیِ آموزشیِ آن بود. در دورانِ مدیریتِ کَپِس ، وی ترتیبی داد که تنها سه سال پس از گشایشِ مدرسه، یعنی از سال ۱۹۱۴، تمام دانش آموزانِ کلاس ششم دبستان در پایان سالِ تحصیلی توسط هیئت آموزش و پرورش دولت امتحان شوند. بسیاری معتقد بودند دختران تربیت هنوز قادر به قبولی در این امتحان دولتی نبودند. یک سال قبل تنها پنج دانش آموزِ دبستانِ ناموس (اولین دبستان دخترانه در ایران) موفق به قبولی در این امتحان شده بودند. با این حال، در سال ۱۹۱۵ دوازده دانش آموز و در سال ۱۹۱۶ هیجده دانش آموز مدرسۀ تربیت موفق به دریافت دیپلم کلاس ششم شدند. در سال ۱۹۱۶، تعداد کل دانش آموزان مدرسۀ تربیت دختران ۱۶۳ نفر بود، در حالیکه تعداد دانش آموزان بزرگترین مدرسۀ دخترانۀ تهران یعنی ناموس و شعبۀ دیگرش ۲۶۷ نفر بود. با اینحال، از مدرسۀ ناموس تنها ۱۰ دانش آموز کلاس ششم موفق به دریافت دیپلم شدند. (۴۱)تاثیر روش های مثبت و موثر کَپِس به حدی بود که حدود پنج ماه قبل از درگذشت او، دکتر کلاک در نامه ای نوشت «به فاصلۀ چهار یا پنج سال، تمام مدارس دیگر در حالِ به کار بستنِ ایده های کَپِس هستند. اگر یک سال او ایدۀ جدیدی به کار گیرد، سال بعد آنها هم همان کار را می کنند.» (۴۲) حتی وسائل و ایده های تزئینی که کَپِس برای جشنِ فارغ التحصیلی از آنها استفاده می کرد مورد تقلید دیگر مدارس قرار می گرفت. (۴۳) درجۀ اعتبارِ مدرسۀ تربیت بنات به حدی رسیده که از میان ۱۲ نفر از فارغ التحصیلان سال ۱۹۱۵ آن، ۸ نفر به فاصلۀ چند ماه در مدارس دخترانۀ تهران به عنوان آموزگار استخدام شدند. از این تعداد ۳ نفر در مدرسۀ تریبت و ۵ نفر در دیگر مدارس تهران مشغول تدریس شدند. (۴۴)
یکی از مهمترین اقدامات کَپِس که از آموزشِ دختران در مدارس فراتر می رفت کمک به والدین برای درک اهمیت آموزش دختران و دیگر مسائلی بود که تاثیر مستقیم در شرایط اجتماعی زنان در جامعۀ ایران داشت. به همین جهت، کَپِس تصمیم به برگذاری یک گردهمائی ماهانه با مادران در مدرسۀ تربیت بنات گرفت که تا آنزمان در ایران بی سابقه بود. ولی او قبل از به اجرا گذاشتنِ این ایده درگذشت. اما دانش آموز ایرانی قدسیه اشرف که به تشویق دکتر مودی به آمریکا سفر کرده بود و از دانشگاه کلمبیا فوق لیسانس در تعلیم و تربیت دریافت کرده بود و در سال ۱۹۲۰ به ایران بازگشته بود، ایدۀ گردهمائی های ماهانۀ کَپِس با مادران را به اجرا گذاشت. در سال ۱۹۲۲، مدیر جدید مدرسۀ تربیت دکتر جِنِویو کُی گزارش داد که این گردهمائی ها بسیار موفق بوده اند و بعضی اوقات تا ۲۵۰ زن در آن شرکت می کنند. (۴۵)
در نوشتۀ دیگری، دکتر جِنِویو کُی گزارش داد در این گردهمائی ها معمولا بین ۳۰۰ تا ۴۰۰ زن حضور دارند و در طولِ آن جلسات زنان به خواندن سرود، ایراد سخنرانی، گفتگو با یکدیگر، و حتی نمایشِ ژیمناستیک مشغول می شوند. (۴۶) در عصری که بسیاری دختران به ازدواج و خانه داری در سن کم تشویق یا وادار می شدند، گردانندگانِ مدرسۀ تربیت در صدد القای اهمیت آموزش دختران و تشویق آنان به ادامۀ تحصیل و ورود به دبیرستان بودند. بسیاری از زنانِ شرکت کننده در گردهمائی های ماهانۀ مدرسۀ تربیت در آن روزها بی سواد بودند. (۴۷) علاوه بر قزوین و تهران، بهائیان در سالهای بعد ۸ مدرسۀ دیگر که از طرف دولت اعتبار نامۀ رسمی برای تدریس به دختران داشتند نیز در همدان، یزد، کاشان، نجف آباد، آباده و اُسکو دایر کردند. از این میان، مدارسِ نجف آباد و اُسکو تنها مدارسِ دخترانه در آن مناطق بودند. در یزد بهائیان ۳ مدرسۀ دخترانه و یک مدرسۀ پسرانه باز کردند. (۴۸)
احترام به نمادها و مَناسکِ ملّی ایرانیان
یکی دیگر از نو آوری های کَپِس پایبندی به نماد ها و مناسک ایرانیان در مدرسۀ تربیت بود. برای نمونه، در مراسمِ جشن پایان سالِ دانش آموزان، نمادهای ملیِ آن دوران از قبیل عکس پادشاه و پرچم سه رنگ ایران به چشم می خورد و آوازهای میهن پرستانه مثل «ای ایران» و «وطنم» خوانده می شد. مدت کوتاهی قبل از در گذشت غیر منتظره اش، کَپِس شخصا پارچه ای از جنس ابریشم خرید و به کمک وفائیه مدحت از آن یک پرچم زیبای ایران دوخت و از دکتر مودی خواست آنرا برای مدرسۀ بهائی Green Acre در ایالتMaine در آمریکا بفرستد تا در آنجا بر افراشته شود. هنگامی که پرچم به آمریکا رسید کَپِس در گذشته بود. دکتر مودی پرچم را برای دوستش خانم اگنس پارسُنزAgnes Parsons) ) فرستاد بود و از وی خواسته بود که پس از برافراشتنِ پرچم از بهائیانِ آمریکا بخواهد به یاد کَپِس برای توسعۀ مدرسۀ تربیتِ دختران اعانات مالیِ داوطلبانه شان را به ایران بفرستند. (۴۹)
مراسم پایان سال تحصیلی ۱۹۱۷ در باغِ مجاورِ مدرسۀ تربیتِ بنات بر گذار شد و حدود ۳۰۰ زن در آن شرکت کردند. با کمک دکتر کلاک، ایوان جلوی باغ که قرار بود مراسم اهدای دیپلم در آنجا بر گذار شود با گیاهان سبز که بصورت زنجیره ای بافته شده بودند آذین بندی شده بود. در وسط، عکسی از پادشاه کشور در میان تاجِ گُلِ با شکوه و زیبایی قرار داده بودند. در اطراف نیز تعداد زیادی پرچمِ سه رنگ ایران نصب شده بود. دخترانِ کلاس سوم تا ششم با پرچم های ایران که خودشان درست کرده بودند و حتی نقشِ شیر و خورشید روی پرچم نیز توسط خودِ دختران ترسیم شده بود در صفی منظم وارد باغ شدند. وقتی دختران به صحن درجلوی ایوان می رسیدند، آموزگاران پرچم ها را از دستِ دختران می گرفتند و آنها را روی تزئیناتِ گیاهیِ آنجا آویزان می کردند.قبل از اینکه این دختران وارد مدرسۀ تربیت بشوند، شاگردان حتی رنگهای پرچمِ کشورِ خود را نمی دانستند. به استثنای فارغ التحصیلان که همگی لباسِ سفید بوشیده بودند، بقیۀ دانش آموزان همگی در لباس های شان به نحوی رنگ های سبز، سفید و قرمزِ پرچم ایران دیده می شد.
برنامه با ترکیبی از خواندنِ سرود و اشعار به زبانهای فارسی و انگلیسی، دکلمه ای به زبان فرانسه، و سپس خواندنِ مقالاتی در مورد بهداشت و نیاز به اضافه کردن کلاس های بالاتر (دبیرستان) ادامه یافت.نقطۀ اوج برنامه سرودی بود که تمام دانش آموزان و آموزگارانِ مدرسۀ تربیت به احترامِ پرچم ایران خواندند. پس از آن، یک گروه پنج نفره از دانش آموزانِ کلاس سوم از استان های مختلف کشور سرود«سر زمین ما» را خواندند و سپس دانش آموزانِ کلاس چهارم سرود «ایران» را خواندند. برنامه ترکیبی از ایده های پیشرفته از قبیل نمایش ژیمناستیک هم بود… در پایانِ برنامه، یکی از شاهزاده خانم هایی که در ردیف اول نشسته بود با اشاره از میس کَپِس خواست از صحنه پائین رفته به نزد او برود. سپس انگشتر طلائی خود را که حاوی حروف اول نام و نام خانوادگی اش بود از انگشت در آورد و آنرا در انگشت میس کَپِس جای داد. این شاهزاده همچنان پیام کوتاهی را روی کاغذی نوشت و از یکی از آموزگاران مدرسه خواست آنرا برای حضار بخواند. پیامِ شاهزاده حاوی تشکری بود از مسئولین آمریکائیِ مدرسه به خاطر خدماتی که به دانش آموزان ایرانی ارائه کرده بودند. (۵۰)
با آغازِ سالِ تحصیلی ۱۹۱۳-۱۹۱۴، مدرسۀ تریبت برای تمام سال های دورۀ ابتدائی کلاس های درسی داشت. در سال ۱۹۱۴، تعداد شاگردان مدرسه به ۱۶۰ دانش آموز و در سال ۱۹۲۰ به ۱۹۷ دانش آموزِ دختر و ۱۱ معلم زن از جمله لیلیان کَپِس و وفائیه مدحت رسیده بود. در همان سال و مدت کوتاهی قبلی از مرگ ناگهانی اش، کَپِس گزارش داد که احترام مدرسۀ تربیت بقدری بالا رفته است که حالا بسیاری از مسلمانان ترجیح می دهند دختران شان را به این مدرسه بفرستند تا مدارس دخترانه ای که توسط مسلمانان اداره می شود. (۵۱)
در گذشت لیلیان کپِس
در اواخرِ نوامبرِ سال ۱۹۲۰، پس ازسه روز مبارزه با بیماری حصبه، لیلیان کَپِس که تنها ۴۲ سال داشت در میان ناباوری همگان، حدود ۳۰ دقیقه پس از نیمه شبِ اول دسامبر از بیماری حصبه در گذشت. یکی از شاگردانِ وی شرایطِ آن روزِ غم انگیز را برای آیندگان ثبت کرده است:
ما در کلاس نشسته بودیم و هنوز درس شروع نشده بود. تک زنگی زدند. بچه ها سکوت کردند. مبصر کلاس ها را به دفتر خواندند. پس از برگشتِ مبصر به کلاس، به معلم اظهار کرد خودِ شما به دفتر مراجعه کنید. پس از نیم ساعتی معلم بسیار اندوهگین به کلاس آمده و چیزنی نگفت. ولی اظهار نمود که امروز کلاس تعطیل است و بچه های بزرگتر در کلاس های بالاتر باید برای رفتن به محلی خود را حاضر کنند. هوا سرد بود و برف از شب قبل روی زمین نشسته بود. اما اکنون آفتاب می درخشید. کم کم صف هائی در مدرسه از شاگردان بزرگ تشکیل شد. ولی تا ظهر به بچه های کوچکتر اجازۀ خروج از مدرسه را ندادند. اولیای مدرسه و بیشترِ معلمین در جلوی صفِ شاگردان ایستادند و سپس صف ها به حرکت آمدند. از زبان یکی از بچه ها شنیدیم که رئیس مدرسه تربیت بنات میس کَپِس فوت کرده است و معلمین و شاگردان برای تشییع و بخاک سپاری او به ورقائیه (۵۲) رفته اند. باری چون ظهر به خانه آمدم، چشم های گریان خواهرانم که آنها نیز به تازگی معلم مدرسه تربیت دخترانه شده بودند گواهی می دادند که میس کَپِس در دل همه چه مقامی داشته است. در روزنامه ای که آنروز به خانۀ ما آوردند عکس او و شرح حالش منعکس بود. (۵۳)
در مراسم با شکوه تشییع جنازۀ کپِس که بیش از ۵۰۰ نفر در آن شرکت کردند، برای اولین بار در تاریخ ایرانِ معاصر زنان در کنار مردان بودند. آنها در یک روز سرد و برفی گُل در دست از خیابان های فردوسی و یوسف آباد گذشتند و قدم زنان وارد ورقائیه شدند. پس از آنکه دانش آموزان در مدح میس کَپِس سخنانی هائی ایراد کردند، مراسمِ خاک سپاریِ او در میان اندوه عمیق و سوک حاضرین بر گذار شد. بنا به پیشنهاد دکتر مودی، صندوق یادبودِی هم به نام کَپِس برای کمک به تأمینِ هزینهی مدرسۀ تربیت تأسیس شد که بسیاری از ایرانیان و آمریکائی ها به آن کمک های مالی کردند.
موفقیت های مدرسۀ تربیت پس از درگذشتِ کَپِس هم ادامه یافت. در سال ۱۹۲۳، تعدادِ دانش آموزانِ تربیت به ۲۵۵ نفر رسید و مدیر جدیدِ مدرسه دکتر جِنِویو کُی (Genevieve L. Coy) گزارش داد که در آن سال تعداد شاگردانِ مسلمانِ مدرسه به ۲۰ تا ۲۵ در صدِ کُلِّ دانش آموزان رسیده بود و تربیت به عنوان بهترین مدرسۀ دختران تهران شناخته شده است. (۵۴)
تعطیلیِ بیمارستانِ صحت
در اوائلِ دهۀ بیستِ قرنِ گذشته، عواملِ مختلف دست به دست هم دادند تا شرایط را برای باز نگه داشتنِ بیمارستان صحت مشکل کنند. نخست دکتر مُنَجِّم که از پایه گذارانِ اولیۀ بیمارستان بود در سال ۱۹۲۰ در گذشت. دو سال بعد (۱۹۲۲) دکتر کلاک در اثر بیماری ذات الرّیه (pneumonia) از دنیا رفت و در همان ورقاییه در کنار یار جوان و فداکارش میس کَپِس دفن شد. در سال ۱۹۲۴ هم دکتر افروخته به آمریکا عزیمت کرد. در ژوئيۀ همان سال، معاونِ کنسولِ آمریکا رابرت ایمبری (Robert Imbrie) در واقعۀ «معجزۀ سقّاخانه» -که شرح آن در زیر درج شده- و تنها بهانه ای برای بهائی ستیزی بود با ۴۰ ضربه چاقو به قتل رسید. این حادثۀ وحشتناک نشان داد زنانِ بهائیِ آمریکایی در ایران در خطر جدی قرار دارند. از این رو، در اواخر سال ۱۹۲۴، دکتر مودی مجبور شد برای مدتی ایران را به قصد آمریکا ترک کند و الیزابت استوارت را نیز همراه خود ببرد.
معجزۀ سقّاخانه
پس از تأسیس بیمارستان صحت، با نقشی که زنان آمریکائی در بهبود شرایط بهداشتیِ زنان و دخترانِ ایران داشتند و سهمی که در تأسیس مدارس دخترانه در ایران به خصوص مدرسۀ تربیت دختران در تهران ایفا کرده بودند، احساسات ضد بهائی و ضد آمریکائی در تهران فزونی گرفت. اواسط سال ۱۹۲۴ در تهران شایعاتی مبنی بر وقوع یک معجزه درسقّاخانۀ آقا شیخ هادی درشهر منتشر شد. «بر اساس این شایعه، شخصی مسلمان در کنار چاه سقّاخانه با بر زبان آوردنِ کلمۀ عباس افندی [عبدالبهاء] بلافاصله کور می شود. با این شایعه، سقّاخانه به صورت زیارتگاه در آمده و گروه گروه مردم مسلمان برای برآوردن جاجات خود و شفا یافتن از امراض به آنجا روی آور می شوند. فضای اطراف سقّاخانه از فریادهای ضد بهائی و ناسزاگفتن به مقدسات این دین آکنده می گردد. پس از چند روز، گفته می شود که بهاییان به انتقام این معجزه، در چاه سقّاخانه زهر ریخته اند. این شایعه انبوه جمیعتی را که هر روز به سوی سقّاخانه سرازیر می شوند افزونی می دهد. در شهر گفتگو از قتل عام بهائیان می رود و بهائیان دچار تشویش و نگرانی می شوند.» (۵۵)
روز ۱۸ ژوئيه، نایب کنسول سفارت آمریکا در تهران آقای رابرت ایمبری ( Robert Imbrie) به همراه یک آمریکائی دیگر به نام ملوین سیمور (Melvin Seymour) با کالسکه عازم محل سقّاخانه می شود تا از جمیعت عکس بگیرد. مردمِ حاضر به آنها هشدار می دهند از زنانِ مسلمان عکس نگیرند. آنها نیز بدون گرفتن عکس مشغول ترک محل می شوند که شخصی فریاد می زند اینها همان بهائیانی هستند که در سقّاخانه زهر ریخته اند. جمیعت به طرف آنها حمله می کند و هر دو نفر را از کالسکه بیرون کشیده به شدت مجروح می کنند. ماموران پلیس که دستور داشتند در تظاهرات ضد بهائی دخالت نکنند پس از حدود ۴۵ دقیقه وارد عمل می شوند و بالاخره دو آمریکائیِ نیمه جان را به درمانگاهی در نزدیکی آن محل منتقل می کنند و در دواطاقِ جداگانه بستری می نمایند. ملوین سیمور جانِ سالم به در می برد. ولی رابرت ایمبری مجدداً در درمانگاه مورد هجوم سید حسین نامی که سردستۀ جمیعت بوده قرار می گیرد و با بیش از ۴۰ ضربه چاقو و شوشکه (نوعی شمشیرِ راست و بدون انحنا) به قتل می رسد.
در پی این واقعه، تهران در وحشت فرو رفت و حکومتِ نظامی اعلام شد. قزاق ها پیاده و سواره کنترل شهر را در دست گرفتند. همسر داغدیده و بار دارِ ایمبری نیز فرزندش را از دست داد و تصمیم به ترک ایران گرفت. پس از آنکه جمیعتی حدود ۳۰۰ نفر شبانه در خیابان بیرون منزل دکتر مودی نیز تجمع کردند، برای او مشخص شد که تحت آن شرایط ادامۀ خدماتش در ایران میسر نیست. (۵۶) از این رو، در اواخر سال ۱۹۲۴، او و الیزابت استوارت ایران را به قصد آمریکا ترک کردند و در ژانویۀ ۱۹۲۵ وارد خاک آن کشور شدند. دکتر مودی سه سال آینده را در آمریکا گذراند. او ابتداء اوقات زیادی را صرف مراقبت از یار همیشگی اش الیزابت استوارت که مبتلا به بیماری سرطان شده بود کرد. الیزابت سر انجام در اکتبر ۱۹۲۶ از همان بیماری در گذشت. یکی دیگر از اقدامات مهم دکتر مودی در آن سه سال تشویق هر چه بیشتر بهائیان آمریکا به کمک های ملی به «انجمن تربیتیِ ایران و آمریکا» یا Persian-American Educational Council بود. سر انجام با آرام شدنِ شرایطِ ایران و گسترشِ مدارسِ بهائی در کشور، شوقی افندی (۱۹۵۷-۱۸۹۷) که در آن ایام رهبر جامعۀ جهانیِ بهائی بود از دکتر مودی خواست برای کمک به مدارس بهائی به ایران مراجعت کند. در ۱۷ نوامبر سال ۱۹۲۸ دکتر مودیِ ۷۷ ساله به همراه اَدلید شارپ (Adelaide Sharpe) که معلم مدرسه بود به ایران باز گشت و شارپ تا بسته شدنِ مدارسِ بهائی به عنوان مدیر و معلم مدرسه خدمت می کرد.
پس از تعطیلی بیمارستان صحت در اواسط دهۀ ۱۹۲۰ و در پی آن وقوع جنگ جهانی دوم بیماری های واگیر از قبیل تیفوس، حصبه و اسهال خونی به طرز چشم گیری افزایش یافت. در نتیجه، بسیاری از بهائیانِ فقیر و کسانی که خارج از تهران زندگی می کردند از مراقبت های بزشکی محروم ماندند. (۵۷) اما موفقیت های مدرسۀ تربیت همچنان ادامه یافت. در سال تحصیلی ۱۹۳۲–۱۹۳۳، جمعیتِ دانش آموزانِ تربیت به ۷۱۹ دختر رسیده و تعداد شاگردان بهائی و مسلمانِ آن تقریبا به یک حد بود. از ۷۱۹ شاگرد، ۳۵۹ دختر بهائی، ۳۵۲ دختر مسلمان، و ۸ دختر یهودی بودند. این رقم شاملِ دانش آموزانِ کودکستانِ تربیت هم می شد. (۵۸) مدت کوتاهی قبل از بسته شدن، محبوبیتِ مدرسۀ تربیت به درجه ای رسیده بود که آخرین مدیر مدرسه ادلید شارپ گزارش داد که آنها مجبور شده اند به علت کمبود جا از پذیرشِ دانش آموزانِ بیشتر خودداری کنند. (۵۹)
در گذشت دکتر مودی
از سال ۱۹۳۰، کهولت سن اجازه نمی داد دکتر مودی همانند گذشته به کارِ تمام وقت مشغول شود. اگرچه حتی در آن روزها هم او برای مدتی بصورت نیمه وقت برخی بیماران را می پذیرفت. سرانجام شرایط جسمی دکتر مودی رو به وخامت گذاشت و چون مجبور بود بیشتر اوقات را در رختخوابِ مریضی بگذراند، تصمیم به اقامت در منزلِ یکی از بهائیانِ تهران گرفت. شوهر خانواده نیز همانند یک فرزند از دکتر مودی پرستاری کرد. از سال ۱۹۳۳، دکتر مودی که در آنزمان ۸۲ ساله بود از شدتِ خستگی و کهولت کمتر از خانه خارج می شد. ولی دیگران روزانه به ملاقات او می رفنتد. در آن ایام او بقدری به فرهنگ و زبانِ ایرانی خو گرفته بود که حتی با آمریکائی هائی که به ملاقات وی می رفتند نیز فارسی صحبت می کرد. در پائیز سال ۱۹۳۴، مشکلاتِ قلبیِ دکتر مودی شدت گرفت و سر انجام روز ۲۳ اکتبر آن سال از دنیا رفت. خبر در گذشت دکتر مودی نه فقط بهائیان بلکه تمامی آنهایی را که با او آشنائی داشتند داغدار کرد. در مراسمِ تشییع جنازۀ او صدها نفر از جمله گروه کثیری از دخترانِ مدرسۀ تربیت شرکت کردند و در مراسمی با شکوه مزار او گلباران کردند. مدت کوتاهی قبل از در گذشت اش، شخصی از او خواست پیامی در مورد خدماتش در ایران برای آیندگان بدهد. دکتر مودی در جواب گفت: «وِلِش کنید. بسپاریدش به خدا.» (۶۰)
تعطیلیِ مدارس بهائی:
روز ۹ دسامبر سال ۱۹۳۴، یعنی تنها حدود شش هفته پس از در گذشت دکتر مودی، روزنامه های ایران گزارش دادند وزارت معارف مدارس تربیت تهران را به علت سر پیچی از دستور آن وزارت خانه بسته است. دلیل حکومت برای تعطیل کردنِ مدارس بهائی بسته بودن آن مدارس در سالروز اعدام باب یعنی پنجشنبه ۶ دسامبر آن سال بود. «علی اکبر فروتن و دکتر یونس خان افروخته که هر دو عضو از محفل روحانی ملی بهائیان ایران بودند با قرار قبلی با علی اصغر حکمت کفیلِ وزارتِ معارف ملاقات کردند تا وضعیت را برای او توضیح دهند. حکمت این توضیح را نپذیرفت و بر رعایت بی چون و چرای مقررات دولتی پافشاری کرد.» (۶۱) وقتی روز شنبه ۸ دسامبر بهائیان مجدداً مدارس خود را باز کردند، فردای آنروز نامه ای از طرف علی اصغر حکمت کفیلِ وزارتِ معارف به مدرسۀ پسرانۀ تربیت رسید مبنی بر اینکه آن وزارت امتیاز مدرسۀ تربیت را لغو کرده است و از آن تاریخ به بعد این مدرسه حقِ گشودنِ درهای خود را ندارد. ریشۀ این اقدام را باید در سیاستِ رضا شاه در آن زمان که مبتنی بر یک دست سازی و ایرانی سازیِ تمامیِ نهادهای اجتماعی در کشور بود جستجو کرد. برای مثال، سه سال پس از بستنِ مدارسِ بهائی، در سال ۱۹۳۷، دولت رضا شاه تمام مدارس ابتدائی خارجی و دو سال بعد تمامی مدارس متوسطۀ خارجی را ملی کرد. (۶۲) پس از بسته شدن مدارس بهائی، ادلید شارپ تصمیم گرفت در ایران ماندگار شود و سرانجام به عنوان اولین عضو زن و اولین عضو غیر ایرانیِ محفل ملی بهائیان ایران هم انتخاب شد. وی در سال ۱۹۷۶ در تهران در گذشت و در گلستان جاوید بهائیان آن شهر به خاک سپرده شد.
خاتمه: میراثِ زنان بهایی آمریکائی در ایران
بیمارستان صحت در اواسط دهۀ۱۹۲۰ بسته شد. بیشترِ مدارس بهائی نیز بین سال های ۱۹۳۴-۱۹۳۵ و بقیۀ آنها در سال های بعد بسته شدند. با این وجود، نقش سازنده ای که زنان آمریکائی در پایه گذاری و مدیریت این موسسات و نیز تاثیرات مثبتی که آنها در بهداشت بانوان و تعلیم و تربیت دختران ایران در نیمۀ اول قرن بیستم و پس از آن داشتند انکارناپذیراست. در عصری که کمبود بیمارستان حتی در پایتخت کشور به خوبی حس می شد، دکتر مودی، دکترکلاک و الیزابت استوارت سه زن آمریکائی، پس از تحصیلات پزشکی، از تمامی امکانات یک زندگی مرفه در کشور خود گذشتند، خانه و کاشانه را رها کردند و به یک کشور جهان سوم که از بسیاری جهات با سرزمین مادری شان قابل مقایسه نبود مهاجرت کردند. دکتر مودی اولین زنی بود که در یک بیمارستان ایرانی بخش زایمان تأسیس کرد و نیز مستقلاً در مطبش شروع به پذیرش زنان کرد. دکتر کلاک هم از جمله اولین پزشکانی بود که در ایران صدها دانش آموز مدارس را واکسینه کرد. او سر انجام در سال ۱۹۲۲ در تهران درگذشت و همانجا به خاک سپرده شد.
دکتر مودی و یار پرستارش الیزابت استوارت در سال ۱۹۲۴ پس از تهدیدات ناشی از تعصبات دینی که جان شان را به خطر انداخته بود به صورت موقت به آمریکا باز گشتند. سه سال بعد، سرطان به الیزابت استوارت امانِ بازگشت نداد. ولی دکتر مودیِ ۷۷ ساله مجدداً به ایران مراجعت کرد و تا پایان زندگی به خدماتش در این کشور ادامه داد و سر انجام در کنار دکتر کلاک و لیلیان کَپِس در تهران به خاک سپرده شد. از سه مدیر آمریکائی مدرسۀ تربیت بنات در تهران، دو نفر از آنها (لیلیان کَپِس و ادلید شارپ) هم تا پایان عمر در ایران ماندند و در تهران به خاک سپرده شدند. کَپِس تنها ۴۲ سال داشت که فوت کرد. باکتریِ بیماریِ حصبه که کَپِس را از پای درآورد معمولا از طریق آب و غذای آلوده در مناطقِ نسبتاً عقب مانده مثل ایرانِ آن ایام به فرد منتقل می شد.
میراثِ ماندگارِ این بانوانِ آمریکائی را باید در موفقیت های فارغ التحصیلانِ مدارسِ تربیت و دیگران که از آنها آموزش دیدند نیز جستجو کرد. بسیاری از ایرانیانِ برجستۀ نیمۀ اول قرن بیستم در مدارسِ تربیت تهران تحصیل کردند. در میان این افراد، سه تن از فرزندان رضا شاه از جمله پادشاه بعدی ایران نیز بودند. علاوه بر آنها، سَتّاره فرمانفرمایان «مادرِ مددکاریِ اجتماعی در ایران»، حشمت سنجری ویولونیست، موسیقیدانِ مشهور و رهبر ارکستر سمفونیک تهران، دکتر جهانشاه صالح رئیس دانشکدۀ پزشکیِ دانشگاه تهران، وزیر بهداری، رئیس دانشگاه تهران و سرانجام سناتور انتسابی زمان محمد رضا شاه، دکتر قاسم غنی شخصیت بر جستۀ ادبی و سیاسی کشور در عهد رضا شاه ومحمد رضا شاه که وزیر بهداری و سفیر ایران در مصر و ترکیه بود ، و دکتر پرویز ناتل خانلری پژوهشگر مشهور و سناتور انتسابی در زمان محمد رضا شاه هم از فارغ التحصیلان مدارس تربیت در تهران بودند.
علاوه بر مدیریتِ مدرسۀ دخترانۀ تربیت و تدریس در مدارس تربیت دختران و پسران، لیلیان کَپِس معلم خصوصیِ ابوالحسن ابتهاج (۱۲۷۸-۱۳۷۷) نیز بود. ابتهاج پایه گذار اصلی برنامه ریزی توسعه در ایران در دوران محمد رضا شاه پهلوی بود که بعدها به سِمَتِ اولین مدیر عامل سازمان برنامه و پس از آن هفت سال مدیرعامل بانک ملی ایران نیز منصوب شد. وی مدتی از دوران تحصیلات دبیرستانش را در منزل کَپِس و دکتر کلاک که ابتهاج در خاطراتش از وی اشتباها با نام کلارک یاد می کند پانسیون بود. کَپِس نه فقط انگلیسی بلکه جبر و مقابله نیز به ابتهاج درس می داد:
گمان می کنم ۱۹۱۵ یا ۱۶ بود که پدرم ما را به تهران فرستاد و در تهران از منزل دو تا خانم آمریکائی که یکیشون طبیب بود دکتر کلارک و یک مس کاپیس که معلم مدرسه تربیت در تهران بود. آنجا پانسیونر بودم…این ها یک خانه ای در خیابان فردوسی داشتند که آنوقت خیابان علاء الدوله اسم دشت. نزدیکهای توپخانه یک خانه ای داشتند که مطابق همان معماری سبک ایرانی یک حیاطی بود. دور تا دور آنهم اطاق بود. قسمت شمال اطاقها خود این دکتر کلارک و میس کاپیس سکونت داشتند و من هم این قسمت جنوبی بودم که یک اطاق مجزا داشتم و غذا با آنها میخوردم و آنجا هم پیش اینها درس میخواندم. آن دکتر کلارک Homeopathic خوانده بود و در طبش خود این دکتر کلارک می گفت دواهایی میدهند که بیشترش از گیاه ساخته می شود و بسیار زن مهربانی بود. زن مسنی بود. فوق العاده مهربان. میس کاپییس هم روزها در مدرسۀ تربیت درس میداد و وقتیکه میآمد آنوقت من از او درس خصوصی میگرفتم. میس کاپیس به من انگلیسی درس میداد. ریاضی درس میداد مثلا جبر و مقابله پیش او خواندم… من آنوقت وقتیکه درس از میس کاپیس میگرفتم می رفتم توی اتاق روبرو در قسمتی که آنها سکونت داشتند. زندگی خیلی خیلی پاکیزه، خیلی کوچکِ مرتبی داشتند. گمان می کنم درآمد زیادی نداشتند…میس کاپیس نسبتاً جوانتر بود و از کجای آمریکا آماده بودند نمی دانم. اما اینها سالها در ایران بودند. یک خانم آمریکائی دیگری هم بود. او هم دکتر بود. دکتر مودی بود. او هم در همسایگی ما منزل داشت. او هم بهائی بود. او برای خودش طبابت می کرد. اما اینها با همدیگر خیلی نزدیک بودند و همسایه هم بودند. (۶۳)
آموختنِ زبانِ انگلیسی بصورت خصوصی نزد لیلیان کَپِس به قدری به ابتهاج کمک کرد که او در همان سالها « یک دوره از دایرةالمعارف بریتانیکا را سفارش داد و در حالی که تنها ۱۷ سال داشت با توجه به تسلطش به زبان انگلیسی شروع به مکاتبه با روزنامۀ The Morning Post چاپ لندن کرد و مقالاتی دربارۀ مسائل ایران برای این نشریه نوشت.» (۶۴)
«در کل می توان گفت که بهاییان در پیشرفت های آموزشی دهه پایانی قرن نوزدهم و دهه نخست قرن بیستم پیشاهنگ بودند. با انتشار نسخه هایی از کتاب اقدس و دیگر آثار بهاءالله در بین بهائیان ایران، در اواخر قرن نوزدهم، آن جامعه در پی یافتن راه هایی برای اجرای احکام بهائی در خصوص تعلیم و تربیت برآمد…بسیاری از بهائیان احساس می کردند که باید نظام آموزشی اسلامی سنتی را رها کنند و ره یافت مدرنی را به تعلیم و تربیت، بر اساس برنامه های آموزشی توسعه یافته در غرب بر گزینند.» (۶۵)
سفر و اقامت مدیرانِ آمریکائیِ مدرسۀ تربیت بنات در تهران را باید در راستای همین انتخاب دید. پیامد آنهم موفقیت های مهم مدارس تربیت تهران بود. این موفقیت ها به حدی بود که در سالهای بعد حدود ۵۰ مدرسۀ بهائی دیگر در سراسر کشور و نیز مدارس غیر بهائی ایران به تقلید از روش های لیلیان کَپِس پرداختند. مطابق آمار رسمی کشور، در سالِ تحصیلیِ ۱۹۱۸–۱۹۱۹ تعداد دانش آموزانِ مدارسِ بهائی بیش از ۱۰% کل شاگردانِ ابتدائی و متوسطۀ کشور را تشکیل می داده است. (۶۶)
در سال ۱۹۳۳ کمتر از دو سال به تعطیلیِ مدارسِ بهائی در ایران توسط دولت رضا شاه، حدود %۴ از دختران ایران در مدارسِ بهائی تحصیل می کردند و مدرسۀ تربیتِ بنات در تهران با ۶۷۳ دانشجو بزرگترین مدرسۀ دخترانه در تمام ایران بود. در بیرون از پایتخت نیز در بعضی از مناطق بویژه روستاها تنها مدارس دخترانه مدارس بهائی بود. (۶۷) در طولِ سالهای باز بودنِ مدارسِ بهائی، بیش از ۳۰۰۰ دختر در این مدارس تحصیل کردند. در بسیاری از نقاط اولین مدارس مختلط از آنِ بهائیان بود. در بعضی نقاط، دولت رأساً اقدام به در دست گرفتنِ مدارسِ بهائی و تبدیلِ آنها به مدارسِ دولتی کرد. (۶۸) تاثیر مدارس بهائی حتی پس از بستن آنها نیز ادامه یافت. چون بسیاری از فارغ التحصیلانِ آنها به عنوان آموزگار در دیگر مدارسِ کشور استخدام شدند. یکی از بزرگترین خدماتِ مدارسِ بهائی آموزش مُدارای دینی و تشویقِ دانش آموزان به معاشرت با پیروانِ تمامیِ دیگر ادیان بود. پس از بسته شدنِ مدارس بهائی، این مقولات نه تنها در برنامه های درسیِ مدارسِ دولتی جائی نیافت بلکه در برخی از آنها بعضی از آموزگاران خلاف آن اصول را نیز تدریس کردند. (۶۹)، پدیده ای که پس از انقلاب اسلامی بر شدّت و رواجِ آن هم افزوده شده است.
بهائیان زمانی بر تعلیم و تربیت دختران در ایران تکیه کردند که بسیاری از اقشارِ کشور بویژه روحانیونِ سنّتی به شدت با چنین اقدامی مخالف بودند. ولی با وجود منابعِ محدودِ مادی و انسانی، در محیطی بسیار خصمانه که برخی اوقات حتی جان شان را هم تهدید می کرد، این جامعۀ کوچک موفق شد با الهام از پیام هائی نظیر آنچه در زیر از بهاءالله آمده قدم های بزرگی در راه پیشرفت جامعۀ ایران بر دارد:
«انسان طلسم اعظم است. ولکن عدم تربیت او را از آنچه با اوست محروم نموده…انسان را به مثابه معدن که دارای اَحجارِ کریمه [سنگ های گرانبها] است مشاهده نما. به تربیت، جواهرِ آن به عرصۀ شهود آید و عالم انسانی از آن منتفع گردد.» (۷۰)
سپاسگزاری
مایلم مراتب قدردانی خود را از افرادی که در این پژوهش مرا یاری کردند ابراز دارم: راجر دال و ریچارد دورینگ از آرشیو مرکز ملی بهائیان آمریکا، ویلمِت، ایلینوی؛ خانم ها باهره راسخ و اِلی ژوبین؛ و دوست گرامی ام «نعیم.»
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
منابع و یادداشت ها
(1) Henry Harris Jessup. Web page accessed: August 10, 2017:https://en.wikipedia.org/wiki/Henry_Harris_Jessup
(2) Revell, Jessie E. In Memoriam: A Baha’i Pioneer of East and West- Doctor Susan I. Moody (The Handmaid of the Most High). The Baha’i World, Vol. VI (New York: 1934-1936), p. 483.
(3) Ruhe-Schoen, Janet. A Love Which Does Not Wait. Riviera Beach, FL: Palabra Publications, 1998, p. 171.
(4) Ibid.
(5) Ibid., p. 176.
(6) Moody to Russell, 27, December 1909, Thorton Chase Papers, Baha’i National Archives, Chicago, Illinois. ًQuoted in Armstrong-Ingram, Jackson. American Baha’i Women and the Education of Girls in Tehran. In Peter Smith (ed.). In Iran- Studies in Babi and Baha’i History, vol. 3, p. 184.
(۷) معصومیان، بیژن. برگی از تاریخ جنبش زنان ایران در عصر مشروطه: طایره، از تَبارِ طاهره قُرَّةُالعین. گویا.۱۷ تیر ۱۳۹۶ ( ۸ جولای ۲۰۱۷): http://news.gooya.com/2017/07/post-5352.php
(۸) نامۀ دکتر مودی به اوا راسل، ۳ فوریه ۱۹۱۰، مجله نجم باختر، جلد ۱، شمارۀ ۲، ص ۱۰.
(۹) فوادی، مینو و سینا فاضل. ابتکارهای بهداشتی بهائیان در ایران: یک بررسی مقدماتی. دومینیک پرویز برکشا و سینا فاضل. بهائیان ایران: پژوهش های تاریخی-جامعه شناختی. نشر باران ۱۳۹۰ (۲۰۱۱)، ص ۲۱۸.
(۱۰) همانجا.
(۱۱) همانجا، ص ۲۲۱.
(12) Ruhe-Schoen, Janet, p. 184.
(۱۳) ثابت، عباس. خدمات پزشکی و درمانی یاران الهی در ایران و تأسیس بیمارستان صحت. پیام بهائی شمارۀ ۹۵ (۱۹۸۷) ص ۲۴.
(۱۴) فوادی، مینو و سینا فاضل. صص ۲۲۵-۲۲۶.
(۱۵) همانجا، صص -۲۲۱-۲۲۲.
(۱۶) مهدی سمندری. از پیشگامان تأسیس مدارس دخترانۀ بهائی در ایران. پیام بهائی، شمارۀ ۱۸۳ (فوریه ۱۹۹۵)، صص ۷۶-۷۵.
(17) Siyamak Zabihi-Moghaddam (2013): Promoting the Advancement of Women: Baha’i Schools for Girls in Iran, 1909-35, Iranian Studies, p. 273.
(۱۸) لایحۀ شیخ فضلالله نوری بتاریخ ۶ امرداد ۱۲۸۶.احمد کسروی تبریزی. تاریخ مشروطۀ ایران. ص ۴۱۶.
(19) Joseph A. De Gobineau Les Religions et Philosophies, Dans L’Asie Centrale, 1Oth ed.,Paris, 1957, p.3 13.
(۲۰) مؤمن، موژان.، نخستین روابط میسیونرهای مسیحی با جامعه های بابی و بهائی (ترجمه از انگلیسی)، پژوهشنامه، سال اول شماره اول، ص ۱۰۷.
(۲۱) بهاءالله، کتاب اقدس، آیه ۲۰.
(22) Siyamak Zabihi-Moghaddam, p. 276.
(23) Revell, Jessie E., p. 485.
(24) Siyamak Zabihi-Moghaddam, p. 284.
(25) Stockman, Robert. The Baha’i in America: Early Expansion, 1900-1912, vol. 2, Oxford, England: George Ronald, Publisher, 1995, pp. 354-358.
(۲۶) ثابت، عباس. تاریخچۀ مدرسۀ تربیت بنین. دهلی نو، هند: مؤسسۀ چاپ و انتشارات مرآت، ۱۹۹۷، صص ۱۹۶-۱۹۴.
(27) Stockman, Robert, p.-355.
(28) Ruhe-Schoen, Janet, p. 192.
(29) Star of the West, 1911, 2 (1), p. 6.
(30) Letter to Mrs. Platt from Lillian Kappes, August 31, 1920, ‘Orol Platt Papers, Letters from Lillian Kappes, 1919-20,’ NBAUS.
(۳۱) رستمکُلایی، یاسمن. مدرسهی دخترانهی تربیتِ تهران: مشارکت بهائیان ایرانی و آمریکایی در آموزش مدرن. آسو:http://www.aasoo.org/fa/articles/88#_ftn49 .
(32) Armstrong-Ingram, Jackson, p. 187.
(33) Platt papers (Orol Platt), US Baha’i archives, letter dated 20 November 1916, pp. 7-8.
(34) Robarts papers (Ella Robarts), US Baha’i archives, letter dated 26 November 1920, p. 3.
(35) Farman Farmaian, Sattareh. Daughter of Persia. New York: Three Rivers Press, 1992, pp. 49-50.
(۳۶) شاهور، سُلی. (ترجمه حوریوش رحمانی). مدارس فراموش شده: بهائیان و آموزش و پرورش نوین در ایران ۱۹۳۴-۱۸۹۹ م. سوئد: نشر باران. ۲۰۱۳، ص ۱۶۰.
(37) Letter to Mrs. Platt from Sarah Clock, August 15, 1916, ‘Orol Platt Papers, Letters from Sarah Clock, 1916,’ 4, NBAUS.
(38) Letter to Mrs. Platt from Sarah Clock, July 1, 1920, ‘Orol Platt Papers, Letters from Sarah Clock, 1916, NBAUS.
(39) Coy, Genevieve L. “Educating the Women of Persia,” The Bahā’ī Magazine 17, no. 2 (May 1926): 53.
(40) Rostam-Kolayi, Jasamin. From Evangelizing to Modernizing Iranians: The American Presbyterian Mission and Its Iranian Students. Iranian Studies, Vol. 41, No. 2 (Apr., 2008), p. 228.
(41) Susan I. Moody to Joseph Hannen, 24 June 1915, Hannen-Knobloch Family Papers, NBAUS;
شکوفه، ۴، شماره ۱۱ (ذی القعده ۱۳۳۴ [۳۱ اوت ۱۹۱۶]): ۴-۳.
(42) Letter to Mrs. Platt from Sarah Clock, July 1, 1920, ‘Orol Platt Papers, Letters from Sarah Clock, 1916,, NBAUS.
(43) Letter to Mrs. Platt from Sarah Clock, June 22, 1917, ‘Orol Platt Papers, Letters from Sarah Clock, 1917, NBAUS.
(44) Susan I. Moody to Joseph Hannen, n.d. [c. February 1916], Hannen-Knobloch Family Papers, NBAUS.
(45) Coy, Genevieve L. ,”Teheran–Persia,” The Magazine of the Children of the Kingdom 4, no. 4 (September 1923): 82.
(46) Coy, Genevieve L. ,”Educating the Women of Persia,” Star of the West 17, no. 1 (April 1936): pp. 53-55.
(47) Ibid., p. 55.
(48) Siyamak Zabihi-Moghaddam, p. 294.
برای جزئیات خدماتِ دیگرِ مدارسِ دخترانۀ بهائی در ایران به کتاب «مدارس فراموش شده» نوشتۀ دکتر سلی شاهور و مقالۀ دکتر سیامک ذبیحی مقدم مراجعه کنید.
(49) Ruhe-Schoen, Janet, p. 194.
(50) Letter to Mrs. Platt from Sarah Clock, June 22, 1917, ‘Orol Platt Papers, Letters from Sarah Clock, 1917, NBAUS.
(51) Lillian F. Kappes to ‘Abdu’l-Bahā, 29 June, 8 and 15 July 1920, AA001/004/01933, BWCA.
۵۲) ورقائیه: ورقائیه واقع در جمشیدیۀ تهران محلی بود متعلق به میرزا عزیزالله خان ورقا که شامل گلستان جاویدِ قدیم طهران هم می شد. کِپِس و دکتر کلاک در ورقائیه در کنار میرزا علی محمد ورقا و پسر ۱۲ ساله اش روح الله به خاک سپرده شدند. در پی ترور ناصرالدینشاه قاجار توسط میرزا رضا کرمانی، حاجبالدوله به گمان این که شاه را« بابی ها» کشته اند، شبانه به اتفاق چند میرغضب و فراش به زندان تهران آمد و به قتلعام بهائیانِ زندانی مشغول شدند. وی شخصاً میرزا علی محمد ورقا را پیشروی روحالله، پسر دوازده سالهاش با قساوت تمام به قتل رساند و پس از پدر پسر را نیز به قتل رساند. وقتی حکومتِ رضا شاه تصمیم به ایجاد یک پادگان نظامی در آن محل گرفت بهائیان مجبور شدند مُردگان خود را که با صندوق دفن میشوند به محل گلستان جاویدِ جدیدشان در خیابان خاوران انتقال دهند. قبرهائی که از ورقائیه به گلستان جاویدِ جدید منتقل شد دست چپ جلوی سالنِ گلستان قرار گرفت. آن قسمت در حال حاضر تبدیل به فرهنگسرای خاوران شده است. برای جزئیاتِ بیشتر نگاه کنید به «رساندن خطهای موازی به هم» نوشتۀ شادی صدر:https://daadkhahi.wordpress.com/2015/08/16/parallel-lines
(۵۳) ثابت، عباس.تاریخچۀ مدرسۀ تربیت بنین. صص ۲۰۴-۲۰۳.
(54) Coy, Genevieve L.,”Teheran–Persia,” The Magazine of the Children of the Kingdom 4, no. 4 (September 1923): 82.
) ۵۵) وهمن، فریدون. یکصد و شصت سال مبارزه با آئین بهائی. انتشارات عصر جدید، ۱۳۸۸(۲۰۰۹) صص ۱۰۸-۱۰۷.
(56) Ruhe-Schoen, Janet, p. 192.
) ۵۷) خوشدل یزدانی. رفع نیازمندی های درمانی و بهداشتی بهائیان ساکن حومه تهران: خاطره ای از پنجاه و پنج سال پیش، پیام بهائی ۲۹۲ (مارس ۲۰۰۴)، صص ۴۵-۴۲.
(58) The Baha’i World, Vol. V. Wilmette:Illinois: The Baha’i Publishing Trust(1932:-1934), p. 117.
(59) Letter from Adelaide Sharp to Orol Platt, 26 February 1933, Orol Platt Papers, NBAUS.
(60) Revell, Jessie E., p. 486.
(۶۱) مؤمن، موژان. مدارس بهائی در ایران. دومینیک پرویز بروکشا و سینا فاضل. بهائیان ایران: پژوهش های تاریخی-جامعه شناختی. نشر باران ۱۳۹۰ (۲۰۱۱)، ص ۱۹۶. برای جزئیات بیشتر و دلایل احتمالیِ متفاوت که منجر به بسته شدنِ مدارس بهائی شد به فصل پنجم کتاب «مدارس فراموش شده» نوشتۀ دکتر سلی شاهور مراجعه کنید.
(۶۲) همانجا.
(63) Iranian Oral History Project Recordings and Transcripts (MS Persian 39-39.1). Houghton Library, Harvard University, pp. 967-969. Website accessed July 30, 2017:https://iiif.lib.harvard.edu/manifests/view/drs:2909638$967i
(۶۴) تاریخ ایرانی: ابوالحسن ابتهاج بازداشت شد: https://goo.gl/SZxZhH
(۶۵) مؤمن، موژان. ص ۱۸۱.
(۶۶) همانجا، ص ۱۸۱.
(67) Siyamak Zabihi-Moghaddam, p. 293.
(68) Ibid., p. 274.
(69) Ibid., pp. 305.
(۷۰) بهاءالله. مجموعه ای از الواح جمال اقدس ابهی که بعد از کتاب اقدس نازل شده. لجنۀ نشر آثار امری بلسان فارسی و عربی. لانگنهاین، آلمان (۱۹۸۰)، ص ۹۶.
Leave a Reply