ماخذ: www.radiozamaneh.com
محمود صباحی
امامِ زمانْ باب است!
شیعیان قرنهاست که در انتظارِ موعود به سر میبرند اما او آمد و گفت: هان ای شیعیان من همان موعودی هستم که شما در انتظارش بودید و سپس روحانیون با همدستی حکومت و تودهی مردم او را در سال ۱۲۶۶ قمری (۱۸۵۰ میلادی) در محاکمهای مضحک ــــ همچون دیگر محاکمات مضحکشان ــــ در تبریز به اعدام محکوم کردند. آنان «امامِ زمانِ» خود را کشتند در همان حالی که قرنها منتظرش بودند و همچنان برای آمدن او انتظار میکشند و خود را با صورِ خیالِ نشانههایِ ظهور او سرگرم میکنند.
«راسی راسی مکافاتی»۱ بزرگ هم شد آن زمان که علیمحمد باب ظهور کرد و گفت: من بابام؛ و سپس آشکار کرد که او خودِ امامِ زمان است: امامِ زمان باید عصرِ پیش از خود را پایانیافته اعلام کند تا عصری نوین را طرح بیندازد و بنابراین امامِ زمان نامِ دیگرِ پیامآورِ عصرِ جدید است؛ عصری که او در مقامِ «باب» آن را رخدادپذیر میکند. به زبانِ دیگر، همهیِ این داعیههایِ علیمحمد باب یک داعیه بیشتر نبودند که بنا بر شرایط اجتماعی و سیاسی به نامهایِ متفاوتی نامیده میشدند: اینک زمانهی جدید فرا رسیده است و باید با زمانهیِ کنونی چونان اَستَری که لاشهیِ سنگینِ گذشته را حمل میکند، بدرود بگویید! ــــ اندیشیدن به بابْ اندیشیدن در بابِ «باب»ها و نامهایی است که باب هر زمانه بدانها نامیده میشود: هر زمانه بابی دارد و هر بابْ بابی است که به بابهایِ آینده راه میبَرَد! ـــ این باب هرگز بسته نخواهد شد!
امرِ جدیدْ باب است!
بنیادگرایان ـــ که اصولگرا نیز نامیده میشوند ـــ ذهنِ زمخت و بخیلی دارند و از این رو هر تعبیر یا تفسیری را که از دایرهیِ تنگِ شناختِ آنان فراتر رود، موهوم میپندارند. آنان هر تخیل یا هر ایدهی نوین را درست به همین دلیل که برای آنان ناآشنا و فهمناپذیر مینُماید چونان امری مشکوک و توطئهآمیز مینگرند و آن را پس میزنند و آنگاه که احساس خطر در آنان رو به گسترش گذارد بیرقِ تکفیر را برمیآورند و بدینوسیله مانعی بر سر راه برآمدن و توسع و استقرارِ اجتماعیِ امر نوین ایجاد میکنند. آنان نیروی خشک و خشنیاند که این جهان بیانتها را به جهان متناهی و از پیشساختهی ذهنی و یقینی خود فرو میکاهند و از سر همین خست و تنگچشمیْ چشم دیدنِ هیچ «باب»ی را ندارند که دری به دنیای نو باز میکند. آنان یک پارادخشاند: درست همان چیزی را نابود میکنند که بدان ایمان دارند یا منتظر آمدن آناند. آنان چون یهودیان ترجیح میدهند مسیح موعود تکیده و نحیف خود را سخرهگرانه بر سر صلیب تماشا کنند، یا چون شیعیان خوشتر میدارند امام زمان خود را به جوخهی اعدام بسپرند و از تکههای خون و گوشت او پختارخانههایِ خود را رونق بخشند و نذر و نیاز بپراکنند و غَرِّه باشند که سرانجام از دین پدران و مادران خود به در نشدند! ــــ وه! چه غَرِّگیِ غمافزایی!
داعیه باب است!
آن گاه که روانِ جمعی چنان دچارِ حالتِ غیرِ ارادیِ خودکاری و خوکردگی میشود که به همهی ابعادِ نظمِ موجودْ بیهیچ طرحِ پرسشی آری میگوید، اعتماد به خود را از دست میدهد یا چهبسا از دست داده است. در چنین لمحهای است که ظهور یک مدعی چونان یک شوکِ همگانی ضروری میشود؛ مدعی یا تکانهای که بتواند این اعتماد به خویش را دوباره امکانپذیر کند. به زبان دیگر، باب چونان یک مدعی و شوک تاریخی در آن زمانهای ظهور میکند که روانِ جمعیْ دچارِ فروتنیِ مفرط میشود و این توان را از دست میدهد که برای خود تراز یا ترازویی در نظر آورد: سنجهای که با آن وضعیت و قدرِ زندگیِ خود را بسنجد. بنابر این، از آفرینش به کلی دست میکشد و به سجنِ سنت پناه میبرد تا به آن آسودگی نکبتباری تن بدهد که او را از خود بیگانه و از مسئولیتِ هستیاش مبرّا میکند چرا که سنتْ همهی مسئولیتها را پیشاپیش بر عهده گرفته است. اما یک داعیه ناگهان چون تراکشی همهی این سکوت و سکون سنت را درهم میشکند به ویژه آنجا که چون بازیگرِ رندی صورتکی الاهیاتی بر چهرهاش میزند تا شور و شرری دو چندان در زندگیِ فردی و اجتماعی بیفکند؛ تا این زندگی را از چنبرِ آن تشویش و خمودی و افسردگیای برهاند که آن را در خود فروگرفته است.
اگر قرار باشد که هرگز پُکش و تَراکشی روی ندهد، سکون و رکود و تباهی زندگی فردی و اجتماعی را فراخواهد گرفت و در بدترین وضعیتْ این ایستایی خود را به هیأت فضیلتها و سنتهایِ ازلی و تغییرناپذیر درخواهد آورد و درست همین جاست که مدعی یا بابِ عصرِ جدید باید وارد شود تا این جمودی و خمودیِ خطرناک را پریشان کند.
تصور کنید: اگر علیمحمد باب یا زرینتاج هم به این فروتنی و به این ادب و نزاکت تاریخی تن میدادند و چون دیگرِ مردمِ ایران در برابر علمایِ عصرِ خود آن آموزگاران سنتها و آموزههای فروتنی و فضیلتْ چارزانو مینشستند تا اسائهی ادب نکرده باشند! ــــ ادبْ نگهدارندهیِ یک پایگانِ ناروایِ اجتماعی است که دائمْ امرِ قدیمی را بر امرِ جدید چیره میکند و از ساختِ اجتماعی یک کاستِ طبقاتی برمیآورد و این خلافِ خواستِ باب است.
بیانْ باب است!
شیعیان میگویند امام زمان به گونهای جسمانی به خواست خداوند از نظرها پنهان شده و تنها یک نفر یعنی فرزند امام یازدهم امام زمان است. ـــــ آیا این خود ثابت نمیکند که آنها از سرِ کجسلیقگی مفهومِ امام زمان را از بنیاد بد فهمیدهاند؟ ــــ کجسلیقگی؟ ــــ آه بله بله! منظورم از کجسلیقگی این است که آنها از مفاهیمِ کهن نه برای گرهگشاییهایِ تاریخی و اجتماعیِ خود که برای هرچه سفتتر کردنِ آنها بهره میبرند!
امام زمان همانگونه که از ناماش برمیآید، امام عصر یا زمانهای خاص است و بنابراین نمیتواند یکبار و برای آخرینبار ظهور کند. این خطایِ همهیِ آن دیندارانی است که دین را به سنت و اخلاق همگانی و به مؤیدِ وضع موجود فرو میکاهند و میخواهند همزمانْ دیندار و سنتگرا و فضیلتمند و منتظر امام زمان باشند اما این همه با هم ناسازگار میآیند چرا که منتظر امام زمان بودن خلافآمدِ تبعیت از اخلاق همگانی و سنتگرایی و فضیلتمندی است و مهمتر از همه، «امامِ زمانها» در کارند نه «امامِ زمان» ــــ «مسیح»ها باید برآیند نه یک مسیح، و هر مسیح یا امام زمان یا بابی نامِ ویژهیِ خود و داعیهیِ تکینِ خود را خواهد داشت اگر که او به راستی «در» یا روزنهای باشد به رویِ زمانهای که زمانهی پیش از خود را فسخ و نسخ میکند.
رخدادْ باب است!
روحانیت در جایگاه یک طبقهیِ اجتماعیِ ذینفع و ذینفوذ باید دربارهیِ امامِ زمان ساکت باشد؛ این طبقه کارش آن است که شاکلهی طبقاتی را حفظ کند و کارویژهاش در تاریخ هیچگاه جز این نبوده است اما امامِ زمان درهمشکنندهیِ این شاکله یا دقیقتر: کاستِ طبقاتی است که روحانیت چونان سگی وفادار با علاعلا و با چنگ و دندان از آن مراقبت میکند. آن باب، آن امام زمان هم در حال گسستن از این طبقه و مزایا و منافعاش بود آن وقت که ساعتها زیر آفتاب مینشست و زیر لب زمزمه میکرد. او میبایستی این رنج گسستن از مزایا و مواهب طبقاتی را تحمل میکرد یعنی او باید خود را به سِحرِ آفتاب از چرک زمانهاش پاک میکرد. او یک رخداد بود و رخداد هرگز تن به قواعد دستور زبان و زمان نمیدهد!
یکبارِ دیگر:میگویند باب عربی را نادرست مینوشت اما این خود ثابت میکند که او یک باب راستین بوده است چرا که او چونان موسیقیدانی است که تازهترین آهنگها را با نقض قوانین مرسوم و قواعد شناخته شده، مینوازد. او دستور زبان را بر هم میزند تا زبان سلطه را درهم شکند، تا فضایی برای نغمههای نو باز شود: قرآن نیز آمیختهی چنین قاعدهگریزیهایِ دستوری است اما این نافرمانیها و تمردها و چهبسا سهوها و لغزشهای زبانی سپس به رمزهایی تعبیر شدند که باید رمزگشایی شوند یا به رازهایی تعبیر شدند که از توانِ فهمِ آدمی بیروناند!
۱. ظهورِ «باب» یا هر مسیحایِ دگر را باید در مقام یک «رخداد» برسنجید تا ضرورت تاریخی و اجتماعیِ آن به درستی درک شود، وگرنه ظهور او به نمایشی مضحک یا به مجلسی از مجالسِ تعزیه تقلیل خواهد یافت.
۲. ظهور به مثابه یک اظهار ــــ یا ادعا یا مجموعهای از ادعاها ــــ از هر سو که نگریسته شود چون حالتی یا امری یا زبانی یا دانشی معوج و مغلوط به نظر خواهد آمد در همان حالی که این ظهور تنها یک چشماندازِ دگرسان و دگرساز و از اینرو، تنها یک رخداد است ـــــ و رخداد همواره آن چیزی است که هنوز «نیست» اما شوق «هستیدن» دارد: زمانی است هنوز نامده، و زبانی که مُصرانه میل دارد از فرازِ قراردادها و قیدها و قواعدِ عصرِ کنونی برجهد!
- پانویس:
۱– اشارهای است به شعر غیر قابل چاپ از لنگستون هیوز (شاعر و نویسندهی آمریکایی درگذشته در ۱۹۶۷م.) با ترجمهی احمد شاملو: راسی راسی مکافاتیه اگه مسیح برگرده و پوسّش مث ما سیاه باشهها! / خدا میدونه تو ایالات متحد آمریکا / چن تا کلیسا هس که اون/ نتونه توشون نماز بخونه،/ چون سیاها/ هرچی هم که مقدس باشن/ ورودشون به اون کلیساها قدغنه؛/ چون تو اون کلیساها/ عوض مذهب/ نژادو به حساب میارن./ حالا برو سعی کن اینو یه جا به زبون بیاری،/ هیچ بعید نیس بگیرن به چارمیخت بکشن/ عین خود عیسای مسیح!
Leave a Reply