پیروان آیین بهایی از ابتدای ظهور تا حال حاضر هدف آزار و تعقیب حکومتی یا خشونت اجتماعی مورد تأیید ضمنی دولت قرار داشتهاند. سرکوب این اقلیت پیش و پس از انقلاب ۱۳۵۷، به شهادت گزارشها اتفاق میافتاده است، اما با تفاوتی مشخص.
بر اساس گزارشهایی که در ادامه خواهید خواند، پیش از انقلاب ۱۳۵۷ بهائیها یک «اقلیت بلاگردان» بودند، یعنی سرکوب آنها تحت حمایت حکومت زمانی شدت میگرفت که قرار بود توجه عمومی از اوضاع اقتصادی و سیاسی به چیزی دیگر منحرف شود. آن زمان انجمن «حجتیه» به عنوان یک سازمان برای مقابله با آیین بهائیت شکل گرفت.
با این حال، مقامهای سازمان ملل در دوران شاه ترجیح دادند تا فشار برای عدم سرکوب بهائیان را از طریق «دیپلماسی خاموش» دنبال کنند؛ احتمالاً چیزی شبیه به فشار بر خانواده سلطنتی سعودی برای نکشتن روزنامهنگاران.
پس از انقلاب ۱۳۵۷ اما رهبرانی نهایتاً سکان قدرت را در دست گرفتند که برای پیروان بهایی جایی در «هویت ملی» موردنظرشان قائل نبودند؛ هویتی مبتنی بر یک قرائت خاص از شیعه. فشارهای بینالمللی این بار بیشتر شد اما هنوز تبعیض نظاممند، بازداشتهای خودسرانه، و برخوردهای امنیتی قهرآمیز با بهائیان در جمهوری اسلامی ادامه دارد.
اینکه دولتهای پیش و پس از انقلاب ۱۳۵۷، هر دو به سرکوب اقلیتهای دینی یا ملی همچون بهائیان دست زدند، مسئلهای خطیر را برای آینده ایران و جنبشهای اعتراضی کنونی پیش میکشد: چهطور در ایران آینده نه تنها صورت حکومتداری، بلکه ماهیت قدرت را باید دموکراتیک کرد؟
۱۹۵۵: سالِ سرکوب
پیروان آیین بهائی در دوران سلطنت پهلوی با مشکلات زیادی رویارو شدند. در نخستین سالها، حکومت پهلوی برای راضیکردن روحانیون محافظهکار قوانینی برای تبعیض نظاممند بهائیان تدوین کرد: «از آغاز ۱۹۳۳، نشر آثار بهائی ممنوع شد، ازدواج بهائیان دیگر به رسمیت شناخته نمیشد، و بهائیان شاغل در ادارههای دولتی یا تنزل رده پیدا کردند و یا اخراج شدند. مدارس بهائی که شمارشان در ایران به بیش از ۵۰ عدد میرسید، همگی تعطیل شدند.»[1]
اما اوج دراماتیک این سرکوبها اردیبهشت ۱۳۳۴ (مه ۱۹۵۵) بود.
در آرشیو نیویورکتایمز، نامهای از اچ. فان. ار. ویلسون، استاد فلسفه کالج بروکلین به تاریخ ۲۷ سپتامبر ۱۹۵۵ خطاب به سردبیر به چشم میخورد که درباره سرکوب بهاییها در ایران هشدار میدهد:
«هم برای اعضای جامعه بهایی و هم برای هزاران تن دیگر (همچون من) که بهایی نیستند، اما عمیقاً نگران مسئله بنیادین آزادی و رواداری دینی هستند، مقاله ۱۸ سپتامبر نیویورکتایمز درباره فن “دیپلماسی خاموش” دبیرکل سازمان ملل داگ همرشولد و دیگر مقامهای این نهاد بینالمللی در تلاشهایشان برای پایاندادن به تعقیب بهائیان در ایران خوشحالکننده بود و یک خبر خوش.
از شاه و حکومت ایران باید به خاطر دادن این تضمین که “هیچ مشکل جدیدی رخ نخواهد داد” و ظاهراً تصمیمشان برای پایان دادن به آزار جسمی بهائیان تشکر کرد. از آقای همرشولد و دستیاران به خاطر نقششان در دستیابی به این موفقیت باید قدردانی کرد.
بند پایانی این مقاله اما احساسی گمراهکننده ایجاد میکند: “از زمان مذاکرات، گزارشی از فعالیتهای ضدبهائی در ایران در کار نبوده”. درست است که به حملات جسمی و تخریب اموال و توهین به اماکن مقدس بهائیان پایان داده شده، اما سرکوب ادامهدار دیگری به همان جدیت در کار است.
دستور نخستوزیر و دولت مبنی بر اینکه تمام بهائیانی که از آیین خود چشمپوشی نکنند، از سمتهای دولتی برکنار خواهند شد، پابرجاست. به علاوه، بهائیان هنوز حق گردهمآمدن برای عبادت ندارند و بیش از ششصد مرکز بهائیان در ایران هنوز بر اساس دستور حکومت بسته مانده و عملاً ضبط شده است. این تمهیدات ضدبهائی ادامهدار شاید به دراماتیکبودن آزارهای جسمی رخداده در ماه مه نباشند، اما بههمان اندازه باید دغدغه سازمان ملل و افکار عمومی جهان باشند.
بند ۱۸ بیانیه جهانی حقوق بشر اعلام میکند: “هر انسانی محق به داشتن آزادی اندیشه، وجدان و دین است؛ این حق شامل آزادی عقیده، تغییر مذهب [دین]، و آزادی علنی [و آشکار] کردن آئین و ابراز عقیده، چه به صورت تنها، چه به صورت جمعی یا به اتفاق دیگران، در قالب آموزش، اجرای مناسک، عبادت و برگزاری آن در محیط عمومی یا خصوصی است و هیچ فردی حق اهانت و تعرض به فرد دیگری به لحاظ تمایز و اختلاف اندیشه ندارد.” تا زمانی که سیاست دولت ایران در رابطه با دین بهائی، که باور بزرگترین اقلیت مذهبی ایران است، با این اعلامیه سازگار نباشد و تا زمانی که این باور به عنوان یک دین مستقل و محق به محافظت قانونی کامل به رسمیت شناخته نشود، قطعاً خیلی زود خواهد بود که مشکل را حلشده بدانیم و وجدانمان را آسودهخاطر کنیم.»
دیپلماسی خاموش
مقالهای که ویلسون به آن اشاره میکند، با عنوان «همرشولد در پی پایان دادن به مشکلات بهائیان ــ تهران تضمین داد» به چاپ رسیدهاست:
«دبیرکل سازمان ملل با استفاده از تکنیک “دیپلماسی خاموش” خود در تلاش برای حل مشکلات اجتماع بهائیان ایران است. بهائیان آیینی با ۷۰۰ هزار تا یک میلیون عضو در ایران هستند… صدها گروه بهائی نیز در اروپا و آمریکای شمالی وجود دارند.
بخشی از تلاشهای پشتپرده همرشولد به نفع بهائیان این هفته آشکار شد. این تلاشها در پاسخ به دادخواست جامعه بینالمللی بهائیان در شیکاگو صورت گرفت…. آنها در نامهشان از سازمان ملل خواسته بودند که به “بیعدالتیها” علیه بهائیان در تهران و دیگر جوامع کوچکتر محلی در ایران رسیدگی کند. در این نامه آمده بود که موجی از تعقیبها و آزارها علیه بهائیان با تحریک چند روحانی متعصب و تبلیغات کذب آنها که بهائیان دشمن اسلام هستند، آغاز شد.
مسئله بهائیان به دکتر جی. فن هیون گدارت، کمیسیونر عالی سازمان ملل در امور پناهندگان ارجاع شد. گدارت هلندی مأمور رسیدگی به این مسأله شد و او نیز در دیداری خصوصی در آلمان غربی مسأله را با عبدالله انتظام، وزیر امور خارجه ایران در میان گذاشت.»
گزارش دیگری با نام «دیپلماسی خاموش» نیز ۲۶ ژوئن ۱۹۵۵ در نیویورکتایمز به چاپ میرسد که نظرات دبیر کل سازمان ملل درباره این نوع دیپلماسی را روایت میکند:
«داگ همرشولد امروز خواهان گسترش “دیپلماسی خاموش” در چارچوب سازمان ملل برای حل مشکلات جهانی شد. بحث عمومی درباره موضوعات بینالمللی ابزار جدیدی در دیپلماسی سنتی وارد کرده که به گفته همرشولد “دیپلماسی کنفرانسی” است. اما علنی کردن اختلافهای بین قدرتهای بزرگ به باور دبیرکل سازمان ملل وسوسه نوعی بازی نمایشی را ایجاد کرده است»
اما در اردیبهشت ۱۳۳۴ / مه ۱۹۵۵ چه اتفاقی برای بهائیان افتاد که سازمان ملل باید با رژیم ایران وارد «دیپلماسی خاموش» میشد؟
کمتر از دو سال قبل از این سخنان، سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا (سیا) با کمک سرویس اطلاعاتی بریتانیا و افسران نظامی دولت محمد مصدق را در کودتایی برکنار کردند. ایران در حال بدلشدن به یکی از مهمترین متحدان آمریکا بود. واشنگتن نیز تصمیم گرفته بود که از بازگشت اقتدار سلطنتی و قدم برداشتن شاه در مسیر تمامیتخواهی مطلق حمایت کند. حوادث اردیبهشت ۱۳۳۴ به تحریک روحانیون متعصب رخ داد اما بسیاری همدستی حکومت شاه در آن را عامل خشونتهای تودهای علیه بهائیان میدانستند: انحراف از نارضایتی گسترده از حکومت پس از کودتا.
«دور دیگری از آزار و اذیتها ۱۹۵۵ آغاز شد؛ پس از آنکه رژیم پهلوی اجازه پخش سراسری مجموعهای از خطابههای تحریکآمیز علیه بهائیان از سوی یک واعظ سرشناس شیعه در تهران را داد. هدف ظاهراً بدلکردن بهائیان به بلاگردان و انحراف توجهها از سیاستگذاریهای نامحبوب حکومت بود. ایستگاههای رادیوی دولتی و ایستگاههای رادیویی ارتش را در اختیار شیخ محمد تقی فلسفی، روحانی مسئول [خطابههای تحریکآمیز علیه بهائیان] قرار دادند. شیخ محمد تقی فلسفی به همراه باتمانقلیچ، وزیر دفاع شاه در مراسم تخریب گنبد مرکز ملی بهائیان با کلنگ شرکت کرد. پس از آن موجی از خشونتهای ضدبهایی ایران را درنوردید. خبر قتل، تجاوز و دزدی از نقاط بسیاری گزارش میشد اما دولت به جای مقابله با آنها به مجلس اطمینان داد که دستور توقف تمام فعالیتهای “فرقه بهائی” را داده است.»[1]
پس از انقلاب: وضعیت سرکوب دائم
گزارشها و مقالههای بسیاری درباره وضعیت بهائیان پس از انقلاب ۵۷ در ایران منتشر شده و دیگر آشکار است که تبعیض علیه بهائیان پس از بر سر کار آمدن جمهوری اسلامی به وضعیت سرکوب دائم بدل شد.
مقاله زیر مربوط به شش اوت ۱۹۸۱ است؛ دو سال از انقلاب ۱۳۵۷ گذشته و فیروز کاظمزاده، استاد تاریخ و رئیس کمیته مطالعات خاورمیانه در دانشگاه یِیل، در نیویورکتایمز مینویسد: «خطر نابودی بهائیان ایران را تهدید میکند»
«یهائیان در ایران در معرض خطر انهدام قرار دارند. هفتهای بدون یک حادثه شرورانه سپری نمیشود. همین حالا بیش از ۶۰ تن ــ مغازهدار، استادکار، معلم، کارمند دولت، پزشک، و استاد سرشناس دانشگاه ــ هدف حمله مرگبار جمعیت خشمگین یا رگبار مسلسل جوخههای اعدام سپاه پاسداران قرار گرفتهاند. صدها تن را از کار بیکار کردهاند؛ هزاران تن خانه و مال و اموالشان را از دست دادهاند.
از هر استانی خبر جنایت میرسد. دو مرد را زنده در شهمیرزاد سوزاندهاند؛ یک کلینیک را در کاتا با دینامیت منفجر کردهاند؛ یک مرکز محلی را در تاویل خاکستر کردهاند؛ از گورهای مردگان در حسین آباد هتک حرمت کرده اند؛ در زنجان خانهها و مغازهها را آتش زدهاند؛ جمعیتهای خشمگین در اردستان به بهائیها حمله کردهاند؛ خانوادههایی را که حاضر به برگشت از آیینشان نشدهاند، از چندین روستا در نزدیکی همدان بیرون راندهاند؛ مردی، زنش، فرزند ۷ ساله و نوه ۴ سالهاش را تا سرحد مرگ نزدیک بیرجند با چماقهای میخدار کتک زدهاند؛ بهاییها را از خاکسپاری مردگانشان در گورستان در چابهار منع کردهاند؛ بیمارستان بهائیها در تهران توقیف شده است؛ هفت بهائی در یزد اعدام شدهاند …
مقامها برای بهائیان محاکمههای نمایشی ترتیب میدادند که بدون استثناء به محکومیت آنها میانجامید. اتهامزنی علیه بهاییها با دادستان آغاز میشد، جماعت خشمگین در خیابان آنها را فریاد میزد، و مطبوعات و رادیو و تلویزیون منتشرشان میکردند. این اتهامها که روحانیون شیعه به زور در دهان مظنونان میگذاشتند، همیشه یکساناند: اشاعه فحشا، همکاری با صهیونیسم، جاسوسی برای قدرتهای امپریالیستی، افساد فیالارض و محاربه با خدا.
تنها افراد عامل این یورش علیه نزدیک به ۴۰۰ هزار بهائی نیستند و نمیتوان علت آن را نیز صرفاً در جوشش شور دینی جست. با یک نسلکشی بهخوبی طراحیشده طرفیم. ابعاد این یورش یکسال پیش مشخص شد، وقتی کل اعضای محفل ملی بهائیان ایران ربوده و بیهیچ رد و نشانی ناپدید شدند.
روحانیت شیعه و حکومت ایران و نمایندگانشان در خارج شایع کردهاند که آیین بهائی توطئهای سیاسی در خدمت منافع قدرتهای خارجی است. آنها میگویند حکومت شاه به بهائیها توجه ویژه داشت و آنها هدایت ساواک و دولت را بر عهده داشتند. بر اساس این داستانسراییها، انگار تمام نارساییهای یک جامعه در حال تغییر شتابان را میتوان مستقیماً به اعمال یک گروه نفرینشده از بدعتگذاران نسبت داد.
نفرتی که بخش عظیمی از روحانیون شیعه و بخشهای ارتجاعیتر جامعه ایران نسبت به بهائیت احساس میکنند، هیچ ربطی به سیاست ندارد. یک قرن پیش، قبل از ورود ایدههای مدرن رواداری دینی به ایران، مؤمنان مسلمان دلایل واقعی برای خصومتشان نسبت به آیین بهائی را مخفی نمیکردند. آنها بهائیت را بدعتی خطرناک و پیروانش را مرتدانی شایسته مرگ میدانستند. اینکه بهائیان خدای یکسانی را ستایش میکردند و قرآن را حاصل وحی قدسی میشمردند، اوضاع را بدتر کرد.
بهائیها به وحی تدریجی باور دارند و این ایده را کنار گذاشتند که نامسلمانها ناپاکاند. آنها اصولی را میآموزاندند که برای روحانیون غیرقابلفهم یا کراهتبار بود: صلح جهانشمول و یکپارچگی نوع بشر، برابری جنسها، سازگاری علم و دین، آموزش همگانی. اینکه بهائیها روحانیت ندارند و رهبری اجتماعشان را به اشخاص منتخب در رأیگیری میسپارند، توهینی به رهبران دینی متفرعن است.
با گذشت زمان، توجیهها و شعارها هم تغییر کرده. دیگر نمیتوان در قرن بیستم به دلایل کاملاً الاهیاتی به بهائیت حمله کرد. تأثیر و نفوذ سکولاریسم گروه هائی از تحصیلکردکان را بر آن داشته تا ناسیونالیسم را جانشین دین کنند. برای آنکه این دسته را علیه هموطنان بهائی بشورانند، باید بهائیها را غیروطنپرست نشان میدادند. دشمنان بهائیان به دروغ توسل جستند و اسناد تاریخی جعل کردند. در انقلاب مشروطیت (۱۹۰۶ – ۱۹۱۱)، مذهبیون مرتجع حامی شاه میگفتند جنبش مشروطیّت ایران دسیسه بهائیها برای تسلط بر کشور است. همزمان روحانیونی که در کنار برخی از لیبرالها رهبری آن انقلاب را برعهده داشتند، بهائیها را حامی استبداد میخواندند. هیچیک از طرفین نپذیرفتند که بهائیها بر اساس اصل عدم دخالت در سیاست حزبی، بیطرف باقی مانده بودند.
در دهه سرکوب کمونیستها (۱۹۳۰ میلادی)، بهائیها را با روسیه (خواه تزاری و خواه شوروی) مرتبط میدانستند. وقتی نفوذ آمریکا در خاورمیانه پس از جنگ جهانی دوم افزایش یافت، بهائیها عامل نفوذی آمریکا لقب گرفتند. و اخیراً هم آنها را به حمایت از صهیونیسم متهم میکنند. میتوان انتظار داشت که به زودی آنان را با عراق یا قدرت متخاصم دیگری مرتبط کنند.
بهاییان ایران علیرغم تحمّلِ یک قرن اذیّت و آزار هنوز به کشورشان وفادارند. ایران هم وطنشان است و هم موطن آیینشان. با وجود این، نمیتوان با ارائه ی تصویری گمراه کننده از آنان، سرنوشت شان را از دیدِ جهانیان پنهان نگاه داشت. دنیا باید از سرنوشت این جامعه ی صلح طلب و مطیعِ قانونِ گرفتار در چنگِ دشمنی سنگدل و بی وجدان آگاه باشد.
پانویس:
[1] منبع: The Baha’i Question, Baha’i International Community, 2008
Leave a Reply