منبع: iranwire.com
کیان ثابتی
در دوران همهگیری ویروس کرونا، صدها پزشک و کادر درمان بهایی ایرانی در سراسر جهان به بیماران خود کمک میکنند و از سوی مردم و دولتهای کشوری که در آن اقامت دارند، تحسین میشوند. اما بسیاری از این اعضای کادر درمان که در ایران درس خوانده و خدمت کردهاند، پس از انقلاب اسلامی بیکار و از تحصیلات دانشگاهی محروم شدهاند و سهم بسیاری از آنها، چوبههای دار و جوخههای آتش شده است.
جرم این پزشکان، پرستاران و دیگر اعضای کادر درمان، باور به دینی بوده است که حاکمان جمهوری اسلامی آن را «ضاله» میدانند. «ایرانوایر» در مجموعه روایتهایی، به زندگی بعضی از پزشکان و پرستاران بهایی ایرانی میپردازد.
سرگذشت «قمرالملوک سیف (فرهنگی)» را در این بخش میخوانید.
شما هم اگر اعضای کادر درمان بهایی را میشناسید و روایت دست اولی از زندگی آنها دارید، با «ایرانوایر» تماس بگیرید.
***
۱۵ اردیبهشت ۱۲۹۱، نوزاد دختری در خانواده سیف در تهران به دنیا آمد. خانواده سیف مرفه و متدین به دین اسلام بود. جد پدری این نوزاد تازه متولد شده، شیخ «سیفالدین میرزا قاجار»، از علمای دربار قاجار و نوه عموی «ناصرالدین» شاه بود.
قمرالملوک چهار ساله بود که مادرش، «نصرتالملوک» درگذشت. او در نوجوانی، پدرش «ضیاءالدین میرزا» را هم از دست داد.
نوجوانی و تحصیلات
قمرالملوک را در نوجوانی برای تحصیل در دوره متوسطه، به مدرسه «ژاندارک» فرستادند. مدرسه ژاندارک از مدارس معروف دخترانه در تهران قدیم بود که توسط میسیونرهای مذهبی فرانسوی در ایران تاسیس شد. امروزه این مدرسه یکی از نقاط دیدنی برای گردشگران خارجی به شمار میرود.
قمرالملوک پس از پایان دوره متوسطه، علاقهمند به ادامه تحصیل بود اما در آن زمان، زنان فقط امکان تحصیل در دو مرکز «دارالمعلمات» و «آموزشگاه عالی مامایی» را داشتند. قمر تحصیل در رشته مامایی را آغاز کرد.
او پس از اخذ مدرک معادل لیسانس، دوره تخصصی علوم آزمایشگاهی را در «انستیتو پاستور» گذراند. در آن سالها، رشته علوم آزمایشگاهی در ایران هنوز شکل نگرفته بود و با توجه به شیوع گسترده بیماریهای واگیردار و عفونی در کشور، انستیتو پاستور به درخواست اداره کل صحیه (بهداری)، دورههایی تخصصی در علوم آزمایشگاهی را برای افراد داوطلبان دارای مدارک پیراپزشکی برگزار میکرد.
در سال ۱۳۱۵، اداره کل صحیه (بهداری) که در آن زمان تحت نظارت وزارت کشور اداره میشد، شش نفر از دختران متخصص آزمایشگاه را برای کار در آزمایشگاه تازه تاسیس مرکزی تهران استخدام کرد. یکی از این بانوان متخصص، قمرالملوک سیف بود. در این آزمایشگاه، فقط دختران مشغول به کار بودند و به دانشجویان طب که همگی پسر بودند، اجازه ورود به آزمایشگاه داده نمیشد. قمرالملوک به سرپرستی آزمایشگاه منصوب شد.
ازدواج با دکتر مسیح فرهنگی
«در سال ۱۳۱۶، یک روز دکتر “مشعوف”، رییس آزمایشگاه به اتاق من آمد. یک جوان ظریف و سبزهرو همراه ایشان بود که بعدها دکتر مسیح فرهنگی شد را به من معرفی کرد و گفت خانم سیف، این آقا برای یادگرفتن کارهای آزمایشگاهی آمدهاند، شما ایشان را راهنمایی کنید، روزها اینجا خواهند آمد. من تعجب کردم که چهطور به ایشان که محصل طب بود، اجازه دادند به این آزمایشگاه بیایند. بعدها معلوم شد او به اداره فرهنگ رفته بود و از آن طریق معرفی شده بود. از فردای آن روز، آنچه تجزیه (آنالیز) داشتیم، ایشان هم با من قدم به قدم کار میکرد. جوان بسیار مودب و خوشبرخوردی بود…»
این همکاری و آشنایی منجر به ازدواج قمرالملوک با دکتر فرهنگی شد. دکتر فرهنگی از پیروان آیین بهایی بود و قمر خانم به عنوان نوه یک روحانی شیعه بلندپایه درباری شناخته میشد. این دو در ۱۵ اردیبهشت ۱۳۱۷ پس از اجرای مراسم عقد اسلامی و عقد بهایی، با یکدیگر وصلت کردند؛ پیوندی که تا اعدام مسیح فرهنگی در سال ۱۳۶۰ به جرم اعتقاد به آیین بهایی، استوار ماند.
قمر خانم اما همواره به یاد «دکتر جان» بود (نامی که دکتر فرهنگی را با آن خطاب میکرد) و در هر مجلسی مینشست، از او و خدماتش به مردم ایران تعریف میکرد.
پس از ازدواج، این دو خانهای در تهران اجاره کردند که طبقه بالا را برای زندگی و طبقه پایین را به مطب اختصاص دادند. قمر خانم در مطب یک آزمایشگاه کوچک هم درست کرده بود تا تشخیص بیماریها را دقیقتر انجام دهد.
اواخر سال ۱۳۱۹، با آنکه مطب پر رونقی داشت، تصمیم گرفت تهران را ترک کند و در یکی این شهرهای محتاج به پزشک ساکن شوند.
در آن روزها، بیماری «تیفوس» در گیلان شیوع پیدا کرده و شهر رشت به شدت آلوده بود. این زوج بهایی که در آن زمان صاحب نوزادی هم شده بودند، شهر رشت را جهت خدمت پزشکی انتخاب کردند و عازم این شهر شدند.
تغییر دین قمرالملوک سیف
دکتر فرهنگی هیچ گاه در مورد دیانت بهایی با قمر خانم صحبت نمیکرد. آن دو با یکدیگر بدون دخالت در عقایدشان در آرامش زندگی میکردند. اما قمرالملوک بنا به عادتی که به مطالعه داشت، کتابهای مربوط به آیین بهایی را که کنار میز تختخواب بود، میخواند. معاشرتهای هفتگی با دوستان بهایی و مشاهده اخلاق و رفتار همسرش در منزل و محل کار، او را بیشتر علاقهمند به آیین بهایی کرد؛ به طوریکه در پایان دو سال اقامت در تهران، به آیین بهایی گروید و چندی بعد رسماً در رشت بهایی شد.
پس از اقامت در رشت، هر دو در «بیمارستان پورسینا» استخدام شدند. از قمرالملوک سیف به عنوان اولین بانویی که در گیلان لابراتوار یا آزمایشگاه تشخیص بیماری پایهگذاری کرده است، نام میبرند.
«در تمام گیلان، از رامسر تا هشتپر تا لوشان فقط یک آزمایشگاه بیمارستانی بود؛ حتی بهداری سربازخانه هم آزمایشگاه نداشت. همه تجزیهها را به آزمایشگاه بیمارستان پورسینا میفرستادند و ما شدیداً مشغول کار بودیم…آن روزها مثل امروز نبود که همه مواد غذایی برای کشت میکروب آماده باشد، باید با گوشت گوساله، بویون و ژله تهیه میکردیم؛ یعنی میپختیم و این کار بزرگی بود.»
جنگ جهانی دوم
سال ۱۳۲۰، جنگ جهانی به خاورمیانه و خاک ایران کشیده شده بود. در همان دوران، خانواده قمرالملوک تصمیم به مهاجرت به عراق گرفتند. وسایل منزل را با قیمت پایین فروختند و در خرداد ۱۳۲۱ عازم عراق شدند. خانواده فرهنگی چهار نفره شده و یک نوزاد شش ماهه هم به جمع آنها اضافه شده بود. گرمای شدید، جنگ، کمبود دارو و شیرخشک و بیماری یکی از اطفال، سختی زیادی را به این خانواده تحمیل کرد. با این وصف، مصمم بودند در آنجا ساکن شوند و به مردم محروم آن منطقه کمک کنند.
وقتی اهالی کرکوک که از اقوام مختلف ترکمن، کُرد و عرب تشکیل شده بود، شنیدند پزشک ایرانی به شهرشان آمده است، به منزل دکتر فرهنگی هجوم آوردند. کم کم آوازه این زوج در شهر پیچید و بیمارانشان زیاد شد. حتی رییس اداره اقامت و خانواده عراق هم جزو بیماران آنها شدند.
مشکل اینجا بود که چون اجازه رسمی طبابت در عراق نداشتند، داروخانهها به مریضهایشان دارو نمیدادند. دکتر فرهنگی و قمرالملوک داروهای داروخانههای ورشکسته را میخریدند و به بیماران خود میدادند. همچنین با خرید پودرهای دارویی و به کارگیری فرمول داروسازی، کپسول و شربت میساختند و به مریضها میدادند.
اخراج از عراق
پس از یک سال و نیم اقامت در عراق، با فشار علمای مذهبی ایران، ایرانیان بهایی از عراق اخراج شدند. این زوج دوباره به رشت برگشتند. رییس بهداری رشت به قمرالملوک پیغام داد که پُست او در بیمارستان همچنان خالی است. قمر خانم هم بلافاصله پس از ورود به ایران، همان سمت ریاست آزمایشگاه پورسینا را برعهده گرفت و کارش را شروع کرد.
برگشت خانواده فرهنگی به رشت، همزمان با شیوع بیماری «تب راجعه» (بازگرد) در ایران بود. استان گیلان یکی از مناطقی بود که این بیماری در آن به شدت شایع شده بود. پس از بازگشایی مجدد آزمایشگاه بیمارستان پورسینا، این بخش درمانی تبدیل به مرکز اصلی تشخیص بیماری در رشت شد.
این زوج پزشک حدود ۱۰سال را در رشت اقامت گزیدند. در آن دوران، خدمات پزشکی قمرالملوک، او را به چهرهای مشهور و مورد اعتماد در بین زنان شهر تبدیل کرده بود. قمرالملوک سیف در بین بهاییان رشت هم چهرهای محبوب بود. او نخستین خانم در جامعه بهایی رشت به شمار میرفت که از طرف بهاییان شهر به عنوان یکی از اعضای هیات مدیره این جامعه انتخاب شد.
زندگی در ترکیه
حدود سال ۱۳۳۰، قمرالملوک و همسرش تصمیم به اقامت در ترکیه گرفتند. آنها از یک طرف میخواستند به جامعه بهایی ترکیه که تعداد کمی بودند، کمک کنند و از سوی دیگر، مصمم به تحصیل در «دانشگاه استانبول» بودند.
همه وسایل زندگی را فروختند و سرمایهای فراهم کردند تا در ترکیه بتوانند مخارج خود را تامین کنند. آنها برای گرفتن اقامت، همراه با درس خواندن در بیمارستان دانشگاه هم شروع به کار رایگان کردند. پس از حدود شش سال و نیم، اواخر آذر ۱۳۳۹ به ایران بازگشتند.
قمرالملوک در خاطراتش مینویسد از کارهای مهم در ترکیه، جمعکردن دانشجویان ایرانی بود که خانوادههایشان در ایران بودند. قمرالملوک و همسرش این جوانان را مانند فرزندان خود قبول کرده بودند و در خانه خود از آنها پذیرایی و در موقع بیماری، آنها را معالجه و پرستاری میکردند. جوانان ایرانی هم به این زوج علاقه زیادی داشتند و مانند والدین خود در هر امری با آنها مشورت میکردند.
بازگشت دوباره به ایران
قمرالملوک پس از بازگشت به ایران، بلافاصله از طرف بهداری استان گیلان دعوت به کار شد. در آن زمان، بیماری «مالاریا» در گیلان بیداد میکرد. بهداری گیلان با توجه به تخصص و تجربهای که قمرالملوک در زمینه تشخیص و مقابله با بیماریهای واگیردار و میکروبی داشت، او را جهت همکاری در پروژه مبارزه با مالاریا استخدام کرد.
قمرالملوک چندین سال در بخش مربوط به مالاریا خدمت کرد. او مدتی بعد به ریاست اداره مبارزه با مالاریا برگزیده شد. اولین زنی در گیلان بود که این سمت را برعهده گرفت.
در کتاب «پیشگامان فرهنگ گیلان»، تالیف «مروجی»، چاپ ۱۳۸۸، از قمرالملوک سیف به عنوان یکی از تاثیرگذارترین و نخستین معلمان زن در گیلان نام برده شده است.
در سالهای اولیه سکونت در رشت، این بانوی فعال فرهنگی با وجود مشغله فراوان، به دعوت رییس فرهنگ گیلان، در کلاسهای مقاطع ۱۱ و ۱۲ دبیرستانهای دخترانه، دروس «بهداشت» و «بچهداری» را به طور داوطلبانه و رایگان تدریس میکرد. این کلاسها تا زمان ترک گیلان ادامه داشتند.
انتقال به پایتخت و انقلاب
در سال ۱۳۴۷، قمرالملوک و همسرش پس از سالها خدمت پزشکی به مردم گیلان، این شهر را ترک کردند و در آپارتمان کوچکی در تهران ساکن شدند. آنها تا زمان انقلاب در تهران ساکن بودند.
انقلاب اسلامی سال ۱۳۵۷ تمامی معادلات را عوض کرد. شامگاه ۱۷ بهمن ۱۳۵۸، چند پاسدار مسلح به آپارتمان قمرالملوک و همسرش وارد شدند. آنها پس از بازرسی منزل، مسیح فرهنگی را بازداشت کردند.
پس از یک ماه بیخبری، ملاقاتهای کابینی و حضوری آغاز شد. او خوشحال بود که «دکتر جان» دستکم میتواند در زندان طبابت کند.
اما صبح روز سوم تیر ۱۳۶۰، رادیو خبر اعدام پنج نفر را به اتهام «افساد فیالارض» اعلام کرد. یکی از آنها، مسیح فرهنگی بود.
مهاجرت پس از اعدام همسر
قمرالملوک بعد از مراسم همسرش، به شمال نزد دخترش رفت. به او اطلاع دادند که آپارتمان مسکونی آنها در تهران پلمب شده است. قمر خانم با دادگاه انقلاب تماس گرفت و سوال کرد که بر اساس چه حکمی منزل را مصادره کردهاند؟ به او گفته بودند خودش را معرفی کند تا جای زندگی جدید را به او نشان دهند! قمرالملوک که متوجه شده بود پاسداران قصد دستگیری او را دارند، به ترکیه رفت.
جامعه بهایی کانادا دولت این کشور را از سرگذشت قمرالملوک سیف مطلع کرد. در پی آن، وزیر مهاجرت وقت کانادا در تماس تلفنی با دکتر «فرهنگ فرهنگی»، دختر قمرالملوک گفت که کانادا مادرش را با آغوش باز به عنوان مهاجر میپذیرد. قمرالملوک سیف در سن ۶۹ سالگی راهی کانادا شد و در شهر «هامیلتون»، در ایالت «انتاریو» کانادا به زندگی زندگی ادامه داد.
۲۶ اردیبهشت ۱۳۸۶، قمرالملوک سیف در سن ۹۵ سالگی، دور از وطن درگذشت. او تا آخرین لحظه حیات، مثبت و پر انرژی بود و با آن که به دلیل کهولت سن به سختی راه میرفت ولی به کارهای عامالمنفعه میپرداخت.
Leave a Reply