منبع: iranwire.com
کیان ثابتی
در دوران همهگیری ویروس کرونا، صدها پزشک و پرستار بهایی ایرانی در سراسر جهان به بیماران خود کمک میکنند و از سوی مردم و دولتهای کشوری که در آن اقامت دارند، تحسین میشوند.
اما بسیاری از این پزشکان و پرستاران که در ایران درس خوانده و خدمت کردهاند، پس از انقلاب اسلامی بیکار شدند، از تحصیلات دانشگاهی محرومشان کردند و سهم بسیاری از آنها چوبههای دار و جوخههای آتش شد.
جرم این پزشکان، پرستاران و دیگر اعضای کادر درمان، باور به دینی بود که حاکمان جمهوری اسلامی آن را «ضاله» میدانند. «ایرانوایر» در مجموعه روایتهایی به زندگی بعضی از پزشکان و پرستاران بهایی ایرانی میپردازد.
روز گذشته بخش اول سرگذشت دکتر سینا حکیمان و همسرش دکتر شعله میثاقی را منتشر کردیم. این زوج که هر دو پیش از انقلاب ۱۳۵۷ وارد دانشکده پزشکی شده بودند، در سالهای اول انقلاب فارغالتحصیل شدند و به خاطر اعتقاد به آیین بهاییت انواع تبعیض را در ایران تجربه کردند. دکتر سینا حکیمان اوایل سال ۱۳۶۲ با اتهام «عضویت در فرقه ضاله بهاییت» بازداشت و به ده سال حبس همراه طبابت در زندان محکوم شد. روایت او را از زندان و آنچه باعث مهاجرت ناخواسته این خانواده شد، در این گزارش میخوانید.
شما هم اگر اعضای کادر درمان بهایی را میشناسید و روایت دست اولی از زندگی آنها دارید، با ایرانوایر تماس بگیرید.
***
روایت دکتر حکیمان از زندان
در اوایل آذر ماه، دکتر حکیمان از زندان قصر به زندان قزلحصار منتقل شد. «حاج داوود رحمانی» رییس زندان قزلحصار بود و باید حکم را اجرا میکرد. در آن زمان، زندان قزلحصار دارای سه واحد بود که واحد یک و سه، مخصوص زندانیان دادگاه انقلاب بود و در واحد دو زندانیان شهربانی نگهداری میشدند. به دستور سرپرست زندان، دکتر سینا حکیمان مسئول خدمات پزشکی واحد یک و سه شد. سینا در واحد سه اسکان داده شد. در آن زمان، یکی از توابین به نام دکتر «روستا» هم پزشک زندان بود که به دلیل حکم نجاست بهاییان، اتاق او را از سینا جدا کرده بودند.
سینا حکیمان تعریف میکند که هر واحد زندان از تعدادی بند و زندان تشکیل شده بود و زندانیان زیادی در آن نگه داشته شده بودند؛ بهطوری که مثلا در بعضی سلولهای انفرادی پنجاه یا شصت تا زندانی محبوس بودند که حتی جایی برای نشستن نداشتند.
در این شرایط، او مسئول سلامت انسانهایی شده بود که از نظر جسمی و روانی تحت فشار بودند و بهداشت و تغذیه درست نداشتند. از طرف دیگر، مسئول زندان به زندانیان نگاهی انسانی نداشت و اگر کسی بر اثر بیماری میمرد، میگفت «به درک رفته است.»
در آن زمان، زندانیان زیادی تحت شکنجه بودند و دکتر حکیمان با دیدن شرایط وخیم زندانیها، تقاضای اعزام ایشان را به بیمارستان میکرد؛ ولی مسئول زندان با اعزام آنها مخالفت میکردند. در عوض او میخواست که اگر این زندانیان زیر شکنجه فوت کردند، دکتر مسئولیت آن را بپذیرد و برای مرگ آنها دلایلی درست کند. دکتر حکیمان به هیچوجه زیر بار این خواسته نمیرفت و همین موجب اختلاف شدید بین مسئول زندان و دکتر حکیمان شد. رفتار دکتر حکیمان بر اساس وجدان اخلاقی و پزشکی موجب تعجب و واهمه پزشک تواب زندان نیز شده بود.
با شدتگرفتن اختلاف مسئول زندان با دکتر حکیمان، سینا را از بهداری به بند شش، واحد سه، که محل نگهداری زندانیان تحت فشار بود، منتقل کردند. در این سلول انفرادی با مساحت حدود ۱.۶۰ متر در ۲.۸۰ متر، بیست و پنج نفر زندانی با هم زندگی میکردند.
در اوایل تابستان ۱۳۶۳، حاج داوود و همکارانش برکنار شدند و جای او را فردی به نام «میثم» گرفت. سرپرست زندان از طرف قانون مجری و ناظر حکم بود و از طرف دیگر، او نمیخواست دکتر حکیمان در زندان طبابت کند. سرانجام، حکم انتقال بهاییان از زندان قزلحصار به زندان گوهردشت کرج صادر شد.
اواخر سال ۱۳۶۳، زندانیان بهایی از زندان قزلحصار به زندان گوهردشت منتقل شدند. چند روز بعد از ورود بهاییان به زندان گوهردشت، «مرتضوی» رییس زندان در اولین ملاقات با دکتر حکیمان با لحن بدی گفت: «ما در این زندان موجوداتی داریم که توی این سلولها و سوراخها زندگی میکنند. اینها هر چند وقتی سرشان درد میگیرد، یک ناراحتی دارند. ما پزشکی را در بهداری میخواهیم که فقط اینها را آرام نگهدارد.»
دکتر حکیمان با قاطعیت به او میگوید این افرادی که شما اینطوری در مورد آنها حرف میزنید، در دیدگاه من هیچ فرقی با من و شما ندارند و به عنوان پزشک، همان رفتاری را که با شما میکنم، با ایشان هم خواهم داشت. پس از این سخن رییس زندان با برافروختگی او را ترک کرد.
چند هفته بعد، سینا حکیمان پس از چند هفته کار در بهداری زندان گوهردشت، به دلیل مشکلات پدرش در زندان زاهدان، درخواست انتقال به زندان زاهدان را داد و پس از دو ماه حبس، از گوهردشت به زاهدان منتقل شد.
در ابتدا، زندان زاهدان در اختیار شهربانی بود اما در اواخر دوران زندان زاهدان، این زندان در اختیار اداره کل زندانها و دادستانی انقلاب قرار گرفت.
دکتر حکیمان میگوید در دورانی که زندان در اختیار شهربانی بود، احساس آرامش و راحتی میکرد. مسئولان زندان شهربانی از او نمیخواستند تا پا بر وجدان و اخلاق پزشکی بگذارد و فقط از او به عنوان یک پزشک، درمان بیماران را خواستار بودند. سینا به همراه یکی از دوستان بهایی خود به نام «فدرس شبرخ» که مدیر داخلی شده بود، محیط آرام و تمیزی را در بهداری زندان بهوجود آورده بودند، بهطوری که زندانیان میگفتند وقتی وارد بهداری میشوند، انگار دیگر در محیط دیگری به جز زندان هستند. شبرخ در سال ۱۳۶۵ به اتهام پیروی از آیین بهایی در زندان زاهدان اعدام شد.
پس از تصدی دادستانی انقلاب و تغییر مدیریت زندان، دکتر حکیمان را حتی با داشتن محکومیت طبابت، از بهداری زندان، اخراج و به بند منتقل کردند. دکتر حکیمان تا سال ۱۳۶۵ در زندان زاهدان بود. او پس از آزادی پدرش، درخواست انتقال به زندان اصفهان را ارائه کرد و در همان سال، به زندان دستگرد اصفهان منتقل شد.
رییس زندان دستگرد، فردی به نام «طوطیان» بود. به دستور او، حکم زندان همراه با طبابت سینا به اجرا درآمد. حکم به حسب ظاهر به اجرا درآمده بود اما وظایف و مسئولیتش به عنوان یک پزشک به حداقل رسیده بود. این وضعیت ادامه داشت تا در تابستان ۱۳۶۷، واقعه عملیات «فروغ جاویدان» سازمان مجاهدین خلق و عملیات واکنشی «مرصاد» سپاه پاسداران در برابر آن، پیش آمد.
در آن هنگام، همه زندانیان از جمله سینا ممنوعالملاقات شدند. در این دوره، دسته دسته زندانیان شکنجه و به جوخه اعدام سپرده میشدند. دکتر حکیمان هنوز چهره بعضی از زندانیان شکنجهشده را در بهداری زندان اصفهان به یاد میآورد. آن چند ماه، یکی از سختترین دورانهای زندان برای سینا حکیمان بود. از یک طرف، ممنوعالملاقات بود و میدانست همسرش نگران وضعیت اوست؛ از سوی دیگر، به عنوان پزشک نمیتوانست به جوانان شکنجهشده یا محکوم به اعدام کمک کند.
در مهر ۱۳۶۷، دکتر حکیمان به دلایل نامعلوم از اصفهان به زندان اوین منتقل شد. این انتقال ناگهانی که مقارن با اعدام دستهجمعی زندانیان سیاسی بود، موجب نگرانی همسرش شد. در اسفند ۱۳۶۷، تعداد زیادی از زندانیان بهایی از زندانهای ایران آزاد شدند که سینا حکیمان هم پس از گذراندن پنج سال و هشت ماه حبس، در ۱۴اسفند۱۳۶۷ از زندان اوین آزاد شد.
خدمت در لارستان فارس
پس از آزادی، دکتر سینا حکیمان جهت انجام تعهد پزشکی به همراه همسرش، دکتر میثاقی راهی شهر «اِوَز» از توابع «لارستان» استان فارس شد. در این شهر، این زوج پزشک به سرعت محبوب شدند و تصمیم گرفتند تا پس از دوران تعهد هم در آن شهر به کار پزشکی ادامه دهند.
محبوبیت این زوج پزشک دلایل مختلفی داشت. یکی از دلایل مهم این محبوبیت، اقدامات ایشان در پیشگیری و درمان یک بیماری انگلی به نام «ژیاردیا» در اِوَز بود. در آن زمان، مردم اِوَز به دلیل نداشتن آب شیرین از آب انبارها استفاده میکردند که همین مساله موجب شیوع انگل ژیاردیا در بین ساکنان شده بود. این زوج پزشک با تشخیص بیماری و یافتن علت شیوع آن در منطقه، به درمان پرداختند و از نظر فرهنگی نیز روشهای پیشگیری را آگاهیرسانی کردند.
شرکت در مراسم مردم منطقه، طبابت دقیق و سابقه مثبتی که مردم منطقه از حضور یک پزشک بهایی دیگر به نام دکتر «کنعانی» داشتند، باعث اعتماد فراوان مردم منطقه شد.
پس از چند ماه، دکتر حکیمان و میثاقی پزشک محله شده بودند و با تعداد زیادی رفت و آمد خانوادگی داشتند. پس از حدود دو سال، پزشک جدیدی به اِوَز اعزام شد. این فرد از همان ابتدای ورود سعی میکرد تا به هر طریق ممکن، مریضهای مطب دکتر حکیمان و دکتر میثاقی را جذب کند. دکتر مذکور وقتی موفق به جذب بیماران نشد، به بهداری استان فارس گزارش میدهد که زوج پزشک ساکن اِوَز، بهایی هستند. با ابلاغ بهداری، این زوج حق طبابت در اِوَز را از دست دادند و اخراج شدند. اخراج آنها از اِوَز در حالی صورت گرفت که اهالی شهر در طوماری خواستار ماندن دکتر حکیمان و دکتر میثاقی در اِوَز شده بودند. محبوبیت و علاقه اهالی اِوَز به این زوج پزشک به گونهای است که پس از گذشت سه دهه، همچنان بسیاری از ایشان با این دو در تماس هستند.
مشکلات کار و زندگی زوج بهایی در ایران
پس از فشار بهداری استان فارس، سینا و شعله در سال ۱۳۷۰ به زاهدان نقل مکان کردند. پس از دو سال، تهدید افراد ناشناس، آنها را به مهاجرت به اصفهان، محل زندگی خانواده شعله، واداشت. اما خانه محل سکونت آنها که به نام پدر شعله بود، در سال ۱۳۷۳ به دست بنیاد مستضعفان مصادره شد و آنها به خانهای اجارهای رفتند.
در استان اصفهان هیچ کدام از بیمههای خدمات درمانی و تأمین اجتماعی با پزشکان بهایی قرارداد نمیبستند و وزارت بهداری هم به هیچ کدام از شکایات پزشکان بهایی اصفهان پاسخ نمیداد. به همین دلیل دکتر حکیمان در روزهای تعطیل و شبها در بیمارستانهای خصوصی، مانند «مهرگان»، «سینا» و «سپاهان» کشیک میداد. دکتر میثاقی به عنوان دکتر عمومی در مطب پزشکان دیگر مشغول به کار شد.
در ۱۷مهر۱۳۷۷ ماموران امنیتی به یک جلسه مذهبی بهاییان در شهر اصفهان یورش بردند که از حاضران، چهار نفر از جمله سینا حکیمان بازداشت شدند. دادگاه بدوی، سینا را به ده سال حبس و سه بهایی دیگر را در مجموع به هفده سال حبس تعزیری محکوم کرد. اما دادگاه تجدید نظر هر چهار زندانی را تبرئه کرد و پس از چهارده ماه، دکتر سینا حکیمان به همراه سه بهایی دیگر از زندان اصفهان آزاد شدند.
تابستان سال ۱۳۸۳، بار دیگر ماموران اداره اطلاعات اصفهان به منزل خانواده حکیمان در خیابان شیخ بهایی مراجعه کرده و این زوج بهایی و چند بهایی دیگر را بازداشت کردند. شعله را چند ساعت بعد آزاد کردند ولی سینا پس از ۴۸ ساعت بازداشت، به قید وثیقه آزاد شد.
یک سال بعد، سینا و شعله برای دیدار با خانواده میثاقی به انگلیس سفر کردند. اردیبهشت ۱۳۸۴، زمانی بود که آنها ایران را به مقصد انگلستان ترک کردند. در آن روز هرگز تصور نمیکردند که شاید این آخرین دیدارشان با زادگاه خود باشد. دو هفته قبل از برگشتن به ایران در حالیکه بلیط هم خریداری کرده بودند، یکی از نزدیکان به آنها اطلاع میدهد که ماموران وزارت اطلاعات دنبال سینا هستند و برگشتن او به ایران مثل خودکشی است.
سینا و شعله تصمیم به ماندن گرفتند. بعد از قبولی در امتحان آیلتس و پزشکی، دکتر شعله میثاقی دوره یک ساله تخصص پوست را که همیشه به آن علاقه داشت و در ایران از خواندن آن محروم شده بود، با موفقیت گذراند و مشغول به کار شد. دکتر سینا حکیمان هم دوره دو ساله رواندرمانی را گذراند و در رشته روانپزشکی مشغول به کار شد.
این دو پزشک که به ایرانی بودن خود افتخار میکنند، مترصد روزی هستند که بتوانند بدون هیچ مانعی و مشکلی به مردم زادگاه خود خدمت کنند؛ هر چند به قول یکی از ایشان، خدمت به انسانها زمان و مکان مشخص ندارد ولی خدمت به مردم پاک نهاد ایران، حال و هوای دیگری دارد.
Leave a Reply