محافل بهایی در ایران؛ آنان که دزدیده شدند و آنان که تیرباران شدند

, , Leave a comment

منبع: www.radiofarda.com

فرشته قاضی

«همیشه فکر می‌کنم چه سرنوشتی داشت. در لحظهٔ آخر به چی فکر می‌کرد. لحظهٔ آخرش چه‌طور بود و چه‌قدر زجر کشیده. شاید درد تیرباران شدن از این‌که کسی را با طناب دار یا چاقو بکشند کمتر باشد یا تحملش راحت‌تر باشد. برای همین می‌گویم کاش تیرباران شده باشد.»

این روایتِ شاهین صادق‌زاده میلانی فرزند کامبیز صادق‌زاده میلانی است که هنگام ربوده شدن پدرش هنوز به دنیا نیامده بود و مادرش او را باردار بود؛ عضو محفل اول بهاییان بعد از انقلاب ۵۷ که به‌اتفاق دیگر اعضای این محفل ربوده شد و جمهوری اسلامی هرگز دربارهٔ سرنوشت آن‌ها توضیحی نداد.

نهم شهریور، روز جهانی ناپدیدشدگان قهری است. ناپدیدشدگان سیاسی که هیچ آمار رسمی و دقیقی از آنها در دست نیست اما ۹ عضو محفل اول بهاییان به‌اتفاق دو عضو هیئت معاونت که در جامعه بهایی مسئولیت داشتند، از معروف‌ترین ناپدیدشدگان قهری در ایران هستند که روز پنج‌شنبه، سی‌ام تیر ماه ۱۳۵۹، در خیابان نفت تهران بازداشت شدند.

شاهین صادق‌زاده میلانی در مصاحبه با رادیوفردا می‌گوید: «خانواده ما با آقای رفسنجانی که آن موقع رئیس مجلس بود ملاقات کرد. ایشان قول داد که پیگیری کند. بعد از یکی دو هفته ایشان گفت که طبق تحقیقات ایشان اعضای این گروه از یک فرودگاه متروکه مخفیانه به اسرائیل رفته‌اند و به اسرائیل فرار کرده‌اند».

با گذشت ۴۱ سال هیچ خبری از سرنوشت کامبیز صادق‌زاده میلانی، عبدالحسین تسلیمی، هوشنگ محمودی، ابراهیم رحمانی، حسین نجی، منوچهر قائم‌مقامی، عطاالله مقربی، یوسف قدیمی، بهیه نادری، یوسف عباسیان و حشمت‌الله روحانی در دست نیست.

اعضای محفل اول بهائیان پس از انقلاب بهمن ۵۷
اعضای محفل اول بهائیان پس از انقلاب بهمن ۵۷

شاهین صادق‌زاده میلانی می‌گوید: «خانواده ما با بهشتی (رئیس وقت قوه قضائیه) و قدوسی (دادستان وقت) ملاقات کردند. دفتر بنی‌صدر رفتند اما هیچ‌کدام اطلاع درستی ندادند یا نداشتند. هنوز هم گاهی یک نفری می‌آید می‌گوید از فلانی شنیدم این‌طوری شد یا یکی در زندان بود و… اما هیچ‌کدام که بگوییم خبر موثقی است نبوده. یک چیزی است در تاریکی و ما نمی‌دانیم که چه وضعیتی بوده و چه اتفاقی افتاده. بنابراین همه‌اش سؤال است تا این‌که جوابی داشته باشیم.»

محفلی که تیرباران شد

یک سال و شش ماه بعد، هفت مرد روی صندلی کنار هم و به صورت فشرده نشسته‌اند. دوربین روی آن‌هاست و در فیلم دو ساعت و شش دقیقه‌ای که از جلسهٔ محاکمهٔ آن‌ها منتشر شده، تصویری از قاضی و نمایندهٔ دادستان و مسئولان دادگاه نیست؛ کسانی که حکم مرگ می‌دهند، در سایه هستند و هفت مردی که دوربین روی آن‌هاست، ساعاتی بعد همراه با یک زن تیرباران می‌شوند.

نجمیه روحانی، همسر قدرت‌الله روحانی، که یکی از آن هفت مرد بود، می‌گوید با دیدن این فیلم او و بچه‌هایش مریض شده‌اند و از دردهایی می‌گوید که به‌گفته او هیچ تسکین و جایگزینی ندارد:

«تا سه هفته دیگر آدم نبودم. خیلی حالمان بد شد. سوختیم. نمی‌گذارند اصلاً صحبت بکنند. هی می‌گویند اجازه بدهید من صحبت کنم نمی‌گذارند، سه تن از اینها وکیل پایه یک دادگستری بودند و به قانون و حقوق و همه چیز احاطه کامل داشتند. دو نفر پزشک متخصص بودند. یکی استاد دانشگاه بود، یکی مهندس و کارآفرین، و ژینوس را اصلاً دادگاه نیاورده بودند ولی با اینها اعدام کردند.»

اعضای محفل دوم بهائیان که بازداشت و اعدام شدند
اعضای محفل دوم بهائیان که بازداشت و اعدام شدند

محمود مجذوب، کامران صمیمی، جلال عزیزی، قدرت‌الله روحانی، مهدی امین، سیروس روشنی اسکویی و عزت‌الله فروهی، هفت عضو محفل دوم بهایی در ایران هستند که ۲۳ آذر ۱۳۶۰ بازداشت شدند و فیلم محاکمه آنها در ششم دی ماه ۱۳۶۰، سال‌ها بعد منتشر شده است. ژینوس، بهایی دیگر عضو این محفل، در دادگاه حضور ندارد. آنها همزمان و ساعاتی پس از جلسه محاکمه تیرباران شدند.

یکی از نزدیکان اعضای محفل دوم بهایی به رادیو فردا می‌گوید: «بعد از ربودن اعضای محفل اول، اعضای محفل دوم، خیلی رعایت می‌کردند، هیچ‌وقت ۹ نفر جایی جمع نمی‌شدند. جنگ و قحطی بود، پیت نفت بر می‌داشتند می‌رفتند دو نفر و سه نفری صف می‌ایستادند و تا نوبت‌شان برسد با هم به تصمیماتی می‌رسیدند».

او از دو موضوعی می‌گوید که باعث شد اعضای محفل دوم بار دیگر دور هم جمع شوند: «آبان ۱۳۶۰ سپاه ریخت گلستان جاوید ما که محل خاکسپاری اموات است و در جاده خراسان بود. غسال و گورکن و سنگ‌تراش و باغبان، همه را گرفتند بردند زندان. آمبولانس را مصادره کردند و صندوق نذورات پول‌ها را غارت کردند و دیگر اجازه ندادند هیچ کسی آنجا به خاک سپرده شود. به تمام بیمارستان‌ها و آرامستان‌ها سپرده بودند و ستون مذهب گذاشته بودند که اگر کسی نوشت بهایی، از پذیرفتن پیکرش خودداری کنید. یک معضل خیلی بزرگی شده بود. خانواده‌ها قرار بود پیکرها را در خانهٔ خود بگذارند، قالب یخ بخرند.»

«یک معضل دیگر هم این بود که در کوه‌های بویراحمد، سه ایل بهایی بودند. خرداد سال ۵۸ ریختند این‌ها را در به در و آواره کردند که مدتی در صحرای مهیار چادر زده بودند. دوباره برگشته بودند در کلبه‌های زمستانی قشلاقشان دوباره آذر ۶۰ که پر از برف و یخ بود. اینها را که سه هزار نفر بودند دوباره تار و مار کردند از کلبه‌هایشان بیرون کردند بدون پیژامه، بدون لباس و .. این دو معضل بزرگ باعث شد که اینها مجبور شدند با هم جمع شوند و چون تلفن‌ها کنترل بود یکشنبه ۲۲ آذر ۶۰ همه را گرفتند.»

اما از فاصله بازداشت تا اعدام چه بر خانواده‌ها گذشت؟ «برده بودند جایی که قبل انقلاب تالار جوانان بود، الان اسمش تالار شهید مطهری است و در توالت متروکه زیرزمین آنجا زندانی کرده بودند. اعلام کردند که محقق داماد از طرف منتظری مأمور شده به امور زندانیان سیاسی و عقیدتی رسیدگی کند. هر کسی مشکل دارد تماس بگیرد. یک پاسدار گوشی را برداشت، التماس کردم خواهش کردم گفتم فقط بدانم زنده است. گفت این‌جا نیستند، بردند دادستانی و ما نمی‌دانیم.»

«۲۳ آذر گفتیم برویم ببینیم کجا بردند، مثل محفل اول گم‌شان نکنیم. گفتند خیابان سنایی کوچهٔ دوم. رفتیم کلانتری سنایی. به رئیس کلانتری گفتم همسر من با چند نفر دستگیر شده، می‌دانید کجا برده‌اند به من بگویید؟ گفت زن هم همراه‌شان بوده؟ گفتم بله. گفت مشروب و تریاک هم داشتند؟ گفتم فکرتان را به منکرات نبرید. همین که آمدم بگویم ما اقلیت مذهبی هستیم، گفت محفل بهایی‌ها؟ گفتم بله. گفت اگر آن دو زنی که می‌گویی همراه‌شان بوده دو تا فاحشه بودند و اگر یک کارتن مشروب داشتند و اگر یک کیلو تریاک و هروئین داشتند، من رئیس کلانتری می‌توانستم کاری بکنم ولی دیگر فکر همسرت را نکن.»

عکسی از نشست اعضای محفل ملی ایران و اعضای محفل محلی تهران در سال ١٣۵٩؛ به گزارش مرکز اسناد بهایی‌ستیزی در ایران بیشتر این افراد اعدام شدند
عکسی از نشست اعضای محفل ملی ایران و اعضای محفل محلی تهران در سال ١٣۵٩؛ به گزارش مرکز اسناد بهایی‌ستیزی در ایران بیشتر این افراد اعدام شدند

عبدالکریم موسوی اردبیلی، رئیس وقت قوه قضائیه، پس از تیرباران هشت عضو محفل بهایی اعلام کرد که این افراد به جرم «جاسوسی برای قدرت‌هایی خارجی» اعدام شده‌اند.

یکی از نزدیکان قدرت‌الله روحانی، می‌گوید: «آن‌ها را جاسوس صهیونیست می‌نامند. هر چه می‌خواهند توضیح دهند که ما اصلاً به اسرائیل کاری نداریم، ۸۰ سال قبل از تشکیل دولت اسرائیل، پیامبر ما را آن‌جا تبعید کرده بودند و مزارشان آن‌جاست، اجازه ندادند و به‌اتهام جاسوس صهیونیست تیرباران‌شان کردند. نگذاشتند وصیت‌نامه بنویسند. بعد هم که رفتند و بقایای پیکرشان را بیرون ریختند.»

او توضیح می‌دهد: «آقای روحانی فامیل مسلمان خیلی زیاد داشت. یکی از فامیل‌هایش در کاشان به اسم آیت‌الله مغیثی آمده بود تهران و معاون لاجوردی شده بود. او ششم دی زنگ زده بود به یکی از فرش‌فروشان بازار کاشان و گفته بود پسر ابوالفضل الله را تیرباران کردند، بروید جشن بگیرید و بازار را چراغانی کنید. ما این‌طوری فهمیدیم وگرنه آن‌ها را هم می‌خواستند مثل محفل اول بی‌خبر سربه‌نیست کنند.»

اعضای محفل دوم اولین شهروندان بهایی هستند که در خاوران به خاک سپرده شدند: «اولین گروهی بودند که بردند خاوران. یک هفته بعد هم اعضای محفل تهران را که ۱۱ آبان ۶۰ گرفته بودند، تیرباران کردند، مسئولین جامعه رفتند با دولت و شهرداری حرف زدند. گفتند حالا که عزیزان ما را این‌جا دفن کردید، این قسمت را به ما بفروشید. زمین خیلی وسیعی بود. پول هنگفتی گرفتند اسمش را گذاشتند کفرآباد و نوشتند گورستان توطئه‌گران شرق و غرب.»

گروگان‌های محفل سوم

تیر، مرداد و شهریور ۱۳۶۳ اعضای محفل سوم بهایی بازداشت شدند. جهانگیر هدایتی، شاپور مرکزی، فرهاد اصدقی، فرید بهمردی، احمد بشیری، اردشیر اختری و امیرحسین نادری هفت عضو این محفل اعدام شدند و حسن محبوبی، دیگر عضو این محفل، ۳۰ تیر ۱۳۷۰ در یک تصادف مشکوک کشته شد.

آرش اختری، پسر اردشیر اختری، هنگام بازداشت پدرش ۱۱ سال داشت. او از آخرین تصویری که از پدرش و هنگام بازداشت او دارد به رادیو فردا می‌گوید و از چند روزی که به‌اتفاق مادر و برادرش گروگان نیروهای امنیتی بوده است:

«من یازده سالم بود. بعد از گرفتاری محفل دوم، جلسات هفتگی یا ماهیانه اعضای محفل سوم در منزل ما برگزار می شد. ما از سفر شمال که برگشتیم و آخرین تصویری که از پدرم دارم این است که سوار یک پژو قرمزرنگی شد، با ما خداحافظی کرد و رفت. چند ساعت بعد که هوا تاریک شده بود، چند نفر آدمِ ریشو وارد خانه شدند. برادرم از من هفت سال بزرگ‌تر است. از صحبت‌ها متوجه شدم که پدر مرا سر قراری که داشتند گرفته‌اند و آمده‌اند خانهٔ ما.»

مأموران سه روز و سه شب در خانهٔ آقای اختری می‌مانند: «در منزل ما پست عوض کردند و تمام مدت منتظر بودند و می‌گفتند اگر کسی تلفن کرد و با پدر شما کار داشت، بگویید که پدر من حمام است و بگویید که از او سؤال می‌کنم و بعد بگویید که پدرم گفته من تا دوش می‌گیرم، شما بیایید این‌جا. در خانهٔ ما فقط منتظر بودند که مثلاً کسی وارد خانهٔ ما شود و این‌ها از طریق تلفن‌هایی که به خانهٔ ما زده می‌شود بتوانند آن کسانی را که می‌خواهند، بگیرند. ما اما چون تازه به آن منزل نقل‌مکان کرده بودیم و هیچ‌کس منزل ما را بلد نبود، بنابراین امکان این‌که کسی هم به منزل ما زنگ بزند یا بیاید، نبود.»

اردشیر اختری از اعضای محفل سوم
اردشیر اختری از اعضای محفل سوم

پیش از آن‌که خانه را ترک کنند، اما «همهٔ وسایل ما، تشک و بالش و کمد و و همه‌چیز را پاره کردند و ریختند تا چیزهایی که می خواستند مثل عکس و کتاب و طلا و جواهر، همه را بردند. نمی‌دانم دقیقاً چه چیزهایی بردند. برادر مرا کتک مفصلی زدند و بعد به مامان من اخطار دادند که سه روز دیگر خودش را به سپاه یا کمیته معرفی کند. با یک خانهٔ خرابِ به‌هم‌ریختهٔ عجیب و غریبی ما را ترک کردند.»

گروگان‌گیران به‌گفتهٔ آرش اختری «هر دفعه تقریباً سه نفر بودند. یعنی برای هر کدام از ما یک نفر بودند. ما اجازهٔ بیرون رفتن از خانه نداشتیم. خودشان می‌رفتند برای ما خرید می‌کردند. خانهٔ کوچکی هم بود، ولی هر کاری که می‌کردیم، یک نفر از این‌ها مواظب هر کدام از ما بود. مثلاً اگر من می‌رفتم توی اتاق، یکی از این‌ها با من می‌آمد. دنبال آقای خانجانی می‌گشتند. منتظر بودند که ایشان به ما زنگ بزنند، ولی ایشان هم زنگ نمی‌زدند برای این‌که ما تازه به آن منزل رفته بودیم و ایشان شمارهٔ ما را نداشتند. آقای خانجانی هم می‌دانستند که اعضا را گرفته‌اند.»

مادر آرش اختری اما خود را به کمیته معرفی نمی‌کند و به همراه دو فرزندش و به‌توصیهٔ همسرش تصمیم می‌گیرد از ایران خارج شود: «در مرز ترکیه در سه راه خوی که یکی دو هفته بود ایست بازرسی گذاشته بودند، گرفتار شدیم؛ من، برادرم، مادرم، دایی و زن‌دایی و دختردایی‌ام که پنج شش سالش بود. همهٔ ما را بعد از ده روز از زندان خوی آزاد کردند، اما مادرم را استعلام گرفتند از تهران و به زندان اوین منتقل کردند. مادرم دو سال زندان بود. سال ۶۵ آزاد شد و یک سال بعد در سال ۶۶ پدرم را اعدام کردند.»

اردشیر اختری هم در خاوران به خاک سپرده شد اما فرزندش می‌گوید: «جنازهٔ پدرم را ندادند. برادرم رفت بهشت زهرا و اسم پدر من و آقای امیرحسین نادری را که اعدام کرده بودند داده بود. گفته بودند آن‌جا نیست و برده‌اند خاوران. رفتیم خاوران و دیدیم که دو قبر تازه است و حدس زدیم که پدر من و آقای نادری بودند. بعد هم که بولدوزر انداختند و دیگر وجود ندارد. یک ساک وسایل پدرم را هم تحویل دادند که یک سری لباس توی آن بود و کپی وصیت‌نامه ای که قسمت بالایش بریده شده بود. این‌که چه چیزی توی آن بود و اصلش کجاست، خبر نداریم.»

محفل‌هایی که دیگر وجود ندارند

بعد از آن‌چه بر اعضای سه محفل بهایی گذشت، دیگر محفلی از این دست در ایران تشکیل نشد. محفلی که به‌طور سنتی امور اداری و مالی بهاییان ایران و ارتباط آن‌ها با امور آموزشی، انتشارات و ارتباط جامعهٔ بهایی ایران با نهادهای بین‌المللی و وظایفی از این دست را برعهده داشت.

فرهاد ثابتان، سخنگوی جامعه جهانی بهایی، به رادیو فردا می‌گوید که بیش از ۲۰۰ بهایی بعد از روی کار آمدن جمهوری اسلامی اعدام شده‌اند که بیشتر آن‌ها یک نوع وظایف اداری در جامعهٔ بهایی داشتند. یا عضو محفل بودند یا وظایف دیگری برای تدریس بهاییان به‌عنوان معلم یا مشاور داشتند.

آقای ثابتان توضیح می‌دهد: «در دین بهایی طبقه‌ای با عنوان طبقهٔ پیشوای روحانی وجود ندارد و ملغی شده. به جای کارهایی که پیشوایان روحانی می‌کردند، نهادهای مدنی انتخاباتی ایجاد شده که ما به آن‌ها می‌گوییم محافل. این محافل مشتمل بر ۹ نفر هستند که در هر شهری یا جایی که بیش از ۹ نفر بهایی داشته باشند انتخابات برگزار می‌کنند و ۹ نفر از بین خودشان را به‌طور سری و بدون کمپین و پروپاگاندا انتخاب می‌کنند. وظیفهٔ این ۹ نفر رسیدگی به امور آن شهر یا آن جامعه بخصوص است؛ از قبیل ازدواج، طلاق، تعلیم و تربیت بچه‌ها، رسیدگی به برنامه‌های غیرانتفاعی و اجتماعی و…»

کامبیز صادق‌زاده میلانی از اعضای محفل اول
کامبیز صادق‌زاده میلانی از اعضای محفل اول

به‌گفتهٔ او، «در هر کشوری یک محفل ۹ نفره هم است در سطح ملی که به کارهای جامعه بهایی در آن کشور رسیدگی می‌کنند. و در سطح بین‌المللی هم محفل ۹ نفره هستند که عالی‌ترین شورای حاکم جامعه بهایی است که به نام بیت‌العدل اعظم است که به امور کل بهاییان دنیا رسیدگی می‌کند. در حقیقت ما سه طبقه داریم که اعضای آن‌ها محافل محلی، محافل ملی و بیت‌العدل اعظم است.»

در ایران اما تشکیلات بهایی محلی و ملی تعطیل است: «ایران تنها کشوری بود که هرگونه تشکیلات محلی و ملی تعطیل است، اما برای رسیدگی به امور جامعهٔ بهایی چند نفر به‌صورت داوطلبانه یا انتصابی به امور رسیدگی می‌کردند. در هیچ جای دیگر دنیا چنین چیزی وجود ندارد، چون در کشورهای دیگر همهٔ محافل انتخابی است. این افراد هم به امور جامعهٔ بهایی رسیدگی می‌کردند با عنوان یاران ایران، ولی این‌ها هم دستگیر شدند و زندانی شدند. الان دیگر حتی آن حالت غیررسمی و گروه موقتی هم دیگر وجود ندارد.»

مهوش ثابت، جمال‌الدین خانجانی، فریبا کمال‌آبادی، عفیف نعیمی، سعید رضایی، بهروز توکلی و وحید تیز‌فهم اعضای گروه یاران مورد اشارهٔ فرهاد ثابتان هستند که ۲۵ اردیبهشت ۱۳۸۷ بازداشت و به زندان اوین منتقل شدند. مهوش ثابت ۱۵ اسفند ۱۳۸۶ در مشهد بازداشت شده بود. آن‌ها به ۲۰ سال زندان محکوم شده بودند که بعدها به ده سال زندان تبدیل شد.

حکومت چه می‌گوید؟

هفتم شهریور ١٣۶٢ حسن موسوی تبریزی، دادستان کل وقت انقلاب، در مصاحبه‌ای گفته بود: «بهاییان جاسوسی می‌کنند برای دیگران و تحریک و اخلال در بعضی کارها می‌کنند. من امروز اعلام می‌کنم که به‌خاطر این خرابکاری‌ها و خلافکاری‌ها که در تشکیلات بهایی انجام می‌شود، این تشکیلات از نظر دادستانی انقلاب در جمهوری اسلامی محارب و توطئه‌گر شناخته می‌شود و فعالیت به نفع آن‌ها به هر طریقی باشد، ممنوع است.»

در فیلم منتشرشده از محاکمهٔ اعضای محفل دوم هم مشخصاً همین محورها مطرح می‌شود و از هفت مردی که دوربین روی آن‌ها ثابت است خواسته می‌شود اسرائیل را محکوم کنند. در حکم صادرشده، آن‌ها «به‌اتهام جاسوسی علیه جمهوری اسلامی و توطئه علیه ملت ایران مفسد فی‌الارض و بغی علیه حکومت جمهوری اسلامی ایران» شناخته و محکوم به اعدام و مصادرهٔ اموال شدند.

سیروس روشنی: آیا هزاران بهایی از کار اخراج‌شده در ایران ظلم نیست؟
قاضی: اگر مثل شما باشند، نه.
سیروس روشنی: یک جامعهٔ دویست سیصد هزار نفری هیچ نوع حق حیاتی ندارند؛ این ظلم نیست؟ ده‌ها نفر بدون گناه اعدام شدند؛ این ظلم نیست؟
قاضی: بدون گناه؟ کجا برای شما ثابت شده؟
سیروس روشنی: به همین اتهاماتی که می‌فرمایید اعدام شده‌اند. ارتباط با بیت‌العدل اعظم که مرکز جهانی بهایی است به‌عنوان ارتباط با اسرائیل که به هیچ وجه نمی‌چسبد. آن‌ها هم همین اتهامات را داشتند. آیا این همه اموال بهایی چه به‌طور جامعه چه به طور انفرادی مصادره شده، این ظلم نیست؟
قاضی: خیلی خوب. تمام است دیگر. شعار ندهید. روشن شد. یعنی قبول دارید که ظلم است، یعنی حکومت ایران ظالم است و دارید تأیید می‌کنید.

 

Leave a Reply