«به بلندای خیال»

, , Leave a comment

منبع : saeedrezaee.com

شاعر: سعید رضایی

در قفس می مانم

تا تو پرواز کنی

تا که پژواک صدایم باشی

در جهانی که صدائی نشنید

*

من اگر در بندم

از صدای زنجیر

تو بساز آوازی

واژه هائی از عشق

نغمه ی آزادی

یک ترانه از صلح

بهر هر سرخ و سیاه

یا که هر زرد و سپید

طرحی از پیوستن

دست هائی در هم

نه که مشتی بر هم

پله هائی از امید

به بلندای خیال

راهی از قطعه ی خاک

در گذر از افلاک

رو به آن سر وجود

*

گر به پشت میله ، مانده ام در پیله

تو بشو پروانه

در گذر از هر باغ

رنگ و عطرش دریاب

عطرها در کثرت

همه گلها خوش بو

نقش ها رنگارنگ

همه رنگ وحدت

راز کثرت دریاب

راه وحدت بسپار

رازهای این باغ

در دل خاک ببین

یک نگه بر خورشید

باد و آب و مهتاب

باغبانی پرکار

در یکی گوشه ی باغ

کرم شب تابی بین

در حصار ناگزیر

در گریز از ظلمت

نور خود می تابد

سهم خود می جوید

*

سهم تو از دنیا

یک صدا و آواز

کوششی در پرواز

دست هائی پربار

فکر و اندیشه ی ناب

پایمردی در راه

*

و بدان ، در میان دیوار

یا که زنجیر و حصار

من تو را می شنوم

دست تو می بینم

ذهن تو می یابم

و بدانم که ترک بردارد

هر حصار و پیله ، صدهزاران میله

و در آغوش کشیم

روز دیدار و وصال

هر چه خوش بختی را

طعم آزادی را

«تیر 93 – زندان رجائی شهر»

سعید رضائی

 

Leave a Reply