آن بويلز
آن بويلز به بررسي فرايندهاي جهانيسازي كه در حال شتاب گرفتن است، و تعبير اين فرايندها از ديدگاه بهائي ميپردازد. اين مقاله در نشر 95-1994 عالم بهائي، صفحات 242-227 درج گرديد.
در طيّ سالهاي 95-1994، دلمشغولي جهان به چشماندازها و مشكلاتِ جهانيسازي در حال ظهور شدّت بيشتري يافت. در يكي از چندين سند قابل توجّهي كه در طيّ سال انتشار يافت، ناهماهنگياي كه بسياري از مردم در مورد روندهاي جهانيسازي و تأثيرات اين روندها كه در سراسر جهان ايجاد تضادّ مينمايد، اظهار گرديد:
مفاهيم ذهني جهانيسازي از طرفي … متناقض بوده … و داراي نشانههاي نگرانكنندهاي از فروپاشي ملـّي و اجتماعي بوده است، و از طرف ديگر اَشكال جديدي از همكاري بينالمللي را نشان داده است. از آنجا كه فرايندهاي جهانيسازي احتمالاً در سالهاي آتي تشديد خواهد شد – و احتمالات زندگي مردم را به مراتب بيش از پيش وابسته به هم خواهد ساخت – جهان مجبور به انتخاب خواهد بود كه كدام روند بايد غلبه يابد. سؤال اين نيست كه آيا جامعهاي جهاني وجود خواهد داشت يا خير، بلكه اين است كه چه نوع جامعهء جهاني بايد وجود داشته باشد.[i]
دست و پنجه نرم كردن با مسألهء “چه نوع جامعهء جهاني بايد وجود داشته باشد” در چند سال گذشته ذهن رهبران جهان را در عرصههاي گوناگون به خود مشغول داشته است. گروهبندي ملل در اثر پيوندهاي فرهنگي يا رابطههاي اقتصادي و تجاري هماكنون امري عادّي است، و افقهاي ديد همچنان توسعه مييابد. امّا طرز تلقـّي نيز بايد تغيير يابد تا به نظم جديد جهاني سازگار شود، و همين نكته است كه براي بسياري از نفوس چشماندازي دشوار و پردردسر است.
سازمان ملل متـّحد، جهت پرداختن به طرز تفكّرها و نيز نگرانيهاي عملي، با انعقاد تعدادي گردهمایيهاي بزرگ بينالمللي، توجّه خود را به نوعي جامعهء جهاني متمركز ساخته كه مطلوب است. سازمان ملل متـّحد، ابتدا با كنفرانس محيط زيست و توسعه در سال 1992 در ريودوژانيرو و ادامهء آن با كنفرانس جهاني حقوق بشر در 1993 در وين، كنفراس بينالمللي جمعيت و توسعه در 1994 در قاهره، اجلاس سران جهان براي توسعهء اجتماعي در اوائل سال 1995 و چهارمين كنفرانس جهاني زنان كه براي سپتامبر 1995 برنامهريزي شده، در صدد بر آمده رهبران جهان و سازمانهاي جامعهء مدني در سطح عموم مردم را گرد هم آورد تا در مورد مبرمترين مسائل جهان به بحث و مذاكره پردازند – و شروع به تمهيد راهحلهايي جهت آنها نمايند.
هر نارسايي و كمبودي كه احتمالاً در اين كنفرانسها آشكار باشد، از جمله نبودِ توافقهاي الزامآور، مشاجرات علني، و درك و برداشت بعضي از نفوس كه اينها فقط ميزگردهايي است كه حرف زياد زده ميشود و از عمل واقعي خبري نيست، امّا همين نكته كه اجتماعات جهاني از اين قبيل تشكيل شده في نفسه خطير و پراهمّيت است. اين كنفرانسها، با جذب تعداد بيسابقهاي از رهبران جهان و به نمايش گذاشتن تأثير رو به رشد سازمانهاي غيردولتي، فرصتهايي را براي تبادل آراء و نظريهها براي مردم پديد آوردند و موضوعاتي از قبيل محيط زيست، حقوق بشر، كنترل جمعيت، فقر و بيكاري، و نگرانيهاي زنان را در وسط عرصهء جهاني قرار دادند.
به نظر ميرسد كه اين اجتماعات روح جديدي را در ميان شركت كنندگان و جامعهء عمومي عالم پديد آوردهاند. تحقير آنها به اين علـّت كه در نتيجهء آنها مسائل جهان حلّ نشده بسيار كوتهبينانه خواهد بود. مسائل غامضند، و اتـّخاذ تصميم در اين مورد كه “چه نوع جامعهء جهاني بايد وجود داشته باشد” مستلزم بحث جدّيتر و فشردهتر است. گردهماييهاي آينده مانند مراسم پنجاهمين سالگرد تأسيس سازمان ملل متـّحد كه براي انعقاد در اكتبر 1995 در نيويورك برنامهريزي شده، كنفرانسي بينالمللي در مورد مسكن نوع بشر كه در سال 1996 تشكـيل ميشود، و اجلاس احتمالي سران در مورد حكومت جهاني در مقطعي از زمان قبل از پايان قرن به گفتگوهايي كه در سال 1992 در ريو دو ژانيرو با چنين قوّت و حدّتي آغاز شد، تداوم خواهد بخشيد.
امّا همراه با ادامهء گتفگو، مذاكراتي بايد به سطوح عميقتري نيز برده شود والاّ شتاب خود را از دست خواهد داد. كميسيون حكومت جهاني، در صفحات آغازين گزارشش، نه تنها جوّي را كه ما در سالهاي پاياني سدهء بيستم در آن زندگي ميكنيم به وضوح شرح و بسط ميدهد بلكه چندين معضل بارزي را كه در مسير حركت عالم انساني قرار گرفته برميشمارد:
زمان تغيير وقتي كه الگوهاي آينده را نتوان به وضوح تشخيص داد مسلـّماً زمان بلاتكليفي است. نيازي به تعادل و احتياط – و نيز بينش – وجود دارد. آيدهء مشترك ما بدان بستگي دارد كه مردم و رهبران در اطراف و اكناف جهان تا چه حدّ از بينشي نسبت به دنيايي بهتر و تدابير، مؤسّسات و ارادهء وصول به آن برخوردار شوند.[ii]
اين نكته حائز اهمّيت است كه كميسيون به ايجاد بينش، تدابير، مؤسّسات و اراده به عنوان لازم جهت پديد آوردن جهاني جديد اشاره ميكند. امّا ديدگاه جهاني متـّحد جديد نيست. اين موضوع را حضرت بهاءالله در قرن گذشته مطرح فرمودند و توسّط فرزندشان حضرت عبدالبهاء، بخصوص در سخنرانيهايي كه در طيّ سفرشان به غرب در سالهاي 13-1912 خطاب به عموم مردم و مطبوعات ايراد فرمودند تبيين شد و توسّط حضرت شوقي افندي، وليّ امر بهائي، بخصوص در مجموعه “تواقيع نظم جهاني” كه بين سالها 1929 و 1936نوشته شد، يعني موقعي كه عالم انساني در لبهء پرتگاه جنگ جهاني دوم پَرسه ميزد، مورد شرح و بسط قرار گرفت.
ديدگاه حضرت عبدالبهاء در مورد اين موضوع در مكتوبي كه در سال 1906 از زندان عكّا، واقع در فلسطين، مرقوم داشتند به اجمال مطرح شده است:
… جميع قطعات عالم، يعني ملل و دُوَل و مُدُن و قـُري محتاج يكديگر و از براي هيچيك استغناي از ديگري نه؛ زيرا روابط سياسيّه بين كلّ موجود و ارتباط تجارت و صناعت و زراعت و معارف در نهايت محكمي مشهود. لهذا اتـّفاق كلّ و اتـّحاد عموم ممكنالحصول و اين اسباب از معجزات اين عصر مجيد و قرن عظيم است و قرون ماضيه از آن محروم. زيرا اين قرن انوار عالمي ديگر و قوّتي ديگر و نورانيّتي ديگر دارد. اين است كه ملاحظه مينمايي در هر روزي معجز جديدي مينمايد و عاقبت در انجمن عالم شمعهاي روشني برافروزد.[iii]
وابستگي متقابلي كه حضرت عبدالبهاء در سال 1906 به اين روشني مشاهده كردند در دههء پاياني قرن با وضوحي به مراتب بيشتر مشهود ميگردد، گو اين كه عالم انساني يقيناً قبل از وصول به وحدتي كه ايشان مرقوم فرمودند و جلال و “قوّت و نورانيّتي” كه برايش قابل حصول است، بايد مسافتي را طيّ نمايد. حضرت عبدالبهاء به سرعت به ذكر عناصر گوناگون لازم براي تأسيس وحدت در عالم پرداختند:
مانند بارقهء صبح، اين نورانيت عظيمه آثارش از افق عالم نمودار گشته؛ شمع اوّل وحدت سياسي است و جزئي اثري از آن ظاهر گرديده؛ و شمع دوم وحدت آراء در امور عظيمه است؛ آن نيز عنقريب اثرش ظاهر گردد؛ و شمع سوم وحدت آزادي است؛ آن نيز قطعيّاً حاصل گردد؛ و شمع چهارم وحدت ديني است. اين اصل اساس است و شاهد اين وحدت در انجمن عالم به قوّت الهيّه جلوه نمايد؛ و شمع پنجم وحدت وطني است. در اين قرن اين اتـّحاد و يگانگي نيز به نهايت قوّت ظاهر شود؛ جميع ملل عالم عاقبت خود را اهل وطنِ واحد شمارند؛ و شمع ششم وحدت جنس است؛ جميع مَن عَلَيالأرض مانند جنس واحد شوند؛ و شمع هفتم وحدت لسان است؛ يعني لساني ايجاد گردد كه عموم خلق تحصيل آن نمايند و با يكديگر مكالمه كنند. اين امور كه ذكر شد جميعاً قطعيالحصول است، زيرا قوّتي ملكوتيّه مؤيّد آن.[iv]
در نگاه اوّل، ممكن است به نظر برسد كه اين عناصر وحدت كه حضرت عبدالبهاء توصيف فرمودهاند، يعني وحدت سياسي، افكار و آراء در اقدامات جهاني، آزادي، ديني، ملـّي جنسي و لساني، با وقايعي كه در طيّ سالهاي 95-1994 افتاد ارتباطي ندارند، امّا بررسي علائق و تحوّلات عمده نشان ميدهد كه در واقع ارتباط بسيار قوي است.
حكومت و حكومتگرايي موضوع اصلي مورد علاقه براي بسياري از مفسّرين اجتماعي در خلال سال مزبور بود. مردم به مزان فزايندهاي نسبت به سياستمداران بدبين و شكـّاك شدند، و مردمسالاريهاي عمده از لحاظ اعتماد دچار بحران شدند يا به تجزيهطلبي روي آوردند. در حالي كه گروهي از مردم دخالت هر چه كمتر دولت را طالب بودند و از مكتب اختيارگرايي حمايت مينمودند، برخي ديگر مسائل و مشكلات را در فردگرايي ليبرال مشاهده ميكردند و جايگزينهايي چون اجتماعگرايي communitarianism را ترويج نمودند. حكّام مستبدّ بيرحم دژ محكم قدرت خود را در بعضي از كشورها حفظ كردند، در حالي كه ساير كشورها به انواع و اقسام بينظمي و اختلال دچار شدند، و شبهنظاميان ويراني فراواني به بار آوردند. مردم در بسياري از كشورهاي جهان نسبت به رهبران سياسي خود ابراز نوميدي كردند؛ احساسي كه تا حدّي از فساد گسترده و رو به فزوني حكومتي نشأت ميگرفت. گروه ديگري هم شاكي بودند كه گروه حاكم بر آنها كساني نيستند كه بدانند جهان چگونه اداره ميشود، بلكه مزوّراني هستند كه در پشت كلام مختصر خويشتن را پنهان ميسازند؛ يا گلايه داشتند كه جهان به نحو فزايندهاي به طور “تصادفي” يا با عوامل اقتصادي اداره ميشود نه به وسيلهء رهبراني كه سياستهايي را برقرار كرده بر مبناي آنها مبادرت به عمل نمايند. رهبران فاقد هر گونه بينش و ديدگاه درازمدّت مشاهده ميشدند. جميع اين موارد عدم رضايت اساسي از نظامهاي فعلي حكومتي و رهبران را نشان ميداد – امّا در مورد آنچه كه بايد جايگزين گردد هيچ اتـّفاق نظري وجود نداشت.
فاكلاف هاول، رياست جمهوري چك، در 4 ژوئيه 1994، هنگامي كه نشان آزادي فيلادلفيا در تالار استقلال به او اهدا ميشد، در سخناني در اين زمينه صادقانه اعلام كرد كه ارزشهايي كه امريكا و ساير نظامهاي نوين مردمسالاري را شكل داده –به كلام خودش “احترام به انسان كه موجودي بيمثيل است و حقوق مسلـّم و آزاديهاي او، و اين اصل كه منشأ قدرت تماماً مردم هستند”– ابداً براي ايجاد نظم جديد در عصر پسامدرن كفايت نميكند. او كه خاطرنشان ميساخت “مدنيت ما اساساً زندگي ما را فقط به طور سطحي جهاني ساخته”، اظهار داشت كه مدنيت سيّارهء زمين بايد در نهايت استحكام بر پايهء ارزشهايي استوار شود كه عموماً پذيرفته شده است، و ادّعا نمود كه “وظيفهء اساسي سياسي در آخرين سالهاي اين قرن … عبارت از ايجاد الگوي جديدي از همزيستي مسالمتآميز در ميان فرهنگها، امم، نژادها و حيطههاي گوناگون ديني در قالب مدنيت واحد در هم تنيده و مرتبط به هم است.” براي ايجاد اين مدنيت جديد و يافتن ارزشهاي مورد اعتقاد عموم، او از “خود برترسازي”[1] به عنوان كليد اصلي ياد كرد و گفت، “فقط كسي كه به اقتدار نظم جهاني و خلقت تسليم ميشود، كسي كه براي حقّ جزئي از آن بودن و در آن شركت جُستن ارزش قائل ميشود، ميتواند حقيقتاً براي خود و ديگران ارزش قائل شده به حقوق آنها نيز احترام بگذارد.”
هاول در ادامهء كلام به دو طريقه اشاره كرد كه عالم انساني ميتواند خود را در اين ارزشهاي جديد تثبيت نمايد؛ هر دو طريقهء مزبور از آنچه كه او “علم پسامدرن” ناميد نشأت ميگيرند: راه اوّل “اصلِ جهانشناختيِ انسانمداري”[2] است، كه اظهار ميدارد “ما به نحوي اسرارآميز با عالم وجود ارتباط داريم، در آن منعكسيم، درست همانطور كه كلّ تكامل عالم وجود در ما منعكس است”؛ طريقهء دوم “فرضيهء گايا”[3] است كه اين اصل را مسلـّم ميداند كه كرهء زمين يك موجود زنده، يك “موجود زندهء بزرگ”[4] است كه، اگر به دقّت از آن مراقبت نكنيم، براي حفظ زندگياش، خود را از شرّ زندگي بشري خلاص خواهد كرد.
اينها مفاهيم ارزشمندند، امّا همانطور كه جامعهء بينالمللي بهائي در بيانيهء “رفاه عالم انساني” (منتشره در ژانويهء 1995) اعلام كرد،
امّيد واثق به اين كه .. بحران اخلاقي [كه بشر به آن روبرو است] به نحوي با ارتقاء دادن طبيعت به مقام الوهيّت برطرف گردد، خود حاكي از يأس روحاني و عقلاني است كه از اين بحران ناشي ميگردد. شناخت عالم وجود به عنوان كلـّيّتي زنده و پويا كه جامعهء بشري مسؤول نگاهداري آن است، گرچه مايهء خوشوقتي است، ولكن نشاندهندهء تأثير و نفوذي نيست كه به خودي خود در وجدان مردم نظام جديدي از ارزشها را ايجاد نمايد. تنها راهحلـّي بيسابقه كه به تمام معني روحاني و علمي باشد، ميتواند بشريّت را تواناييِ آن بخشد كه مسؤوليت و توليّتي را كه جبر تاريخ تحميل ميكند، بر عهده گيرد.[v]
انديشمندان اجتماعي امريكايي، در اظهار نظر در خصوص سخنان هاول، آن را فاقد “تأكيدي بر مؤسّساتي كه بتوانند ديدگاه او را تحقّق بخشند” يافتند. آميتاي اتسيوني[5][6]، رهبر اجتماعگرائي، شاكي بود كه ديدگاه هاول “بيش از حدّ روحاني” است، و در ادامه گفت كه “ارزشها بال ندارند كه پرواز كنند، بايد آنها را تجسّم بخشيد.”[vi] امّا، اگر به انصاف قضاوت كنيم، پرداختن به هر دو مفهوم نظري و فلسفي و تحقّق عملي در يك سخنراني واحد كوتاه مانند نطق هاول دشوار است. امّا چنين گلايههايي محقـّقاً به ميزان جستجوي جهان براي يافتن مؤسّسات اجتماعي كافي جهت پرداختن به نيازهاي عالم انساني دلالت دارد.
مؤسّساتي از اين قبيل را حضرت بهاءالله صد سال قبل پيشبيني فرمودند، و ايجاد و توسعهء آنها توسّط جانشينان انتصابي ايشان شرح و بسط داده شد. يكي از اين موارد را ميتوان در آنچه كه حضرت شوقي افندي در سال 1931 مرقوم نمودند مشاهده نمود:
مقتضاي زمان چنين است كه يك حكومت اعلاي جهاني ايجاد شود كه در ظلّ آن تمام ملل عالم به طيب خاطر از داشتن حقوق و اختياراتي از قبيل حقّ اعلان جنگ و حقّ وضع بعضي مالياتها و كلـّيـّه حقوق مربوط به تسليحات [جز براي حفظ نظم داخلي در قلمرو مربوطهء خود][7] صرف نظر نمايند. چنين حكومتي جهاني داراي يك قوّهء مجريّهء بينالمللي خواهد بود كه قدرت نهايي و بلامنازع خويش را بر هر عضو متمرّد و طاغي آن اتـّحاديّهء جهاني به كار خواهد بست. همچنين يك پارلمان جهاني خواهد داشت كه انتخاب اعضايش با مردم هر كشور و با تأييد هر دولت خواهد بود. و نيز يك محكمهء كبراي بينالمللي به وجود خواهد آمد كه حكمش قاطع و بر همهء ممالك روا خواهد بود؛ حتـّي كشورهايي كهمايل نباشند كه قضايايشان به آن محكمه ارجاع گردد، باز مجبور بر اطاعت از حكم صادرهاش خواهند بود. در چنين جامعهء جهاني جميع موانع اقتصادي به كلـّي از ميان خواهد رفت. سرمايهو كار عواملي لازم و ملزوم يكديگر به شمار خواهد آمد. تعصّبات و منازعات مذهبي به كلـّي فراموش و آتش عداوتهاي نژادي تا ابد خاموش خواهد شد. يك مجموعه از قوانين بينالمللي كه محصول مشاورات نمايندگان پارلمان بينالمللي است، تدوين خواهد گشت كه ضامن اجرايش واحدهاي نيروي اتـّحاديهء جهاني خواهد بود و بالاخره يك وطنپرستي كاذب و جنگاور به يك جهاندوستي و نوعپرستي تبديل خواهد شد. اينها است رئوس كلـّي و برجستهء نظمي كه حضرت بهاءالله پيشبيني و تدبير فرموده و اعلي ثمرهء عصري است كه به تدريج رو به بلوغ نهاده است.[vii]
اَشكالي كه به نظر ميرسد براي مؤسّسات تدريجاً در حال شكل گرفتن است، حدود شصت سال قبل توسّط حضرت شوقي افندي پيشبيني شده: سازمان ملل متـّحد، اگرچه از اعضاء منتخَب تشكيل نشده، امّا نوعي از پارلمان جهاني است؛ دادگاه جهاني، كه مقرّ آن در لاهه است، در مورد اختلافات و منازعات بينالمللي به قضاوت و حَكَميت ميپردازد، گو اين كه احكامي كه صادر ميكند الزامآور نيستند؛ نيروهاي حافظ صلح به عنوان نمونهء اوّليهء قوهء امنيت جمعي مشاهده شده است؛ كشورها در سراسر مناطق مختلف جهان، در تلاشي براي رفع موانع اقتصادي، در مناطق آزاد تجاري با هم متـّحد ميشوند. امّا آنچه كه در اين ميان وجود ندارد، تغييري در فضاي ذهني و فكري لازم براي جهان است تا به جامعهاي واقعاً جهاني تبديل شود. ملـّيگرايي، نژادپرستي، نابردباري مذهبي، و جنگطلبي ناشي از اين علل، دنيا را حدّاقلّ تا بدان حدّ به ستوه آورده كه بر اقدامات لازم براي متّحد كردن جهان تأثير گذارد.
بعضي موضوعات سبب شده جهان متوجّه ضرورت و فوريت نياز به حركتي فراتر از حدود و ثغور ملـّي، نژادي يا مذهبي – و وراي جهانيسازي سطحي كه هاول به آن اشاره نمود – شده است. بحرانهاي بينالمللي از قبيل شيوع بيماري ايدز، بيثباتي شرايط اقتصادي و بازارها در اطراف و اكناف عالم (نمونهاي از آن را در اثرات سقوط پزوي مكزيك ميتوان مشاهده كرد)، فجايع جنگ، تكثير سلاحهاي هستهاي، و ساير عواملي از اين قبيل چنين نقشي را ايفا كردهاند.
تلاش براي رسيدن به آگاهي جهاني را ميتوان در مساعي سازمان ملل متـّحد براي متوقـّف كردن نيروهاي ويرانگر ملـّيگرايي در كشورهاي بالكان و اقدام فوري و اضطرارياش بعد از نسلكشي ناشي از نفرتهاي قبيلهاي در روآندا – و واكنشهاي بعضي كشورها به مساعي مزبور به وضوح مشاهده كرد. اگرچه بعضيها سازمان ملل متـّحد و ناتو را به علـّت كوتاهي در مأموريت صلح منطقهء بوسني مورد ملامت و انتقاد شديد قرار دادند، امّا ديگران اذعان نمودند كه در اثر عدم اتــّحاد در ميان اعضاء شوراي امنيت و اكراه آنها از قبول خطر متحمّل شدن تلفات در جلوگيري از كشتار جمعي غيرنظاميان، مشكلاتي پيش آمد. در نتيجه، در مورد نياز به روشها، قواعد و اَشكال جديدي، از جمله نظام آموزشي، براي تقويت نقش پاسداري از صلح سازمان ملل متـّحد؛ نياز به نيروي چندملـّيتي با اختيار و اقتدار مداخله جهت جلوگيري از مصائب و بدبختيهاي گستردهء غيرنظاميان؛ لزوم ارتباطات بهتر بين پايتختهاي ملـّي محلّ تنظيم نقشهها و نيروهاي حافظ صلح كه سعي دارند توليت جامعهء بينالمللي را تحقـّق بخشند؛ و ضرورت حركت جهان به وراي نقطهاي كه مشراكت ايالات متـّحده، به عنوان تنها ابرقدرت باقيماندهء جهان، براي حفظ نظم لازم است، گفتگوها شروع شده است. عليرغم خشونت وحشتناك مشهود در طيّ جنگ، اين عوامل به نظر ميرسد اظهارات دبيركلّ سازمان ملل متـّحد، بطرس بطرسغالي مورد تأييد قرار ميدهد كه گفت، “نشانههايي وجود دارد كه نظام امنيت جمعي كه حدود پنجاه سال قبل در سان فرانسيسكو تأسيس گرديد بالاخره آنطور كه در ابتدا منظور نظر بود شروع به عمل ميكند و ثابت ميكند كه قادر است به نحوي انعطافپذير به معضلات جديد جواب دهد. ما در راه رسـيدن به يك نظام عملي بينالمللي هستيم.”[viii]
قدمهاي مهم ديگري به سوي تأسيس صلح در نقاط مختلف جهان برداشته شده است. اسرائیل با اردن پيماني را منعقد نمود و، عليرغم اتوبوس بمبگذاري شدهء انتحاري و ساير اقدامات خشونتآميز، مذاكرات با سازمان آزاديبخش فلسطين ادامه يافت – اقدامي كه اسحق رابين نخست وزير اسرائيل، شيمون پرز وزير امور خارجه، و ياسر عرفات رهبر فلسطيني به علـّت آن جايزهء صلح نوبل را دريافت كردند. در موزامبيك، حافظان صلح سازمان ملل متـّحد در كمك به پايان دادن جنگ داخلي پانزده ساله و اجراي اوّلين انتخابات آزاد و عادلانه در تاريخ كشور، موفـّقيتي تازه يافتند.
در عرصهء جهاني، كه حقوق اساسي مندرج در اعلاميهء جهاني حقوق بشر در معرض حملات فزاينده قرار گرفته، حقوق زنان و حقوق بشر به طور كلـّي همچنان به صورت موضوع عمده باقي مانده است. بنا به گزارش عفو بينالملل، مطالعات نشان ميدهد كه موارد نقض حقوق بشر در حال افزايش است و غالباً ملـّيگرايي، حميّت قبيلهاي، يا نابردباري مذهبي به آن دامن ميزند و جريانات فعليِ سوء رفتار از جمله قتل عامها، اعدامهاي شتابزده، و “ناپديد شدنها” به مراتب بيشتر از گذشته شده است. اثرات جنگ بخصوص بر زنان سخت است، زيرا غالباً مورد تجاوز، شكنجه قرار ميگيرند يا هدف قتلهاي انتقامجويانه واقع ميشوند. مقارن نقض حقوق بشر، مسألهء پناهندگان بينالمللي همچنان در حال توسعه است؛ كميسارياي عالي پناهندگان سازمان ملل متّحد مستغرق در اين مسأله است، زيرا آمار اكنون نشان ميدهد كه از هر 115 نفر در جهان يك نفر يا در تبعيد به سر ميبرد يا به نحوي آواره شده، و اردوگاههاي پناهندگان به مأمن تبهكاران و افراد بي سر و پايي تبديل شده كه توزع كمكها را تحت سيطرهء خود در آورده و نهادهاي انساندوست را – غالباً با تهديد و ارعاب – وادار ميكند خود را كنار بكشند.
جهان از اين مصيبتها چه درسي گرفته است؟ قتل عامها در روآندا و “پاكسازي قومي” در بوسني دالّ بر نياز فوري و مبرم به ناظران بينالمللي و نيز نيرويي بينالمللي آنقدر قوي است كه مداخله نمايند و قانون بينالمللي بشردوستي را تنفيذ كنند. در پي اين وحشيگريها و ستمگريها سازمان ملل متـّحد دادگاه جرايم جنگي را براي تنبيه مرتكبين داير كرده است. شايد طليعهء تأسيس محكمهء جنايي جهاني باشد. در سطحي وسيعتر، وقايع اخير موجب مذاكراتي در خصوص ارزيابي مجدّد حقوق بشر شده است. اگرچه بعضيها استدلال كردهاند كه اين حقوق فرع بر نگرانيهاي فرهنگي است، امّا ديگران، مانند بانو آنگ سان سون كي Aung San Sun Kyi برندهء نامدار برمهاي جايزهء صلح نوبل، تصريح كردهاند كه حقوق بشر امري عمومي و جهاني است. او در مقالهاي كه در هفتم دسامبر 1994 در اينترنشنال هرالد تريبيون درج گرديد عقيدهء خود را چنين ابراز داشته است: “دقيقاً به علـّت تنوّع فرهنگي جهان است كه ضرورت دارد ملل و امم مختلف در مورد ارزشهاي اساسي انساني، كه به عنوان قوّهاي وحدتبخش عمل خواهد كرد، به توافق برسند.” چنين ديدگاهي دقيقاً آنچه را كه حضرت شوقي افندي در بحث سال 1931 خود دربارهء نظم جديد جهاني مطرح كردند و بهائيان در جهت وصول به آن فعاليت دارند، منعكس ميسازد:
قصدش آن نيست كه … تنوّعات نژادي و آب و هوا و تاريخ و زبان و سنن و افكار و عادات مجود كه سبب تمايز ملل و اقوام جهان است غفلت ورزد و سعي نمايد محو و نابودشان سازد؛ بلكه ندايش دعوت به اعتناق و وفاداري وسيعتر و آمالي بلندتر از آن است كه تا به حال باعث حركت و تقدّم نوع انسان بوده است و به تأكيدي تمام از جهانيان ميطلبد تا دَوافع و منافع ملـّي را تحتالشّعاع و مادون مقتضيات ضروريّهء اتـّحاد جهان قرار دهند. اگر از طرفي مركزيّت يافتن افراطي را مردود ميشمارد و از طرف ديگر از هر كوششي براي يكسان و يكنواخت ساختن جهان امتناع ميورزد. شعارش وحدت در كثرت است. [ix]
علاوه بر ابتكارات مربوط به حفظ صلح و برقراري صلح و گفتگوهاي مربوط به حكومت و حقوق بشر، جهان در ساير جبههها در حال حركت به سوي جهانيسازي است. با گذشت هر سال، شالودههاي مجموعه مقرّرات قانون بينالملل، قراردادهاي تسليحاتي، و ترسيم مناطق جديد اقتصادي مرتّباً منظّماً نهاده ميشود. ميثاقهاي سازمان ملل متـّحد از قبيل پيمانهاي مربوط به قانون دريا و دربارهء بيابانزايي (مورد اخير در اكتبر 1994 به تأييد و امضاي صد كشور رسيد) مبنايي را براي حلّ و فصل اختلافات بينالمللي و پرداختن به نگرانيهاي جدّي زيستمحيطي فراهم ميآورد. در خارج از سازمان ملل متـّحد، گفتگوها در مورد گسترش پيمان عدم تكثير سلاحهاي هستهاي، و قرارداد عمومي تجارت و تعرفه (گات) توسّط 118 كشور به امضاء رسيد، در حالي كه امضاء كنندگانِ يك قرارداد ديگر بينالمللي طالب مبارزه عليه ايدز شدند كه اولويت اوّل در كشورهايشان است. موانع عبور از مرزها در كشورهاي اتـّحاديهء اروپا فرو ريخت، و مناطق مختلف جهان در آستانهء توافقهاي تجارت آزاد در نيمكره هستند.
تلاش ديگري براي پرداختن به مشكلات مبرمي كه عالم انساني با آن روبرو است در اجلاس جهاني توسعهء اجتماعي كه در مارس 1995 در كپنهاك منعقد گرديد، تجسّم يافت. اين جلسه اوّلين قدمي بود كه رهبران جهان مجتمعاً در پرداختن به مسائل بسيار وخيم اجتماعي، از جمله، فقر، بيكاري، و نابرابريها در توزيع جهاني ثروت برداشتند، كه تعداد كثيري از اعضاء خانوادهء انسان با آن روبرو هستند؛ اين افراد در جوّي به سر ميبرند كه فاصلهء بين بيست درصد ثروتمندترين و فقيرترين مردم جهان، در سي سال گذشته دو برابر شده و از سي برابر به شصت برابر رسيده است؛ يك پنجم جمعيت جهان مسئول مصرف چهار پنجم جمعيت عالم است؛ طرحهاي رشد جهاني اقتصادي متوجّه كاهش فقر نيست؛ جمعيت در حال افزايش فقرا سبب تشديد تنش زيستمحيطي و وخيمتر شدن اوضاع اجتماعي شده است. اگرچه بعضي از شركتكنندگان در كنفرانس پيشنهاد كردند كه سازمان ملل متـّحد “شوراي امنيت اقتصادي” داير نمايد تا به مسائلي از اين قبيل بپردازد، امّا اقدامي مبتكرانهتر توسّط “گروه 77″، شامل 130 كشور در حال توسعه، برداشته شد كه قرارداد غير الزامآوري را بعد از اجلاس سران امضاء كردند كه بيست درصد از كمكهايي كه به كشور آنها ميشود به نيازهاي اجتماعي اساسي از قبيل مدارس، بيمارستانها و برنامههاي زنان اختصاص يابد.
در سپتامبر گذشته، كنفرانس سازمان ملل متـّحد در قاهره در مورد جمعيت و توسعه خاطرنشان ساخته بود كه وقتي زنان از طريق تعليم و تربيت از توانمندي لازم برخوردار گردند، ترقّيات اجتماعي و اقتصادي حاصل ميشود و رشد جمعيت مهار خواهد شد. از آنجا كه مطالعات نشان ميدهد كه در جوامعي كه زنان از تعليم و تربيت برخوردار ميگردند و ميتوانند كنترل بيشتري بر زندگي خود داشته باشند، ميزان زاد و ولد كاهش مييابد، كنفرانس قاهره به ترويج تواندهي زنان به عنوان تدبير عمده در برنامهريزي خانواده مبادرت نمود. در جهاني كه دو سوم بيسوادانش زنان هستند، نود ميليون دخترانش از تحصيلات ابتدايي محرومند، سقط گستردهء جنين دختر كه از طريق تكنولوژي سونوگرافي قابل تشخيص ميباشد به “فاصلهء جنسي” فزايندهاي منجر شده، و بخصوص در آسيا، آمار دريافتي از ملل در حال توسعه كه ميزان تولـّد در آنها كاهش نشان ميدهد، حاكي از آن است كه توجّه به زنان به عنوان عوامل تغيير، كار در مورد برنامهريزي خانواده مبتني بر جامعه، و كسب حمايت فعّال رهبران محلّي مذهبي در محدود كردن رشد جمعيت مؤثّر است. چنين رويكردي تصديق ميكند كه، بنا به مندرجات بيانيهء رفاه عالم انساني، “مهمترين نقشي كه فعاليتهاي اقتصادي در توسعه و عمران به عهده دارد، تجهيز مردم و مؤسّسات براي حصول مقصود واقعيِ فعّاليتهاي مزبور است؛ يعني پيريزي نظم جديد اجتماعي كه بتواد سبب كشف و شكوفايي قابليّات و استعدادهاي بيپاياني گردد كه در نهاد انساني نهفته است.”[x]
چنين تواندهياي نقشهاي سنّتي زن و مرد را، چه در حلقهء خانوادگي و چه در حلقهء وسيعتر جامعه، به مبارزه ميطلبد، امّا حلّ چنين معضلاتي عنصر اساسي در ترقّي عالم انساني است. همانطور كه حضرت عبدالبهاء در سال 1912 در امريكا اظهار داشتند، “مادام كه تساوي رجال و نساء تحقّق نيافته و تصديق نشده، ترقّي اجتماعي و سياسي در اينجا و هر نقطهء ديگر مستحيل و محال است. چه كه عالم انساني از دو قسمت يا دو عضو تشكيل شده؛ يك عضو نساء و عضو ديگر رجال. مادام كه اين دو عضو از لحاظ قدرت و قوّت برابر نشوند، تأسيس وحدت عالم انساني ميسّر نشود و سعادت و رضايت عالم انساني محقّق نگردد.”[xi]
مجموعهاي از ساير مواضيع و تحوّلات كه در طيّ سال مورد تأكيد قرار گرفت نيز در تلاش براي رسيدن به آگاهي جهاني از اهمّيت برخوردار است. فيالمثل، بعد از انتشار نتايج مطالعهء درازمدّت علمي نمونههاي ديانايDNA از اطراف و اكناف جهان كه نشان داد نژادها داراي انواع ژنتيكي متمايزي نيستند، دانشمندان و محقّقين بر نظريهء “نژاد” – مفهومي كه شالودهء بسياري از امراض اجتماعي جهان است – برچسب “عتيقهء علمي” زدند. يافتههايي از اين قبيل به نحوي مؤثّر اساس علمي اين نتيجهگيري را كه نژاد تعيين كنندهء بهرهء هوشي است تضعيف كرد؛ ديدگاه مزبور را چارلز موراي Charles Murray و ريچارد هرنشتاين Richard Herrnstein در كتابشان موسوم به خميدگي ناقوس The Bell Curve مطرح كرده بودند. اگرچه تعصّب نژادي به جنگ و جدال در اطراف و اكناف دنيا دامن ميزند، امّا بعضي از كشورها از قبيل افريقاي جنوبي تدريجاً عواملي از اين دست را پشت سر گذاشته و توجّه خود را بر بازسازي جامعهاي متمركز ساختهاند كه مفيد براي همه باشد، و همه جا توجّه فزايندهاي به نياز به كثرتگرايياي معطوف شده كه، بنا به گفتهء دبير كلّ يونسكو، فِدِريكو مايور “مستلزم آن است كه حسّ تفاوتهاي فرهنگي با شناخت بستگيهاي فرهنگي وسيعتر تكميل گردد،” و به اين ترتيب تنوّع و كثرت را مورد تصديق قرار دهد امّا درون آن وحدتي را كشف كند كه بتواند نوع بشر را دور هم جمع كند و به هم پيوند دهد.
همچنين، در حيطهء دين، اگرچه بعضي از متمسّكين به آن نابردباري نشان دادند و به اعمال خشونتآميز دست زدند، امّا فعاليتهاي بينالاديان تزايد يافت. جوامع ديني بعد از جلسهاي كه در شيكاگو، در گراميداشت صدمين سال پارلمان جهاني اديان سال 1893، منعقد شد در مورد “اخلاق جهاني” همكاري كردند. شركت كنندگان در اجتماع كنفرانس جهاني دين و صلح كه در نوامبر 1994 در واتيكان در زمينهء “شفاي عالم: اديان براي صلح” منعقد گرديد، سخنان پاپ جان پُل دوم را شنيدند كه توصيه ميكرد مفهوم “جهاد (جنگهاي مقدّس)”رسماً مردود شمرده شود. او گفت، “دين و صلح شانه به شانهء هم حركت ميكنند: به راه انداختن جنگ به نام دين، تناقضي فاحش است.” اظهارات پاپ يكي از تعاليم حضرت بهاءالله را منعكس ميسازد كه بيش از صد سال قبل به پيروانش فرمود، “عاشروا مع الأديان كلّها بالرّوح و الرّيحان.”
از آنجا كه جرم و جنايت به نحو فزايندهاي ابعاد جهاني پيدا ميكند، دولتها و نهادهاي بينالمللي با اين معضل مواجه ميشوند كه تدابير جديدي براي مقابله با آن بينديشند. قوانيني كه اين امكان را پديد آورد كه مرداني كه به “جهانگردي جنسي” ميپردازند، در بازگشت به خانه تحت پيگرد قانوني قرار گيرند، ابتكار بينالمللي فسادستيزي جديدي با هدف برقراري پيماني بينالمللي در مورد فساد و ترويج قوانين بينالمللي مطلوب در مورد اخلاقيات شغلي، و مساعي مشاركتي براي محدود كردن قاچاق مهاجران به اروپا قدمهايي است كه دراين زمينه برداشته شده است.
همراه با تلاش مردم براي پذيرفتن تغيير نگرش لازم جهت دميدن روح حيات در مفهوم جهانگرايي، تكنولوژي كه نواحي مختلف جهان را به هم پيوند ميدهد با سرعتي هر چه بيشتر بهبود مييابد و از قابليت تأثير گذاشتن بر رفتار، اعم از منفي و مثبت، برخوردار ميشود. مثلاً، تكنولوژي ماهواره به تأسيس شبكههاي تلويزيوني منطقهاي و جهاني منتج شده كه تدريجاً توجّه خود را بيش از وارد كردن برنامههاي غربي به نيازهاي مردم متمركز ميسازند. در روسيه، پوشش خبري زندهء تلويزيوني از جنگ در چچن سبب شد مادران روسي دسته جمعي به منطقهء جنگي بروند طالب بازگشت فرزندان سربازشان گردند و در روآندا، واكنش عمومي مردم نسبت به تصاوير وحشتناك تلويزيوني از قتل عامها اقدام جامعهء بينالمللي را برانگيخت. بعضي از مفسّرين، با پي بردن به نقش “برنامههاي تلويزيوني و راديويي نفرت” در ترويج قتلعامها در روآندا و بوسني، پيشنهاد كردند كه رسانهها به جاي آن، از طريق پخش برنامههاي راديويي در مناطق درگير جنگ، براي “حفظ صلح الكترونيك” مورد استفاده قرار گيرند.
اينترنت تكنولوژي ارتباط جمعي را كه با بيشترين سرعت در حال رشد است عرضه ميكند – اين تكنولوژي تقريباً شصت سال قبل در آثار بهائي پيشگويي شد. در سال 1936 حضرت شوقي افندي در مكتوبي به بهائيان غرب پيشبيني كردند: “يك دستگاه ارتباطات و مخابرات بينالمللي به وجود آيد كه با سرعتي حيرتانگيز و نظم و ترتيبي كامل به كار افتد و جميع كرهء زمين را در بر گيرد و از جميع موانع و قيود ملـّي آزاد باشد.”[xii] اگرچه اينترنت، با 000ر350 درصد افزايش استفاده در طيّ سال 1994، عملاً براي هر سازمان جهاني اجتنابناپذير شده، امّا به طور مؤثّر به نگرانيهاي جدّي مانند جنايت، فيلمها و تصاوير مستهجن (پورنوگرافي)، امنيت اطّلاعات شخصي، و استفاده از تكنولوژي اينترنت براي اهداف خرابكارانه توجّه نشده است. و اگرچه در گذشته اينترنت به عدم ساختار طبقاتي مباهات كرده، امّا متخصّصين تدريجاً به اين فكر افتادهاند كه چگونه ميتوان آن را از سيستم هرج و مرج فعلي به زيربناي اطّلاعاتي جهاني تبديل كرد كه استفادهء حياتي آن در اختيار مردم جهان، تعدادي به مراتب بيشتر از تعداد فعلي، قرار گيرد.
كلّـيه اين عوامل، از تكنولوژي تا مواضيع حكومت، رهبري، حفظ صلح و ساير مواضيع مورد علاقهء جهاني، جهان را به مراتب بيشتر از پيش نسبت به وابستگي متقابلش آگاه ساخته است. اگرچه بعضي از نيروها در مقابل اين تكامل مقاومت ميكنند، امّا بسياري از ملّتهاي جهان تلاش ميكنند به آن دست يابند و چشم به راه منافعي هستند كه اين وابستگي متقابل ميتواند براي آنها در بر داشته باشد. سازمان ملل متـّحد، اگرچه به علـّت نقس اعضايش ناقص است، امّا در اين تغييرات نقشي مهم ايفا ميكند. توماس هومر ديكسون، مدير برنامهء مطالعات صلح و جنگ در دانشگاه تورونتو، شايد به بهترين وجه نگرش عملگرايانه به سازمان ملل متـّحد را در اين عبارات جمعبندي كرده باشد:
امروزه اين باور متداول است كه دولتها نميتوانند هيچ كاري را درست انجام دهند و بنابراين بايد ابعاد آنها كاهش يابد. با اين منطق، كمتر دولتي دولتِ برتر است. امّا امور سياسي و اقتصادي جهاني روز به روز بغرنجتر ميشود. جمعيتها در حال رشد و افزايشند. فاصلهء بين فقيرترين و ثروتمندترين مردم كرهء زمين افزايش مييابد. دانش، كالا، بيماري، اسناد مالي، آلودگي و جنايت هيچ حدّ و مرزي نميشناسد. تعداد مهاجران و پناهندگاني كه در حركتند بيسابقه است. براي پرداختن به اين فشارهاي همگرا و مبرم، وجود حكومت بينالمللي باكفايتي ضروري است. سازمان ملل متـّحد ممكن است بي نظم و ترتيب و غير قابل كنترل، دست و پا گير و متزلزل باشد، امّا تنها حكومت بينالمللي است كه ما در اختيار داريم. بايد آنچه كه در توان داريم به كار ببريم تا آن را بهتر در خدمت نيازهاي عالم انساني قرار دهيم. [xiii]
آيا جهان ميتواند نسبت به عواملي كه آن را به سوي سطوح هر چه بزرگتري از همكاري بينالمللي حركت ميدهند بياعتنا باشد – اگر چنين كند عواقب آن چه خواهد بود؟
بيش از صد سال قبل، حضرت بهاءالله نوشتند، “اصلاح عالم و راحت امم … ظاهر نشود مگر به اتـّحاد و اتـّفاق”.[xiv] در سال 1936 حضرت شوقي افندي همين موضوع را شرح و بسط دادند:
اتـّحاد اهل عالم درخشانترين مرحلهاي است كه حال جامعهء انسان رو به آن روان است. اتـّحاد خانواده، اتـّحاد دولتشهر و اتـّحاد ملـّي مراحلي است كه بشر آن را پيموده و با موفـّقيت پشت سر گذاشته است و امروز اتـّحاد جهان است كه هدف و مقصد بشر سرگردان است. دورهء ملـّتسازي سپري گرديده و هرج و مرجي كه از ايجاد دولتهاي ملـّي مختلف ناشي شده به اعلي درجهء خود نزديك ميشود. لهذا جهاني كه به بلوغ ميرسد، بايد خود را از شرّ اين بت برهاند و وحدت و يگانگي جميع روابط انساني را قبول كند و يكباره دستگاهي را به راه اندازد كه اين اصل اصيل وحدت را در آن تجسّم بخشد.[xv]
جامعهء جهاني بهائي، كه اعضاء آن در متجاوز از 000,120 نقطه در جميع كشورها پراكندهاند، به عنوان نمونهاي از چنين اتـحاد امكانپذيري حضور دارد. حضرت شوقي افندي ميفرمايد:
آيين حضرت بهاءالله به بركت قواي خلاّقه و نظمآفرين و عزّتبخشش قادر شد كه نژادها و ملل و مرامها و طبقات مختلفي را كه در سايهاش پناه گرفته و به امرش تمسّك جُستهاند در آغوش باز خويش بپذيرد و قلوبشان را تقليب نمايد و پردهء تعصّباتشان را بسوزاند و آتش عداوتشان را فرو نشاند و مفاهيمشان را بالا بَرَد و نيّات و مقاصدشان را والا كند و مجهوداتشان را همآهنگ سازد و وجهء نظرشان را دگرگون نمايد؛ و توانست كه با حفظ وطنپرستي و وفاداري به تعهّدات ثانويهشان آنان را دوستداران بشر و حاميان سرسخت مصالح عالم انساني سازد. [xvi]
امكان ندارد جهان بتواند در اين مرحله از تاريخش به مناطق بستهء ملـّيگرايي و قبيلهگرايي باز گردد، و اگر در حدّي صرفاً سطحي جهانگرا باقي بماند اساساً متزلزل و ناپايدار خواهد بود. بلكه ديدگاه قوي و محكم و تهييج كنندهاي را اختيار خواهد كرد و بدون ادني تزلزلي به اجراي تصميماتي خواهد پرداخت كه در اثر مشورت مجدّانه در ميان رهبران جهان اتـّخاذ ميگردد، و رهبران و ملل عالم ارادهاي قوي نشان خواهند داد تا به جامعهاي واقعاً جهاني تبديل شويم. منافعي كه عايد ميگردد قابل برآورد نيست.
[1] Self-transcendence – معناي فوق از فرهنگ اصطلاحات فلسفه و علوم اجتماعي نقل شد؛ امّا وبستر اينترنشنال ديكشنري آن را “قابليت ارتقاء نفس” معني ميكند – م
[2] Anthropic cosmological principle = وبستر اينترنشنال ديكشنري واژهء Anthropic را “مربوط به انسان” ترجمه ميكند – م
[3] Gaia hypothesis – فرضيهاي بومشناختي است حاكي از آن كه اجزاء زنده و غيرزندهء كرهء زمين به صورت سيستم پيچيدهء مرتبطي مشاهده ميشود كه ميتوان آن را موجودي واحد به حساب آورد. اين فرضيه كه به نام الههء يوناني زمين ناميده شده، بديهي فرض ميكند كه كلـّيه موجودات زنده داراي تأثيري منظّم بر محيط زيست كرهء ارض هستند كه از كلّ حيات حمايت ميكند. اين فرضيه در دههء 1960 توسّط دكتر جيمز لاولاك James Lovelock تدوين گرديد. (با تلخيص از ويكيپديا – م)
[4] Mega organism
[6] Amitai Etzioni – جامعهشناس اسرائيلي – امريكايي، متولـّد 4 ژانويه 1929 در آلمان و باني نهضت اجتماعگرايي در دههء 1990 كه شبكهء اجتماعگرايي را براي انتشار نظريات مربوطه تأسيس كرد. او دكتراي جامعهشناسياش را از دانشگاه بركلي امريكا دريافت كرده است (با تلخيص از ويكيپديا – م)
[7] مترجم: عبارت داخل [ ] در متن انگليسي موجود و در متن فارسي مفقود است.
[i] States of Disarray: The Social Effects of Globalization, A United Nations Research Institute for Social Development report for the World Summit for Social Development (1995), pp. 167-168
[ii] Our Global Neighborhood: The Report to the Commission on Global Governance (Oxford University Press, 1995), p. 12
[iii] مكاتيب عبدالبهاء، ج1، ص357 / منتخباتي از مكاتيب، ج1، ص30 (فقره 15)
[iv] مكاتيب عبدالبهاء، ج1، ص8-357 / منتخباتي از مكاتيب، ج1، ص 30
[v] بيانيهء رفاه عالم انساني، بخش پنجم
[vi] نيوزويك، 18 ژوئيه 1994
[vii] نظم جهاني بهائي، ص56
[viii] International Herald Tribune, 2 November 1994
[ix] نقل ترجمه از بيانيهء “وعدهء صلح جهاني”، بخش سوم
[x] رفاه عالم انساني، قسمت پنجم
[xi] ترجمه – خطابهء دوم مه 1912
[xii] نظم جهاني بهائي، ص165
[xiii] Thomas Homer-Dixon, “War and Peace: The Ominous Trends around the World,” Maclean’s 9 January 1995
[xiv] مجموعه اشراقات، ص279
[xv] نظم جهاني بهائي، ص163
[xvi] همان، ص155
2009/07/21 03:08
موافقم