یکشنبه، ۰۸ آبان ۱۳۹۰
جمعیت مبارزه با تبعیض تحصیلی – در ماههای دی و بهمن سال ۱۳۸۹، تعدادی از کارکنان و مدیران شرکت آچیلان در، توسط ماموران اطلاعات سپاه در شهرهای تهران و مشهد بازداشت شدند. اتهام بازداشت شدگان وابستگی به صهیونیسم و اعتقاد به آیین بهاییت عنوان گردید. بسیاری از این افراد همچنان در بازداشت به سر میبرند.
فیروزه محمدزاده بلداشی، مادر بهرنگ محسنی، از بازداشت شدگان شرکت آچیلان در، در اعتراض به نه ماه بازداشت و بلا تکلیفی فرزند خود زنج نامهای نوشته است که در پی خواهد آمد
به نام خداوند یکتا
اینجانب فیروزه محمدزاده میخواهم شرح مختصری از داستان
زندگیم را بنگارم
در سالهای اول انقلاب شوهرم (بهنام محسنی) و همسر خواهرم و برادرانم فرید و بهزاد که در آن زمان حدوداً ۱۳ سال داشتند را به جرم اینکه بهایی هستند دستگیر و هر روز آنها را در استخر منزلی که مصادره کرده بودند با چشم و دست و پای بسته تیر باران مشقی میکردند که بالاخره بعد از تحمل سختیهای فراوان به مدت چهار ماه با کمک یکی از مسئولین با خدا و با وجدان آنها از بند آزاد گردیدند
پس از آزادی، همسرم که شغل خود را به علت اعتقاد به دیانت بهایی از دست داده بود دریک کارگاه تولیدی ابر و اسکاج مشغول به کار گردید به علت بیمبالاتی یکی از کسانی که در آنجا مشغول به کار بودند آتش سوزی شدیدی رخ داد و همسرم و چند نفر دیگر در آتش به شدت سوختند که منجر به فوت همسرم پدر بهرنگ محسنی که در آن زمان پسر بچهای ۴ ساله بود گردید، بعد از این واقعه دلخراش من با تمام مشکلاتی که یک زن جوان تنها میتواند داشته باشد دست به گریبان شدم در حالی که از بیمارستان به علت بهایی بودن پاکسازی شده بودم! در جاهای مختلف خصوصی در ۳ شیفت کاری مشغول به کار گردیدم و با هر مشکل و سختی که بود ۲ فرزندم را در اینجامعه پر از فساد سالم وصالح تحویل اجتماع دادم، بهرنگ را طوری تربیت کردم که از ۱۴ سالگی هم کار میکرد و هم تحصیل، دائماً مراقبش بودم که مبادا کار خلاف یا نادرستی انجام دهد، او هم خدا را شکر مرا رو سفید کرده و همیشه (در حالی که بقیه همسالانش مشغول تفریح بودند) مشغول مطالعه و تحقیق علمی بود تا اینکه توانست اولین درب اتوماتیک را در ایران ابداع وبه ثبت برساند، کم کم به کمک برادرانم که او را حمایت مالی و فکری میکردند توانست اولین درب اتوماتیک را در محل شیرینی سرای احمدآباد مشهد نصب وراه اندازی کند و وقتی درب با مشکلی برمی خورد پسرم شخصا برای دادن خدمات در محل حاضر میشد بالاخره با هر مشقت وسختی که بود وبا تلاش شبانه روزی بهرنگ و فرنود و فرزاد توانستند شرکت آچیلان در را راه اندازی کنند و برای اینکه خط تولید شرکت را توسعه دهند سند منزل من را به عنوان وثیقه نزد بانک گذاشته و وام گرفتند تا اینکه شرکت پیشرفت قابل ملاحظهای کرده و سیر صعودیش آغاز شد که ناگهان از طرف اطلاعات برادرم فرزاد محمدزاده (مدیر عامل شرکت آچیلان در) که مسلمان نیز میباشد را احضار کرده واورا مرتبا تهدید میکردند که تمام افراد بهایی مشغول در شرکت باید اخراج گردند (و این در حالی بود که از حدود ۴۰۰ کارگرشرکت فقط ۳۰ نفر بهایی و بقیه مسلمان بودند) برادرم فرزاد محمدزاده مجبور شد بنا به درخواست آقایان عدهای از کارگران بهایی را اخراج کند و عده دیگر را نیز پس از آموزش مسئولیتهایشان به اشخاص دیگر اخراج نماید، درخواست دیگری که گویا آقایان داشتند این بود که درصد قابل ملاحظهای از سهام شرکت به آنها واگذار گردد
وقتی که با مقاومت برادرم در مقابل درخواست آخر روبرو شدند در تاریخ ۲۸/۱۰/۸۹ با اسلحه و نیرو به شرکت یورش برده وتمام مدارک وکامپیوترها و مسئولین شرکت (بهرنگ محسنی، فرنود محمدزاده، فرزاد محمدزاده، و پس از چند روز آقای مجید مجیدی را با خود بردند مدت ۴ ماه اول در سلولهای انفرادی و بدون حق ملاقات بازداشت بودند که بنده برای بیشتر مسئولین کشور نامه نوشتم و فرستادم که البته ترتیب اثر چندانی داده نشد فقط انفرادی لغو گردید و ملاقات داده شد متاسفانه بعد از سپری شدن یک ماه و اندی از این ملاقات و بلاتکلیفی نزد دادستان رفتیم ایشان فرمودند که چرا شما این نامهها را نوشتی و در سایت نامه گذاشتی که من در جواب گفتم: اگر کاری که انجام میدهند درست است بگذار که همه مردم دنیا بدانند و اگر نادرست است چرا انجام میدهند! با لحنی عصبانی مرا مورد عتاب قرارداده و فرمودند: شما دروغ میگویید آنها در انفرادی نیستند وملاقات هم داشتند بنده هم پاسخ دادم زمانی که این نامه را نوشته و ارسال نمودم آنها هم در انفرادی بودند وهم ملاقات نداشتند، بعد گفتم پس ما باید به چه کسی شکایت کنیم و حق خودمان رابگیریم خودتان را به جای من بگذارید و فکر کنید که اگر چند روز فرزندتان را بگیرند چه میکنید؟ ایشان ساکت شده و گفتند: از این پس اگر مشکلی دارید به بنده مراجعه کنید. نامهای نوشه و ما را ارجاع به بازپرس پرونده آقای منصوری دادند هنگامی که نزد ایشان رفتیم اولین سئوالی که پرسیدند این بود: تو مسلمان هستی؟ بقیه را خودتان حدس بزنید در جایی که اولین سئوالشان مغایر با نص صریح دین مبین اسلام و قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران است جز این هم انتظار نمیرود هر وقت برای اینکه بدانیم تا حال چه اقدامی صورت گرفته است به ایشان مراجعه کردیم نصیبمان جز بیاحترامی وجواب سر بالا چیزی نبود، یکبار رفتم و گفتم: «تکلیف ما و بازداشت شدگان چیست؟ گفتند: پرونده خیلی سنگینه! من نمیدانم سنگینه یعنی چی به ایشان گفتم: اگر شما به تنهایی نمیتوانید کار پرونده را انجام دهید چند نفر کمکی بگیرید واز آنها بخواهید که خلاصه پرونده را به شما بدهند باز طبق معمول یک فریاد بلند زدند ومرا تهدید کردند که مامور صدا میکنم شما را بگیرند.
آیا من حرف بدی زدم که با این برخورد روبرو شدم؟! خلاصه دوباره پیش دادستان برگشتیم ولی ایشان هم ما را فبول نکردند وگفتند: بروید امور شهروندی آنجا هم رفتیم ویک نامه هم دادیم ولی بازهم هیچ گرهای از کار ما باز نشد
برادرم فرزاد که بهایی نیست را متهم کردهاند چرابه بهاییان کمک میکند حقوق دادن به افراد بهایی یعنی کمک به ترویج این دیانت؟!
برادرم در پاسخ گفته بود که من به عقیده کسی کاری ندارم برای من صداقت در کار وانجام وظیفه مهم است
هرچند که تاریخ ثابت کرده اگر امری برحق باشد اگر چه با مقاومت و مخالفت روبرو شود باز محجوب نخواهد ماند ورزق وروزی بندگان خدا دست بنده اونیست و لازم به ذکر است که دیانت بهایی یک دین جهانی است که در تمام دنیا نه فقط در ایران دارای پیروان بسیاری است
سئوال اینجاست آیا کار دادن به کسانی که خالصانه و صادقانه کار میکنند بدون در نظر گرفتن عقیده ایشان گناه است؟ آیا ایجاد شغل وکارآفرینی برای هموطنان جرم است؟ آیا کمک خواستن از مسئولین جرم است؟ آیا پنهان نکردن این همه ظلم آشکار جرم است؟ که مرا تهدید میکنند اگر به گوش کسی برسد چه بر سر ما آوردهاند، دودش در چشم تنها پسرم بهرنگ خواهد رفت؟ انصاف بدهید تهدید یک مادر که جهت اعاده حق فرزند خود به هر دری میزند به سکوت، براساس کدام اصل میباشد؟ مگر فرزندم وخودم چه جرمی مرتکب شدهایم که این همه بیعدالتی را باید تحمل کنیم؟ اکنون نزدیک به ۹ ماه است از بازداشت و بلا تکلیفی عزیزانم میگذرد و نزدیک به ۴ ماه است که بازجویی نداشتند، چرا کار این پرونده به اتمام نمیرسد؟! شاید در پی سند سازی بیشتری هستند که این همه زمان نیاز دارند. و شاید آزار واذیت تمامی ندارد و سمبهشان پر زور است از من و امثال من که کاری برنمی آید؟!
با نوشتن این متن تنها کمی تسکین مییابم والبته نگرانیام برای بهرنگ نیز بیشتر میشود که دودهایی که به چشمش خواهد رفت چه خواهد بود وسرانجام این زندگی چه خواهد شد؟!
در خاتمه امیدوارم که خداوند علما و امرا را انصاف دهد و همه را به راه راست رهنمون کند
با سپاس
بیستم مهرماه ۱۳۹۰
منبع: جمعیت مبارزه با تبعیض اقتصادی
http://edu-right.net/articles/37-article/650-mohamadzade-achilandor
2018/12/06 15:49
مقاله کامل بود .
ممنون