مسرور دخیلی، تیرباران پزشکی که خنده‌هایش معروف بود

, , Leave a comment

منبع:

کیان ثابتی

باز صدای مرغ و خروس از حیاط خانه آمد. فریده خانم پنجره را که باز کرد، دید همسرش یک جوجه مرغ به بغل گرفته و در حال آمدن به سمت ساختمان است. فریده با صدای بلند گفت: «وای! باز به جای ویزیت، مرغ و خروس گرفتی… برو بندازش تو حیاط پشتی! این همه مرغ و خروس را چی کار کنیم؟» دکتر «مسرور دخیلی» با خنده سری تکان داد و به سمت حیاط پشتی رفت.

این پزشک محبوب آذربایجانی که سال‌ها در شهرهای بزرگ و کوچک آذربایجان مشغول خدمت بود، روز ٧مرداد۱۳۶۰ در سن ۵۸ سالگی به همراه هشت بهایی دیگر، تنها به جرم اعتقادش، تیرباران شد.

از مهندسی برق تا طبابت

مسرور در ۱۸آبان١٣٠٢ در شهرستان مراغه در استان آذربایجان در یک خانواده بهایی به دنیا آمد. دوران تحصیلات ابتدایی را در شهر سلماس گذراند، دوران متوسطه را در «دبیرستان تمدن تبریز» ادامه داد و در ۱۸ سالگی دیپلم گرفت؛ او در تمامی این سال‌ها شاگرد ممتاز مدرسه بود.

مسرور دخیلی در ۱۵‍ سالگی پدرش را که کارمند عالی‌رتبه پست و تلگراف بود، از دست داد. پس از درگذشت پدر، برای کمک به مخارج منزل در «اداره پست و تلگراف» استخدام شد. بعد از اخذ دیپلم، به خرج اداره پست و تلگراف در «دانشکده بی‌سیم پهلوی» در تهران مشغول به تحصیل شد و مهندسی برق گرفت.

با مدرک جدید سرپرستی رادیو تازه‌تاسیس تبریز به او محول شد. مسرور دخیلی هم‌زمان با «دانشگاه بیروت» مکاتبه کرد تا فوق‌لیسانس بگیرد، اما به دلیل پاره‌ای مشکلات نتوانست در امتحان نهایی که در بيروت برگزار می‌شد، شرکت کند.

روزی مادرش برای مسرور تعریف کرد که وقتی تو بچه بودی، پدرت آرزو داشت که پزشک شوی، ولی زمانه این‌طور اقتضا کرد که به جای دکتر شدن، مهندس بشوی.

این سخن مادر، جرقه‌ای در ذهن مسرور زد و او که عاشق علم‌آموزی بود در نخستین سال افتتاح «دانشگاه آذرآبادگان تبریز» در سن ۲۵ سالگی شروع به تحصیل در رشته پزشکی کرد.

در سال ۱۳۳۳ دکتر مسرور دخیلی با رتبه ممتاز از «دانشکده پزشکی تبریز» فارغ‌التحصیل شد و به استخدام «بیمارستان شیر و خورشید تبریز» درآمد.

با بهتر شدن شرایط زندگی، دکتر دخیلی تصمیم به ازدواج گرفت و در سال ۱۳۳۵ با «فریده شیخ‌الاسلامی» ازدواج کرد. حاصل این وصلت، سه فرزند به نام‌های «فرح»، «فریبا» و «حسین» بود.

خدمت در میاندوآب و مهاباد

در سال ۱۳۳۶، خانواده دکتر دخیلی به میاندوآب نقل مکان کردند و حدود ۱۰ سال در این شهر ماندند.

دکتر دخیلی پس از ورود به میاندوآب در بهداری استخدام شد و در بیمارستان شهر شروع به کار کرد. طبقه پایین منزل را تبدیل به مطب کرد و بعدازظهرها، پس از کار در بیمارستان در آن‌جا مشغول به معاینه بیماران شد. در آن زمان، بسیاری از بیمارانش، بضاعت مالی خوبی نداشتند و به ازای پول ویزیت، مرغ و خروس می‌دادند. دکتر در بالای برخی نسخه‌ها ضربدر می‌زد تا داروخانه نزدیک منزلش، نسخه بیماران بی‌بضاعت را بدون اطلاع خودشان، کمتر حساب کند. دکتر دخیلی بعدا باقی‌مانده مبلغ را به داروخانه می‌پرداخت.

فرزند او، حسین دخیلی، به «ایران‌وایر» می‌گوید: «بارها شده بود که نیمه‌شب زائو یا بیماری به منزل آن‌ها آورده می‌شد و پدر با خوش‌رویی آن‌ها را می‌پذیرفت. او با دستیاری مادر، بچه را به دنیا می‌آورد یا بیمار را معاینه و درمان می‌کرد.»

او در دوره اقامت در میاندوآب به دلیل شیوع بیماری سل در منطقه، از طرف بهداری برای گذراندن یک دوره تخصصی در زمینه بیماری‌های ریوی و گوارشی به تهران اعزام شد.

یکی از ساکنین قدیم شاهین‌دژ تعریف می‌کند که دکتر دخیلی هفته‌ای یکی دو بار از میاندوآب به شهرک کوچکی به نام «شاهین دژ» می‌رفت و از صبح زود تا غروب بیماران را معاینه و درمان می‌کرد.

شاهین‌دژ بخش کوچکی از توابع میاندوآب بود که جمعیت نسبتا زیادی در آن زندگی می‌کردند. در سال‌های دور اگر کسی در آن محل بیمار می‌شد، بستگان بیمار مجبور بودند برای رسیدن به درمانگاه و دکتر ماشین کرایه کنند. نزدیک‌ترین درمانگاه حدود سه یا چهار ساعت با ماشین با آن محل فاصله داشت. دکتر مسرور به شاهین‌دژ می‌رفت تا ساکنان محل مجبور نباشند این مسافت طولانی را تا دکتر طی کنند. به همین دلیل هر بار که دکتر مسرور می‌رفت، یک صف طولانی در محل اقامت او تشکیل می‌شد.

یکی از همین روزها که دکتر دخیلی به شاهین‌دژ رفته بود، چند فرد از طرف یکی از خان‌های منطقه به منزلی که او ساکن بود رفتند تا دکتر را برای وضع حمل عروس رئیس عشیره ببرند.

همسر و صاحب‌خانه او را از رفتن بر حذر داشتند و گفتند ممکن است خطری برایش پیش بیاید. دکتر دخیلی گفت پزشک است و هر جا بیماری احتیاج به او داشته باشد، باید برود؛ با آن‌ها رفت و زایمان به خوبی انجام شد.

روز بعد، دکتر دخیلی به منزل خان دعوت شد. دکتر نپذیرفت و خواست به میاندوآب مراجعه کند که صاحب‌خانه این بار توصیه کرد به مهمانی خان برود، چون ممکن است حمل بر بی‌اعتنایی به خان شود و میزبانانش در شاهین‌دژ دچار دردسر شوند.

دکتر و همسرش راهی منزل خان شدند. بعد از ناهار، خوانچه‌ای را جلوی دکتر گذاشتند که در آن مبلغ قابل ملاحظه‌ای پول، تعدادی فشنگ و یک اسلحه کمری پیچیده شده در پارچه حریر بود.

دکتر دخیلی درخواست کرد نوزاد را بیاورند. پول را به رسم هدیه به نوزاد، در پتوی بچه گذاشت. اسلحه را هم نپذیرفت و به خان گفت: «بهایی اجازه نگهداری اسلحه ندارد و اصلا سلاح به دردش نمی‌خورد. دوستان خوبی مثل شما، بیش از هر سلاحی، نگاه‌دارنده و حافظ جان و مال انسان است.»

در سال ۱۳۴۶، دکتر دخیلی به ریاست بخش بیماری‌های ریوی در بزرگ‌ترین بیمارستان شهر مهاباد منصوب شد.

در مهاباد دکتر دخیلی به دلیل مشغله زیاد در بیمارستان، مطب شخصی نداشت، ولی رفتار صمیمانه و خوش‌برخوردی با بیماران همراه با مهارت و دقتش در درمان و تشخیص بیماری‌ها، هر روز به محبوبیت او می‌افزود. هنوز با گذشت ده‌ها سال از آن زمان، ساکنین قدیمی شهر از دکتر مسرور به نیکی یاد می‌کنند.

بازگشت به تبریز

کم کم شهرت و محبوبیت روزافزون یک فرد بهایی در یک شهر کوچک کردنشین، توجه «ساواک» را به او جلب کرد. کنترل شدید ساواک موجب شد تا بالاخره دکتر دخیلی و خانواده‌اش پس از ۹ سال سکونت در مهاباد، مجبور به ترک این شهر و سکونت در تبریز شوند.

خانواده دخیلی سال ۱۳۵۵ به تبریز بازگشتند. دکتر دخیلی صبح‌ها در یک بیمارستان ریوی در جاده شاه‌گلی (ایل‌گلی جدید) کار می‌کرد و بعضی روزها هم در یک کلینیک نزدیک راه‌آهن بیماران را معاینه می‌کرد. عصرها هم در مطب شخصی‌اش در خیابان شاهپور به درمان بیماران می‌پرداخت.

دکتر مسرور دخیلی چند ماه بعد از انقلاب در سال ۱۳۵۸ بازنشسته شد. او پس از آن بیشتر وقت خود را در مطب می‌گذراند. مطب همیشه پر از بیمار بود؛ بیمارانی که از تبریز و شهرهای اطراف جهت مداوا به مطب می‌آمدند، حتی بسیاری از آن‌ها، بیماران او از مهاباد و میاندوآب بودند.

بازداشت، اعدام و مصادره اموال

در دی ماه ۱۳۵۸، یکی از دوستانش به نام «مسیح فرهنگی» که از بهاییان سرشناس گیلان بود به دست پاسداران در تهران ربوده شد. این پزشک معروف بهایی در تیر ماه سال ۱۳۶۰ به اتهام پیروی از آیین بهایی اعدام شد.

روزی که دکتر مسرور دخیلی این خبر را شنید به همسرش گفت من هم سرنوشتم مانند دکتر فرهنگی خواهد بود و اگر روزی به خانه برنگشتم بدانید من را گرفته‌اند.

پس از این اتفاق، دکتر دخیلی برای حفاظت جان خانواده به تهران نقل مکان کرد. اندکی بعد، از تبریز خبر رسید که پاسداران در پی دستگیری دکتر مسرور دخیلی هستند و منزل مسکونی خانواده دخیلی هم در تبریز توقیف شده است. از آن زمان، زندگی مخفی دکتر دخیلی آغاز شد. پزشک باتجربه و ماهر تبریزی که می‌توانست صدها بیمار را درمان کند، تنها به دلیل تفاوت باورهای دینی‌اش با اعتقادات حکومت، مجبور به زندگی پنهانی در تهران شد.

حسین دخیلی تعریف می‌کند که در پانزدهم تیر ۱۳۶۰ همراه پدر و مادرش با اتومبیل شخصی به قصد ملاقات خواهر بزرگ که در بندر انزلی ساکن بود، عازم این شهر شدند. از ابتدای حرکت، یک پیکان سفید ایشان را تعقیب کرد تا این که به منجیل رسیدند.

در منجیل، پلیس راه ماشین آن‌ها را متوقف کرد، یک پاسدار سوار اتومبیل آن‌ها شد و تا رودبار با آن‌ها رفت. در رودبار، حسین و مادرش را به بندر انزلی فرستادند، با همان ماشین پدر را به رشت بردند و پس از پنج روز، دکتر مسرور دخیلی را با اتومبیل خودش به زندان تبریز منتقل کردند.

دکتر مسرور دخیلی، پس از ۱۸ روز تحمل سلول انفرادی به همراه هشت بهایی دیگر در ۷مرداد۱۳۶۰ تیرباران شد. هیچ گونه اطلاعی از چه‌گونگی دادگاه بهاییان اعدام‌شده وجود ندارد. دادگاه غیرعلنی برگزار شد و متهمان از داشتن وکیل محروم بودند. وصیت‌نامه‌ای به تاریخ ۶ مرداد از طرف مسرور دخیلی به خانواده‌اش داده شد که احتمال می‌رود بعد از جلسه دادگاه و اعلام حکم نوشته شده است. چند روز بعد، «روزنامه کیهان» خبر اعدام ۹ بهایی را به اتهام جاسوسی منتشر کرد؛ اتهامی که هرگز سند و مدرکی برای آن ارائه نشد.

طبق حکم دادگاه انقلاب تبریز، کلیه اموال منقول و غیرمنقول و حساب‌های بانکی بهاییان اعدام‌شده به نفع نظام جمهوری اسلامی مصادره شد.

مسرور دخیلی فردی شوخ‌طبع و بذله‌گو بود. او در بین دوستان و همکاران با خنده معروفش شناخته می‌شد. یکی از دلایل محبوبیت او بین نزدیکان و بیمارانش چهره همیشه خندان او بود که در همه عکس‌هایش هم مشاهده می‌شد.

 

Leave a Reply